بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
قرآن کریم و روایات اهلبیت که بخش قابل توجهی از آن به وسیلۀ خود ائمه و اصحاب وفادار، پاک و مورد اعتمادشان حفظ شده و علمای بزرگ شیعه هم با زحمات طاقتفرسایشان آنها را ارزیابی کردند؛ هر دو میزان پروردگار مهربان عالم هستند که مردم با ارزیابی خودشان با این دو میزان از انحراف ضلالت و گمراهی و شقاوت در امان بمانند.
سه ناحیه از وجود را واجب است با این دو معیار الهی و دو میزان پروردگار ارزیابی کرد که موقعیت و جایگاهش برای انسان روشن شود. اگر به قول امام ششم هر سه ناحیه سالم هستند «فالیحمد الله» ثناگوی خدا باشید که به شما توفیق داد در این عمر کوتاه قلبتان، نفستان و اعمالتان سالم مانده؛ اگر هر کدامش بیمار بود وقت دارید تا نمردید این بیمار را معالجه کنید. این سفارش معصوم است، سفارش امام ششم است.
راه ارزیابی قلب را با آیات و روایات در یک حد محدودی عرض کردم، اما راه ارزیابی نفس و اعمال و اعضا و جوارح باقی ماند که با جلسۀ امشب که پایان جلسه است امکان ارزیابی این دو ناحیه و راه ارزیابی آن نیست. به این خاطر چارهای نمیبینم جز اینکه از هر کدام از این دو ناحیه موردی را عرض کنم.
نفس بدون قرآن و بدون اهلبیت یقیناً در چاه اماره بودن خواهد بود، در چاه دسایی بودن خواهد بود «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»(یوسف، 53) با تأکید، با صیغۀ مبالغه «إِنَّ» و «امَّارَةٌ» این خبر پروردگار است. «وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(شمس، 10) این هم خبر پروردگار است که بدون طبیبی مثل قرآن و روایات، نفس ناقص و سرشکسته و تیرهبخت و بیچاره خواهد ماند.
وجود مبارک حضرت مسیح یک شب در شهر ناصریه مهمان یک مؤمنی بود، صاحبخانه به حضرت عرض کرد اجازه میدهید فردا صبح که میخواهید تشریف ببرید من بگویم مریضهای این شهر را بیاورند در این خانه شما شفایشان بدهید؟ فرمود: بگو بیاورند. صبح که حضرت مسیح از خانه آمد بیرون دید دهتا مریض بیشتر داخل کوچه نیست. این خیلی جالب است، این حرف یک پیغمبر اولوالعزم است. رو کرد به صاحبخانه و گفت: اگر کل سالمهای این شهر به این تعداد باشند برایم تعجبآور است. یعنی از نظر مسیح کل مردم این شهر الا انگشت شمار قلبشان ناسالم است، نفسشان بیمار است، اعضا و جوارحشان آلوده است، همیشه همینطور بوده است.
الان هشت میلیارد جمعیت در کرۀ زمین است، اگر بخواهند سالمهای واقعی را بشمارند چندتا هستند؟ یقیناً یک دانه سالم صددرصد الان روی کرۀ زمین زندگی میکند و آن هم امام دوازدهم است. مردم میگویند ایشان دارای مقام عصمت است، ایشان را جزء شمردنیها نیاورید، ایشان را استثنا میگیریم، حالا سالم چندتا داریم؟
یک کسی تهران به مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد گفت: من را چگونه میبینی؟ گفت: باید یک ترازو به تو بدهم که کشیده شوی، بعد من داوری کنم بگویم تو را چطور میبینم، من که غیب نمیدانم، من باید یک معیار دست تو بدهم، یک میزان دست تو بدهم. گفت: باشد.
ارزیابی این شخص زاهد خیلی هم به درد من میخورد، چون هر چه آدم به شهرت و مقام و موقعیتش اضافه شود در خطر افتادنش بیشتر است. روایتی که مرحوم نراقی نقل کردند و مرحوم پدرش ملا مهدی را که میدانید «الناس کلهم هالکون الا العاملون، العاملون کلهم هالکون الا المخلصون، و المخلصون کلهم فی خطر عظیم» درست است.
