فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

اندیشه در اسلام - جلسه نوزدهم - (متن کامل + عناوین)

     

    بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

     

    تصمیم‌هایی که پس از تفکر و اندیشه گرفته می‌شوند همواره تصمیم‌های سودمندی هستند. اسلام مسلمانان را از تصمیمات عجولانه و شتابزدگی در انجام کارها نهی کرده است. این موضوع به قدری مطمح نظر بزرگان دین بوده که امیرالمومنین، علیه السلام، ‌فرموده است:

    «أصل السلامة من الزلل الفكر قبل الفعل والروية قبل الكلام».[1]

    یعنی نباید در انجام کارها یا در سخن گفتن عجله کرد و شتاب ورزید، بلکه قبل از آن باید اندیشید. مبادا بدون اندیشه سخنی گفته شود که دل کسی را بسوزاند یا به عاطفه کسی لطمه بزند یا آبروی محترمی را ببرد یا مال کسی را در معرض خطر قرار دهد و امنیت خاطر کسی را به هم بریزد. امیر خسرو دهلوی می‌گوید:

    حرفی که از آن کسی برنجد

       

      رنجیده شود کسی که سنجد.[2]

     

    در پاسخ دادن به سوال هم باید ابتدا به اندیشه و تفکر پرداخت. چه نیازی هست انسان در سخن گفتن یا در پاسخ دادن عجله کند؟ به همین قیاس، در امور دیگر هم نباید عجله کرد و شتاب ورزید؛ چرا که از رسول خدا، صلی الله علیه وآله وسلم، نقل شده است که فرمود:

    «العجلة من الشیطان».[3]

    عجله و شتاب از کارهای شیطاناست.

    شیطان هم عجله کرد

    وقتی خداوند متعال به ملائکه امر کرد تا بر آدم سجده کنند، شیطانشتابزده تصمیم گرفت و سجده نکرد، لذا به او گفته شد:

    «قال فاخرج منها فإنك رجيم * وإن عليك اللعنة إلى يوم الدين».[4]

    خدا گفت: از اين جايگاه والا كه مقام مقربان است بيرون رو كه رانده شده اى. و بى ترديد تا روز قيامت لعنت بر تو خواهد بود.

    گاهی شتاب در سخن گفتن یا عجله کردن در تصمیم‌گیری خسارت‌آور است. حتی گاهی این خسارت به حدی است که نمی‌توان آن را جبران کرد. از این رو، اسلام به همه قاضیان سفارش می‌کند که پیش از صدور حکم، گفته‌های مدعی و مدعی‌ٌعلیه را به خوبی و از سر دقت بشنوند و ارزیابی کنند و دلایل هر دو طرف و شواهد آنان را به دقت بررسی نمایند. درست است که چنین کاری زمان می‌برد، اما اگر در حکم دادن عجله‌ای صورت بگیرد و حقی پایمال شود یا آبرویی بر باد برود یا مالی تباه شود، دیگر امکان جبران آن نیست.

    سفارشاتی چند از امام هشتم (ع)

    بخش مهمی از فرمایشات امام هشتمدر زمان خودشان نوشته شده و بعد از مدت کمی به کتاب‌های معروف انتقال پیدا کرده است. از جمله، در کتاب مشکاة الانوار، قطعه زیبایی درباره فکر کردن و تصمیم گرفتن از وجود مبارک حضرت علی بن موسی الرضا، علیه السلام، نقل شده است که بسیار شنیدنی است. البته، معلوم نیست که امام این مطلب را در جلسه‌ای عمومی بیان کرده‌اند یا در جمع چند تن از شیعیان و یارانشان، اما امام به سه مسئله مهم اشاره کرده و مسلمانان را به عمل به آن‌ها سفارش کرده‌اند:

    الف. تقوا

    مسئله اول طرح شده در سخن امام که خداوند در قرآن مجید نیز بر آن تاکید کرده و تمام امت‌ها را به آن سفارش کرده ‌است پیشه کردن تقوا و اجتناب از گناه است. جالب این است که در قرآن مجید موضوع دیگری را سراغ نداریم که خداوند اجتناب از آن را به تمام امت‌ها سفارش کرده باشند. بخش عمده‌ای از نهج البلاغه نیز درباره همین مسئله است. در روایات یازده امام و حتی امام عصر، علیهم السلام، هم - که روایات زیادی از ایشان نداریم- این مسئله مطرح شده است.

    از بررسی آیات قرآن و روایات و مطالعه تاریخ می‌توان به این نتیجه رسید که هر مرد یا زنی که در تاریخ حیات بشر به مقام مثبتی رسیده بر اثر عمل به این سفارش بوده است.

