فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

امام سجاد (ع) جمال نیایشگران- بخش سوّم

امام سجاد (ع) جمال نیایشگران- بخش سوّم

 

مقدمه و فصل اول را مي توانيد اينجا بخوانيد.

فصل دوم را مي توانيد اينجا بخوانيد.


فصل سؤم: زندگى سياسى امام سجاد - عليه السلام -  بخش اوّل

 

زندگي سياسي امام سجاد عليه السلام

رهبران الهى ، ‌با‌ اهداف ‌و‌ انگيزه هاى همانند، براى جوامع بشرى ‌از سوى خداوند برگزيده شده اند.
در بينش شيعه ، معصومين (ع) ادامه دهنده خط تبليغ ‌و‌ هدايتگرى پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - مى باشند ‌و‌ ‌از سوى خداوند، براى اين امر تجهيز ‌و‌ تقويت شده اند.

همه امامان (ع) نورى يگانه اند.
آنچه شيوه عملكرد ‌و‌ برخورد ائمه ‌را‌ نسبت ‌به‌ مسايل اجتماعى - سياسى ‌از يكديگر متمايز مى سازد، مربوط ‌به‌ شرايط ‌و‌ مقتضيات زمانشان مى باشد ‌و‌ نه مبتنى بر تفاوت فهم ‌و‌ برداشت آنان ‌از دين ‌و‌ مسايل سياسى ‌و‌ نه متكى بر تفاوت امكانات علمى ‌و‌ قواى جسمى ‌و‌ روحى ايشان.
در عقيده شيعه ، ائمه - عليهم السلام - چونان پيامبر اكرم (ص ) ‌از علمى خدادادى ‌و‌ توانى معنوى ‌و‌ الهى برخوردارند. پيامبر (ص ) در قدر ‌و‌ منزلت معنوى ، برتر ‌از همه ايشان است ولى ائمه در مرتبه امامت خويش مقام ‌و‌ منزلتى همسان دارند.
اگر على بن ابى طالب - عليه السلام - در ميدان مسايل اجتماعى زمان خويش ، در جنگها، تصميم گيريها، تشكيل حكومت ، تبليغ احكام ‌و‌ ارائه هشدارها ‌و‌ رهنمودهاى اخلاقى ‌و‌ فرهنگى ‌و‌ اجتماعى ، تبلورى ويژه دارد؛ اگر حسن بن على - عليه السلام - نخست شيوه پدر ‌را‌ در پيش گرفته ولى سپس ناگزير ‌به‌ صلح ‌با‌ معاويه مى شود و از منصبهاى مهم ‌و‌ كليدى جامعه اسلامى دور نگاه داشته مى شود! اگر حسين بن علي(ع) نخست شيوه برادرش حسن بن على (ع) ‌را‌ در دوران خلافت معاويه ، ادامه مى دهد ولى ‌با‌ تغيير شرايط ‌و‌ جباريت دستگاه خلافت برنامه جديدى ‌را‌ تحت عنوان هجرت ‌و‌ نهضت عليه دستگاه اموى ‌و‌ تاءسيس حكومت اسلامى دنبال مى كند؛ و اگر پس ‌از شهادت آن حضرت امام سجاد - عليه السلام - حضورى ويژه در جامعه اسلامى دارد ‌و‌ سعى مى كند ‌تا‌ پيامش ‌را‌ ‌با‌ بيانى خاص ‌و‌ در پرتو نيايشها ابلاغ كند، همه ‌و‌ همه ‌با‌ توجه ‌به‌ نيازها ‌و‌ شرايط زمان صورت گرفته است.
بنابراين در تجزيه و تحليل مواضع سياسى - اجتماعى هر يك ‌از ائمه - عليهم السلام - شناخت شرايط ‌و‌ مقتضيات عصر آنان مى تواند بايسته ‌و‌ مطابق ‌با‌ واقع باشد. كسانى ‌كه‌ ميان جنگ ‌و‌ صلح ، قيام ‌و‌ سكوت ‌و‌ انتقاد ‌و‌ تقيه ائمه - عليه السلام - نمى توانند رابطه اى مستحكم ‌و‌ منطقى جستجو كنند، ناكامى ايشان معلول بى توجهى آنان ‌به‌ واقعيها ‌و‌ عينيتهايى است ‌كه‌ نقش تعيين كننده در خط مشى سياسى اجتماعى رهبران دارد.
در صورتى ‌كه‌ زمينه ها شناخته شود، تعارضى در برنامه هاى امامان معصوم - عليهم السلام - ديده نخواهد شد.

رعايت عينيتها ‌و‌ نيازها، لازمه علم ‌و‌ عقل است.
موجود فاقد دانش تدبير، در همه شرايط يك كارايى ‌و‌ يك بازتاب دارد، اما انديشمندان ‌و‌ مدبران ، ‌با‌ محاسبه زمينه ها ‌و‌ بررسى جوانب ‌و‌ نيازها، برنامه هاى ثمر بخش ‌را‌ در پيش مى گيرند.
به هر حال على بن الحسين - عليهما السلام - ‌كه‌ بنيان امامتش در روز ميلاد خود ‌و‌ قيام ‌و‌ شگفت ترين نهضت تاريخ اسلامى ‌و‌ در سرزمين شهادت ‌و‌ ايثار، قوام يافته بود، ‌از آن پس ‌با‌ مشكلات ‌و‌ واقعيتهايى روبرو گرديد ‌كه‌ مى بايست ‌با‌ خط مشى صحيح ، ‌از يك سو حماسه حسينى ‌را‌ در سينه ها زنده نگاه دارد ‌و‌ نگذارد ‌كه‌ دست تحريف آنها را آلوده كند ‌و‌ ‌از سوى ديگر پايه هاى آسيب ديده تشكيلات علوى ‌و‌ شيعى ‌را‌ بازسازى كند ‌و‌ استحكام بخشد ‌و‌ ‌‌از اضمحلال ‌و‌ نابودى تفكر شيعى ‌كه‌ همان تفكر ناب اسلامى است ، جلوگيرى نمايد.

ايفاى مسئوليت ، در اوج دشواريها
امام سجاد - عليه السلام - در شرايطى عهده دار امر امامت گرديد ‌كه‌ سنگين ترين غمها ‌و‌ جراحتهاى روحى ‌و‌ عاطفى بر قلبش وارد شده بود. شهادت مظلومانه يك قبيله يار پاكباخته ، يك كاروان خويشاوند ‌و‌ همراه ‌و‌ هم پيمان !، برجاى ماندن دهها مادر داغديده ‌و‌ فرزندان يتيم ‌و‌ پدر كشته ‌و‌ آواره. تنها ماندن در بيابانى تفتيده ، در حصار نيزه هايى بى عاطفه ‌و‌ شمشيرهايى تشنه ‌به‌ خون مظلومان !
امام سجاد - عليه السلام - مى بايست در چنين شرايطى ، وظيفه بزرگ امامت ‌و‌ رهبرى ‌را‌ ايفا كند ‌و‌ ‌با‌ توجه ‌به‌ سه مشكل اساسى ، برنامه هايش ‌را‌ دنبال نمايد.
الف : فقدان صادق ترين ‌و‌ مخلصترين نيروهاى مدافع ‌و‌ عناصر حمايتگر.
ب : مواجهه ‌با‌ حكومتى ‌كه‌ ‌با‌ اقدام ‌به‌ ريختن خون فرزندان پيامبر (ص ) نشان داده است ‌كه‌ ‌از انجام زشت ترين ‌و‌ خشونت بارترين كارها باكى ندارد ‌و‌ ‌با‌ عملكرد خويش نفس ها ‌را‌ در سينه ها حبس كرده ‌و‌ جراءت اعتراض ‌و‌ انتقاد ‌را‌ ‌از توده ها سلب نموده است.
ج : عدم امكان كمترين اعتماد ‌به‌ مدعيان هوادارى ‌از حريم امامت ‌و‌ كسانى ‌كه‌ خويش ‌را‌ طرفدار اهل بيت - عليهم السلام - ‌و‌ دشمن دستگاه جبارى اموى معرفى كرده اند. كه اين مورد مهمترين دشواري آنان در اجراي برنامه ها به حساب مي آيد.