این شخص زاهد فرمود: موقعیت اول؛ اگر وارد یک جلسه شدی که تو را میشناسند و میدانند چه کسی هستی، میدانند آدم محترمی هستی، میدانند آدم آبروداری هستی. آدم محترم و آبرودار توقع احترام دارد یا اینکه به او ادب کنند. تو وارد یک مجلسی شدی، یک جا برای خودت دید زدی بروی بنشینی، هنوز از لابهلای جمعیت رد نشدی که آن جایی که برای خودت دید زدی بروی بنشینی یک نفر روی زانو بلند میشود و میگوید: بتمرگ همینجا که جا هست. شما هم آدم محترم آبرودار، شرکتکنندگان در جلسه هم شما را میشناسند.
موقعیت دوم؛ وارد یک جلسه میشوی، یک جایی را در نظر میگیری بنشینی، یک کسی از وسط مجلس میگوید چه خبرت است بگیر بنشین.
موقعیت سوم؛ وارد یک مجلسی میشوی اصلاً برایت جا باز میکنند و میگویند: فدایتان شوم بزرگوار، روی چشم ما جا دارید، بفرمایید بنشینید.
اگر در این سه برخورد درونت عکسالعملی نشان نداد خیلی آرام پیش خودت گفتی: آن بندۀ خدا که گفت بتمرگ خوشش آمد به من بگوید بتمرگ، آن بندۀ خدا که گفت آقا چه خبرت است بگیر بنشین دیگر دلش خواست اینطور به من بگوید، سومی هم دلش خواست به من محبت کند؛ اگر برایت تفاوت نکرد و حالت بههم نخورد و وجودت موج برنداشت، داوریم در حق تو این است که آدم شدی.
چندتا سالم در جهان است؟ قرآن مجید که مسائل منفی حالات انسان را برده روی کلمۀ «اکثر»، من دیگر نمونههایش را نخوانم، «اکثر» و«اکثرهم» را در قرآن مجید ببینید. چه اکثرهم و چه وقتی به سالمهای جهان میرسد میفرماید «قلیل»، خیلی عجیب است «اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»(سبا، 13) در اینجا «شکر» با توجه به توضیح خود قرآن شکر عملی است، قلبی است، نفسی است، اعضا و جوارحی است.
«اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا» این فرمان پروردگار است که آلداود ـ یعنی مردم ـ شاکر باشید. «وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ» یعنی عقلتان را مستقیم کنید، نفستان را مستقیم بار بیاورید، اعضا و جوارحتان را مستقیم بار بیاورید. بزرگان دین ما فرمودند: شکر سه مرحلۀ اعتقادی و اخلاقی و عملی است. مسیح گفت: اگر سالمهای این شهر به تعداد این بیمارها باشند برای من تعجب دارد.
یقیناً بدون قرآن و بدون اهلبیت نفس گرفتار حالت اماره است، بدون قرآن و اهلبیت نفس گرفتار حالت دسایی است. امروز معالجهاش نکنم در برزخ که نمیشود معالجهاش کنم، قیامت هم که نمیشود معالجهاش کنم. تمام بیماران قیامت التماس میکنند که به دنیا برگردند، پنج بار هم التماس میکنند، در قرآن مجید هست ولی آخرین جوابی که خدا به آنها میدهد که من ترجمه نکنم «اخسئوا»(مؤمنون، 108) این آخرین جواب پروردگار است به چه میگویند؟ به چه کسی میگویند؟ به کدام جاندار میگویند؟ کجا قابل علاج است بیماری نفس، بیماری قلب، بیماری اعضا و جوارح در قیامت؟ آنجا همۀ درها بسته است.
اگر کسی جدی برود سراغ کتاب خدا یعنی با نیت علاج کردن و درمان کردن؛ نفس از چاه اماره درمیآید، با دست قرآن، با قدرت قرآن، با معنویت قرآن از حالت دسایی بودن هم درمیآید و آرام آرام وارد حالت مطمئنه میشود، آرام آرام حرکت میکند وارد حالت راضیه میشود، آرام آرام حرکت میکند وارد حالت مرضیه میشود.
خیلی مهم است که وجود مبارک زینالعابدین(ع) از مدینه این همه راه را طی میکند در آن جادهها، در آن هوای گرم، در آن طرق ناامن و خودش را کنار قبر امیرالمؤمنین(ع) میرساند، در حالی که قبر روی زمین است و علامت هم ندارد و هنوز وحشت از دشمنان حاکم است که نکند بیایند قبر را خراب کنند، هیچکس جای قبر را نمیداند غیر از زینالعابدین(ع) و خاندان طهارت.