    امام هشتمنیز در ابتدای سفارشاتشان می‌فرمایند:

    «اتقوا الله».

    تقوا پیشه کنید.

    حضرت یوسف مصداق عمل به این سفارش بود

    داستان یوسفپیامبر، علیه السلام، را از فرط شهرت همه می‌دانند. قرآن کریم در بیان سرگذشت این پیامبر بزرگ الهی چنین نقل می‌کند که در سفر سوم برادران یوسف به مصر، وقتی ده برادر با او رو به رو شدند باز هم او را نشناختند. آن طور که نقل شده، قریب به چهل سال از جریان انداختن یوسفبه چاه گذشته بود و چهره ایشان خیلی فرق کرده بود (ایشان در آن زمان حدود پنجاه سال داشت). در این سفر، ایشان رو به برادرانش کرد و فرمود:

    « قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف وأخيه إذ أنتم جاهلون».[5]

    گفت: آيا زمانى كه نادان بوديد، دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟

    تا عزیز مصرنام یوسفرا برد، این ده برادر ماتشان برد که حاکم مملکت مصر که منطقه زندگیش با منطقه کنعان فاصله زیادی دارد، از ماجرایی که جز ما کسی از آن خبر ندارد چگونه خبر دارد و یوسفرا از کجا می‌شناسد؟ لذا، پرسیدند:

    «قالوا أئنك لانت يوسف».

    گفتند: شگفتا! آيا تو خود يوسفى؟

    «قال أنا يوسف وهذا أخي».

    گفت: من يوسفم و اين برادر من است.

    تعجب دیگر برادران او از این بود که چگونه کسی که در چاهش انداخته بودند عزیز مصرشده است؟ او در پاسخ تعجب ایشان گفت:

    «قد من الله علينا إنه من يتق ويصبر فإن الله لا يضيع أجر المحسنين».[6]

    همانا خدا بر ما منت نهاده است. بى ترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد، پاداش شايسته مى يابد؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

    آنچه موجب شد من عزیز مصرشوم این بود که زلف زندگیم را به هیچ گناهی گره نزدم؛ نه گناهان بیرونی و نه گناهان درونی که خیلی خطرناک‌تر از گناهان بیرونی هستند (مثل کبر، ریا، غرور، حسد)؛ دیگر اینکه در دینداری ثابت‌قدم ماندم و حوادث و جریانات تلخ و شیرین نتوانست مرا از مدار دین خارج کند.[7]

    ب. تواضع

    «وعلیکم بالتواضع والشکر والحمد».

    سفارش دوم حضرت مربوط به تواضع است. ایشان به شیعیان سفارش می‌کنند که انسان‌های فروتن و متواضعی باشند. به راستی، انسان از چه رو باید تکبر کند؟ کسی باید تکبر کند که همه نیروها از آنِ او باشد و چنین کسی در عالم فقط یکی است و آن وجود مقدس پروردگار است.

    حقیقت وجودی ما را امیرالمومنین، علیه السلام، در دعای کمیل خویش ثبت کرده است. از این رو، اگر ما حقایقی را که در دعای کمیل ثبت شده به خودمان بباورانیم، ذره‌ای تکبر در وجودمان باقی نخواهد ماند. این جملات کسی است که تمام ارزش‌های الهی و انسانی در وجودش گرد آمده است:

    «وانا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین».[8]

    چطور آدمی می‌تواند تکبر کند؟ و با چه رویی می‌تواند بگوید «من»؟ کدام من؟ تکبر چیزی بود که شیطانرا رانده درگاه حق قرار داد و هر کس تکبر کند مانند او تیره‌روز خواهد شد:

    «فسجد الملائكة كلهم أجمعون * إلا إبليس استكبر وكان من الكافرين * قال يا إبليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيدي أستكبرت أم كنت من العالين * قال أنا خير منه خلقتني من نار وخلقته من طين * قال فاخرج منها فإنك رجيم * وإن عليك لعنتي إلى يوم الدين».[9]

    پس فرشتگان همه با هم سجده كردند؛ مگر ابليس كه تكبّر ورزيد و از كافران شد. خدا فرمود: اى ابليس! تو را چه چيزى از سجده كردن بر آنچه كه با دستان قدرت خود آفريدم باز داشت؟ آيا تكبّر كردى يا از بلند مرتبه گانى؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريدى و او را از گل ساختى. خدا گفت: از آن جايگاه بيرون رو كه بى ترديد تو رانده شده اى؛ و حتماً لعنت من تا روز قيامت بر تو باد.

    شنیدم که وقتی سحرگاه عید...