تنهايى رهبر در سطح رهبرى ، ‌به‌ هر حال كار رهبرى ‌را‌ فلج نمى كند ‌و‌ حمايت پيروان ، مى تواند جبران كننده آن باشد. چنان ‌كه‌ بيشتر انبيا، يك تنه ‌به‌ هدايت مردم پرداخته اند. جباريت سلطه هاى اجتماعى نيز، مانع جدى ‌به‌ شمار نمى آيد، زيرا ‌با‌ وجود حمايت مردمى ، مى توان در برابر استبدادها مقاومت ورزيد.
اما اگر رهبرى ، ‌از پيروان صادق ‌و‌ وفادار ‌و‌ آگاه برخوردار نباشد، ‌با‌ همه توان معاونان ‌و‌ مشاوران ، قادر ‌به‌ ايفاى رسالت خويش نخواهد بود.
خوارج در جنگ صفين اين واقعيت تلخ ‌را‌ آشكار ساختند ‌و‌ نشان دادند ‌كه‌ ناآگاهى ‌و‌ جمود آنان ‌تا‌ چه حدى مى تواند شكننده باشد.
نيروهاى فرماندهى ‌و‌ رزمى سپاه حسن بن على - عليهما السلام - در مقابله ‌با‌ معاويه ، براى دومين مرتبه اين صحنه غمبار ‌را‌ پديد آوردند ‌و‌ ‌با‌ بى وفايى ‌به‌ رهبرى خود، ‌او‌ ‌را‌ در برابر دشمن تنها گذاشتند.
تخلف كوفيان ‌از حمايت حسين بن على - عليه السلام - اين تراژدى دهشتبار ‌را‌ ‌به‌ اوج فضاحت رساند ‌و‌ براى هميشه سست عنصرى آن نسل ‌را‌ قلم زد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ‌و‌ مرحوم مجلسى در بحار النوار روايتى ‌را‌ نقل كرده اند ‌كه‌ بروشنى ، مطلب فوق ‌را‌ مى نماياند.
راوى در حديث مى گويد ‌از امام على بن الحسين (ع) شنيدم ‌كه‌ مى فرمود:(211)
در مكه ‌و‌ مدينه بيست مرد وجود ندارند ‌كه‌ كه ‌ما‌ ‌را‌ براستى دوست داشته باشند. امام سجاد - عليه السلام - در حالى اين سخن ‌را‌ فرمود ‌كه‌ هزاران نفر داعيه پيروى ‌از ائمه ‌و‌ محبت اهل بيت ‌را‌ داشته اند ولى امام سجاد - عليه السلام - در پس اين ادعاها، واقعيت ‌را‌ ‌به‌ گونه ديگرى مى بيند. اكنون بايد ديد، امام سجاد - عليه السلام - در كوران چنين دشواريهايى وظيفه امامت ‌را‌ چگونه برعهده گرفت ‌و‌ خط رهبرى ‌را‌ چگونه تداوم بخشيد.

از كربلا ‌تا‌ كوفه
غروب عاشورا، غمبارترين لحظاتى است ‌كه‌ خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌و‌ تاريخ شيعه ‌به‌ خود ديده است. بدنهاى گلگون شهيدان ، ‌با‌ سرهاى جدا شده ، افتاده بر بستر خاكها!
خيمه ها، تنها پناهگاه زنان ‌و‌ فرزندان داغديده ، سوخته در آتش عداوت سپاه يزيد!
امكانات محدود اهل بيت ، غارت شده ‌به‌ وسيله سنگدلان كوفى ! جمعى پراكنده در بيابان ‌و‌ برخى دست ‌به‌ دامان يكديگر ‌و‌ زانو زده در پناه هم !
و امام ، در بستر بيمارى ! اما شاهد تمامى دردها ‌و‌ رنجها!

امام سجاد (ع) در آن روزگار بيش ‌از بيست سال ‌از سن مباركش مى گذشت. در سنى قرار داشت ‌كه‌ هرگز ‌به‌ خود اجازه نمى داد زنده باشد ‌و‌ آن همه بى حرمتى ‌به‌ حريم خاندان رسول (ص ) ‌را‌ نظاره كند! اما چه كند ‌كه‌ تقدير الهى براى حفظ حجت خدا ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ صبر ‌و‌ شكيبايى فرا خوانده ‌تا‌ پس ‌از شهيدان پيام آنها ‌را‌ ‌به‌ همه نسلها برساند ‌و‌ آنچه ‌را‌ ديده براى امت اسلام بازگويد.

برخى مورخان چنين پنداشته اند ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - در واقعه عاشورا، كودك ‌يا‌ نوجوانى كم سن ‌و‌ سال بوده ‌كه‌ هنوز محاسن در صورت نداشته است ولى دلايل ‌و‌ قراين بسيارى نشان مى دهد ‌كه‌ سن آن حضرت بيش ‌از بيست سال بوده است.

ابن سعد در كتاب طبقات مى گويد:
على بن الحسين - عليهما السلام - در واقعه كربلا همراه پدر بود در حالى ‌كه‌ ‌از سن وى بيست ‌و‌ سه ‌يا‌ بيست ‌و‌ چهار سال مى گذشت.
سپس مى گويد: اين ‌كه‌ برخى گفته اند وى كودك بوده ‌و‌ ‌يا‌ موى بر صورت نداشته ، سخنى بى اساس است ، زيرا چگونه ممكن است اين چنين باشد در صورتى ‌كه‌ فرزندش محمد بن على در رخداد عاشورا ‌را‌ حضور داشته است ‌و‌ بعدها جابربن عبدالله انصارى ‌را‌ ملاقات كرده ‌و‌ ‌از ‌او‌ نقل حديث نموده است ‌با‌ توجه ‌به‌ اين ‌كه‌ وفات جابر ‌به‌ سال 78 هجرى قمرى مى باشد. (212)
ابن جوزى مى گويد: على بن الحسين - عليهما السلام - ‌از طبقه دوم تابعين مى باشد ‌و‌ در عاشورا همراه پدر حضور داشته ‌و‌ ‌به‌ دليل بيمارى توان جنگ نداشته است ‌و‌ در آن ايام بيست ‌و‌ سه سال ‌از عمر آن حضرت مى گذشته است.(213)
بسيارى ‌از ديگر مورخان نيز همين نظريه ‌را‌ ابراز كرده اند. (214)