از مدینه تا تقریباً این تپۀ نجف چقدر راه است؟ (خیلی است) شاید نزدیک هزار و پانصد کیلومتر بیشتر باشد، زینالعابدین(ع) میآید کنار قبر میایستد و نمینشیند یعنی میخواهد آن آخرین حالت ادب و احترام را به قبر داشته باشد، نه به صاحب قبر، صاحب قبر که عندالله بود، زار زار گریه میکند و اشک میریزد، این درخواست معصوم است «اللهم فاجعل نفسی مطمئنة بقدرک، راضیه بقضائک، مولعة بذکرک» اینها همه مربوط به نفس است، ولع برای نفس است، برای اعضا و جوارح بدن نیست.
«مولعه بذکرک و دعائک، محبة لصفوة اولیائک، محبوبة فی ارضک و سمائک» یعنی ببینید گسترۀ نفس را تا کجا میخواهد که خدایا نفس من را در وضع مطمئنه قرار بده، در وضع راضیه قرار بده، عاشق اولیائت قرار بده، محبوب در کل عوالم بالا و زمین قرار بده. «محبوبة فی ارضک و سمائک، متزودة التقوی لیوم جزائک».
برادران و خواهرانی که اربعین میخواهید بروید کربلا، بار قلب و روحتان را بگذارید روی زیارت امین الله، این زیارت را یا در حرم یا در صحن یا در محلی که اسکان دارید (اگر نشد بروید حرم) و این دعا را با گریۀ بر ابیعبدالله(ع) مخلوط کنید، این دعا خیلی کار صورت میدهد. من پنجاه سال است با این دعا مأنوسم، کلید عجیبی است، تکان میدهد باطن آدم را و فیوضات الهیه را به سوی انسان سرازیر میکند. مطمئنه، راضیه، مرضیه؛ «مرضیه» از بالا به پایین است و «راضیه» از پایین به بالاست.
امام صادق(ع) میفرماید: در نمازهایتان سورۀ فجر را بخوانید به خاطر آیۀ آخرش «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً»(فجر، 27 و 28) سفر نفس را ببینید تا کجا میتواند برود این سیر را که نفس پیدا کرد آن وقت به او میگویند «فَادْخُلِي فِي عِبَادِی وَادْخُلِي جَنَّتِي»(فجر، 28 و 30) نه جنات، «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»(بقره، 25) یک بحث دیگر است، من این «جنتی» را نمیفهمم مثل بیتی است «أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ»(بقره، 125) در هیچ آیهای جنات را خدا به خودش نسبت نداده الا در کنار نفس مطمئنۀ راضیۀ مرضیه «وَادْخُلِي جَنَّتِي».
امام صادق(ع) میفرماید: این آیه آن وقتی که نازل شد ویژۀ حسین ما نازل شده و یک نام دیگر سورۀ فجر «سورة الحسین» است. امام صادق(ع) میفرماید: ملکالموت روز عاشورا اجازه به او نداد خدا که جان این هفتاد و دو نفر را بگیرد، خود پروردگار هر هفتاد و دوتا را قبض روح کرد، چه لذتی در آن قبض روح اتفاق افتاده خود خدا میداند، ما نمیدانیم.
مرحوم مجلسی نقل میکنند شب معراج پیغمبر اکرم به یک فرشتهای برخورد اعجابانگیز، به جبرئیل همسفر معراج فرمود: این چه کسی است؟ گفت: آقا ملکالموت است. فرمود: میشود بروم با او سلام و علیک کنم؟ گفت: بله آقا. آمد کنار ملکالموت و سلام کرد، با ملکالموت صحبت کرد، بعد به ملکالموت فرمود کل جهانیان را جانشان را تو میگیری؟ گفت: نه، من عوامل هم دارم، فقط دو نفر را اجازه ندارم جانشان را بگیرم، در آن عصر یکی شمایی و یکی امیرالمؤمنین(ع) است، چون خدا فرموده جان این دوتا را خودم میگیرم.
این است داستان رشد انسان، تکامل انسان، حرکت انسان، این آیۀ یا ایتها النفس خیلی میدان بحث دارد. «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ» یعنی ای نفس مطمئنه وجه تو روبهروی خداست، تو آیینۀ انعکاس دهندۀ صفات اویی، حالا هم که میخواهی از دنیا بیایی بیرون مستقیم رو به خودم بیا.
