فارسی
چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 28 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه ششم - (متن کامل + عناوین)

 

 

فكر و قلب تأثير تفكر در بيدارى قلب آدمى

 

تهران، حسينيه همدانيها رمضان 1386

ليم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.

 

ارزشمندترين نگاه انسان نگاهى است كه با انديشه و تفكر همراه باشد.

وجود مبارك امير المؤمنين، عليه السلام، در وصف اولياء خدا در آيه «الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون». [1] مى فرمايد:

«إن أولياء اللّه هم الذين نظروا إلى باطن الدنيا إذا نظر الناس إلى ظاهرها، و اشتغلوا بآجلها إذا اشتغل الناس بعاجلها، فأماتوا منها ما خشوا أن يميتهم، و تركوا منها ما علموا أنه سيتركهم، و رأوا استكثار غيرهم منها استقلالا.

و دركهم لها فوتا. أعداء ما سالم الناس، و سلم ما عادى الناس. بهم علم الكتاب و به علموا. و بهم قام الكتاب و به قاموا. لا يرون مرجوا فوق ما يرجون، و لا مخوفا فوق ما يخافون». [2]

اغلب مردم ظاهربين هستند و از ديدن جريانات و حوادثى كه در عالم روى مى دهد و حقايقى كه در آن ها جارى است هيچ بهره اى نمى برند؛ اما نگاه اولياء خدا نگاهى اثردار و حقيقت جوست. براى همين، سبب تغيير حالاتشان مى شود و موتور حركتشان به سوى خدا و عالم فكرها و ارزيابى ها و عاقبت انديشى ها يشان است.

روايات بسيارى ما را به داشتن چنين نگاه و بينشى دعوت مى كنند. از جمله، وجود مبارك امير المؤمنين، عليه السلام، مى فرمايد:

«نبه بالفكر قلبك، و جاف عن الليل جنبك، واثق اللّه ربك [3]». [4]

براساس اين روايت، انسان بايد سه كار مهم در زندگى انجام دهد تا آشناى انبياء و ائمه و اولياى خدا شود و در زمره علاقمندان آنان قرار گيرد و جزو كسانى باشد كه خداوند به آنان نعمت بخشيده است؛ كسانى كه تا ابد مورد خشم خدا قرار نمى گيرند، همواره محبوب خدايند، راهشان را گم نمى كنند و خداوند در دنيا و آخرت مورد انعام ويژه خود قرارشان مى دهد:

«... الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لاالضالين».

 

مفهوم انعمت

 

به يقين، مراد از نعمت در اين آيه اين نيست كه مثلا خداوند بر سفره برگزيدگان خود خربزه و هندوانه و خيار و ماست و دوغ و جز اين ها قرار داده است، زيرا ستمگران دنيا همواره از چيزهايى گران تر و تازه تر و بهتر از اين ها بهره مند بوده اند. نعمت هايى كه خدا در سوره حمد از آن ها سخن مى گويد نعمت ايمان و توفيق عمل صالح و پايبندى به اخلاق و ارزش هاست.

امير المؤمنين مى فرمايد: من اگر بخواهم از مغز گندم مخلوط با عسل ناب غذا درست كنم، مى توانم. اما خدا را چه كنم؟ چگونه مى توانم مغز گندم و عسل بخورم، درحالى كه خانه مردم خالى است و شب ها عده اى گرسنه سر بر بالين مى گذارند؟

«الا و إن لكل مأموم إماما يقتدى به و يستضئ بنور علمه، ألا و إن إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه، و من طعمه بقرصيه. ألا و إنكم لا تقدرون على ذلك و لكن أعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد». [5]

امام شما در اين دنيا براى سير كردن شكمش به دو قرص نان جو و براى پوشاندن بدنش به لباسى معمولى اكتفا كرد، درحالى كه مى توانست پارچه ابريشمين بپوشد و بهترين سفره ها را پهن كند.

اين معنى واقعى زهد است. توجه داشته باشيم كه امير المؤمنين امكان چنين زندگى هايى را داشت. او، در طى 25 سال خانه نشينى، كشاورزى آبادى ايجاد كرده بود و يكى از ثروتمندان زمان خود محسوب مى شد. با اين حال، در كمال قناعت و زهد زندگى مى كرد و اين يكى ديگر از جنبه هاى متعالى وجود حضرت است كه در اوج توانايى امساك مى كند و زهد مى ورزد. ازاين رو، وصيت حضرت به امام حسن و امام حسين، عليهم السلام، را در شب بيست ويكم ماه رمضان كه نگاه مى كنيم كلمه اى درباره پول يا ماديات در ان نمى يابيم.

