یا حسین(ع) تو از کربلا آغاز نشدی و عاشورا روز ولادت تو نبود. تو در کربلا خاتمه نیافتی و عاشورا روز پایان زندگیت نبود. تو نه مثل همهای و کربلایت نه مثل همهی زمینها و عاشورایت نه مثل همهی روزها که «لا یوم کیومک یا اباعبدالله».خدا خواست تا تو صدای ...
عشق من پائیز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها ...
عرشیان امشب صلای شور و ماتم می زنندبر حسین فاطمه اشکی دمادم می زنندنوحه گردان فلک امشب نوا سر داده استبر زمین نینوا بانگ عزا سر داده استشام امشب شرم دارد از نگاه آسماناز گلوی پاره پاره از رقیه از زنانیا اخا برتو مبارک باد منزل یاد توقطره قطره می چکد ...
باز دلم نغمه ماتم گرفت بوی خدا بوی محرم گرفت
صدای زنگ قافله می رسد ارض و سما را همه جا غم گرفت
قصه کربلای خونین یار جان زهمه عالم وآدم گرفت
اعوذُ بالله مِن ...
مشکت تهی دستت جدا افتاد عباس
وا غربتا در خیمهها افتاد عباس
وقتی که فریادت اخا ادرک اخا بود
زینب ندای بیکسی سرداد عباس
وقتی حسین از خیمهگه پر زد به سویت
طفلان زهرا سر به خاک افتاد عباس
آب از زمین فریاد سر میداد افسوس
ما را زمشک تو فراق افتاد ...
ماه گیسوی پریشان بلندی دارد
نخورد چشم ولی زلف کمندی دارد
یک بنی هاشم اگر عاشق روی مه اوست
راه می افتد و صد قافله دل همره اوست
دل این ماه اسیر لب خورشید شده
بیشتر از همه غرق تب خورشید شده
آب آن روز دل ماه مرا شاد نکرد
«یاد باد آنکه ز ما وقت ...
عطر خوش بوی گل آن ور دیواری تو بیشتر دست مرا کاش نگه داری تو با تو قرآن لب طاقچه را میشنوم «من صدای نفس باغچه را میشنوم» در خودش قدرت صد معجزه را جا داده این دو تا دست که بر روی زمین افتاده کیست این کوه که یک مشک به دندان دارد چیست این عشق که هفتاد و ...
نذر عطش کرده ام این سینه را این دل غمدیده وبی کینه راازهمه آفاق فراتر تویی بر شه بی یار برادر تویی دست ونگاهت همه، سرشار مهر بر لب تو زمزمه ،سرشار مهر آیه گل در دل خاک بلا سوره اخلاص رها تاخدا ماه بنی هاشم ومهر ادب نور فروزان به سپهر ادب می گذرم از خود ...
برای سالار شهیدان تاریخ ازآدمتا خاتم حضرت سیّد ا لشهدا(ع)
باده ی عشق تو همجنس شراب عطش است جان کوثرنَسَبَت تشنه ی آب عطش است
زائرتربت خونین حسین ابن علی(ع)استعطر شوری که ره آورد گلاب عطش است
حاشَ لله که دهد دست ارادت به یزیدآن امامی که دلش مست ثواب ...
ای کـاش کـبوتر حریمـت باشم
یا هم نفس صبح و نسیمت باشم
از چشـم دلم بیا و بردار حـجاب
تا زائر چشـمان رحیمـت باشـم
***
صحن تو پر از تب عبوری سبز است
لبـریز تبـسم ...
عشقت میان سینة من پا گرفتهشکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقا جان دلم از دست رفتهپائین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای اربابشش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی ...
تو زنده ای ، برای خودم گریه می کنم
در مجلس عزای خودم گریه می کنم
پیچیده بانگ سرخ و رسای تو در زمین
بر مرگ بی صدای خودم گریه می کنم
گوشم شنید "هل من..." سبز تو را، ولی
بر پاسخ قضای خودم گریه می کنم
هفتاد و سومین نفر آری... ولی نشد!
بر جان بی بهای خودم ...
عبدالله بن الحسن ( علیه السلام): پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله میباشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بییاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به ...
باز میخواند کسی در شیهة اسبان مراباز میخواند کسی در شیهة اسبان مرا منتظر استاده در خون، چشم این میدان مرا رنگ آرامش ندارد این دل دریاییام میبرد سیلابها تا شورش توفان مرا خون خورشید است یا زخم جبین عاشقان مینشاند اینچنین در آتش سوزان مرا ...
خسته، تنها، غریب و زخمی، در برزخی از رفتن و ماندن، و در جادهای تاریک و ظلمانی، بی روشنای فانوسی در سکوتی مرگبار ره گم کرده بودیم. صدایمان همچون در چاه افتادگان و غرقشدگان در دریا به هیچ کس نمیرسید. زیر خروارها خاک فرو رفته بودیم و هیچ امیدی ...
تيغ دربين دو ابروش به هم برگشته
آن که ابروش چنان تيغ دو دم برگشته
بس که موزون و تراز است به چشمم انگار
پيش بالاش بلنداي علم برگشته
رد پايش طرف آب چرا اين گونه ست؟
يک قدم رفته به پيش و دو قدم برگشته
خوب دقت کني از طرز قدم ها پيداشت
که به کرات سرش ...
گرچه هرکس از تو مىگوید زخمهایى شعلهور دارد
از تو و درد دلت اما مادرم بهتر خبر دارد
با حضور آسمان باید حرفى از خورشید و باران زد
هرچه باشد او به جاى دل، آسمانى مختصر دارد
اینکه گفتم مىتوان گاهى از حقوق عاشقى دم زد
هرکه سرسبز از بهار توست او ...
سبو افتاد، او افتاد، ما ماندیم، واماندیم روان شد خون او بر ریگ صحرا، رفت، جا ماندیم فرو رفتیم تا گردن به سودای سرابی دور به بوی گندم ری، در تنور کربلا ماندیم رها بر نیزهی تنهایمان، بیهوده پوسیدیم به مرگی این چنین از کاروان نیزهها ماندیم سبو او ...