یک کسی به امام صادق(ع) گفت: حضرت حسین(ع) در همین قبر کربلاست؟ امام فرمود: او عند ربه است، حالا همه که نمیفهمیدند این حرف را، او عند ربه است. این داستان نفس که پروندۀ خیلی گستردهای دارد که حالا در قرآن مجید میشود از این طبیب ـ آیات قرآن ـ سؤال کرد چه کار کنم نفس من مطمئنه شود؟ راضیه شود؟ مرضیه شود؟ چنان اتصال پیدا کند که وقت مردنم پروردگار بگوید: «فَادْخُلِي فِي عِبَادِی» و بعد بگوید «وَادْخُلِي جَنَّتِي».
خداوند نمیگوید جنات، جنتی یعنی بهشتم، مفرد است، این را نمیدانیم کجاست یا چیست، داستان چیزهایی نوشتند: «جنت لقا»، «جنت رضا»، «جنت قرب»، داخل کتابها اینها هست، حالا من که خودم واقعاً متوجه نمیشوم، این جنتی نمیدانم تصورش مشکل است، نوبت به تصدیقش نمیرسد. این یک دورنمایی از اینکه نفس بیمار را به این طبیب الهی قرآن کریم ارائه کنم و بعد شروع کنم با آن کار کردن تا به این هر سه مقام برسد.
و اما اعضا و جوارح باز من نمونه میگویم برایتان، دیگر فرصت توضیح در این شب آخر نیست. این را من خودم نشستم شمردم یعنی خودکار برداشتم و آیات قرآن مجید را در این زمینه شمردم، به تصریح و به کنایه، دویست و هشتاد و سه آیه در قرآن فقط دربارۀ زبان نازل شده، برای چشم و برای گوش و برای دست و برای شکم و برای عضو شهوت و برای قدم روی هم رفته قرآن صد و پنجاهتا آیه ندارد.
با اینکه شکم عضو خطرناکی است، شهوت بدتر است، چشم خطرناک است، گوش خطرناک است، قدم خطرناک است، چقدر قدمها امروز در همین مملکت برداشته میشود برای نابود کردن یک بیگناه و برای ریختن آبروی یک آبرودار، برای ضربه زدن به یک آدمی که عبد خداست و مشغول زندگیش است، چقدر لای این انگشتها قلم امضاهای ضد خدا علیه مردم میزند؛ ولی در عین حال مجموع آیات چشم و گوش و دست و شکم و غریزۀ جنسی و قدم به صد و پنجاهتا نمیرسد، این یک ذره گوشت چه خبرش است که دویست و هشتاد و سه آیه برایش نازل شده است؟
«محجه البیضا» از وجود مبارک فیض کاشانی کتاب بسیار خواندنی است، یعنی اگر یک منبری بخواهد سی سال منبر بیتکرار برود با یک بخش از این کتاب میتواند منبر بیتکرار برود، اگر بخواهد هشت جلدش را به منبر بکشد که تمام نمیشود، ولی عمر خودش تمام میشود. این کتاب خیلی کتاب فوقالعادهای است، فیض اصلاً آدم فوقالعادهای است.
یک بخش این کتاب را اسمش را گذاشته کتاب «لسان» کتاب زبان، یعنی چه گسترهای دارد این عضو که یک کتاب برایش نوشته شده است. حالا میخواهم زبانم را با آیات قرآن میزانگیری کنم، چه کار کند زبان چه کار نکند یکی دو سهتا از کارهایی را که باید انجام بدهد را بگویم، یکی دو سهتا از کارهایی را که نباید انجام بدهد، یعنی واقعاً واجب است زبان را با قرآن میزانگیری کرد و الا خطرش خیلی سنگین است.
در حدیث قدسی ائمه نقل کردند پروردگار قیامت به زبان میگوید به عزت و جلالم تو را به عذابی معذب کنم که احدی از عالمیان را به مثل تو عذاب نخواهم کرد. به زبان تنها میگوید چون یک کلمه از تو آمد بیرون و آبروی یک آبرومند را تلنگر زد، یک کلمه از تو آمد بیرون مال محترمی را به نابودی کشید، یک کلمه از تو آمد بیرون و جان محترمی را به قتل کشید. خیلی عضو عجیبی است.