 

سه دستور مهم

 

اما سه نكته موجود در فرمايش امير المومنين:

«نبّه بالفكر قلبك»

دل خواب و غفلت زده و قلب حيوانيت را با تفكر و انديشه بيدار كن.

ممكن است اين بيدارى به سبب تفكر در آيه اى از قرآن، جمله اى حكيمانه از انسانى فهيم يا مشاهده جريان يا حادثه اى اتفاق بيفتد؛ هم چنان كه براى فرخى سيستانى در مشاهده ويرانى هاى كاخ مدائن روى داد:

هان اى دل عبرت بين از ديده حذر كن هان

 

ايوان مدائن را آئينه عبرت دان.

     

 

شيوه تفكر پيامبر

 

از امام صادق، عليه السلام، پرسيدند: يابن رسول اللّه، رسول خدا چگونه فكر مى كرد؟ حضرت فرمود: پيامبر خدا وقتى از كنار خانه ويرانه اى مى گذشت كه ديوارها يا سقفش ريخته بود، مى ايستاد و خطاب به آن خانه مى فرمود:

«اين بانوك»

معمارها و بناهايى كه تو را ساختند و كسانى كه در ساخت تو به آنان كمك كردند كجايند؟ آن دست هايى كه نقشه تو را كشيدند، آن ها كه ديوارهايت را چيدند و طاقت را زدند كجا رفتند؟ همگى مردند و زير خاك رفتند و فراموش شدند، ولى تو هنوز مانده اى و عمر تو خانه خشت و گلى از چهار پنج نسل بشر بيشتر بوده است.

«اين ساكنوك». [6]

آن ها كه در تو زندگى كردند، عروسى گرفتند و بچه دار شدند كجايند؟

آيا آن عروس هنوز جوانى و شادابى هجده سالگى اش را دارد؟ آن داماد هنوز طراوت و قدرتش را دارد؟ آن ها همه رفتند و تو هنوز باقى هستى!؟

به راستى، ما انسان ها با اين عمرهاى كوتاه بى اعتبار در اين دنيا چه مى گوييم و در رهگذر اين دنياى فانى در پس همه اين نزاع ها و حق كشى ها و جنگ ها و نامردى ها در پى چه هستيم؟

امام در ادامه فرمودند: پيامبر با ديدن خانه اى مخروب اين طور به فكر فرو مى رفت. حال، از روى اين نمونه قياس كنيد كه پيغمبر درباره هر موضوعى چگونه فكر مى كرده است.

البته، گمان نبايد كرد كه اين نگاه پيامبر به سبب نبوت ايشان بوده است، زيرا به شهادت تاريخ، ايشان سال ها قبل از بعثت نيز اهل تفكر بوده و در انديشه به سر مى برده اند. به سبب همين تفكر نيز بود كه به نبوت انتخاب شدند و قلب مباركش ظرف نزول قرآن واقع گرديد.

آرى، وقتى نگاه انسان نگاه انديشمندانه باشد، قلب بيدار مى شود و در هر پديده اى و رويدادى عبرتى مى بيند و درسى مى آموزد. اين عبرت ها و درس ها قلب آدمى را بيدار مى كند و وقتى قلب بيدار شد، اين بيدارى در اعمال و اخلاق و منش و روش آدمى اثر مى گذارد و او را از بيهوده زيستن نجات مى دهد.

 

شيخ جعفر كبير: نمونه قلب بيدار

 

شيخ جعفر كبير [7] از مراجع تقليد معروف شيعه است. شهرتش به كبير نيز به لحاظ تسلط و آگاهى فراوان ايشان در ابواب مختلف علم بوده است، به طورى كه مى گويند اگر تمام كتب فقهى شيعه را جمع كرده در دريا مى ريختند و حتى يك كتاب هم باقى نمى ماند، ايشان مى توانست تمام فقه اهل بيت را از نو بنويسد.

چنين انسان باعظمتى، روز عيد فطر، قبل از آن كه نماز عيد را اقامه كند، زكات فطره را كه از مردم جمع شده بود بين مستحقين تقسيم كرد.

بعد از نماز، مستحق ديگرى آمد كنار سجاده شيخ نشست و گفت: آقا، من زندگى ام امسال نچرخيده و واقعا مستحق هستم. به من هم از زكات فطره مبلغى مرحمت كنيد! شيخ گفت: هرچه زكات به من دادند مصرف كردم و در حال حاضر چيزى ندارم. آن بينوا ناراحت شد و از فرط ناراحتى آب دهان به صورت شيخ انداخت و گفت: پس بى جا روى اين مسند نشسته اى. برو و بگذار كسى اين جا بنشيند كه داشته باشد.