    قدیم‌ها که در خانه‌ها حمام نبود، مردم به حمام‌های عمومی می‌رفتند. پیش از سال نو، مردم لباس‌های نوشان را به حمام می‌بردند و بعد از اینکه خودشان را می‌شستند، می‌آمدند آرام آرام لباس می‌پوشیدند. به هر حال، حمام و رختکن گرم بود و عرق می‌کردند. بعد که کمی عرقشان خشک می‌شد، می‌رفتند خانه و منتظر مهمان می‌شدند و دید و بازدیدها شروع می‌شد. نقل است که روزی بایزیدبسطامی[10]، عارف و صوفی معروف، به حمام رفته بود و لباس‌های نوی عید را پوشیده بود و در حال برگشت به خانه بود:

    شنیدم که وقتی سحرگاه عید

     

     

    ز گرمابه آمد برون بایزید

       

      یکی تشت خاکسترش بی خبر

     

     

    فرو ریختش از سرایی به سر

     

    مردم هم از سحر بلند شده بودند و مشغول تمیز کردن خانه‌هاشان شده بودند. از قضا، یکی اتاق‌هایش را جارو کرده بود و خاکروبه و زباله و خاکستر خانه‌اش را در تشتی ریخته بود. بعد از اتمام کار، او لب پنجره منزل ایستاد تا محتویات تشت را در کوچه خالی کند، اما نگاه نکرد ببیند کسی از کوچه رد می‌شود یا نه!

    عجله کار شیطاناست. از طرفی، انسان عاقل تشت خاکروبه را در کوچه خالی نمی‌کند. اما اگر هم می‌خواهد این کار را بکند، چرا عجله می‌کند؟ آیا نباید نگاه کند ببیند کسی رفت و آمد می‌کند یا نه؟ به هر حال، او تشت خاکروبه را ناگاه در کوچه ریخت، آن هم درست روی سر و روی بایزید!

    بایزیدهم انسان پر نفوذ و باقدرتی بود و اگر اول طلوع آفتاب به مردم بسطام می‌گفت که من از کنار این خانه رد شدم و صاحب خانه خاکستر و خاک و آشغال منزلش را بر سر من ریخت، معلوم نبود مردم چه بر سر صاحب خانه می‌آوردند. اما به گفته سعدی این مرد در عوض:

    همی گفت شولیده دستار و موی

     

     

    کف دست شکرانه مالان به روی.

     

    لباس‌های بایزیدهمه کثیف شده بود و خاکروبه داخل گردنش رفته بود و تمام صورتش را خاک و خاکستر گرفته بود، اما به جای اینکه به صاحب خانه حرفی بزند، کناری ایستاد و با خود گفت:

    که ای نفس من در خور آتشم

     

     

    به خاکستری روی درهم کشم؟

     

    اگر در قیامت بخواهند به حساب اعمال من برسند، لیاقت دوزخ را خواهم داشت. پس چرا از ریختن خاکستر و خاکروبه‌ای بر رویم ناراحت باشم؟ نهایت امر این است که می‌روم خانه، لباس دیگری بر می‌دارم و دوباره می‌روم حمام. اینکه دیگر تلخی و عصبانیت ندارد! به واقع، اگر انسان بتواند این قدر متواضع و اهل فکر باشد، چقدر راحت زندگی خواهد کرد.

    مهمانی با آب و نان

    در ابتدای طلبگی، خداوند به من محبت کرد و افرادی را در مسیر زندگیم قرار داد که دوستان سالیان اول طلبگی‌ام محسوب می‌شوند. خدا همگی را رحمت کند! چون هیچ کدام زنده نیستند (وقتی من 19 سالم بود آنها بالای 50 سال سن داشتند). همین قدر کافی است بگویم که روح تواضع به عالی‌ترین صورتش در آن‌ها وجود داشت.

    روزی، یکی از آنها از من خواست یکی از پنج شنبه‌ها که از قم به تهران می‌رفتم برای ناهار مهمانش باشم. یادم هست ظهر پنج شنبه بود که به منزل ایشان رفتم. با روی باز از من استقبال کرد و به داخل تعارف کرد. وقتی وارد اتاق شدم گفت:

    نزدیک اذان ظهر است. نماز بخوانیم و ناهار بخوریم یا ناهار بخوریم و نماز بخوانیم؟ گفتم: انتخاب با شماست. دلتان می خواهد نماز بخوانیم و ناهار بخوریم یا ناهار بخوریم و نماز بخوانیم؟ گفت: نماز بخوانیم. شما جلو می‌ایستی من به شما اقتدا بکنم یا من جلو بایستم؟

    این مرد کاسب بود و در میان دوستان دیگرمان هم که من به آنان اقتدا می‌کردم قصاب و راننده و بقال و... بودند. بخصوص راننده‌ای بین این افراد بود که ما اکثر نمازهایمان را به او اقتدا می‌کردیم و به راستی از اولیای خدا بود. بر خلاف آنکه رانندگی در اذهان بعضی از مردم شغلی معمولی است و عده‌ای حاضر نیستند حتی دخترشان را برای ازدواج به یک راننده بدهند، ولی من چند راننده در دوره عمرم دیده‌ام که به راستی انسان را به یاد اصحاب ائمه، علیهم السلام، می‌انداختند.