من فقط با تواضع با فروتنی به تمام عزیزانی که در این حوزه دارند درس میخوانند بهعنوان یک خادم و یک جاروکش در خانۀ اهلبیت سفارش میکنم زبانتان را در حق مخصوصاً اهل علم کنترل کنید. کرۀ زمین چند بار باید دور خورشید بچرخد تا یک عالمی به وجود بیاید که مدرس، مجتهد، خدمتگزار، زنده کنندۀ آثار گذشتگان بهوجود بیاید، به این مفتی چطور حاضر میشوید آبرویش را ببرید؟ چطور و با چه دلیلی؟ این سرمایهها را حفظ کنید، طلبهها را حفظ کنید.
من وقتی آمدم قم طلبه شوم باید دو نفر امضا میکردند تا یک حجره بدهند یا نمیدانم کار دیگر انجام بدهند. یکی از ایشان عالم بسیار بزرگواری بود که من تا حالا برای کسی اسمش را نبردم. وقتی من منبری شدم خیلی به من محبت داشت، از تهران من را دعوت میکرد بلند شو بیا قم ناهار یا شام خانۀ ما و نمیدانست من همان هستم تا کاغذ را به او دادم، کنارش هم نشسته بودم، یک نگاهی به من کرد و گفت: از مادرت قهر کردی آمدی طلبه شوی؟ بلند شو برو شهرتان مرد حسابی.
حالا من از تهران آمدم چه ذهنیتی از حوزه دارم، چه ذهنیتی از علما دارم، در خانوادهام عزیز و محترم بودم حالا یک عالمی با تحقیر کامل و با چماق خردکردن روحیه اینطور با من برخورد کرد، کاغذ را از او گرفتم و آمدم بیرون ـ شانزده هفده ساله بودم ـ به پروردگار گفتم: این آقا که امضا نکرد، تو امضا کن. او امضا کرد و ما کارمان تا اینجا کشیده شد.
این سه چهار حادثۀ بسیار تلخی که در حوزه از زبان اتفاق افتاد بخشی از آبروی ما را پیش آخوندهای مسیحی و زرتشتی و یهودی برد، نکنید این کار را، همدیگر را حفظ کنید، به همدیگر محبت کنید، به خدمتگزاران در حوزه احترام و تشویق کنید، زبان خیلی خطرناک است.
من در این سه چهارتا مورد خیلی دلم سوخت و برایم هم سؤال بود که حالا یک مرجع تقلیدی که نود سال است به علوم الهی خدمت کرده چرا باید مورد حمله قرار بگیرد؟ یک بزرگوار باکرامت و عالم و با فکر و آراستۀ به اخلاق که دارد تمام آثار آیتالله العظمی بروجردی را زنده میکند چرا باید مورد حمله قرار بگیرد؟ پس آیات زبان قرآن برای چه کسی است؟ برای چیست؟ این آیات را خدا برای پیرزن قد خمیدۀ نانوای دهاتهای آن طرف بندرعباس نازل کرده؟
دو سهتا موردش را بگویم اگر ما خودمان را با قرآن ارزیابی میکردیم یا بکنیم اینطوری نمیشود. آبروی این حوزه را خیلی باید در این روزگار نگاه داشت، روزگار بسیار شری است چون یک کلمۀ منفی که از حوزه درمیآید بیست و چهار ساعت نمیکشد تمام کرۀ زمین با این لعنتیهایی که داخل جیب مردم است پخش میشود.
برادران روحانی! من سفارشم این است، من پنجاه و پنج سال است منبر میروم تا حالا روی منبر به کنایه هم به کسی تلنگر نزدم، در اوضاعهای عجیب و غریب به یک مرجع تقلید من روی منبر توهین نکردم ابداً. «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»(بقره، 83) یک امر واجب پروردگار است. اگر میخواهید در حق ناس، نه مؤمنین و شیعه و مسلمان، «للناس» اگر میخواهید در حق مسیحی، یهودی، زرتشتی، بودایی، لائیک، مشرک و منافق همه در «للناس» هستند حرف بزنید «حسناً» حرف بزنید، نیکو حرف بزنید، خوب حرف بزنید، سریع داوری نکنید، سریع منفی نگویید.
من به برادران طلبۀ جوانم بگویم بد حرف زدن آدم را تاریک میکند، بد حرف زدن آدم را عقب میاندازد.