به هر حال ، پس ‌از عاشورا، صبحگاه روز بعد خاندان پيامبر ‌را‌ ‌به‌ عنوان اسيران جنگى ‌به‌ سوى كوفه حركت دادند.
آمار دقيقى ‌از اسيران ، در دست نيست. برخى مورخان تعداد زنان ‌را‌ 64 نفر ‌تا‌ 86 نفر ‌و‌ تعداد مردان ‌و‌ پسران ‌را‌ 14 نفر دانسته اند. (215)
بعضى ‌از تاريخ نگاران تعداد شترانى ‌را‌ ‌كه‌ حامل اسيران بوده اند چهل شتر نوشته اند ‌كه‌ بر روى هر يك هودجى بى سرپوش بسته بودند. (216)
البته برخي‌ نقلها نيز مى نماياند كه تعداد مردان جنس ‍ ذكور ‌از اسيران ‌به‌ هنگام ورود ‌به‌ مجلس يزيد در شام ، دوازده نفر بوده اند ‌كه‌ همه آنها در زنجير بوده اند ‌و‌ ‌يا‌ ‌با‌ ريسمان بسته شده بودند. (217)
در ميان مردان قافله ، على بن الحسين بزرگترين فرد ‌به‌ شمار مى آمد.و ‌از اين رو سختگيرى دشمن نسبت ‌به‌ آن حضرت نيز فزونتر بود چنان ‌كه‌ بسيارى ‌از تاريخ نويسان ياد كرده اند ‌كه‌ امام سجاد (ع) ‌را‌ بر شترى برهنه ‌و‌ بيجهاز سوار كرده ، دستهاى آن گرامى ‌را‌ بر گردن بسته ‌و‌ بر تن آن حضرت زنجير نهاده بودند!
كمتر مورخى است ‌كه‌ اشاره ‌به‌ غل ‌و‌ زنجير نكرده باشد. (218)

ورود ‌به‌ شهر كوفه
بيشتر مورخان روز ورود خاندان عصمت ‌و‌ اهل بيت پيامبر (ص ) ‌را‌ ‌به‌ شهر كوفه روز دوازدهم محرم سال 61 هجرى قمرى دانسته اند. ولى در اين ‌كه‌ چند روز در كوفه توقف داشته اند، نظر دقيقى ابراز نشده است ، هر چند ‌از قراين مختلف ‌و‌ نقلهاى مربوط ‌به‌ ورود قافله حسينى ‌به‌ شهر شام ، مى توان نتيجه گرفت ‌كه‌ توقف آنان در كوفه بيش ‌از يك هفته نبوده است.
البته برخى روز ورود قافله حسينى ‌به‌ شهر كوفه ‌را‌ روز شانزدهم ‌و‌ ‌يا‌ هفدهم محرم دانسته اند ‌كه‌ قرينه اى بر صحت آن در دست نيست. (219) زيرا ميان كربلا ‌و‌ كوفه فاصله چندانى نبوده است.
بعضى ‌از نويسندگان نيز بر اساس محاسبه اى مجموع سفر قافله حسينى - ‌از كربلا ‌تا‌ مدينه - ‌را‌ صد ‌و‌ سى روز دانست اند ‌و‌ معتهدند ‌كه‌ اهل بيت - عليه السلام - حدود يك ماه در زندان كوفه نگاه داشته شده اند. (220)
اين نظريه نيز دلايل كافى ‌به‌ همراه ندارد.

