بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
تمام عالم هستی بر اساس میزان در جریان است، به این علت در هیچ کجای عالم وجود فساد و تباهی و زیان دیده نمیشود «وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ»(رحمان، 7) فاعل فعل وضع پروردگار مهربان عالم است، حرکت انتقالی و وضعی همۀ کرات، فاصلۀ آنها با یکدیگر، جاذبه و دافعهشان، حجمشان، مقدار حرارت و نور و تاریکیشان، همه بر اساس معیار و میزان عادلانه است؛ بنا هم نیست تا صبح برپا شدن قیامت در این نظام فساد و تباهی راه پیدا کند. همه در گرو میزان و معیار و شاقول الهی هستند.
انسان از قدیمیترین ایام برای اینکه در چیزی از آنچه که با آن سر و کار دارد اشتباهی رخ ندهد، فسادی پیدا نشود، تباهی به بار نیاورد میزان اختراع کرد. شما در هر مغازهای که بروید کارش با میزان است، نه با چشم، نه با دست، نه با لمس، نمیتواند جنسی را که میخواهد بفروشد با چشم بسنجد، نمیتواند با لمس بسنجد، ترازو میخواهد، ترازو کار را درست تحویل میدهد، جنس را صحیح تحویل میدهد.
در مغازۀ پارچهفروش که بروید یک ترازو دارد به نام متر، بدون متر با چشمش طول پارچهای را که مشتری میخواهد نمیتواند بسنجد و بگوید شما دو متر و بیست سانت میخواهی و با چشمش یک نظری به طول بیندازد بگوید این دو متر و بیست سانت است، ممکن است یک در میلیارد اتفاقی دو متر و بیست سانت ببرد ولی معمولاً چشم میزان اندازهگیری پارچه نیست، میزان اندازهگیری زمین نیست.
مطب هر دکتری هم که تشریف ببرید چندتا ترازو روی میزش است؛ یکی برای سنجیدن تب، نمیتواند با لمس دست بیمار درجۀ تب را بفهمد، حتماً ترازوی مخصوص به تب را میخواهد، گوشی میخواهد که صدای قلب را بشنود طبیعی است یا غیرطبیعی، فشارسنج میخواهد که به دست بیمار ببندد بعد درجۀ فشار را ببیند که فشار میزان هست یا نه، نمیتواند با غیر ترازوی مخصوص فشارسنج فشار بدن را بفهمد، امکان ندارد.
تمام مردم عالم هم ترازو را قبول دارند، برای دکتر، برای مغازهدار، برای زمین و برای هر چیزی که در اختیار دارند. به خلبان میگوید این مسیر را سی هزار پا برو کمترش درست نیست و بیشترش هم درست نیست. من زیاد کنار خلبان بودم، مسیرهای خیلی طولانی میپرسیدم از خلبان الان شما چند هزار پا بالایی؟ سی و پنج هزار پا، چه میزانی نشان میدهد که هواپیما سی و پنج هزار پا بالاست؟ نشان میداد میگفت این عقربه را ببین روی سی و پنج هزار پاست، این ترازوی ماست، این معیار ماست، این میزان ماست. خلبان که نمیتواند باک بنزین هواپیما را ببیند، یک ترازو جلویش گذاشتند نشان میدهد که شما از این مقصد تا آن مقصد چهل هزار لیتر بنزین هواپیما میخواهی، کمی بیشتر به آن بنزین میدهند که اگر یک وقت در یک محلی گفتند نیا پایین برو نزدیکترین شهر، یک ترازو جلویش است مقدار بنزین و مصرف را نشان میدهد.
در هر صورت همۀ عالمیان ترازو را قبول کردند، تسلیم ترازو هستند. اینجا یک سؤال مطرح است، قابل قبول است که حالات باطنی و معنوی قلب، نفس و اعمال انسان معیار سنجش نخواهد؟ میزان تشخیص نخواهد که طرف بفهمد قلبش مستقیم است یا منحرف است؟ نفسش مستقیم است یا منحرف است؟ عملش مستقیم است یا منحرف است؟ چون در هر ناحیهای از این سه ناحیه انحراف پیدا شود درجا شروع به تولید فساد و تولید تباهی میکند. صاحبش بخواهد یا نخواهد دست او نیست.