    گفتم: شما جلو بایست!

    قبول کرد و هشت رکعت نماز ظهر و عصر را با او خواندم. بعد از نماز، سفره‌ای پارچه‌ای پهن کرد و دو تا نان و یک کاسه آب در آن گذاشت و گفت:

    این هفته کاسبی‌ام نچرخید. برای همین، پولی که امروز با آن ناهار تهیه کنم نداشتم و نتوانستم بیشتر از این تهیه کنم. نان را بزن در آب بخوریم!

    این روزها که این مطلب را نقل می‌کنم، حدود 40 سال از آن میهمانی گذشته، ولی هنوز لذت آن میهمانی در حافظه‌ام مانده است.

    این طرز زندگی خیلی راحت است، اما اعتقاد و ایمان می‌خواهد. در عوض، اغلب مردم در چنین مواقعی اصحابِ «آی بد است» و «آبرویم رفت» و «چکار کنم» و «خجالت می‌کشم» و... اند. چنین پندارهایی از اسلام به دور است، زیرا در فضای اسلام زندگی خیلی راحت است.

    امام صادق، علیه السلام، می‌فرماید:

    «من لم يستحي من طلب الحلال خفت مؤنته، ونعم أهله».[11]

    آن که در طلب رزق حلال باشد، موونه‌اش کم و خانواده‌اش نیکو می‌شوند.

    آسان‌گیری در ازدواج

    روزی که امیرالمومنین نزد پیامبر رفت و فاطمه زهرا را خواستگاری کرد، حضرت فرمود: علی جان، من چیزی برای جهازیه ندارم. حضرت عرض کرد: من هم چیزی نمی‌خواهم.[12]

    این فضای اسلام است. در چنین فضایی، دیگر آبرویم رفت و بد است و... معنا ندارد. فضای دین فضای امنیت و آسایش و فضای «یرید الله بکم الیسر» است. فضای آبرویم رفت و ... نیست.

    معلوم نیست چرا ما این همه دچار غلط‌کاری در خرجیم؟ دخترها بی‌جهت در خانه نمی‌مانند تا از سن ازدواجشان بگذرد. شرایط ازدواج خیلی سنگین است که این اتفاق می‌افتد. وقتی داماد را مجبور می‌کنند که دو مجلس بگیرد: یکی برای عقد و نامزدی و دیگری برای عروسی؛ خرید وسایل گوناگون را هم به او تحمیل می‌کنند و سر خرید عروس و رفتن به بازار او را متقبّل انواع و اقسام هزینه‌ها می‌کنند؛ چنین شرایط تلخ و سنگینی سبب می‌شود جوان‌ها از ازدواج روی‌گردان شوند. در نتیجه، پسرها بی‌زن می‌مانند و دخترها بی‌شوهر. به تبع، زنا و اعمال زشت دیگر هم شیوع پیدا می‌کند و جامعه تباه می‌شود. در حالی که این دستور اسلام نیست و بدیهی است که گناه زنا و اعمال حرام دیگر را خدا به پای پدر و مادران سختگیر و ایجاد کنندگان این شرایط می‌نویسد.[13]

    جامعه امروز ما از اسلام واقعی بسی دور است. چه کسی می‌تواند خصوصیات یک جامعه اسلامی را به جامعه ما برگرداند؟ امروزه، شعارهای ما اسلامی است؛ نام خیابان‌هایمان اسلامی است؛ اما زندگی‌مان اسلامی نیست. چه فایده‌ای دارد نام یک بلوار یا شهرک، بلوار حضرت سیدالشهداء یا شهرک امام حسینباشد، ولی کسانی که در این مناطق خانه و مغازه دارند اعمالشان سنخیتی با امام حسین نداشته باشد؟

    که ای نفس من در خور آتشم

     

     

    به خاکستری روی درهم کشم؟

       

      بزرگان نکردند در خود نگاه

     

     

    خدابینی از خویشتن‌بین مخواه

     

     

    تواضع سر رفعت افرازدت

     

     

    تکبر به خاک اندر اندازدت.