سخنان آتشين امام سجاد(ع) ‌با‌ كوفيان
رسالت بيدادگرانه امام سجاد - عليه السلام - چندان دير آغاز نشد.
با فاصله اى كوتاه ، على رغم همه دردهاى درونى ‌و‌ رنجهاى جسمى ، امام(ع) بر سكوى رهبرى ايستاد.
از لابلاى توده هاى غم ‌و‌ درد، قد برافراشت ‌و‌ چنان ‌با‌ سخنان برنده اش ‍ فضاى تيره اتهامها ‌و‌ تبليغات مسموم امويان ‌را‌ شكافت ‌كه‌ كورترين چشمها، درخشش حقيقت ‌را‌ ديدند ‌و‌ سنگترين دلها، لرزيد ‌و‌ بر مظلوميت حسين ‌و‌ خاندانش گريستند ‌و‌ بر آينده خويش بيمناك شدند!
امام على بن الحسين - عليهما السلام - در مدت اقامت خويش در كوفه ، دو بار ‌به‌ احتجاج برخاست ، يك بار روى سخنش ‌با‌ مردم پيمان شكن كوفه بود، ‌و‌ بار ديگر در دارالاماره ‌و‌ در برابر عبيدالله بن زياد.
نخست ، احتجاج آن حضرت ‌با‌ مردم كوفه ‌را‌ مى آوريم :
قافله حسينى ‌را‌ از پى ‌عاشورا ‌به‌ سوى كوفه آوردند ‌و‌ براى آنان در كنار شهر، خيمه زدند.
خاندان حسين - عليه السلام - ‌را‌ - ‌كه‌ اكنون اسيران حكومت اموى شناخته مى شدند - در آن خيمه ها جا دادند.
جارچيان حكومت ، در شهر نفرت ‌و‌ خيانت ، كوفيان ‌را‌ فرا مى خوانند ‌تا‌ ‌از اسيران جنگى خويش ديدار كنند!
از ميهمانانشان ، فرزندان پيامبرشان ، استقبال نمايند!
براستى مگر خانه هاشان ‌را‌ براى پذيرايى ‌از حسين ‌و‌ خاندانش تزيين نكرده اند!
مگر نخلستانها ‌و‌ باغستانهايشان ‌به‌ ثمر ننشسته است !
و مگر براى حمايت ‌از ولايت ‌و‌ امامت آماده نيستند !
آيا ‌با‌ مسلم ، نماز پيمان نخوانده اند !
اكنون نامه اى ‌كه‌ مسلم ‌از زبان آنان براى حسين (ع) نوشته بود، قاصدان شهادت پاسخش ‌را‌ آورده اند ‌و‌ در كنار دروازه هاى كوفه ، منتظر استقبالند !
كوفيان ، آن قدرها هم ‌كه‌ شهرت يافته اند بى وفا نيستند !
خون ‌از سرنيزه ‌و‌ لبه شمشيرهايشان شستند.
و غبار شرم ‌و‌ خجالت ‌از چهره هاى سياهشان پاك كردند.
و مهر سكوت خانه نشينى وترس ‌از قلبها ‌و‌ قدمهايشان برداشتند !
عبيدالله اجازه داده بود ‌كه‌ ‌از خانه ها بيرون بيايند !
كوفيان هم ، بى شرمانه آمدند.
آمدند براى تماشا !
تماشاى بزرگترين ستم تاريخ بر اهل بيت پيامبر - صلى الله عليه وآله -.
ستمى ‌كه‌ كوفيان پايه هاى آن ‌را‌ بنيان نهاده بودند!
كوفيان ايستاده اند ‌و‌ منتظر ديدن اسيران !
على بن الحسين - عليهما السلام - ‌از خيمه ها خارج مى شود.
براى نخستين بار نگاهش در چشمان بى مهر ‌و‌ چهره هاى پيمان شكن كوفيان خيره مى گردد.
براستى ، على بن الحسين ‌با‌ غم انبوهى ‌كه‌ در سينه دارد ‌و‌ ‌با‌ شكوه هاى بى پايانى ‌كه‌ ‌از كوفيان در قلبش نهفته است ، چه بگويد و از كجا آغاز كند!
تاريخ نگاران ثبت نكرده اند ‌كه‌ در نخستين لحظه ، كوفيان ‌با‌ مشاهده على بن الحسين (ع) چه عكس العملى نشان دادند.
گريستند، ناله بر آوردند؟ يا هلهله كردند ‌و‌ كف زدند!
هر چه بود، فضاى بيابان آرام نبود.
حذيم بن شريك اسدى روايتگر آن صحنه مى گويد:
على بن الحسين (ع) ‌با‌ اشاره ‌از مردم خواست ‌تا‌ قدرى آرام شوند.
همه آرام شدند.
امام برجاى ايستاد، سخنش ‌را‌ ‌با‌ ستايش پروردگار آغاز كرد ‌و‌ بر پيامبر اسلام درود فرستاد ‌و‌ سپس چنين فرمود:
هان اى مردم ! آن ‌كه‌ مرا مى شناسد، سخنى ‌با‌ ‌او‌ ندارم ولى آن كس ‌كه‌ مرا نمى شناسد، بداند ‌كه‌ ‌من‌ على بن الحسين فرزند همان حسين هستم ‌كه‌ در كنار رود فرات ، ‌با‌ كينه ‌و‌ عناد، سر مقدسش ‌را‌ ‌از بدن جدا كردند بى اين ‌كه‌ جرمى داشته باشد ‌و‌ حقى داشته باشند!
من فرزند كسى هستم ‌كه‌ حريم ‌او‌ ‌را‌ حرمت ننهادند، آرامش ‌او‌ ‌را‌ ربودند، اموالش ‌را‌ ‌به‌ غارت بردند ‌و‌ خاندانش ‌را‌ ‌به‌ اسارت گرفتند.
من فرزند اويم ‌كه‌ دشمنان انبوه محاصره اش كردند ‌و‌ در تنهايى ‌و‌ بى ياورى - بى آن ‌كه‌ كسى ‌را‌ داشته باشد ‌تا‌ ‌به‌ ياريش برخيزد ‌و‌ محاصره دشمن ‌را‌ براى ‌او‌ بشكافد - ‌به‌ شهادتش رساندند.
و البته اين گونه شهادت ،
- شهادت در اوج مظلوميت ‌و‌ حقانيت -
افتخار ماست !
هان ، اى مردم اى كوفيان !
شما ‌را‌ ‌به‌ خدا سوگند، آيا ‌به‌ ياد داريد نامه هايى ‌را‌ ‌كه‌ براى پدرم نوشتيد!
نامه هاى سراسر خدعه ‌و‌ نيرنگتان را!
در نامه هايتان ‌با‌ ‌او‌ عهد پيمان بستيد ‌و‌ ‌با‌ ‌او‌ بيعت كرديد! ولى ‌او‌ ‌را‌ كشتيد، ‌به‌ جنگ كشانديد ‌و‌ تنهايش گذاشتيد!
واى بر شما! ‌از آنچه براى آخرت خويش تدارك ديده ايد!
چه زشت ‌و‌ ناروا، انديشيديد ‌و‌ برنامه ريختيد!
پيامبر اكرم (ص ) ‌را‌ ‌با‌ كدام رو و ‌با‌ كدام چشم نگاه خواهيد كرد. (221)

امام سجاد - عليه السلام - در اين بخش ‌از سخنان خويش ‌به‌ آيه اى ‌از قرآن اشاره كرد ‌كه‌ خداوند مى فرمايد و لكم فى رسول الله اسوة حسنه يعنى برنامه هاى پيامبر ‌و‌ شيوه عمل ‌او‌ الگويى شايسته براى شماست. گويا امام ‌با‌ مطرح ساختن اين آيه ، مى خواست ‌به‌ كوفيان بنماياند ‌كه‌ روش آنان مخالف روش پيامبر اسلام است ، چه اين ‌كه‌ پيامبر (ص ) نسبت ‌به‌ خويش بويژه نسبت ‌به‌ فاطمه زهرا ‌و‌ على بن ابى طالب ‌و‌ فرزندان ايشان - حسن بن على وحسين بن على - عليهم السلام - محبتى خاص ‍ داشت ‌و‌ درباره رعايت حقوق ‌و‌ حرمت آنها سفارشهاى صريحى ‌به‌ امت كرده بود. ‌از سوى ديگر كوفيان ‌كه‌ ‌به‌ ظاهر هوادار اهل بيت بوده ‌و‌ ‌از ديرزمان ‌با‌ منطق استدلالى شيعه آشنايى داشتند بسرعت منظور امام سجاد - عليه السلام - ‌را‌ دريافتند ‌و‌ يك بار ديگر سخنان على بن ابى طالب - عليه السلام - در گوشهايشان طنين افكند ‌و‌ گويى ‌با‌ همين آيه ، همه چيز ‌را‌ دريافتند ‌از اين رو ‌به‌ جاى اين ‌كه‌ بگذارند بيان امام سجاد ‌و‌ استدلال آن حضرت تمام شود، ‌به‌ اظهار پشيمانى ‌و‌ ندامت ‌و‌ ابراز همدردى پرداختند.

كوفيان يكصدا فرياد بر آوردند:
اى فرزند رسول خدا! تمامى ‌ما‌ گوش ‌به‌ فرمان شما ‌و‌ پاسدار حق شماييم بى اين ‌كه‌ ‌از اين پس ، روى بگردانيم ‌و‌ نافرمانى كنيم !
اكنون ‌با‌ كسى ‌كه‌ ‌به‌ جنگ شما برخيزد خواهيم جنگيد. ‌و‌ ‌با‌ كسى ‌كه‌ در صلح ‌با‌ شما باشد صلح ‌و‌ سازش خواهيم داشت.
ما حق خودمان ‌را‌ ‌از ظالمان باز خواهيم گرفت ! (222)
سخنان ندامت آميز كوفيان ، جدى مى نمود ‌و‌ شعارهايشان رنگى جذاب داشت ولى نه براى امام سجاد ‌و‌ نه براى آنان ‌كه‌ بارها شعارها ‌و‌ دعوتها ‌و‌ حمايتهاى كوفيان ‌را‌ تجربه كرده بودند! ‌از اين رو امام سجاد - عليه السلام - بى اين ‌كه‌ تحت تاءثير شعارهاى مقطعى ‌و‌ بى اساس كوفيان قرار گيرد بدانها پاسخى مناسب داد.
امام سجاد (ع) در پاسخ كوفيان فرمود:
هرگز! هرگز تحت شعارهاى شما قرار نخواهم گرفت ‌و‌ ‌به‌ شما اعتماد نخواهم كرد اى خيانت پيشگان مكار!
ميان شما ‌و‌ آرمانهايى ‌كه‌ اظهار مى داريد فاصله ها ‌و‌ موانع بسيار است. (223)
آيا مى خواهيد همان جفا ‌و‌ پيمان شكنى ‌كه‌ ‌با‌ پدران ‌و‌ ‌من‌ داشتيد، دوباره درباره ‌من‌ روا داريد!
نه ‌به‌ خدا سوگند! هنوز جراحتهاى گذشته اى ‌كه‌ ‌از شما بر تن داريم ، اليتام نيافته است همين ديروز بود ‌كه‌ پدرم ‌به‌ شهادت رسيد در حالى ‌كه‌ خاندانش در كنار ‌او‌ بودند.
داغهاى برجاى مانده ‌از فقدان رسول خدا، پدرم ‌و‌ فرزندانش ‌و‌ جدم امير مؤمنان فراموش نشده است.
طعم تلخ مصيبتها هنوز در كامم هست ‌و‌ غمها در گستره سينه ام موج مى زند.
در خواست ‌و‌ سفارش ‌من‌ درباره يارى خواستن ‌از شما نيست.
تنها مى خواهم ‌كه‌ شما - شما كوفيان ! - نه عزم يارى ‌ما‌ كنيد ‌و‌ نه ‌به‌ دشمنى ‌و‌ ستيز ‌با‌ ‌ما‌ برخيزيد! (224)