با ديدن اين حالت، شيخ بلند شد و عبايش را از دوش برداشت و آن را به شكل كيسه در آورد و به مردم گفت: بنده مستحق شرعى ديگرى سراغ دارم كه زكات به او نرسيده، هركس هرچه مى تواند كمك كند!

چند تن از مومنين از جا بلند شدند تا خودشان در صف ها بچرخند و پول جمع كنند، ولى شيخ نگذاشت و فرمود: خودم اين كار را انجام مى دهم. لحظاتى بعد، عيا پر از پول شد و شيخ آمد سر جانمازش و به آن مستحقق گفت: برادر، براى حفظ آبرويت بيا خانه و كل پول عبا را بردار و ببر.

اين رفتار از خواص تفكر و قلب بيدار است. اگر شيخ مى خواست با اين مستحق بى تربيت برخورد كند و آبرويش را ببرد، مى توانست. كافى بود به همان نمازگزاران صف اول اشاره كند يا اجازه بدهد كه آن ها در اين جريان مداخله كنند يا متوجه ماجرا شوند، ولى ديد اگر كارد به استخوان اين بنده خدا نرسيده بود اين كار را نمى كرد. از اين نظر، به او حق داد. از طرفى، به ياد كلام پروردگار افتاد كه مى گويد:

«خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين». [8]

عفو و گذشت را پيشه كن، و به كار پسنديده فرمان ده، و از نادان روى بگردان

«... و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و اللّه يحب المسحنين». [9]

آنان كه ... خشم خود را فرو مى برند، و از خطاهاى مردم در مى گذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

اگر شيخ اين كار را نمى كرد، شايد يك نفر را براى هميشه از نماز و زكات و آخوند و مرجع تقليد جدا كرده بود، اما فكر كرد و كارى را انجام داد كه هم اثر تربيتى براى آن فرد داشت و هم براى مرجعيت شيعه سبب افتخار است.

ما هم بايد در اين آيات فكر كنيم و ببينيم چگونه مى شود محبوب خدا شد؟ قدر مسلم، يك راهش همين است كه در مقابل عكس العمل هاى تند ديگران كه در مضيقه روحى هستند از كوره در نرويم، برايشان عذرى بتراشيم، ببخشيمشان و به آنان نيكى كنيم.

 

مومن: كليد حل مشكلات

 

خطبه هشتادوشش نهج البلاغه خطبه اى است كه امير المؤمنين در آن چهل وصف براى اهل خدا بيان كرده است. انسان وقتى در نهج البلاغه يا قرآن غور مى كند، ارزش آن ها را مى فهمد و به نظر من، نهج البلاغه شاهكار انسان در عالم خلقت است. امير المؤمنين در جايى از اين خطبه مى فرمايند:

«و صار من مفاتيح أبواب الهدى و مغاليق أبواب الردى». [10]

يعنى كسانى مثل شيخ كبير كليد باز كردن درهاى رحمت و هدايت خدايند. خداوند به محبوبش آن قدر لطف دارد كه چشم وگوش و دست و زبان و شكم و پوستش را به كليد گشايش درهاى هدايت و رحمت خود تبديل مى كند. آيا تجارتى سودمندتر از اين در دنيا پيدا مى شود كه در قيامت ده ها هزار نفر را جلوى چشم انسان به جهنم ببرند و در عوض او را به اندازه صدها ميليارد نفر تكريم كنند و پاداش دهند؟

اين عاقبت كسانى است كه خداوند آنان را دوست دارد و عاشق آن هاست. آنان كه در زندگى تجربه عشق زمينى را داشته يا احوالات اين دسته از عشاق را ديده اند مى دانند زمانى كه انسان در فضاى عشق قرار مى گيرد، براى معشوقش حدى قائل نمى شود؟ يعنى اگر معشوق بگويد امروز بيا، با وجود اين كه صدها كار مهم دارد، با هزار بهانه كارهايش را تعطيل مى كند و به كار معشوق مى رسد. حالا قياس كنيد اگر خداوند عاشق انسان باشد چه مى شود؟

 

نبّه بالفكر قلبك

 

اولين دستور امير المومنين اين است. در نتيجه، از امروز اگر قرآن مى خوانيم، مطلبى مى شنويم يا حادثه اى مى بينيم بايد انديشه كنيم تا قلب غافلمان بيدار شود.