       

      *

     

     

    یکی قطره باران ز ابری چکید

     

     

    خجل شد چو پهنای دریا بدید

       

      که جایی که دریاست من کیستم

     

     

    گر او هست حقا که من نیستم

       

      چو خود را به چشم حقارت بدید

     

     

    صدف در کنارش به جان پرورید

       

      سپهرش به جایی رسانید کار

     

     

    که شد نامور لولو شاهوار

       

      بلندی از آن یافت کو پست شد

     

     

    در نیستی کوفت تا هست شد.

       

      *

     

     

    ز خاک آفریدت خداوند پاک

     

     

    تو ای بنده افتادگی کن چو خاک

       

      حریص و جهانسوز و سرکش مباش

     

     

    زخاک آفریدت چو آتش مباش

       

      چو گردن کشید آتش هولناک

     

     

    به بیچارگی تن بینداخت خاک

       

      چون سرفرازی نمود این کمی

       

     

    از آن، دیو گردند از این آدمی.[14]

     

    انسان نباید مانند آتش باشد و به جان مملکت و ملت بیفتد؛ نباید امنیت و آسایش مردم را به هم بریزد؛ باید یاد بگیرد که تواضع پیشه کند و از خودخواهی و منیّت دست بشوید که از قدیم گفته‌اند:

    افتادگی آموز اگر طالب فیضی

     

    هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.[15]

     

    ج. شکرگزاری

    سومین سفارش امام هشتماین است که شکر نعمت‌های خدا را به جا آورید. در معنای شکر، امام صادق، علیه السلام، می‌فرمایند:

    شکر آن است که نعمت خدا در گناه هزینه نشود.[16]

    برای مثال، انسان نباید توانایی خود را که از خداست در راه شیطانصرف کند، زیرا این نهایت بی‌انصافی و ناجوانمردی است.

    در ادامه، حضرت به داستانی اشاره می‌کنند بدین مضمون که روزی، زن و شوهر جوانی بودند که زندگی خود را تازه شروع کرده بودند. یک شب، داماد خواب دید فردی با چهره‌ای نورانی به او می‌گوید: خداوند عمر تو را دو قسمت کرده است: یک قسمت را برای تو ایام گشایش و ثروت قرار داده و قسمت دومش را ایام فقر و تهیدستی. کدام یک را اول انتخاب می‌کنی؟

    انسان عاقل و اهل فکر عجله نمی‌کند. او هم در پاسخ تعجیل نکرد و در پاسخ گفت:من باید با شریک زندگی‌ام در این باره مشورت کنم. اجازه بدهید با او صحبت کنم و پس از همفکری یکی را انتخاب کنم! گفت: باشد.

    حقیقت مطلب این است که بعضی از خانم‌ها در مشورت دادن به انسان سود فراوان به او می‌رسانند و خیلی خوب مشورت می‌دهند. از این گروه‌اند بانوانی چون: حضرت خدیجه، حضرت مریم، آسیه، صدیقه کبریو زینب کبری، سلام الله علیهن. متاسفانه، زنان در روزگار ما ارزش خود را فراموش کرده و خود را کوچک کرده‌اند وگرنه، خیلی بزرگ آفریده شده‌اند.

    به هرحال، داماد صبح برای خانم ماجرا را تعریف کرد و نظر او را خواست. زن گفت: به او بگو نصفه اول زندگی ما را ایام گشایش قرار دهد!

    شب، دوباره آن مرد به خوابش آمد و از تصمیمشان جویا شد و او انتخابشان را گفت. وقتی ثروت بر این زوج سرازیر شد، خانم به شوهرش گفت: همسایه‌های کناری ما مشکل دارند، از مالی که خدا به ما ارزانی داشته به آن‌ها هم کمک کنیم! به همین ترتیب، نیمه اول عمر خود را خوب زندگی کردند و خوب هم به دیگران کمک کردند.

    این مدت که سپری شد، یک شب همان مرد به خواب شوهر آمد و ‌گفت: فرصت شما تمام شد. حال، در نیمه دوم می‌خواهی چه کنی؟ گفت: صبر کن با شریک زندگی‌ام صحبت کنم!

    صبح فردا، ماجرا را برای همسرش گفت. زن گفت: پروردگار مهربان به ما وعده داده که «لئن شکرتم لازیدنکم»[17]؛ اگر نعمت‌های مرا بی‌جهت و در راه گناه مصرف نکنید، نعمت را بر شما فراوان‌تر می‌کنم و او سزاوارتر است از اینکه به وعده‌اش عمل کند.