امام سجاد (ع) در پايان اين سخنان ‌كه‌ آتش ندامت ‌و‌ حسرت ‌را‌ درجان كوفيان برافروخت ‌و‌ مهر بى اعتبارى ‌و‌ بى وفايى ‌را‌ براى هميشه بر پيشانى آنان زد، اندوه عميق خويش ‌را‌ ‌با‌ اين شعرها اظهار كرد ‌و‌ بر التهاب قلبها افزود:
لا غرو اءن الحسين ‌و‌ شيخه قد كان خيرا ‌من‌ حسين ‌و‌ اءكرما
قليل تفرحوا يا اهل نفسى فداؤ ه جزاء الذى اءراده نار جهنما
يعنى : اگر حسين - عليه السلام - كشته شد، چندان شگفت نيست.
چرا ‌كه‌ پدرش ‌با‌ همه آن ارزشها ‌و‌ كرامتهاى برتر نيز قبل ‌از ‌او‌ به شهادت رسيد.
اى كوفيان ! ‌با‌ آنچه نسبت ‌به‌ حسين روا داشتيد شادمان نباشيد.
واقعه اى عظيم صورت گرفت ‌و‌ آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود!
جانم فداى ‌او‌ باد ‌كه‌ در كنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد.
آتش جزاي كسانى است ‌كه‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ شهادت رساندند.

در مجلس عبيدالله بن زياد
با توجه ‌به‌ اين ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - در جمع كاروانيان شهادت ، متمايز ‌از ديگران بود، ‌با‌ ورود آنان ‌به‌ مجلس عبيدالله - والى كوفه - نخستين چيزى ‌كه‌ نظر عبيدالله ‌را‌ جلب كرد وجود مرد جوانى درميان آن كاروان بود.
عبيد الله ‌كه‌ گمان مى كرد در كاروان حسين (ع) مردى باقى نمانده ‌و‌ همه آنان ‌به‌ قتل رسيده اند ‌از ماءموران خود درباره امام سجاد - عليه السلام - استفسار كرد ‌و‌ توضيح خواست.
كينه ‌و‌ ناپاكى ‌عميق عبيدالله ‌به‌ ‌او‌ اجازه نميداد ‌كه‌ شاهد زنده بودن جوانى ‌از نسل حسين - عليه السلام - باشد، چنين مى نمود ‌كه‌ تصميم گرفته است ‌تا‌ على بن الحسين (ع) ‌را‌ نيز ‌به‌ شهادت رساند.
امام سجاد (ع) ‌كه‌ نيت ‌و‌ عزم عبيدالله ‌را‌ دريافته بود، ‌به‌ عبيدالله فرمود:
اگر براستى عزم كشتن مرا داريد، شخص امينى ‌را‌ ماءمور كنيد ‌تا‌ ‌از زنان ‌و‌ كودكان سرپرستى كند.
عبيدالله ‌با‌ شنيدن اين سخن ، ‌از تصميم خويش منصرف شد ‌و‌ گفت نه : ‌تو‌ خود همراه قافله خواهى بود.

ابن جرير طبرى ، در نقلى ديگر، واقعه ‌را‌ ‌با‌ تفصيل بيشترى ياد كرده ، مى نويسد:
با ورود قافله حسينى ‌به‌ مجلس تشريفاتى عبيدالله ، عبيدالله ‌به‌ جانب على بن الحسين - عليه السلام - رو كرد ‌و‌ پرسيد: نامت چيست ؟
امام سجاد - عليه السلام - فرمود: نامم على بن الحسين است.
عبيدالله گفت : مگر خداوند على بن الحسين ‌را‌ در كربلا نكشت ؟
عبيدالله ‌با‌ اين تعبير مانند همه جباران سعى كرد ‌تا‌ عمل وحشيانه خود ‌را‌ مستند ‌به‌ دين كند ‌و‌ دشمنان خود ‌را‌ دشمن خدا قلمداد نمايد ‌و‌ علاوه بر اين مى خواست ‌تا‌ ‌با‌ زهر زبان قلبهاى رنجيده يتيمان ‌و‌ زنان داغديده آن محفل ‌را‌ آزرده تر كند.
على بن الحسين ، لختى سكوت كرد.
اما عبيدالله خشن تر ‌و‌ مستبدتر ‌از آن است ‌كه‌ سكوت ‌را‌ ‌از امام سجاد - عليه السلام - بپذيرد ، ‌از اين رو گفت : چرا پاسخ نمى دهى !

على بن الحسين - عليه السلام - فرمود:
الله يتوفى الانفس حين موتها. (225)
يعنى : خداوند جانها ‌را‌ ‌به‌ هنگام مرگ دريافت مى كند.

كنايه ‌از اين ‌كه‌ خداوند كسى ‌را‌ ‌به‌ قتل نمى رساند، قتل مظلومان ‌كار كسانى چون ‌تو‌ است اى عبيدالله ! بلى آن كس ‌كه‌ جانها ‌را‌ ‌به‌ هنگام مرگ دريافت مى كند خداست چه آن مرگ ‌به‌ صورت طبيعى صورت گرفته باشد ‌و‌ چه ‌به‌ وسيله ظلم ظالمان.

و ‌ما‌ كان لنفس ان تموت الا باذن الله. (226)
يعنى : هيچ انسانى نمى ميرد مگر ‌به‌ اذن مگر ‌به‌ اذن الهى.
كنايه ‌از اين ‌كه‌ نه تنها خداوند روح پاكمردان ‌را‌ دريافت مى كند، بلكه مرگ همه انسانها ‌به‌ اذن ‌و‌ اجازه خداست ‌و‌ اين اذن ‌و‌ اجازه بدان معنا نيست ‌كه‌ خداوند انسانها ‌را‌ مى كشد.