مرحوم آيت اللّه العظمى شيخ محمد حسين كمپانى [11] قدس سره درباره جايگاه دل شعر زيبايى دارد كه اين طور شروع مى شود:

تا بى خبرى ز ترانه دل

 

هرگز نرسى به نشانه دل

     

 

صداى دل صداى خداست. بنابراين، كسى كه كار بدى مى كند، مال مردم مى خورد، ارتباط با نامحرم برقرار مى كند، و در جواب كسى كه از او مى پرسد چرا اين كارها را مى كنى مى گويد: دلم مى خواهد! دروغ بسيار بزرگى مى گويد. او بايد بگويد شهوت مرا به اين كارها دعوت مى كند. دل انسان حرم خداست و يك صدا هم بيشتر ندارد و آن صداى خداست. امير المومنين در نهج البلاغه تصريح مى كند كه خدا تمام اعضا و جوارح را براى ما ساخته، به جز دل كه آن را براى خودش ساخته است؛ يعنى همان طور كه خداوند در جهان خانه كعبه را بيت اللّه قرار داده، در كشور وجود ما هم دل را خانه خود قرار داده است:

طواف خانه دل كن كه كعبه يك سنگ است

 

كآن را خليل بنا كرد و اين را خداى خليل.

     

وقتى دل اسير دست گناهان مى شود، ديگر آن صدا شنيده نمى شود، اما وقتى از زنجير گناهان آزاد مى شود، صداى خدا از آن به گوش مى رسد.

بسيارى از دوستان خدا اين نداى درونى را شنيده اند و به آن پاسخ گفته اند:

«ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان أن آمنوا بربكم فآمنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار». [12]

پروردگارا، بى ترديد ما صداى ندادهنده اى را شنيديم كه مردم را به ايمان فرا مى خواند كه به پروردگارتان ايمان آوريد. پس ما ايمان آورديم.

پروردگارا، گناهان ما را بيامرز و بدى هايمان را از ما محو كن و ما را در زمره نيكوكاران بميران.

عده اى نيز نداهاى بيرونى را مى شنوند و به آن پاسخ مى دهند. از جمله، جناب حر بن يزيد رياحى.

 

ندايى براى حر

 

روز عاشورا، وقتى حر مى خواست به ميدان برود، به حضرت ابى عبد اللّه عرض كرد: قبل از اين كه كشته شوم، اجازه بدهيد مطلبى را براى شما تعريف كنم كه برايم خيلى شگفت انگيز بود. وقتى ابن زياد مرا با هزار سوار فرستاد تا جلوى حركت شما را بگيرم و به دست اين گرگ ها بسپارم و كار به اين جا برسد، بيرون دروازه كوفه شنيدم كه كسى گفت:

«يا حرّ، ابشر بالجنة»

تمام درهاى بهشت به رويت باز است.

نفهميدم اين صدا از كجا بود و چه معنايى داشت، چون من سرباز ابن زياد و يزيد بودم و با اسلحه مى آمدم تا راه شما را سد كنم، پس چطور ممكن است در بهشت به روى من باز باشد؟

امام لبخندى زد و فرمود: حالا فهميدى كه آن ندا درست بوده. اين نداى دل تو بود. [13] آرى:

تا بى خبرى ز ترانه دل

 

هرگز نرسى به نشانه دل

تا چهره نگردد سرخ از خون

 

كى سبزه دمد ز دانه دل

روزانه نيك نمى بينى

 

بى ناله و آه شبانه دل.

     

اگر نيمه شب بلند شويم و براى نيم ساعت چشممان را به چشم امام زين العابدين وصل كنيم و گريه كنيم، مى بينيم كه فردايمان با روزهاى ديگر فرق مى كند؟ هم خودمان و هم عالم را طور ديگرى مى بينيم، عالم را روشن تر مى بينيم و ....

از موج بلا ايمن گردى

 

آنگه كه رسى به كرانه دل

از خانه كعبه چه مى طلبى

 

اى از تو خرابى خانه دل.

     

مگر قلب خواب هم مستطيع مى شود؟

گر مملكت سلطان وجودى

 

گنجى نبود چو خزانه دل

اندر صدف دو جهان نبود

 

چون گوهر قدس يگانه دل

جانا نظرى سوى مفتقرت

 

كاسوده شود ز بهانه دل.