    امام هشتممی‌فرماید: شب دوباره آن مرد را به خواب دید. گفت: خدا وعده داده که ثروت شاکران را اضافه کند. گفت: در نیمه دوم زندگیتان، فقر از شما برداشته شد و بیش از پیش به شما نعمت خواهد رسید.[18]

    این نتیجه عجله نکردن در تصمیم و تفکر پیش از انجام عمل و معنی واقعی شکر است. آری:

    اگر فکر دل زاری نکردی

     

     

    به عمر خویشتن کاری نکردی

     

    نچینی گل ز باغ زندگانی

     

     

    گر از پایی برون خاری نکردی

     

    تو را از عیش آزادی چه حاصل

     

     

    که رحمی بر گرفتاری نکردی

     

    ستمگر بر سرت زان شد مسلط

     

     

    که خود دفع ستمکاری نکردی

     

    شدی مغرور روز روشنی چند

     

     

    دگر فکر شب تاری نکردی

     

    کسی در سایه لطفت نیاسود

     

     

    به عالم کار دیواری نکردی

     

    سزاوار تو باشد حق پرستی

     

     

    چرا کار سزاواری نکردی.[19]²

     

     

     

     

     

     

    پی‌نوشت

    [1]. عيون الحكم والمواعظ، علي بن محمد الليثي الواسطي، ص 121.

    [2]. از مجنون و لیلی امیر خسرو دهلوی.

    [3]. عيون الحكم والمواعظ، علي بن محمد ليثي واسطي، ص 121. در این باره روایات زیر قابل تامل است:

    - سبل السلام، ابن حجر عسقلاني، ج 4، ص 201: عن سهل بن سعد رضي الله عنه قال: قال رسول الله (ص): العجلة من الشيطان... والعجلة هي السرعة في الشئ، وهي مذمومة فيما كان المطلوب فيه الاناة، محمودة فيما يطلب تعجيله من المسارعة إلى الخيرات ونحوها، وقد يقال: لا منافاة بين الاناة والمسارعة، فإن سارع بتؤده وتأن فيتم له الامران والضابط أن خيار الامور أوسطها.

    - معدن الجواهر، أبو الفتح كراجكي، ص 45: وأوصى حكيم ولده فقال: خذ يا بني بأربعة واترك اربعة. فقال: وما هن؟ فقال: خذ حسن الحديث إذا حدثت وحسن الاستماع إذا حدثت وأيسر المروءة إذا خولفت وبحسن البشر إذا لقيت. واترك محادثة اللئيم ومنازعة اللجوج ومماراة السفيه ومصاحبة الماقت. واحذر اربع خصال فثمرتهن اربع مكروهات: اللجاجه والعجلة والعجب والشره. فأما اللجاجة فثمرتها الندامة؛ واما العجلة فثمرتها الحيرة؛ واما العجب فثمرته البغضة؛ وأما الشره فثمرته الفقر. وكن من اربعة على حذر: من الكريم إذا أهنته؛ ومن العاقل إذا أهجته؛ ومن الاحمق إذا مازحته؛ ومن الفاجر إذا صاحبته. واحتفظ من اربع نفسك تأمن ينزل بغيرك: العجلة واللجاج والعجب والتوانى.

    - معدن الجواهر، أبو الفتح كراجكي، ص 57: وأوصيك يا ولدي بست خصال فيها تمام العلم ونظام الادب: الاولى ألا تنازع فوقك؛ والثانية أن لا تتعاطى ما لا تنال؛ الثالثة أن لا تقول ما لا تعلم؛ الرابعة أن لا يخالف لسانك في قلبك؛ الخامسه ان لا يخالف قولك فعلك؛ السادسة أن لا تدع الامر إذا أقبل و أن لا تطلبه إذا أدبر. واحذر العجلة فان العرب كانت تسميها أم الندامات وان فيها ست خصال: يقول صاحبها قبل أن يعلم؛ ويجيب قبل أن يفهم؛ ويعزم قبل أن يفكر؛ ويقطع قبل أن يقدر؛ ويحمد قبل أن يجرب؛ ويذم قبل أن يحمد. وهذه الخلال تكون في أحد إلا صحب الندامة وعدم السلامة.

    - معدن الجواهر، أبو الفتح كراجكي، ص 72: وأوصى حكيم بعض الملوك لمن خلفه على ناحية فقال أوصيك بعشر خصال: أوصيك بتقوى فانك ان تتقه يهديك ويكفيك ويرضى عنك ومتى أرضى عبد ربه أرضاه؛ وآمرك ان لا تعجل فيما لا تخاف الفوت فان العجلة ثوب ندم... .

