فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 3
60% این مطلب را پسندیده اند

مرگ و عالم آخرت - جلسه چهاردهم (2) - (متن کامل + عناوین)

 

 مرگ افراد شقى

 باز حضرت فرمودند :

  » جاء الموت بما فيه «

  مرگ دارد مى آيد .

  » بالشقوة و الندامة و بالكرّة الخاسرة «

 

 همراه با تيره بختى ، پشيمانى و بازگشت زيانبار آمد ؛

 

 » الى نار حامية لاهل دار الغرور «

  به سوى جهنم . براى آنهايى كه در دنيا فريب خورده اند . پول ، شهوت و شيطان آنان را فريب داد .

  » الذين كان لها سعيهم و فيها رغبتهم «

  كسانى كه همه سرمايه عمر را براى دنيا خرج كردند . عاشق درب و ديوار خشتى و گلى ، مغازه ، كارخانه ، شكم و شهوت بودند و براى آخرت كارى نكردند . مرگ اين ها را نيز مى آورد .

 

 زيرك ترين مؤمن در ياد مرگ

 امام باقر عليه السلام فرمودند : كسى به پيغمبر صلى الله عليه وآله عرض كرد :

  » أىّ المؤمنين أكيس «

  به نظر شما زيرك ترين انسان مؤمن چه كسى است ؟

  » قال : أكثرهم ذكراً للموت «

  كسى كه هميشه به ياد رفتن و مرگ است ، از همه زيرك تر است .

 

 حساب پاك با خدا

 شخصى بود كه وقتى با هر كسى برخورد مى كرد ، در هر جايى مى نشست و به هر جلسه اى وارد مى شد ، با خنده مى گفت : ما داريم به بهشت مى رويم ، تمام شد . به او مى گفتند : چرا به بهشت ؟ مى گفت : براى اين كه ما با خدا اختلاف نداريم و به مردم نيز قرضى بدهكار نيستيم . پس كجا بايد برويم ؟ كسى كه با پروردگار اختلاف ندارد ، حقّ مردم را ضايع نكرده است ، او را كجا مى برند ؟

 او عاشق خدا ، اهل نماز ، كرم ، بخشش ، خوش اخلاقى ، خوش برخوردى و اهل گذشت بوده است ، پس معلوم مى شود هر كسى با خدا درگير باشد و حق مردم را پايمال كند ، اهل عذاب است . بهشت جاى اين گونه انسان ها و جهنّم جاى آن گونه انسان ها است . ديگر ما در قيامت جاى سومى نداريم : يا بهشت است ، يا دوزخ .

 

 زيركى زمينه سازان هجرت به آخرت

 حضرت صلى الله عليه وآله فرمودند :

 

 » اكثرهم ذكراً للموت و أشدّهم له استعداداً «

 

 زيرك ترين مردم مؤمن آنهايى هستند كه زياد به ياد مرگ هستند و بيشتر از همه خود را براى رفتن آماده مى كنند .

 

 

 اشتياق به مرگ

 در شهرى منبر مى رفتم ، مى ديدم بزرگوارى كه مرا دعوت كرده بود ، روزى چند بار از بازار به خانه مى آيد و دوباره مى رود . به او گفتم : شما چرا چند بار به بازار مى روى و مى آيى ؟ سخت نيست ؟ گفت : نه ، چون پدرم بالاى هشتاد سال دارد ، بدنش خشك شده و سه سال است كه در رختخواب به حالت نشسته افتاده است . من روزى چند بار ، صبح و بعد از ظهر مى آيم و خدمت ايشان زانو مى زنم ، مى گويم : كارى نداريد ؟ او را به حمام و دستشويى مى برم ، غذا در دهانش مى گذارم ، لباسش را عوض مى كنم و او را نوازش مى كنم .

 متدين واقعى و رفقاى خدا ، اهل اين كه پدر و مادران را به مراكز معلولين و خانه سالمندان ببرند ، نبوده و نيستند . خدمت به آنها را بالاترين عبادت مى دانند . اين ها خودشان در حال مردن هستند ، حال انسان آنها را در خانه سالمندان بگذارد تا در آنجا به غربت و غصه عجيبى دچار شوند و دق كنند ؟

 به او گفتم : مرا نزد پدر خود ببريد . رفتيم . به آن پيرمرد گفتم : حال شما چگونه است ؟ گفت : بسيار خوب . گفتم : چه مى كنيد ؟ گفت : سه سال است منتظر رفيقم هستم . گفتم : رفيق شما كيست ؟ گفت : ملك الموت .

 سه سال است كه ديگر هيچ كارى از دستم برنمى آيد و جزء افراد مسافر آخرت هستم . چشمم به اين درب است كه بيايد ، تا مرا ببرد . اين ها را بدون اين كه ذرّه اى بترسد ، مى گفت . از باب وظيفه اسلامى به او گفتم : آيا وصيت نامه دارى ؟ گفت : بله . اما من وصيت كتبى ندارم ؛ يعنى هيچ چيزى ننوشته ام ، بلكه وصيت عملى نوشته ام .