     

[14]

دل چه بهانه اى مى گيرد، غير از بهانه معشوق؟ در دعاى كميل، وجود مبارك امير المومنين مطلبى فرموده اند كه اين معنا را بيان مى كند و نقطه اوج اين دعاست؛ يعنى نه جملات قبلى و نه جملات بعدى اين قدر اوج ندارد. مى فرمايند:

«يا سيدى و مولاى أقسم صادقا لئن تركتنى ناطقا لأضجن إليك بين أهلها ضجيج الآملين و لأصرخن إليك صراخ المستصرخين و لأبكين عليك بكاء الفاقدين و لأنادينك أين كنت يا ولى المؤمنين، يا غاية آمال العارفين، يا غياث المستغيثين، يا حبيب قلوب الصادقين، و يا إله العالمين». [15]

به عزتت قسم اى آقا و مولايم، سوگند صادقانه مى خورم اگر مرا در سخن گفتن آزاد بگذارى، در ميان اهل دوزخ به پيشگاهت سخت ناله سر دهم؛ همانند ناله آرزومندان. و به درگاهت بانگ بردارم، همچون بانگ آنان كه خواهان دادرسى هستند. و هر آيينه به آستانت گريه كنم، چون آنان كه مبتلا به فقدان عزيزى مى باشند و صدايت مى زنم: كجايى اى سرپرست مؤمنان، آرى كجايى اى نهايت آرزوى عارفان، اى فريادرس خواهندگان فريادرس، اى محبوب دل هاى راستان و اى معبود جهانيان.

 

پى نوشت

 

[ (1). يونس، 62.]

[ (2). نهج البلاغه، ج 4، ص 101.]

[ (3). اين روايت از پيامبر اكرم نيز نقل شده است: معدن الجواهر، أبو الفتح الكراجكى، ص 32: «و أوصى رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله، أبا ذر رحمة اللّه عليه بثلاث، فقال:

نبه بالفكر قلبك و جاف عن النوم جنبك واتق اللّه ربك».]

[ (4). وسائل الشيعه (آل البيت)، ج 15، ص 195. اين روايت از مرحوم كلينى، از على بن إبراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام صادق عليه السلام به نقل از امير مومنان نقل شده است و تمام راويان آن (با اختلاف درباره وثاقت سكونى) ثقه اند.]

[ (5). نهج البلاغه، ج 3، ص 70.]

[ (6). دراين باره روايات متعددى وارد شده است:

- كتاب الزهد، الحسين بن سعيد الكوفى، ص 15: «القاسم و فضالة عن ابان عن الحسن الصيقل قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام من تفكر ساعة خير من قيام ليلة؟

قال: نعم و قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: تفكر ساعة خير من قيام ليلة. قلت:

كيف فيتفكر؟ قال: يمر بالخربة و بالدار يتفكر فيقول اين ساكنوك؟ و اين بانوك؟ ما لك لا تتكلمين؟

- بحار الأنوار، ج 68، ص 320: «عن على، عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن أبان، عن الحسن الصيق قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عما يروى الناس أن تفكر ساعة خير من قيام ليلة. قلت: كيف يتفكر؟ قال: يمر بالخربة أو بالدار فيقول: أين ساكنوك؟ و أين بانوك؟ ما لك لا تتكلمين؟

مرحوم مجلسى در توضيح اين روايت مى نويسند: «بيان: خير من قيام ليلة: أي للعبادة، لان التفكر من أعمال القلب و هو أفضل من أعمال الجوارح، و أيضا أثره أعظم و أدوم، إذ ربما صار تفكر ساعة سببا للتوبة عن المعاصى و لزوم الطاعة تمام العمر.

يمر بخربة: كأنه عليه السلام ذكر ذلك على سبيل المثال لتفهيم السائل، أو قال ذلك على قدر فهم السائل و رتبته، فانه كان قابلا لهذا النوع من التفكر، و المراد بالدار ما لم تخرب لكن مات من بناها و سكنها غيره و بالخربة ما خرب و لم يسكنه أحد و كون الترديد من الراوى كما زعم بعيد و حتمل أن يكون أين ساكنوك للخربة و أين بانوك للدار، على اللف و النشر المرتب لكن كونهما لكل منهما أظهر و الظاهر أن القول بلسان الحال و يحتمل المقال و قوله: مالك لا تتكلمين بيان لغاية ظهور الحال أى العبرة فيك بينة بحيث كان ينبغى أن تتكلم بذلك. و قيل: هو من قبيل ذكر اللازم و إرادة الملزوم، فنفى التكلم كناية عن نفى الاستماع، أى لم لا يستمع الغافلون ما تتكلمين به بلسان الحال جهرا، و قيل استفهام إنكارى أى أنت تتكلمين لكن الغافلون لا يستمعون، و هو بعيد. و يمكن أن يكون كلامها كناية عن تنبيه الغافين أى لم لا تنبه المغرورين بالدنيا مع هذه الحالة الواضحة، و يؤل إلى تعيير الجاهلين بعدم الاتعاظ به كما أنه يقول رجل لوالد رجل فاسق بحضرته: لم لاتعظ ابنك مع أنه يعظه، و إنما يقول ذلك تعييرا للابن».