وقتی که قلب کسی از سلامتش، صحتش و درستی خودش انحراف پیدا کند تولید فسادش قطعی است. نفس هم همینطور، اعمالش هم همینطور. من هر سه را از قرآن برایتان توضیح میدهم، خیلی قرآن جالب است بیاناتش در این قلب و نفس و عمل.
وقتی انسان قلب را با میزانهای الهی، با قرآن، با اهلبیت یعنی با روایات ایشان میزانگیری نکند، انحرافش قطعی است. نفس و عمل را میزانگیری نکند انحراف هر دو ناحیه مسلم است، بیتردید است.
وجود مبارک رسول خدا از کنار یک قبرستانی عبور میکردند، همه میدانیم وقتی پروردگار در قرآن میفرماید: «نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(انعام، 75) ما ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم ارائه دادیم، میشود به پیغمبر ارائه نشده باشد؟ پیغمبر وجود مقدسی است که آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد، مقام او مقام جمع الجمع است. (انبیا کاروان سالار انساناند/ از ایشان سید ما گشت سالار/ هم او اول هم او آخر نمودار).
به پیامبر دوتا قبر را نشان دادند فرمودند صاحبان این دو قبر در عذاب هستند، چرا؟ چون هر دو منحرف بودند. در چه چیزی انحراف داشتند؟ دل، عمل و نفس میزانگیری نکردن نهایتاً آدم را به عذاب دچار میکند، نهایتاً آدم را به خشم الهی دچار میکند، نهایتاً انسان را به خرابی آخرت گرفتار میکند.
بعد که به مردم خبر دادند صاحبان این دوتا قبر در عذاب هستند، این جمله را فرمودند، یعنی خود این جملۀ ایشان شد میزان که آنهایی که کنار پیغمبر هستند بفهمند که علت عذاب چیست، حالا خودتان را میزانگیری کنید که شما مثل این دوتا دچار عذاب نشوید. پیامبر فرمود: «لولا تکثیر فی کلامکم» اگر زیادهگویی نداشتید یعنی اگر حرف زدنتان فقط حق بود، صدق بود، راستی بود، درستی بود و از این جاده تجاوز نمیکردید، دچار زیادهگویی نمیشدید، غیبت و تهمت و باطلگویی و نارواگویی و غلطگویی به گمراه انداختن مردم نداشتید.
وجود مبارک فیض در «محجة البیضاء» در باب زبان برای زبان بیست گناه شمرد. «جِرمه صغیر» وزن نوک زبان خیلی کم است یعنی آن مقداری که با آن حرف میزنند وزنش صغیر است «و جُرمه کبیر» یک دانه فتحه و کسره با هم فرقش است «جِرمه صغیر و جُرمه کبیر».
(چو واقف شدی مَحرم خویش باش/ که محرم به یک نقطه مجرم شود) بله اگر من از محرمیت دستگاه الهی دربیایم میشوم بیگانه، میشوم مجرم، محرم نباشم حتماً مجرم هستم، اگر زیادهگویی در زبانتان، در حرف زدنتان، در سخن گفتنتان نبود «و تمریج فی قلوبکم» تمریج یعنی یک بیابان وسیعی که محصولی نیست، دیوار ندارد و این بیابان همه نوع روییدنی هم دارد، گیاه دارد، درخت دارد، بته دارد، گل دارد، علف دارد، اسم این بیابان را گذاشتند تمریج، بیحصار است چون دیوار ندارد هر ماری و عقربی و میمونی و گاوی و الاغی و شتری راحت وارد این بیابان میشود، هیچکس هم جلودارش نیست چون حصاری ندارد. اگر دل شما مانند آن بیابان بیحصار نبود که هر حیوانی دلش بخواهد وارد قلب شما شود، حیوان حسد، کبر، غرور و ریا؛ اگر قلبتان چنین قلبی نبود و زبانتان هم چنین زبانی نبود «لسمعتم ما اسمع» شما هم آنچه را که من میشنوم میشنیدید «و لأریتم ما اری» شما هم آنچه را من میدیدم میدیدید حداقلش در عالم رؤیا.
«يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ»(یوسف، 4) بعد هم از این خواب این دیدن به بیداری کشیده شد و او جزو چهرههای برتر عالم شد و از مخلصین قرار گرفت و آنچه را باید میدید میدید، آنچه را باید میشنید میشنید.
یک سفر آیتالله العظمی بروجردی برای زیارت وجود مبارک حضرت رضا(ع) به مشهد سفر میکند. پربارترین نماز مشهد آن وقت نماز مرحوم آیتالله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی بود، نماز پری داشت، هم حالش حال پری بود و هم اخلاصش اخلاص پری بود، هم جمعیتش جمعیت پری بود. اینها خیلی دقیق خودشان را با قرآن و روایات میزانگیری کردند، اینگونه بار آمدند و بالا آمدند، من هم در کتاب خواندم هم ظرافتهای زندگی مرحوم حاج شیخ عباس قمی را از پسر بزرگش شنیدم که همسایۀ منزل ما است.
یک شبستان مسجد گوهرشاد خالی شد، حالا امامش رفت یا مرحوم شد، این چهرههای ناب دینی متدین مقدس از مرحوم حاج شیخ عباس دعوت کردند شما بیا اینجا نماز بخوان، آمد چند شبی که گذشت نماز اولش را که خواند کفشهایش کنار جانماز بود برداشت گذاشت زیر بغلش و سریع از جلوی صف اول رد شد و از در رفت بیرون، فکر کردند در حال ذکر گفتن چرتش برده رفت تجدید وضو کند، ولی ایشان برنگشت.
فردا رفتند خدمت ایشان و پرسیدند آقا برای چه نماز را ترک کردید؟ گفت: من بلند شدم برای اقامۀ تکبیر نماز دوم همهمۀ جمعیت پشت سرم دلم را تغییر داد، با این تغییر دل فهمیدم این نماز دیگر نماز نیست، این نماز برای مردم است نه نماز لله، فرار کردم که گیر زندان ابلیس نیفتم، فرار کردم که نماز چند هزار جمعیت را بیروح نکنم، چون حداقل از خودم خبر دارم که من بدنم طاقت عذاب الهی را ندارد، این نماز دری بود به سوی دوزخ، من هم واقعش طاقت جهنم را ندارم، فرار کردم.
آنهایی که با قرآن و روایات خودشان را میزانگیری میکنند، فراری از دوزخ هستند، فراری از گناه هستند. در بعضی روایات دارد «کالغنم من الذئب» مثل گوسفندی که از گرگ فرار میکند اینها هم در رو هستند، رودربایستی ندارند، حالا قیامت به خاطر نمازم من را میخواهند ببرند جهنم چه کسی میخواهد به داد من برسد؟
آیتالله نهاوندی میآید دیدن آیتالله العظمی بروجردی عرض میکند با بودن شما شرایطی که در شماست از اهلبیت علمت علم وافر است، معنی ندارد من در این محراب بایستم. اهل خدا آدمهای غوغایی هستند، عجیب مستقیم هستند. این علمی هم که خواندند الفاظ نبوده که به آنها انتقال پیدا کرده، علم در وجودشان تبدیل به نور شده، میدیدند و میفهمیدند چه کار کنند، «العلم نورا یقذفه الله فی جوف من یشاء» یا «فی قلب من یشاء» که من راحت بفهمم این نماز حق من نیست، این محراب حق من نیست، این صندلی حق من نیست، این مقام حق من نیست.