    - عيون الحكم والمواعظ، علي بن محمد ليثي واسطي، ص 23: العجلة تمنع الاصابة

    - جامع السعادات، ج 2، ص 154 و أدب الضيافة، جعفر بياتي، ص 146: أن يعجل المضيف في إحضار الطعام، فإذا كانت العجلة من الشيطان فإنها مستثناة في خمسة أمور هن من سنة رسول الله صلى الله عليه وآله: إطعام الضيف، وتجهيز الميت، وتزويج البكر، وقضاء الدين، والتوبة من الذنوب.

    - مفردات غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص 323: عجل: العجلة طلب الشئ وتحريه قبل أوانه وهو من مقتضى الشهوة فلذلك صارت مذمومة في عامة القرآن حتى قيل العجلة من الشيطان، قال (سأريكم آياتى فلا تستعجلون - ولا تعجل بالقرآن - وما أعجلك عن قومك - وعجلت إليك). فذكر أن عجلته وإن كانت مذمومة فالذي دعا إليها أمر محمود وهو طلب رضا الله تعالى، قال : (أتى أمر الله فلا تستعجلوه - ويستعجلونك بالسيئة - لم تستعجلون بالسيئة قبل الحسنة - ويستعجلونك بالعذاب - ولو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير - خلق الانسان من عجل). قال بعضهم من حمإ وليس بشئ بل تنبيه على أنه لا يتعرى من ذلك وأن ذلك أحد الاخلاق التى ركب عليها وعلى ذلك قال (وكان الانسان عجولا)، وقوله: (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد) أي الاعراض الدنيوية، وهبنا ما نشاء لمن نريد أن نعطيه ذلك (عجل لنا قطنا - فعجل لكم هذه) والعجالة ما يعجل أكله كاللهنة، وقد عجلتهم ولهنتهم، والعجلة الاداوة الصغيرة التى يعجل بها عند الحاجة، والعجلة خشبة معترضة على نعامة البئر وما يحمل على الثيران وذلك لسرعة مرها. والعجل ولد البقرة لتصور عجلتها التى تعدم منه إذا صار ثورا، قال (عجلا جسدا) وبقرة معجل لها عجل.

    [4]. حجر، 34 و 35. نیز: قال فاخرج منها فإنك رجيم * وإن عليك لعنتي إلى يوم الدين. ص، 77 و 78.

    [5]. یوسف، 89.

    [6]. یوسف، 90.

    [7]. قصص الانبياء راوندي، ص 134: ... فدخلوا على يوسف بكتاب ابيهم، فاخذه وقبله وبكى، ثم اقبل عليهم فقال: (هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه) قالوا: اانت يوسف ؟ (قال: انا يوسف وهذا اخى) وقال يوسف: (لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم) و (اذهبوا بقميصي هذا) بلته دموعي (فالقوه على وجه أبي واتونى باهلكم اجمعين).. فاقبل ولد يعقوب عليه السلام يحثون السير بالقميص، فلما دخلوا عليه قال لهم: ما فعل ابن يامين؟ قالوا: خلفناه عند اخيه صالحا، فحمد الله عند ذلك يعقوب وسجد لربه سجده الشكر واعتدل ظهره، وقال لولده: تحملوا إلى يوسف من يومكم، فساروا في تسعه ايام إلى مصر، فلما دخلوا اعتنق يوسف اباه ورفع خالته، ثم دخل منزله وادهن ولبس ثياب الملك، فلما راوه سجدوا شكرا لله، وما تطيب يوسف في تلك المده ولا مس النساء حتى جمع الله ليعقوب صلوات الله عليه شمله.

    [8]. مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص 847.

    [9]. سوره ص، 73 -78.

    [10]. ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان (متوفی 234 یا 261 ق)، از عارفان بزرگ ایران در سده‌های دو و سه هجری.

    [11]. بحار الأنوار، ج 66، ص 406 : عن إبراهيم بن مهزيار، عن جعفر بن بشير ، عن سيف عن أبي عبد الله عليه السلام قال: من أخرجه الله من ذل المعاصي إلى عز التقوى أغناه الله بلا مال، وأعزه بلا عشيرة، وآنسه بلا بشر، ومن خاف الله أخاف الله منه كل شئ ومن لم يخف الله أخافه الله من كل شئ، ومن رضي باليسير من المعاش رضي الله منه باليسير من العمل، ومن لم يستحي من طلب الحلال خفت مؤنته، ونعم أهله ومن زهد في الدنيا أثبت الله الحكمة في قلبه وأطلق بها لسانه ، وبصره عيوب الدنيا داءها ودواءها ، وأخرجه الله من الدنيا سالما إلى دار السلام»

    درباره کسب مال حلال، رک: بحارالانوار، ج 100، ص 1 به بعد، باب الحث علی طلب الحلال و معنی الحلال..