عبيدالله ‌با‌ مشاهده آن حضور ذهن ‌و‌ دريافت آن جواب كوبنده ، ‌از جوانى ‌كه‌ زنجير اسارت بر تن ‌و‌ جراحتهاى انبوه در قلب دارد! خشمگين شد ‌و‌ دستور داد ‌تا‌ على بن الحسين ‌را‌ نير ‌به‌ شهادت برسانند. ولى زينب كبرا عليها السلام فرياد بر آورد.
يا بن زياد حسبك ‌من‌ دمائنا اسالك بالله ان قتلته الا قتلتنى معه..
يعنى ؛ اى ابن زياد! آن همه ‌از خونها ‌ما‌ ‌كه‌ ريخته اى برايت كافى نيست ؟ سوگند ‌به‌ خدا! اگر مى خواهى ‌او‌ ‌را‌ بكشى مرا هم بكش...
به هر حال سوز ‌و‌ گداز سخنان زينب ‌و‌ شرايط محفل ‌به‌ گونه اى بود ‌كه‌ ابن زياد ‌از كشتن امام سجاد - عليه السلام - چشم پوشيد. (227)

از كوفه ‌تا‌ شهر شام
قافله خزان ديده خاندان حسين - عليه السلام - چند روزى در كوفه تحت نظر قرار داشتند (228) ‌و‌ ‌به‌ شدت كنترل مى شدند!
دستگاه خلافت يزيد ‌كه‌ همواره در جريان پيشرفت كار سپاه ‌و‌ شهادت حسين بن على - عليه السلام - ‌و‌ اسارت خاندانش قرار مى گرفت ، ‌از پيروزى سريع خويش بر نهضت حسينى ، بشدت هيجان زده بود!
دستگاه خلافت ، درصدد بر آمد ‌تا‌ ‌از اين پيروزى سياسى ، در استحكام بخشيدن ‌به‌ پايه هاى استبداد ‌و‌ فرو نشاندن نغمه هاى مخالف ، حداكثر استفاده ‌را‌ بكند. ‌از اين رو تصميم گرفت ‌تا‌ قافله اسيران كربلا ‌را‌ ‌با‌ شكلى خاص ‌و‌ عبرت انگيز ‌از كوفه ‌به‌ شام حركت دهند ‌تا‌ طى مراسمى ويژه آنان ‌به‌ مجلس يزيد وارد شود ‌و‌ همه نمايندگان سياسى ساير كشورها ‌و‌ نيز مدعيان داخلى ، سلطه يزيد بر جامعه خويش ‌را‌ در يابند.
بر اين اساس پس ‌از چند روزى ، كاروان اسيران كربلا، همره ‌با‌ سرهاى پاك شهدا ‌به‌ سوى شام ‌به‌ حركت در آمدند. ‌و‌ اين در حالى بود ‌كه‌ هنوز آثار بيمارى ‌از على بن الحسين - عليه السلام - زدوده نشده بود! (229)
بلاذرى مى نويسد: همراه ‌با‌ قافله اسيران 72 سر ‌از ياران حسين (ع) نيز ‌از كربلا ‌به‌ كوفه حمل گرديد ‌و‌ كسانى ‌كه‌ نظارت ‌و‌ دخالت داشتند، عبارتند از: شمر بن ذى الجوشن ، قيس بن اشعث ، عمروبن حجاج زبيدى ‌و‌ غرة بن قيس احمسى. (230)
بعيد نيست ‌كه‌ همه سرهاى مقدسى ‌كه‌ ‌از كربلا ‌به‌ كوفه حمل شده بود، ‌از كوفه نيز ‌به‌ سوى شام فرستاده شده باشد.
البته در تعداد سرهاى مقدسى ‌كه‌ ‌به‌ شام حمل شده اتفاق نظر وجود ندارد.
كسانى ‌كه‌ ماءموريت يافتند ‌تا‌ قافله حسينى ‌را‌ ‌از كوفه ‌تا‌ شام ببرند، بنابر نقل ابن جرير طبرى عبارت بودند از: مخفربن ثعلبه ‌و‌ شمر بن ذى الجوشن. (231)
مورخان ديگرى نيز ‌از اين دو تن ياد كرده اند. (232)
ولى روشن است ‌كه‌ اين دو نفر عنوان سرپرستى داشته اند، ‌و‌ جز آن دو تعداد زيادى ‌از سپاهيان ، همراه قافله بوده اند ‌به‌ طورى ‌كه‌ برخى مورخان تعداد آنها ‌را‌ ‌تا‌ پانصد نفر دانسته اند. (233)
بنا بر آنچه علامه مجلسى ياد كرده است ، تنها چهل نفر ‌از سپاه ابن زياد، مسئوليت حمل سرهاى شهدا ‌را‌ بر عهده داشته اند. (234)

خط سير قافله اسيران
فاصله ميان كوفه ‌تا‌ شام حدود صد ‌و‌ هفتاد فرسخ بوده است ولى ‌به‌ طور قطعى روشن نيست ‌كه‌ خط سير قافله اسيران ‌از كوفه ‌تا‌ شام چگونه بوده است.
برخى ‌از مورخان ‌و‌ محققان براساس تحقيقات خويش بر اين عقيده اند ‌كه‌ مسير كاروان ، ‌از شمال بين النهرين مى گذشته است ‌و‌ اين معروفترين راهى بوده ‌كه‌ اعراب ‌و‌ دمشق ‌را‌ ‌با‌ يكديگر مرتبط مى ساخته است.
قسمتى ‌از اين مسير، ‌از كنار ساحل غربى فرات مى گذشته است.

در اين خط سير، اولين شهر پس ‌از كوفه قادسيه بوده است ‌و‌ سپس اثيم - ‌كه‌ يكى ‌از ميدان هاى جنگ روميان ‌و‌ ايرانيان در دوره ساسانيان ‌به‌ شمار آمده است - البته ميان قادسيه ‌و‌ اثيم منزلهاى ديگرى نيز وجود داشته است. مجموع منزلهايى ‌كه‌ در اين مسير ياد كرده اند، عبارت است : قادسيه ، هيت ، ناووسه ، آلوسه ، حديثه ، اثيم ، رقه ، حلاوه ، سفاخ ، عليث ‌و‌ دير الزوز ‌كه‌ پس ‌از آن وارد دمشق مى شده اند. (235)
از جمله رخدادهايى ‌كه‌ در اين خط سير ياد كرده اند اين است ‌كه‌ وقتى قافله اهل بيت - عليهم السلام - ‌به‌ سفاخ رسيد، باران شديد، حركت شتران ‌را‌ با‌ مشكل مواجه ‌ساخت ، ناگزير چند روزى توقف كردند ‌و‌ اين توقف زمينه اى شد ‌تا‌ شائق پسر سهل بن ساعدى - ‌از صحابه پيامبر - صلى الله عليه وآله - موضوع شهادت فرزند رسول خدا نسبت ‌به‌ حسين بن على - عليهما السلام - براى مردم بازگو كند ‌و‌ اهل بيت در آن سرزمين مورد حمايت ‌و‌ محبت مردم قرار گيرد. (236)

