فارسی
شنبه 29 ارديبهشت 1403 - السبت 9 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عنايات امام عصر(عج)، ص: 29

حضرت رضا (ع) را زيارت كنم كه نشده. بعد يك پولی را از جيبش درآورد و به راننده داد و فرمود، به مشهد كه می روی، در داخل حرم، چنين چهره ای نزديك ضريح جدم در حال زيارت است. اين پول را ببر و به او بده و بگو، آنی كه از من خواستی، همين مقدار بوده. اين هم آن مقدار. راننده گفت: چشم، آقاجان! بعد جوان سرش را برگرداند. او كه چند لحظه پيش داشت با راننده با تكلّم قوی عربی صحبت می كرد، با تكلّم قوی تهرانی رو به من گفت: آقای حسينی! اسمم را گفت و پرسيد: حالت خوبه؟ گفتم: نه؟ گفت: چه اتفاقی برايت پيش آمده؟ گفتم: لمسم. آقا! خيلی جاها رفتم كه معالجه بشوم، ولی معالجه نشدم. بعد نيم خيز شد و دستش را پشت سر من گذاشت و مقداری دستش را كشيد و نشست، وگفت: ديگر تو را چيزی نيست و هيچ بيماری ای نداری. بعد وسط بيابان به راننده گفت كه نگه دارد كه او همين جا می خواهد پياده شود. راننده گفت: آقاجان! اين جا بيابان است؛ نه خانه ای اين جاست و نه چادری. فرمود كه من محلم همين جاست و امشب بايد اين جا بمانم. راننده بغل جاده




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^