چقدر ماه خدایی دلم هوای تو داردتو که خدای وفایی دلم هوای تو داردتو ماه سینه ی عشقی که نور مهر تو آریمرا نموده هوایی دلم هوای تو داردچقدر گشته ام ای ماه تمام دشت و دمن رابگو بگو که کجایی دلم هوای تو داردجمال روی تو را می دهد نشانم آبنشسته ام که ...
از مکه خبر آمده داغ است خبرهاباید برسانند پدرها به پسرهااز مکه خبر آمده از رکن یمانینزدیک اذان ناله بلند است سحرهاداغ است خبرها نکند باد مخالفدر شهر بپیچد بزند شعله به درهانزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجاماندیم دوباره من و اما و اگرهاباید بروم زود ...
جاری شد از خویش و سرازیر از حرم شد
دل را به دریا داد و سلطان کرم شد
از تشنگی زخمِ عمیقی بر جگر داشت
آهسته آهسته قدم از خیمه برداشت
آمد ولی با چشم خون، نزدیک دریا
دریا ندیدم تا کنون نزدیک دریا
آب از سرِ جایِ خودش ناگاه برخاست
تعظیم کرد و گریه ...
هنوز آسمان را تا اینکه به رنگ بنشینه فاصلهای است، و چرخ حرکت دورانی خویش را هر روز به تکرار میسپارد. در هیچ کجای زمین اینچنین خاکی نیست که توان تحمل میخهای خیمههای تو را داشته باشد. عمودهای زمین زیر سقف آسمان بر پا میشود و چادرهای سیاه تنها ...
امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی ؟گاهی دراین سکوت اسیرانه می زنی ؟ای روشنای دیده ی دلهای تیره بختامشب سری به خانه ی پروانه می زنی؟یک لحظه تاغریب دلم حس می کند تو رادستی دراین غروب غریبانه می زنی ؟درموج گریه ازنفس افتاد دخترت با دست مرگ یک دونفس چانه ...
شعر، پاره ای از قسمتهای پایانی یک غزل مثنوی است که از زبان حضرت سکینه(سلام الله علیها) روایت می شود...
امید دارم که مورد قبول قرار بگیرد...
نقاش اسب را که زمینگیر می کشد
یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد،
بی آب، مشک را و علم را بدون دست
یا چشم را ...
سحر از کوچة خالی ز دعا میگذردقافله قافله از دشت بلا میگذردآه! ای مردم غفلت زدة خواب آلودعشق، ماتم زده از شهر شما میگذردروزهاتان همه شب باد که خورشید زمانبر سر نیزه سر از جسم جدا میگذردچشمتان چشمة خون باد که بر ریگ روانکاروان از بَرِتان آبله ...
یا حسین(ع) تو از کربلا آغاز نشدی و عاشورا روز ولادت تو نبود. تو در کربلا خاتمه نیافتی و عاشورا روز پایان زندگیت نبود. تو نه مثل همهای و کربلایت نه مثل همهی زمینها و عاشورایت نه مثل همهی روزها که «لا یوم کیومک یا اباعبدالله».خدا خواست تا تو صدای ...
عشق من پائیز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها ...
مشکت تهی دستت جدا افتاد عباس
وا غربتا در خیمهها افتاد عباس
وقتی که فریادت اخا ادرک اخا بود
زینب ندای بیکسی سرداد عباس
وقتی حسین از خیمهگه پر زد به سویت
طفلان زهرا سر به خاک افتاد عباس
آب از زمین فریاد سر میداد افسوس
ما را زمشک تو فراق افتاد ...
ماه گیسوی پریشان بلندی دارد
نخورد چشم ولی زلف کمندی دارد
یک بنی هاشم اگر عاشق روی مه اوست
راه می افتد و صد قافله دل همره اوست
دل این ماه اسیر لب خورشید شده
بیشتر از همه غرق تب خورشید شده
آب آن روز دل ماه مرا شاد نکرد
«یاد باد آنکه ز ما وقت ...
نذر عطش کرده ام این سینه را این دل غمدیده وبی کینه راازهمه آفاق فراتر تویی بر شه بی یار برادر تویی دست ونگاهت همه، سرشار مهر بر لب تو زمزمه ،سرشار مهر آیه گل در دل خاک بلا سوره اخلاص رها تاخدا ماه بنی هاشم ومهر ادب نور فروزان به سپهر ادب می گذرم از خود ...
برای سالار شهیدان تاریخ ازآدمتا خاتم حضرت سیّد ا لشهدا(ع)
باده ی عشق تو همجنس شراب عطش است جان کوثرنَسَبَت تشنه ی آب عطش است
زائرتربت خونین حسین ابن علی(ع)استعطر شوری که ره آورد گلاب عطش است
حاشَ لله که دهد دست ارادت به یزیدآن امامی که دلش مست ثواب ...
ای کـاش کـبوتر حریمـت باشم
یا هم نفس صبح و نسیمت باشم
از چشـم دلم بیا و بردار حـجاب
تا زائر چشـمان رحیمـت باشـم
***
صحن تو پر از تب عبوری سبز است
لبـریز تبـسم ...
تو زنده ای ، برای خودم گریه می کنم
در مجلس عزای خودم گریه می کنم
پیچیده بانگ سرخ و رسای تو در زمین
بر مرگ بی صدای خودم گریه می کنم
گوشم شنید "هل من..." سبز تو را، ولی
بر پاسخ قضای خودم گریه می کنم
هفتاد و سومین نفر آری... ولی نشد!
بر جان بی بهای خودم ...