درباره خط سير قافله اهل بيت - عليهم السلام - نظر ديگرى نيز وجود دارد ‌كه‌ آن ‌را‌ ابى مخنف در مقتل خويش - ‌كه‌ از معتبرترين مقاتل ‌به‌ شمار مى آيد - ياد كرده است.
او مى گويد:
كاروان اسيران ‌از طريق بيابانهاى خشك ‌به‌ سوى شام برده شده اند زيرا اين مسير كوتاهترين راه ميان عراق ‌و‌ سوريه ‌به‌ شمار مى آمده است.
منزلهايى ‌كه‌ در اين مسير وجود داشته عبارت است از:
كوفه ، شرق حصاصه ، (237)تكريب ، (238) دير اعور، (239) لبا، (240) كحيل ، (241)حجينه ، (242) موصل ، (243) تصيبين ، (244) عين الورد، (245) قنسرين ، (246) معرة النعنان ، (247) كفر طاب ، (248) حماة ، (249) حمص ، (250) بعلبك ، (251) صومعه راهب ، (252) شام. (253)

ابن جرير طبرى مى نويسد:
على بن الحسين در طول مسير كوفه ‌تا‌ شام ، باكسى سخن نگفته است. (254)
اما، ‌از برخى منابع ديگر استفاده مى شود ‌كه‌ هر جا زمينه اى پديد مى آمده ، امام سجاد - عليه السلام - ‌از فرصت استفاده كرده ‌و‌ ‌به‌ هدايت ‌و‌ روشنگرى مردم مى پرداخته است.
در يكى ‌از منزلهاى ميان راه امام اشعارى ‌را‌ براى مردم خواند ‌كه‌ در آنها برخى حقايق گنجانيده شده بود.
آن اشعار ‌را‌ چنين ثبت كرده اند:
ساده العلوج فما ترضى بذا العرب وصار يقدم راءس الامة الذنب
يا للرجال مما ياءتى الزمان به من العجيب الذى مامثله عجب
ال الرسول على الافتاب عارية و ال مروان يسرى تحتهم نجب (255)
يعنى ؛ مردمان پست ‌و‌ فرومايه ، ‌به‌ سيادت و آقايى رسيدند ‌و‌ آنان كه در علم ‌و‌ شرافت ‌و‌ ارزشهاى انسانى - در پايين ترين مرتبه قرار دارند، جاى رهبران راستين ‌را‌ گرفته ‌و‌ بر منصبهاى اجتماعى تكيه زده اند، ‌و‌ اين چيزى است ‌كه‌ غيرتمندان عرب بدان رضا نمى دهند.
واى بر مردان ‌و‌ مردمان ‌از شگفتيهايى ‌كه‌ روزگار برايشان پديد مى آورد!
خاندان پيامبر بر شتران برهنه سوار باشند! ولى خاندان مروان بر اسبهاى رهوار سوار گردند ‌و‌ راه پويند!

گذارى غمبار ‌از شهر بعلبك
چنان ‌كه‌ ‌از برخى نقلهاي تاريخى ياد شد خط سير كاروان اهل بيت (ع) ‌از شهر بعلبك نيز مى گذشت.
شهرها هر چه ‌به‌ شام ، منطقه حاكميت امويان نزديكتر مى شد، مردمانش ‌از اهل بيت دورتر بودند ‌و‌ الفت آنان ‌با‌ اسلام اموى بيش ‌از شناخت ايشان ‌از اسلام محمدى(ص) ‌و‌ علوى بود.
سلطه امويان بر اين مناطق ، اجازه نمى داد ‌تا‌ راويان صادق ، فضايل اهل بيت ‌و‌ على بن ابى طالب(ع)  ‌را‌ براى مردم بازگو كنند، بلكه ‌به‌ عكس راويانى اجازه حديث گفتن داشتند ‌كه‌ در راستاى اهداف ‌و‌ منافع دستگاه خلافت ‌به‌ جعل حديث بپردازند.
از اين رو دور ‌از انتظار نمى نمود ‌كه‌ ساكنان بعلبك ‌با‌ مشاهده كاروان اهل بيت - عليه السلام - ‌و‌ اسيران ستمديده ، ‌به‌ شادى ‌و‌ سرور بپردازند. بويژه ‌كه‌ حاكمان ‌و‌ مسؤولان آن منطقه ، ‌از قبل تبليغاتى عليه آن كاروان صورت داده بودند!
با اين زمينه ها مردم بعلبك تا شش مايلى ‌از شهر بيرون آمده ‌و‌ ‌به‌ روش ‍ خاص خود ‌به‌ جشن ‌و‌ شادى پرداختند!
منظره اى بود ‌كه‌ چه بسا، كاروانيان شهادت ‌و‌ اسارت ، ‌تا‌ آن روز تلختر ‌از آن ‌را‌ نديده بودند.
شلاق خنده ها، تنهاى رنجور يتيمان ‌و‌ زنان داغديده ‌را‌ بشدت شكنجه مى داد.
سخنان شماتت آميز ‌و‌ آكنده ‌از طعن آنان ، قلبهاى مجروح ‌را‌ مجروحتر مى ساخت.
اين چنين بود ‌كه‌ ام كلثوم - دختر امير المؤمنين عليها السلام - بر آن مردم نفرين كرد ‌و‌ فرمود:
اباد الله كثرتكم ‌و‌ سلط عليكم ‌من‌ لا يرحمكم. (256)
خداوند جمعتان ‌را‌ پراكنده ‌و‌ نابود سازد ‌و‌ كسى ‌را‌ بر شما مسلط نمايد ‌كه‌ بر شما رحم نياورد.
و در اين شرايط قطره هاى اشك بر چهره على بن الحسين فرو مى غلطيد ‌و‌ شعله هاى قلبش ‌را‌ ‌با‌ اين اشعار ‌به‌ مردمان غفلت زده بعلبك مى نماياند.
هو الزمان فلاتفنى عجابيه عن الكرام ‌و‌ ماتهدى مصائبه
فليت شعرى الى كم ذا تحربنا صروفه الى كم ذا نجاذبه
يسرى بنا فوق افتاب بلاوطا صروفه الى كم ذا نجاذبه
كاننا ‌من‌ اسارى الروم بينهموا كاننا كل ‌ما‌ قاله الرحمن كاذبه
كفرتم برسول الله ‌و‌ يلكموا فكنتم مثل ‌من‌ ضلت مذاهبه (257)
يعنى ؛ آرى روزگار است ‌و‌ شگفتيهاى پايان ناپذير ‌و‌ مصبيتهاى مداوم آن !
اى كاش مى دانستم كشمكشهاى گردون تاكى ‌و‌ تاكجا ‌ما‌ ‌را‌ ‌به‌ همراه مى برد ‌و‌ ‌تا‌ چه وقت روزگار ‌از ‌ما‌ روى بر مى تابد!
ما ‌را‌ بر پشت شتران برهنه سير ميدهد در حالى ‌كه‌ سواران بر شترهاى نجيب ، خويش ‌را‌ ‌از گزند دشواريهاى راه در امان مى دارند.
گويى ‌كه‌ ‌ما‌ اسيران رومى هستيم ‌كه‌ اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته ايم ! ‌با‌ ‌ما‌ چنان روبرو مى شوند ‌كه‌ گويى ‌ما‌ منكر تمامى آيات قرآنيم !
واى بر شما، اى مردمان غفلت زده ، شما ‌به‌ پيامبر - صلى الله عليه وآله - كفر ورزيديد ‌و‌ زحمات ‌او‌ ‌را‌ ناسپاسى كرديد، ‌و‌ چونان گمراهان راه پيموديد!

