آنگاه از قوم شقاوت آبرو رفتخونِ خدا با نيزههاىِ در گلو، رفتوقتى كه دريا در پى نهرى جفاكارخونين جگر، بىقطرهْ آبى در سبو رفت وقتى در آن آشوب، كفرِ تيغ بر كف سر وقت قرآن با دو دست بىوضو رفتغارتگر خونخوار ماند و آه تاريخ دودى شد و در چشمهاى تنگ ...
كاروان رفته است و او جا مانده است چشمه لب تشنه تنها مانده است آب، پيش از قصّهات نيلى نبودجاى سيلى روى دريا مانده است كاروان سر مىبرد بر كوفه، آهرأس اكبر مىبرد بر كوفه، آهاين همه قرآن ناطق را يزيدجاى كافر مىبرد بر كوفه، آه!پشت سر ـ من ـ روبهرو ...
به نماز عشق میورزید حتی آنهنگام که باران تیر و نیزه باریدن گرفته بود و به راز و نیاز، وقتی که خنجرها و شمشیرها تشنهی خونِ تازه بودند. همگان را فهمانده بود که در قنوت، سکوت جایز نیست و چه خوشتر آن که در سجدهی آخر نماز ـ همچون خورشید فروزان ...
به کاروان حسین علیهالسلام درآمد؛ با تبسّمی به باغ چهره و ترنّمی در سخن. از آنان بود که هرگاه لب میگشود، چلچلهها مدهوش میشدند و چون مینگریست، آهوان از خویش میرمیدند. هنگام که قرآن میخواند، فرشتگان به دهانش بوسه میزدند و آنگاه که به ...
عصر عاشوراست. اینک حسین در پیشگاه تاریخ، یکه و تنها، از حریم عشق پاسداری میکند و صحرای کربلا، آخرین قربانی خود را به نظاره ایستاده است. دیگر کودکان، عباس را در کنار خود نمیبینند. فرات، تشنهتر از همیشه، بیتاب و پریشان، به خود میپیچد. سینهی ...
عاشوراست که فریاد شور گسترش، در همیشهی گلدستههای تاریخ بلند است و به روان مسلمانان، قرآن میآموزد.عاشوراست، آن راز بزرگی که با ماندگاری حجّ میانجامد و صفا و مروه را حیاتی دیگرگونه میبخشد.عاشوراست، آن خون سرخی که در رگهای جوانمردان اقلیم ...
امشب اى ياران نويد آورده اممژده از عيدى سعيد آورده امماه شعبان است و ماه رحمت استغرق شادى قلب آل عصمت استخاصه امشب سوم اين ماه نورماه فيض و عزت و ماه سرورماه لطف و رحمت پروردگارجلوه دار طلعت هشت و چهاربس از اين مه پيك سرمد مى رسداز فضا بوى محمد ...
حق برون از نقاب پيدا شدخسته گان فتح باب پيدا شدمژده اى رهروان وادى عشقماه ما بى حجاب پيدا شدشب آزادگان هستى راجلوه آفتاب پيدا شدبيكران بحر آفرينش راپر بها دُرّ ناب پيدا شدفخر بفروش اى زمين بر عرشزاده بوتراب پيدا شدكشتهى دين كه تشنه بود بسىفيض ...
فرشته نغمه اللَّه و اكبر مى زند امشبز نام پنج تن بر عرش زيور مى زند امشبمگر بار دگر معراج خواهد رفت پيغمبركه رضوان گل به سر زيور به پيكر مى زند امشبپى اميرى مهم جبريل در آفاق مى گرددبعرش و فرش و فردوس برين سر مى زند امشبچه رخ داده است اندر ...
آیینه ! برپا کن دوباره بزم ماتم را
تصویر کن بر بوم خون ماه محرم را
در سوگ اقیانوس چون عاشقترین دریا
با لهجه ای محزون بخوان آن اسم اعظم را
آبی ترین مرد از کنارت تشنه لب برگشت
ای آب ! بر سر کن تمام خاک عالم را
- وقتی که قوم کین به باد فتنه میدادند
بر ...
*ماموستا شیخ نافع مظهر، معروف به «شپرزه» از شاعران کرد اهل سنت سقز
روژی عاشورا ئاسمان و زهمین ههر دو به جوته دهکهن زاری و شین روز عاشورا آسمان و زمین هر دو با هم گریه و زاری میکنند زهمین بیقهرار به گریه و نالین ئاسمان کهسهر و عاجز و ...
دست خالی ٬ در امتداد نیاز ٬ سمت شش گوشه ی مطهر رفت
در کشاکش میان گریه و بغض ٬ دل به دریا زد و به کوثر رفت
می چکید از دو چشم ابیاتی ٬ مثنوی وار ٬ گرم و شور انگیز
می کشید از صمیم دل آهی ... که به اقلیم عشق بی سر رفت
به چه تشبیه می توان کرد این التماس دو چشم ...
در سایه خورشید دشتی آتشین مانده ست
پشت سر او کهکشانی بر زمین مانده ست
یک پیکر و شوق هزاران نیزه عاشق
از این غزل بازی به لب ها آفرین مانده ست
ای کاروان خورشید را تا شام خواهی برد
از روز، روز واقعه، تنها همین مانده ست
مهمانی خورشید و صحرا را مگر ...
که بود این موج؟ این دریا؟ که خواب از چشم دریا بردَ شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا، بردکدامین آفتاب از کهکشان خود، فرود آمد؟که اینگونه زمین را تا عمیق آسمانها برد؟صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچیدو بُهت تشنگی را از عطشناک دل ما بردکسی آمد، ...
آنرا که جبرییل نهد پا به خیمه اش آتش قدم گذاشت خدایا به خیمه اش"خورشید سربرهنه برآمد به کوهسار"باریده بود عشق به صحرا به خیمه اشپشت زمین خمیده و پشت زمان دوتاستکی آورد زمین و زمان تاب خیمه اشدسته گل محمّدی آورده روی دستیارب مدد که بازبرد تا به خیمه ...
از کوچههای خاطرههایش عبور کرد پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد میکرد حس بزرگیِ بار گناه خویش میخواست تا رها شود از دست چاه خویش در برزخ میان بهشت و جهنّمش میکرد شوق عفو اله مصمّمش سنگین دلی به وسعت این ابتلای داشت گویا هزار کفش تعلّق به پای ...
شب رفت و صبح دید که فرداست پلکی زد و ز خواب به پا خاست با این پرندههای خوشآواز ساحل، ز بانگ و هلهله غوغاست انگار دوش دختر خورشید این دختری که این همه زیباست تن شسته در طراوت دریا کاین گونه دل فریب و دلآراست زان ابرهای خیس که ساحل از درکشان به نرمی ...
علـــم را بـــر زمــیــــن بگـــذارم، اما...
تـــو را دســـت خـــدا بســپارم، اما...
به چشمم تیر زد آن قوم، ای عشــق!
کـــه دســـت از دیـــدنت بردارم، ...