- بحار الأنوار، ج 68، ص 325: «أروى عن العالم (عليه السلام) أنه قال: طوبى لمن كان صمته فكرا و نظره عبرا، و كلامه ذكرا، و وسعه بيته، و بكى على خطيئته، و سلم الناس من لسانه و يده. و أروى فكر ساعة خير من عبادة سنة، فسألت العالم (عليه السلام) عن ذلك فقال: تمر بالخربة و بالديار القفار فتقول: أين بانيك؟ أين سكانك؟

مالك لا تكلمين؟ و ليس العبادة كثرة الصلاة و الصيام، و العبادة التفكر فى أمر اللّه جل و علا و أروى التفكر مرآتك تريك سيئاتك و حسناتك».

- قال الصادق عليه السلام: «اعتبروا بما مضى من الدنيا، هل بقى على أحد؟ أو هل فيها باق من الشريف و الوضيع و الغنى و الفقير و الولى و العدو؟ فكذلك ما لم يأت منها بما مضى أشبه من الماء بالماء، قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله): كفى بالموت واعظا و بالعقل دليلا، و بالتقوى زادا، و بالعبادة شغلا، و باللّه مونسا و بالقرآن بيانا. و قال النبى، صلى اللّه عليه و آله: لم يبق من الدنيا إلا بلاء و فتنة، و ما نجا من نجا إلا بصدق الالتجاء. و قال نوح عليه السلام: وجدت الدنيا كبيت له بابان: دخلت من أحدهما و خرجت من الاخر، هذا حال صفى اللّه، كيف حال من اطمأن فيها و ركن إليها، و أضاع عمره فى عمارتها و مزق دينه فى طلبها؟ و الفكرة مرآت الحسنات و كفارة السيئات و ضياء القلوب و فسحة الخلق و إصابة فى صلاح المعاد، و اطلاع على العواقب، و استزادة فى العلم، و هى خصلة لا يعبد اللّه بمثلها».

- قال الصادق عليه السلام: «قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: المعتبر فى الدنيا عيشه فيها كعيش النائم يراها و لا يمسها، و هو يزيل عن قلبه و نفسه باستقباحه معاملات المغرورين بها ما يورثه الحساب و العقاب، و يتبدل بها ما يقربه من رضى اللّه و عفوه، و يغسل بماء زوالها مواضع دعوتها إليه، و تزيين نفسها إليه فالعبرة يورث صاحبها ثلاثة أشياء: العلم بما يعمل، و العمل بما يعلم، و علم ما لم يعلم. و العبرة أصلها أول يخشى آخره، و آخر يحقق الزهد فى أوله، و لا يصح الاعتبار إلا لاهل الصفا و البصيرة، قال اللّه عز و جل: فاعتبروا يا اولى الابصار، و قال جل اسمه: فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور، فمن فتح اللّه عين قلبه و بصيرة عينه بالاعتبار، فقد أعطاه منزلة رفيعة و زلفة عظيمة».

- بحار الأنوار، ج 68، ص 328: «عن الحسن الصيقل قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عما يروى الناس: تفكر ساعة خير من قيام ليلة [قلت: يتفكر ساعة خير من قيام ليلة؟] قال: نعم قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: تفكر ساعة خير من قيام ليلة، قلت: كيف يتفكر؟ قال: يمر بالخربة و بالدار فيفكر، و يقول: أين ساكنوك؟ أين بانوك؟

مالك لا تكلمين». و عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام فى كلام له: ما ابن آدم إن التفكر يدعو إلى البر و العمل به، و إن الندم على الشر يدعو إلى تركه و ليس ما يفنى و إن كان كثيرا بأهل أن يؤثر على ما يبقى و إن كان طلبه عزيزا».

