ای ماه سه آفتاب عباس
عشقی تو و عشق ناب عباس
در دفتر عاشقان بیدست
گلواژهی انتخاب عباس
آئین امام دوستی را
دادی تو به شیخ و شاب عباس
بودی تو کتاب حسن و افسوس
صد پاره شد این کتاب عباس
آقای شباب اهل جنت
نور دل بو تراب ...
خبر آمد که دگر یاس نخواهد روئید آبهای دو جهان از تب این غم خشکیدشب بی عاطفه از سمت بلا آمده بودشب تنهایی دستان خدا آمده بودفصل دلتنگ شدن از قفس پنجره هافصل بی بالی پرواز علی بی زهرانیمه ی شب به زمین ریخت دل زخمی رودماند در حافظه ی آب تن یاس کبودچاه ...
مادر بیا و دل بکن از من که چــاره نیست
زیرا برای یاری دیـن یک ســواره نیست
من می روم که کــم شود از داغ سینه ات
داغــی شبیه تشنگــی شیرخواره نیست
بــابــا به من اجازه ی رزم و رجز بده
در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیـست
من را بــه روی منبر دستــان ...
دستی بلند میشود این نوحهها کم است ای عشق شیعه باش که ماه محرم است در عاشقانههای خودش شاعری نوشت حتی تمام سال برای عزا، کم است سوگند میخورم به فراوانی شما این سایه شمر نیست ،نه این ابنملجم است سهم شما همیشه تاریخ از فدک یک پهلوی شکسته و یک ...
شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم
مطبخ نه،سوی راز نهانخانه آمدم
دیدم که نور میزند از دخمهای برون
دل خستهام کشاند به دنبال رد خون
خون در میان نور چه میکرد؟یا علی«ع»
خورشید در تنور چه میکرد؟یا ...
شبهای بی قراری چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد
فرموده ای که شرط وصالت صبوری است
وقتی زمان زمانهی هجران و دوری است
ای طلعة الرشیدهی من أیها العزیز
ای غرة الحمیدهی من ...
بس که عطشانند آل فاطمه(سلام الله علیها)
اشک هم خشکیده در چشم همه
آب آب کودکان زد آتشم
خجلت از سقایی خود میکشم
کاش از اول نام من سقا نبود
یا در این صحرای خون دریا نبود
چون کمر بهر طواف عشق بست
در طواف اولش افتاد دست
طوف دوم در مطاف داورش
شد فدای ...
اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمیخیزم و گر بفشانیام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم دل و جانم ز تاب شرم ...
ما مصیبت زده ی کرب وبلاییم حسین
بال وپر سوخته ی آل عباییم حسین
بسکه خون دل از این دیده ز غمهای تو رفت
همنشین لب دریای بکاییم حسین
عمر دنیا نرسد چون به عزاداری تو
تا قیامت ز غمت عقده گشاییم حسین
روز محشر که همان یوم یفر المرءست
ما سراسیمه به سوی ...
بردند به غارت کفن و پیرهنم را انگشتر و انگشت تن یاسمنم رابر اهل خیامم همه آتش زده بودندمیسوخت و میدید زمین سوختنم رابالای تله زینبیه خواهر من بودمیدید چه سان لحظه پر پر شدنم رامن غیرت عشقم که بیابان کفنم شدبردند غریبانه زکف تا کفنم رامظلوم ...
فکند رایت و بوسید پای شه عباس
که چند لشکر نابود را بدارم پاس
مرا زکام تو خشکیده تر شده است گلو
تو را ز حال من آشفتهتر شده است حواس
فدائیان همه در یاری تو جان دادند
فدای جان تو، شد وقت یاری عباس
چو شیر بچه یزدان گرفت اذن ...
کربلا را میسرود این بار روی نیزههابا دو صد ایهام معنیدار، روی نیزههانینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نِیمثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزههاچوب خشک نِی به هفتاد و دو گل آذین شدهستلالهها را سر به سر بشمار روی نیزههازخمی داغ اند این گل های ...
قبلهی اهل وفا شمشیر حق
فارس میدان قدرت شیر حق
حضرت عباس کامد ما صدق
بر یدالله فوق ایدیهم ز حق
بر حسین از یک صدای العطش
دست و سر را کرد با هم پیشکش
دید عباس آنکه دین را شد پناه
گشته قحط آب اندر خیمهگاه
ز العطش برپاست بانک ...
بـر آستـان عبـاس نهـم سـر ارادت به نـام یا ابالفضـل لبـم نمـوده عـادت
به بام قلب و جانـم نشسته با رشادت به مهـر سینه سوزم زبان دهد شهـادت
به دام دل اسیـرم به روی ماه عبـاس دلم به سینـه لـرزد به یک نگـاه عباس
خـدا کنـد کنم طی، ...
در چشم باد، لاله گل ِ پرپرش خوش استخورشید روز واقعه خاکسترش خوش استاز باغها شنیدهام این را که عطرِ یاسگاهی نه پشتِ پنجره، لای درَش خوش استدریا همیشه حاصل امواجِ کوچک استیعنی علی به بودنِ با اصغرش خوش استدر راه عشق، دل نه که ما سر سپردهایمحتا ...
از دیدن لبهای ترک خورده ی اصغر جگرم سوخت
رخساره ی زرد گل نورسته ی پرپر جگرم سوخت
آوای عطشناکی شش ماهه شنیدن نتوانم
از ناله ی آن کودک و بی شیری مادر جگرم سوخت
من ساقی دربار حسین ، هستم و آبی به کفم نیست
از آه رقیّه در دردانه ی حیدر جگرم ...
ای اشک کجایی که غم از راه رسیداندوه عظیم و ماتم از راه رسیدیک سال گذشت و باز یک بار دگرپلکی زدی و محرم از راه رسید
با نم نم اشک شستشویم دادنددر مجلس روضه عطر وبویم دادندبا پیرهن مشکی و این شال عزاصد شکر ...
قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها ديگر اميد نيست به اين استخاره ها!برنيزه ها اذان خداحافظي نگودرگوش هاي زخمي بي گوشواره ها آه اي يقين بي سر و بي دست درسماعابروي آفريده براي اشاره ها!طاقت نمانده ديدن لبخند نيزه را با کاروان زخمي لبخند پاره ها بادي که بوي ...
وقتِ غروب، زیرِ تختهسنگی که از آسمان اوفتاده بود. ـ جویبارِ نازکی از خون ـ سرخترین خونِ زمین ـ جاری
شده بود. و خورشید، با همزادِ خود در آسمان، برای نخستین بار، اوّلین روزِ زمین را آغاز کرده بود. آنگاه
بود که دیدم نگاهی، نیمی به آسمان پرتاب ...