من سفارش میکنم گاهی در این شیخان بروید سر قبر مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، من طلبۀ قم که بودم مرتب میرفتم. ایشان یک روز در یک مجلسی نشسته بود یک دانه کت و شلواری هم در آن مجلس نبود، یک عالمی آمد یک غیبت کند، اصلاً نگذاشت جملۀ اولش کامل شود، آمد غیبت کند حاج میرزا جواد آقا از جا بلند شد و با اشک چشم به او گفت: چهل شبانهروز من را از خدا دور کردی، با این یک کمی غیبت که شنیدم حالا چه جانی باید بکنم دوباره خودم را برگردانم.
نکنید به صلاح دین نیست، به صلاح قرآن نیست، به صلاح مرجعیت نیست، به صلاح حوزه نیست. کلنگ برندارید با کلنگ زبان تخریب کنید، این بنای هزار سالۀ شیخ طوسی را که یک بخشش آمده شده حوزۀ قم. از کبیره هم آن طرفتر است این گناه.
یک وظیفۀ زبان «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»، وظیفۀ دوم «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّـهِ»(فصلت، 33) کدام گفتار زیباتر از گفتار کسی است که وقتی شروع میکند به حرف زدن مردم را دعوت به خدا میکند. وظیفۀ سوم «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّـهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وكَفَى بِاللَّـهِ حَسِيبًا»(احزاب، 39) زبان در مسیر تبلیغ دین مزدش «وكَفَى بِاللَّـهِ حَسِيبًا» پای خودم است چون هیچکس نمیتواند حساب کند.
این یک گوشهای از زبان ،حالا چشم در قرآن، گوش در قرآن، دست در قرآن، شکم در قرآن، عضو جنسی در قرآن، پا در قرآن، الله اکبر از این معارف الهیه که اقیانوس بیساحل است، چقدرش را آدم میتواند بگوید؟ به ناچار باید بگویم حرفم تمام.
چه ایام با عظمتی است ایام اربعین، آدم این کاروانها را که میبیند این جوانها را که میبیند قلبش میشکند که چرا توفیق ندارد در ایام اربعین شرکت کند. ائمۀ ما گفتند اگر نمیتوانی بروی زیارت بایست رو به قبله به ابیعبدالله(ع) سلام بده زائر حساب میشوی. ایام اربعین دهۀ آخر صفر بخشی از منبر را که تشریف میبرید بارش را بگذارید روی مصیبتهای ابیعبدالله(ع) و خودتان زودتر از مستمعین گریه کنید، چون گریۀ شما اثر دیگری در مستمع دارد.
«کامل الزیارات» را با خودتان ببرید و مسئلۀ گریه و زیارت را از این کتاب برای مردم بیان کنید. من این کتاب را ترجمه کردم متأسفانه نرسید که قبل از عاشورا چاپ شود، افتاد به سه چهار ماه دیگر.
ایام عجیبی است. یک نفر هم در این عالم اربعین ندارد، هیچ پیغمبر و امامی اربعین ندارند، فقط ابیعبدالله(ع) اربعین دارد. پایهگذارش هم اهلبیت بودند، زینالعابدین(ع) و زینب کبری و بقیۀ کاروان اینها اربعین را پایهگذاری کردند. امام عسگری(ع) میفرماید: مؤمن پنجتا علامت دارد یکی زیارت اربعین است. خیلی حرف است.
یک جمله هم از زینب کبری برایتان بگویم، بار معنوی این هم خیلی سنگین است، زینب کبری میفرماید: من و برادرم سی و شش و سی و هفت سال با پدرم معاصر بودیم، سی و هفت سال امیرالمؤمنین(ع) پدرم هر وقت میخواست برادرم را صدا کند اگر نشسته بود اول از جا بلند میشد، یک حالت ادب به خودش میگرفت و اسم برادرم را هم نمیبرد، میخواست صدایش کند ایستاده آرام به او میگفت: «الیّ یا اباعبدالله» احترام میکرد.
یک چیزی هم بگویم برای دلخوشی شما، این هم در «کامل الزیارات» است. هر وقت امیرالمؤمنین(ع) ابیعبدالله(ع) را دید میگفت: «یا عبرة کل مؤمن» حسین من تو باعث گریۀ مؤمنی، یعنی این خیلی عجیب است آدم گریه برای ابیعبدالله(ع) میکند، امیرالمؤمنین(ع) دلخوشی داده که شما مؤمن هستید.