در مواعظ ابو درداء به اهل دمشق نيز آمده است: «اسمعوا من أخ لكم ناصح:

أتجمعون ما لا تأكلون، و تؤملون ما لا تدركون، و تبنون ما لا تسكنون، أين الذى كانوا من قبلكم، فجمعوا كثيرا و أملوا بعيدا و بنوا شديدا، فأصبح جمعهم بورا، و أصبح أملهم غرورا، و أصبحت ديارهم قبورا». ر ك: المصنف، ابن أبى شيبه كوفى، ج 8، ص 167:]

[ (7). جعفر بن خضر نجفى معروف به شيخ جعفر كاشف الغطاء يكى از بزرگ ترين علما و مراجع اوايل قرن سيزدهم هجرى در جهان اسلام و تشيع بود. پس از فوت مرحوم وحيد بهبهانى، اداره حوزه و تدريس علما در نجف و كربلا به دست باكفايت اين استاد قرار گرفت. مرحوم كاشف الغطاء به علامه بحر العلوم بسيار احترام مى نمود و با گوشه عمامه از نعلين سيد خاك مى زدود و جهت حفظ وحدت و اتحاد علما و مسلمين نهايت همكارى را با ايشان داشت.

مرحوم كاشف الغطاء از آيات عجيبه الهى بود. مردى قوى هيكل، استوار و مقاوم و بردبار و در هنگام رازونياز زاهدى بى قرار بود. نقل است كه گاه ريش سفيد خويش را در محراب تهجد به دست مى گرفت و خطاب به نفس خويش مى گفت: تو جعيفر بودى، پس جعفر شدى، پس شيخ جعفرت گفتند، بعد شيخ عراق و عجم گشتى، سپس از مشايخ بزرگ مسلمين گرديدى ... و زارزار مى گريست و مى فرمود:

جعفر، خردى ات را فراموش مكن، الطاف خالق عظيم را فراموش مكن: الم يك نطفة من منى يمنى؟ ألم يجدك يتيما فآوى؟

شيخ كبير رفتارى متواضعانه داشت و در رفع حوائج مسلمين كوشش فراوان مى فرمود. در ميهمانى ها، بود دوست داشت كنار سفره اى بنشيند كه فقرا نيز بدان دعوت داشتند يا از آن سفره آنان را نيز نصيبى بود.

سنوات عمر شريفش بيشتر در عتبات عاليات، مخصوصا نجف اشرف، سپرى شد.

مسافرتى به يزد و اصفهان، رى، رشت و مشهد و ساير شهرها نيز نمود. در شهرهاى مختلف به احترام وارد مى شد و مردم را فراخوار حالشان نصيحت مى نمود. از تراجم علما چنين استنباط مى شود كه از برادران شهرهاى شمال (رشت) انتظار بيشترى در انجام وظايف دينى و تعظيم شعائر مذهبى و عفاف و پاكدامنى داشته است.

نوشته اند شيخ جعفر از محضر شيخ فتونى، سيد فحام، مرحوم سراب و علامه بحرينى و استاد كل وحيد بهبهانى سالها بهره مند بود تا خود به درجه زعامت نائل آمد. اكثر مراجع و علماى بعدى از شاگردان سيد بحر العلوم، سيد صاحب رياض و شيخ جعفر كبير بوده اند.

از مهم ترين آثار كاشف الغطاء كتاب جامع كشف الغطاء مى باشد. كتابى است فقهى و عميق كه فهم آن مشكل است و گويند صاحب جواهر درباره آن فرموده است: كتاب استادم خيلى بالاست و قادر به شرح آن نيستم.

ايشان به قدرى احاطه بر فقه جعفرى داشت كه فرمود: اگر تمام كتب فقهى را به آب بشويند، قادرم از اول طهارت تا آخر ديات را از نو بنويسم. آثار ديگر او عبارت اند از: بغية الطالب، عقايد جعفريه، حق المبين، شرح قواعد علامه، كتاب طهارت، رساله لطفيه در رد علماى اخبارى، رساله عمليه و كتاب مناسك و غيره.]

[ (8). اعراف، 199.]

[ (9). آل عمران، 134.]

[ (10). نهج البلاغه، ج 1، ص 152.]

[ (11). ايشان در زمره علمايى است كه بزرگان مى گويند هركس نوشته هاى ايشان را بفهمد خيلى عالم است. به نظرم ايشان در يازده رشته علوم اسلامى و انسانى متخصص بود و حرف اول را مى زد. (مولف)]

[ (12). آل عمران، 193.]