 اين منطقه ما منطقه كشاورزى است . من سه دختر و دو پسر دارم . چند قطعه زمين گندم كارى ، يك باغ و اين خانه را دارم . آنها را بين دختران و پسران مطابق با قرآن تقسيم كرده ام و ثلث مال خودم را مسجد ساخته ام . من با خلق هيچ حسابى ندارم و با خدا نيز حسابم را تسويه كرده ام ؛ سهم خمس و زكات مالم را داده ام ، يكبار به مكه و دوبار به كربلا رفته ام و سالى يكبار نيز به مشهد مشرف شده ام . فقط منتظرم ملك الموت مرا به بهشت برساند .

 

 تشبيه مرگ به پلى براى عبور

 امام حسين عليه السلام روز عاشورا ، قبل از شروع جنگ به آن هفتاد و دو نفر فرمودند : ما مى خواهيم از روى پل عبور كنيم ، از اين خانه هاى خراب ، خشتى و گلى ، ميان اين همه ديو و دد و مردم نامرد از روى پل رد شويم ، در حالى كه اين طرف پل دنيا است و آن طرف آخرت . آنجا ملائكه ، انبيا عليهم السلام ، پدرم ، مادرم و جدم عليهم السلام همه منتظر ما هستند . اين مرگ در نظر اهل ايمان است .(375)

 مؤمن اين گونه با يقين حرف مى زند . راست و درست مى گويد .

 

 راهى است خطرناك ره مرگ ، و لكن

بر عاشق يكرنگ، حقيقت خطرى نيست

 

 افراد گريزان از مرگ

 اين روايت خيلى جالب است :

 » عن الصادق عليه السلام : عن ابيه «(376)

 

 امام صادق عليه السلام از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند :

 

 » اتى النبى صلى الله عليه وآله رجل فقال : ما لى لا احبّ الموت ؟ «

 

 مردى به خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد : چرا من از مرگ بدم مى آيد و نفرت دارم ؟ دلم نمى خواهد اسم مرگ را بشنوم و يا بميرم .

 ببينيد پيغمبر صلى الله عليه وآله چقدر روانكاوى زيبايى در ترس از مرگ و نفرت از مردن ارائه كرده اند ، حضرت فرمودند :

 

 » فقال له : ألك مال ؟ قال : نعم «

  آيا ثروت زيادى دارى ؟ گفت : بله ، فرمود :

  » قال : فقدّمته ؟ «

  از اين پولى كه جمع كرده اى ، به ديگران كمكى كرده اى ؟ با اين ثروت كار خيرى انجام داده اى ، تا براى آخرت بفرستى ؟ او انسان راستگويى بود ، عرض كرد :

  » قال : لا، قال : فمن ثمّ لاتحبّ الموت «

  گفت : نه ، من هيچ كار خيرى نكرده ام ، فقط پول ها را روى هم جمع كرده ام .

 

 پی نوشت ها:

 

 

375) بحار الأنوار: 154/6، باب 6، ذيل حديث 9؛ معاني الأخبار: 288، باب معنى الموت؛ »قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام: لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ عليه السلام صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ يَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِطَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ.«

376) الخصال: 13/1؛ بحار الأنوار: 127/6، باب 4، حديث 9؛ »عنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ قَالَ أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه وآله رَجُلٌ فَقَالَ مَا لِي لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ فَقَالَ لَهُ: أَ لَكَ مَالٌ قَالَ: نَعَمْ قَالَ فَقَدَّمْتَهُ قَالَ لَا قَالَ: فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْتَ.«

 

ادامه دارد... 


منبع : پایگاه عرفان
0
60% (نفر 3)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

احساس مسئوليت يوسف
عبرت‏گيرى و هدايت از حوادث روزگار
گفتگوى غير مستقيم خدا با صابران‏
نشانه‌هاي توحيد در موجودات
ميوه باغ پاكى‏
اداى دين با رحمت خدا
بدهكارى و نماز ميّت‏
نفس - جلسه بیست و پنجم
تجلّى خدا در قرآن
آياتى در تبيين هدايت و ضلالت

بیشترین بازدید این مجموعه

درخواست خطاكاران بعد از رفع حجاب‏ها
گفتگوى غير مستقيم خدا با صابران‏
آياتى در تبيين هدايت و ضلالت
حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه دوم - (متن ...
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
رفتار
عظمت نهج البلاغه اميرالمؤمنين عليه‏السلام
گناه جابجايى مقام و منصب
شکیبایی در برابر مشکلات - جلسه هفدهم - (متن کامل + ...
بازگشت نیکی و احسان به انسان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^