یک مطلب دیگر هم بگویم این هم خیلی جالب است، شاید خیلیهایتان نشنیده باشید مرحوم آیتالله العظمی حاج آقا حسین قمی اگر از شهرهای عراق یا ایران میرفتند پیشنماز برای مسجدشان میخواستند دو نفر باید آن عالم را توثیق میکرد که شما برادران روحانی میدانید توثیق یعنی چه، پنج ششتا آدمهای متدین از تهران با یک آخوندی رفتند نجف به حاج آقا حسین گفتند ایشان را از جانب خودتان منسوب کنید مسجد ما بیاید نماز جماعت، چون پیشنماز ما مرده است. به آن روحانی فرمود: من تا با اینها حرف بزنم شما برو حرم امیرالمؤمنین(ع) یک زیارت بخوان و فردا بیا.
به این افراد گفت: شما کاملاً ایشان را میشناسید؟ گفتند: عالم است، آدم خوبی است. گفت: بروید فردا بیایید. دید کسی نیست توثیق کند این عالم را، در خلوت در اتاق هیچکس نبود، به این عالم گفت من یک سؤال از تو میکنم چون کسی در نجف نیست تو را توثیق کند، این سؤال من را راست جواب بده. گفت: چشم. گفت: محضر امیرالمؤمنین(ع) است، سؤال را راست جواب بده. گفت: بگویید. گفت: شما برای ابیعبدالله(ع) گریه میکنی؟ گفت: بله آقا، آن پنج ششتا که آمدند گفت: این عادل است بردارید ببرید او را. چه نگاه میکردند بزرگان دین ما؟
کاروان میآید، یعنی کاروان از شام درآمده، هم من و هم شما با گوش دل زبان حال سکینه را شنیدیم:
(شمیم جان فضای کوی بابم/ مرا اندر مشام جان برآیم/ گمانم کربلا شد عمه نزدیک/ که بوی مشک و ناب عنبر آید/ به گوشم عمه از گهوارۀ گور/ صدای شیرخواره اصغر آید/ دمی ای ساربان اشتر نگهدار/ که استقبال لیلا اکبر آید/ حسین را ای صبا بر گو که از شام/ به سویت زینب غم پرور آید/ ولی ای عمه دارم التماسی/ قبول خاطر زارت گر آید/ عمه که چون اندر سر قبر شهیدان/ تو را از گریه کام دل برآید/ در این صحرا مکن دیگر تو منزل/ که ترسم شمر دون با خنجر آید)
همۀ ما میدانیم شتر بلند است، ساربانها میخوابانند آنها را که راکبها پیاده شوند، زینالعابدین(ع) میفرماید تا چشم این زن و بچه از دور به قبور شهدا افتاد مثل برگ درخت خودشان را از روی شترها زمین ریختند، اول قبر ابیعبدالله(ع) را بغل گرفتند. ما تهرانیها رسممان است یک جوانی که میمیرد آن چیزی که به آن علاقه داشته برمیداریم سر قبرش میبریم و میگذاریم. بچهها تا رسیدند به قبر بابا دویدند یکی یک ظرف آب از فرات برداشتند آمدند روی قبر ابیعبدالله(ع) چیدند، بابا بلند شو ما دیگر از تو آب نمیخواهیم.
الهی ما را بپذیر، الهی ما را از پیشگاهت محروم نکن، الهی علم ما را علم نافع قرار بده، الهی ما را قرآنی قرار بده، به حقیقت ابیعبدالله(ع) همۀ گذشتگان ما از عالم و عامی و مرد و زن و واعظ و مداح و مرجع علیالخصوص آیتالله العظمی بروجردی را امشب سر سفرۀ حسینت قرار بده، خدایا نفرت از گناه را در ما زیاد کن، شوق به طاعت را در ما قوی کن، این کشور و این ملت و این محراب و مسجد و این ماه رمضان و محرم و صفر و این حوزهها و رهبری و خدمتگزاران همه را در پناهت از شرور زمان حفظ فرما، خدایا به حقیقت زینب کبری امام زمان را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
قم/ پاییز 1398ه.ش/ دهۀ اول صفر/ مسجد اعظم/ سخنرانی نهم