[ (13). برداشت آزادى است از اين روايت: بحار الأنوار، ج 44، ص 314: «... قال: و بلغ عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه الخبر و أن الحسين عليه السلام قد نزل الرهيمة. فأسرى إليه حر بن يزيد فى ألف فارس. قال الحر: فلما خرجت من منزلى متوجها نحو الحسين عليه السلام نوديث ثلاثا: يا حر أبشر بالجنة، فالتفت فلم أر أحدا فقلت: ثكلت الحر امه، يخرج إلى قتال ابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و يبشر بالجنة؟ فرهقه عند صلاة الظهر، فأمر الحسين عليه السلام ابنه فأذن و أقام و قام الحسين عليه السلام فصلى بالفريقين. فلما سلم و ثب الحر بن يزيد فقال: السلام عليك يابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته! فقال الحسين: و عليك السلام من أنت يا عبد اللّه؟ فقال: أنا الحر بن يزيد، فقال: يا حر، أعلينا أم لنا؟ فقال الحر: واللّه يا ابن رسول اللّه لقد بعثت لقتالك و أعوذ باللّه أن احشر من قبرى و ناصيتى مشدودة إلى و يدى مغلولة إلى عنقى واكب على حر وجهى فى النار! يا ابن رسول اللّه، أين تذهب؟ ارجع إلى حرم جدك فانك مقتول! فقال الحسين عليه السلام: سأمضى فما بالموت عار على الفتى/ إذا ما نوى حقا و جاهد مسلما؟ و واسى الرجال الصالحين بنفسه/ و فارق مثبورا و خالف مجرما/ فان مت لم أندم و إن عشت لم الم/ كفى بك ذلا أن تموت و ترغما ... فأخذ الحسين عليه السلام بطرف لحيته و هو يومئذ ابن سبع و خمسين سنة، ثم قال: اشتد غضب اللّه على اليهود حين قالوا: عزيز ابن اللّه، و اشتد غضب اللّه على النصارى حين قالوا: المسيح ابن اللّه، و اشتد غضب اللّه على المجوس حين عبدوا النار من دون اللّه، و اشتد غضب اللّه على قوم قتلوا نبيهم، و اشتد غضب اللّه على هذه العصابة الذين يريدون قتلى ابن نبيهم. قال: فضرب الحر بن يزيد فرسه، و جاز عسكر عمر بن سعد إلى عسكر الحسين على السلام واضعا يده على رأسه و هو يقول: اللهم إليك انيب فتب على فقد أرعبت قلوب أوليائك و أولاد نبيك! يا ابن رسول اللّه هل لى من توبة؟ قال: نعم تاب اللّه عليك. قال: يا ابن رسول اللّه، ائذن لى فاقاتل عنك؟ فأذن له، فبرز و هو يقول:

أضرب فى أعناقكم بالسيف/ عن خير من حل بلاد الخيف. فقتل منهم ثمانية عشر رجلا ثم قتل، فأتاه الحسين عليه السلام و دمه يشخب، فقال: بخ بخ! يا حر أنت حر كما سميت فى الدنيا و الآخرة! ثم أنشأ الحسين يقول: لنعم الحر حر بنى رياح/ و نعم الحر مختلف الرماح/ و نعم الحر إذ نادى حسينا/ فجاد بنفسه عند الصباح».]

[ (14). از مرحوم كمپانى است.]

[ (15). شيخ طوسى، مصباح التهجد، ص 847.]

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه چهاردهم (1) – (متن ...
هدايت تكوينى در حيوانات
سفارش اول: شريك نگرفتن براى خداوند
مشورت امرى مهم در جامعه‏
عشق، اساس خلقت انسان‏
نصيحت پروردگار به موسى بن عمران عليه السلام‏
کمالات پایان ناپذیر پیامبر اکرم صلی الله علیه ...
ب- اميرالمؤمنين عليه السلام‏
بخش چهارم: ظاهر مادى و باطن معنوى‏
برخورد پيامبر با يتيم

بیشترین بازدید این مجموعه

وسائل هدايت - جلسه هجدهم (3) - (متن کامل + عناوین)
بخش چهارم: ظاهر مادى و باطن معنوى‏
ب- اميرالمؤمنين عليه السلام‏
انسان در نقطه خودنمايى و فخر فروشى‏
ايفاى اجر از جانب خدا
اخسرين اعمال از نظر پروردگار
معناى ظلم با توجه به انتصاب ابراهيم عليه‏السلام ...
ارادت اهل‏بيت عليهم‏السلام به پيامبر ...
گناه و سبب آن - جلسه پنجم (2) – (متن کامل + عناوین)
کمالات پایان ناپذیر پیامبر اکرم صلی الله علیه ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^