با بودن آیتالله العظمی بروجردی نه نماز، نه محراب، نه این مسجد، نه این مقام حق من نیست. این را بفهمم این خیلی مهم است، فهمیدن این لطایف و نکات و ظرایف همینها کلید درهای بهشت است. آقا شیخ عباس شب چهاردهم ماه رمضان مسجد گوهرشاد منبر بود، جا نبود، نیم ساعت از منبرش رد شده بود، آقا شیخ عباس مرحوم آیتالله حائری ایشان را ده شب دعوت کرد در صحن کوچک اینجایی که ایوان طلا دارد منبر برود، هر ده شب خود آقا شیخ عبدالکریم پای منبرش نشست، یکی از علما شب چهارم پنجم به مرحوم آیتالله حائری گفت: منبر آقا شیخ عباس را چطور دیدید؟ فرمود: هر کس را پای منبر آقا شیخ عباس میبینم حاضرم سه چهار شبانهروز نماز واجبم را به او اقتدا کنم، چون این منبر عدالتساز است.
همین درکش نور میخواهد. آنطور منبر هم نور میخواهد که من چگونه آیات و روایات را انتقال بدهم که آیات و روایات سازندۀ عدالت باشد.
شب چهاردهم ماه رمضان یک جمعیت کثیری بود. قدیم هم پیرمردها یادشان است، مردم عاشق منبر بودند، حالا کاری نداشتند که منبر متوسط است یا عالی است، عاشق بودند، یکی که میرفت منبر مثل مور و ملخ میریختند در منبرش، انصراف دهندۀ از منبر هم نبود، سایت نبود، ماهواره نبود، این بساطها نبود، این مراکز فساد نبود که کنار تختخواب مردم است، داخل جیب مردم است، هیچ بازدارندهای نداشتند، مردم راهشان به سوی خدا باز بود.
الان مؤمن ماندن البته قابل مقایسه با مؤمنهای آن زمان نیست، الان خیلی قیمت دارد، همینطور که صحبت میکرد لابهلای جمعیت دید یک شیخی لباس دهاتی تنش است، عمامهاش هم عمامۀ دهاتیهاست، عمامۀ آخوندی نیست، ولی محو منبر است، معلوم میشود این مستمع خیلی عالی است و با همۀ جانش گوش میدهد. از بالای منبر کمی دقت کرد دید این مستمع یک انسان ممتاز کمنظیر حاج شیخ عباس تربتی است.
حاج شیخ عباس تربتی پانزده کیلومتری تربت حیدریه در یک دهی به نام کاریز زندگی میکرد، روزها حتی ایامی که برف بود از کاریز راه میافتاد میآمد تربت «مکاسب» و «کفایه» درس میداد و برمیگشت، زمستانها هم نماز شبش را در همان برفها و یخها میخواند. پانزده کیلومتر را هم نصف کرده بود، نصفش را سوار مرکبش میشد و نصفش هم پشت مرکبش پیاده میرفت، میگفت: این مرکب حق دارد، نصف راه برای من و نصف راه هم استراحت برای مرکب. این همان «العلم نور» است، این همان فرد الهی است که قیامت یک وقت الاغ من جلوی من را نگیرد بگوید چقدر بار من میکردی، یک استراحتی به من میدادی.
تا آقا شیخ عباس روی منبر دید آقا شیخ عباس تربتی است، فقط به مردم گفت: خواهشاً کسی از جا بلند نشود، آمد پایین رفت وسط جمعیت به آقا شیخ عباس تربتی آخوند ملا عباس گفت: آقا این منبر حق شماست، به من هم تعارف نکنید، من ظاهراً یک مؤمنم، اسلام گفته درخواست مؤمن را قبول کن، شما تشریف ببرید منبر چون با بودن شما این منبر حق من نیست، این نماز حق من نیست، این استانداری حق من نیست، این وکالت حق من نیست. اگر یک جامعهای اینطور خودشان را با قرآن و روایات میزانگیری کرده باشند که آن کشور نمونهای از بهشت آخرت است.