    [12]. در این باره بنگرید به کتاب بانوی نمونه اسلام، اثر آیت الله امینی.

    [13]. رسول خدا (ص): «من سن سنة حسنة كان له أجرها وأجر من عمل بها إلى يوم القيامة، ومن سن سنة سيئة كان عليه وزرها ووزر من عمل بها إلى يوم القيامة». الفصول المختارة، شيخ مفيد، ص 136.

    [14]. همه اشعار از بوستان سعدی است.

    [15]. از پوریای ولی است.

    [16]. رک: ميزان الحكمه، محمدي ري شهري، ج 2، ص 1484و1354:

    - العبد بين ثلاث: بين بلاء، وقضاء، ونعمة، فعليه للبلاء من الله الصبر فريضة، وعليه للقضاء من الله التسليم فريضة، وعليه للنعمة من الله الشكر فريضة.

    - الإمام علي (عليه السلام): لو لم يتواعد الله عباده على معصيته، لكان الواجب ألا يعصى شكرا لنعمه.

    - عنه (عليه السلام): لو لم يتوعد الله على معصيته، لكان يجب ألا يعصى شكرا لنعمه.

    - عنه (عليه السلام): أقل ما يجب للمنعم أن لا يعصى بنعمته.

    - عنه (عليه السلام): أقل ما يلزمكم لله ألا تستعينوا بنعمه على معاصيه.

    - عن الصادق (عليه السلام): شكر النعمة اجتناب المحارم، وتمام الشكر قول الرجل : الحمد لله رب العالمين.

    - الإمام علي (عليه السلام): شكر كل نعمة الورع عن محارم له.

    [17]. ابراهیم، 7.

    [18]. مشكاة الأنوار، علي طبرسي، ص 69: عن معمر بن خلاد: قال الرضا (عليه السلام): اتقوا الله وعليكم بالتواضع والشكر والحمد، إنه كان في بني إسرائيل رجل فأتاه في منامه من قال له: إن لك نصف عمرك سعة فاختر أي النصفين شئت؟ فقال: إن لي شريكا، فلما أصبح الرجل قال لزوجته: قد أتاني في هذه الليلة رجل فأخبرني أن نصف عمري لي سعة فاختر أي النصفين شئت، فقالت له زوجته: اختر النصف الأول، فقال لك ذاك، فأقبلت عليه الدنيا، فكان كلما كانت نعمة قالت زوجته: جارك فلان محتاج فصله، وتقول: قرابتك فلان فتعطيه. وكانوا كذلك كلما جاءتهم نعمة أعطوا وتصدقوا وشكروا، فلما كان ليلة من الليالي أتاه رجل فقال: يا هذا، إن النصف قد انقضى فما رأيك؟ قال: لي شريك، فلما أصبح الصبح قال لزوجته: أتاني الرجل فأعلمني أن النصف قد انقضى، فقالت له زوجته: قد أنعم الله علينا فشكرنا والله أولى بالوفاء، قال: فإن لك تمام عمرك.

    [19]. از صابر همدانی است. او یک سرهنگ ارتشی زمان طاغوت بوده است. خودش هم آدم خوبی بود و دیوانش پانصد صفحه‌ای می‌شود. همین نشان می‌دهد که می‌شود انسان در ارتش طاغوت بوده ولی از دوستان خدا باشد. (مولف)


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نشانه‌هاي توحيد در موجودات
ميوه باغ پاكى‏
اداى دين با رحمت خدا
بدهكارى و نماز ميّت‏
نفس - جلسه بیست و پنجم
تجلّى خدا در قرآن
آياتى در تبيين هدايت و ضلالت
صبر، بهترين عامل رسيدن به كمال‏
مرگ وفرصتها - جلسه هجدهم
درک حقایق با عمل به اهداف چهارگانۀ قرآن

بیشترین بازدید این مجموعه

نفس - جلسه بیست و پنجم
گفتگوى غير مستقيم خدا با صابران‏
عبرت‏گيرى و هدايت از حوادث روزگار
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
آياتى در باب شيطان اقتصادى
4 پرهيز از آزار شوهر و تندخوئى و بدزبانى‏
توحيد امام زين العابدين (علیه السلام)
احساس مسئوليت يوسف
تهران/ حسینیهٔ نیاوران/ دههٔ دوم صفر/ ...
درک حقایق با عمل به اهداف چهارگانۀ قرآن

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^