آقای بروجردی درخواست یک مؤمنی مثل آقا شیخ علی اکبر نهاوندی را پذیرفت، یک مدت طولانی مسجد گوهرشاد به جای ایشان نماز خواند، مسئله تمام شد، آیتالله العظمی بروجردی برگشتند آقا شیخ علی اکبر نهاوندی سفر عراق برایش پیش آمد و رفت نجف، آیتالله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی آمدند دیدن آقا شیخ علی اکبر نهاوندی و فرمودند: من هم دیدنت آمدم و هم یک درخواست دارم. گفت: آقا مرجع تقلیدی، شنیدن مطلب شما واجب است و عمل به خواسته شما واجب است. فرمود: از امشب به بعد در صحن امیرالمؤمنین(ع) میآیی جای من نماز میخوانی.
آقا شیخ علی اکبر میفرماید: من روی جانماز وقتی بلند شدم آماده میشدم برای تکبیرة الاحرام این صدا را شنیدم که به فرزندم احترام کردی حالا به تو احترام میکنم.
این گفتۀ پیغمبر است «لولا تکثیر فی کلامکم و تمریج فی قلوبکم» خیلی عالی است این جملات پیغمبر «لسمعتم ما اسمع» گوشتان را باز میکنند، چشمتان را باز میکنند، نمونۀ این «لسمعتم ما اسمع و لرأیتم ما أری» را غیر از اینی که برایتان گفتم زیاد دارم. در شبهای آینده یک نمونههایی را که کم شنیدید یا نشنیدید برایتان عرض میکنم یا اصلاً نشنیدید یا کم شنیدید.
این نوع مسائل مربی انسان است، این نوع مسائل قلب را میزان میکند، این مسائل نفس و عمل را میزان میکند، حالا میزان بودن قلب و نفس و عمل در قرآن و در روایات برای آنهایی که خودشان را میزانگیری کردند مطالب عجیبی دارد که فرصت نیست امشب برایتان توضیح دهم.
برادران اهل علم در یکی از کتابهای «رجال» شرح حال ابراهیم مکفوف کور که از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود را ببینید. کور است، در مسجد پیغمبر ایستاده، امام باقر(ع) وارد مسجد شده، رفیقش به او میگوید: از امام باقر(ع) خبری داری؟ ابراهیم مکفوف میگوید: بله، با انگشت اشاره میکند و میگوید آنجا ایستاده عبادت میکند. کور است ولی «لولا تکثیر فی کلامکم و تمریج فی قلوبکم لسمعتم ما اسمع و لرأیتم ما أری». نمونههای خیلی جالبی دارم میگویم برایتان، یقیناً بعضیهایش را نشنیدید یا داخل کتاب ندیدید.
(اگر کورم خدا را میشناسم/ علی مرتضی را میشناسم/ توان با عاشقانش زندگی کرد/ من این دیوانهها را میشناسم/ دلم دیوانۀ عشق حسین است/ دم و درد و بلا را میشناسم/ ز بس بر سفرۀ فیضش نشستم/ شهید کربلا را میشناسم/ گدایش را به شاهی میرساند/ من این مشکلگشا را میشناسم/ پریشان گرچه در شهری غریبم/ هزاران آشنا را میشناسم)
بعضی از شما بزرگواران الان بچۀ شیرخواره دارید، حرفهای ابیعبدالله(ع) را بهصورت زبان حال بشنوید (کوفیان این قصد جنگیدن نداشت/ این گلوی تشنه ببریدن نداشت/ لالهچینان دستتان ببریده باد/ غنچۀ پژمردهام چیدن نداشت/ اینکه با من سوی میدان آمده/ نیتی جز آب نوشیدن نداشت/ با سه شعبه غرق خونش کردهاید/ گرچه حتی تاب بوسیدن نداشت/ گریهام دیدید و خندیدید وای/ کشتن شش ماهه خندیدن نداشت/ دست من بستید و پای افشان شدید/ صید کوچک پای کوبیدن نداشت/ از چه دادیدش نشان یکدگر/ شیرخواره غرق خون دیدن نداشت).
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا، اللهم اهلک اعدائنا و انصر جیوشنا و اید واحفظ امام زماننا واجعل عاقبت امرنا خیرا».
قم/ پاییز 1398ه.ش/ دهۀ اول صفر/ مسجد اعظم/ سخنرانی چهارم