ورود ‌به‌ شام ، دشوارترين لحظه ها
امام سجاد - عليه السلام - ‌از پس مرارتهاى فراوان ، سرانجام همراه ‌با‌ كاروان رنجديده اسيران ‌به‌ شهر شام ، شهر دشنام ، شهر دسيسه هاى سياسى ‌و‌ شهر عداوت ‌با‌ اهل بيت - عليهم السلام - نزديك مى شود.
از شهرى ‌كه‌ مردان ‌و‌ زنان پنجاه ساله اش در طول عمرشان جز بدگويى ‌از على بن ابى طالب نشنيده بودند ‌و‌ لعن ‌و‌ سب ‌او‌ ‌را‌ فريضه مى شمردند، چه انتظارى مى رفت.
كوفيان ‌كه‌ هوادار علي بودند ‌و‌ على بن ابى طالب در ميانشان ‌به‌ ارزشهاى بى بديل شناخته شده بود، چه كردند! ‌كه‌ شاميان بكنند!

شام ‌از روزى ‌كه‌ ‌به‌ وسيله مسلمانان ‌به‌ سرزمينهاى اسلامى پيوسته بود، همواره فرمانروايانى ‌به‌ خود ديده بود چونان خالدبن وليد ‌و‌ معاويه بن ابى سفيان ؛ نه پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌را‌ ديده بودند ‌و‌ نه ‌با‌ شخصيت صحابه راستين آشنايى داشتند. ‌از اين رو الگوى اسلام ‌و‌ مسلمانى آنان ، معاويه ‌و‌ امويان بودند!
مسعودى مورخ نام آشنا، در كتاب مروج الذهب نكته اى ‌را‌ ياد كرده است ‌كه‌ نشانگر ميزان آگاهى شاميان ‌از واقعيتهاى جهان اسلام ‌و‌ معارف اسلامى است. ‌او‌ ‌و‌ مردم آن سامان ‌با‌ برخى واقعيتها قدرى آشنا شده بودند. عبدالله بن على ، گروهى ‌از بزرگان شام را نزد سفاح - نخستين خليفه عباسى - فرستاد ‌و‌ گفت اينان ‌از خردمندان اين سرزمين هستند ‌و‌ همه سوگند ياد مى كنند ‌كه‌ تاكنون جز بنى اميه خويشاوندى براى رسول خدا نمى شناخته اند ‌تا‌ ميراث بر ‌او‌ باشند! (258)
توجه ‌به‌ اين نكات ، روشن مى سازد ‌كه‌ آنچه مورخان ‌و‌ صاحبان مقاتل درباره ورود اهل بيت ‌به‌ شام نوشته اند، چندان دور ‌از واقعيت ‌و‌ دور ‌از انتظار نبوده است !

نخستين طنين حق در گوش شاميان
ديلم بن عمر مى گويد: آن روز ‌كه‌ كاروان اسيران آل رسول(ص) وارد شام شدند، ‌من‌ در شام بودم ‌و‌ حركت آنان ‌را‌ در شهر ‌با‌ چشمان خويش ديدم. اهل بيت ‌را‌ ‌به‌ طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان ‌را‌ متوقف ساختند.
در اين ميان پيرمردى ‌از شاميان در برابر على بن الحسين ‌كه‌ سالار آن قافله شناخته مى شد ايستاد ‌و‌ گفت : خداى ‌را‌ سپاس ‌كه‌ شما ‌را‌ كشت ‌و‌ مردمان ‌را‌ ‌از شر شما آسوده ساخت ‌و‌ پيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - ‌را‌ بر شما پيروز گرديد!
على بن الحسين - عليهما السلام - لب فرو بسته داشت ‌تا‌ آنچه پيرمرد در دل دارد بگويد.
وقتى سخنان پيرمرد ‌به‌ پايان رسيد امام فرمود:
همه سخنانت ‌را‌ گوش دادم ‌و‌ تحمل كردم ‌تا‌ حرفهايت تمام شود. اكنون شايسته است ‌تو‌ نيز سخنان مرا بشنوى.
پيرمرد گفت : براى شنيدن آماده ام ؟
على بن الحسين - عليه السلام - فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده اى ؟
پيرمرد: آرى.
على بن الحسين : آيا اين آيه را خوانده اى ‌كه‌ خداوند مى فرمايد: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (259)
يعنى اى پيامبر ‌به‌ مردمان بگو ‌من‌ در برابر تلاشهايى ‌كه‌ براى هدايت شما ‌به‌ كار بسته ام پاداشى نمى خواهم جز اين ‌كه‌ خويشان ‌و‌ نزديكان مرا دوست بداريد
پيرمرد: آرى اين آيه ‌را‌ خوانده ام . ولى اين آيه چه ارتباطى ‌با‌ شما دارد؟
امام سجاد(ع) مقصود اين آيه ‌از خويشان پيامبر مائيم.
سپس امام(ع) پرسيد اى پيرمرد آيا اين آيه ‌را‌ خوانده اى ‌كه‌ خداوند مى فرمايد: وآت ذاالقربى حقه (260)
يعنى حق خويشاوندان ‌و‌ نزديكانت ‌را‌ ‌به‌ ايشان پرداخت كن.
مرد شامى : آيا شماييد ذوى القربى ‌و‌ خويشاوند پيامبر؟
امام على (ع): بلى ‌ما‌ هستيم. آيا سخن خدا ‌را‌ در قرآن خوانده اى ‌كه‌ فرموده است :
واعلمو انما غنمتم ‌من‌ شيى ء فلله خمسه ‌و‌ للرسول ولذى القربى. (261)
يعنى ؛ آنچه غنيمت ‌به‌ چنگ مى آوريد يك پنجم آن ‌از خدا و رسول ونزديكان اوست.
مرد شامى : آرى خوانده ام.
امام : مقصود ‌از ذوى القربى در اين آيه نيز ‌ما‌ هستيم. آيا تلاوت كرده اى اين آيه :
انما يريد الله ليذهب عنكم الرحبس اهل البيت ‌و‌ يطهركم تطهيرا (262)
يعنى : همانا خداوند اراده كرده است ‌كه‌ پليدى ‌و‌ گناه ‌از شما اهل بيت زدوده شود ‌و‌ شما ‌را‌ ‌به‌ گونه اى بى بديل پاك گرداند.
اى مرد شامى آيا در ميان مسلمانان كسى جز ‌ما‌ اهل بيت رسول خدا شناخته مى شود!

مرد شامى ‌كه‌ ‌تا‌ آن لحظه ‌با‌ منطق قرآنى اهل بيت مواجه نشده بود و آنچه ‌از اسلام شنيده ‌و‌ شناخته بود، گزافه هاى دستگاه تبليغاتى ‌و‌ مسموم اموى بود، ‌به‌ خود آمد، شرمسار شد، دستهايش ‌را‌ ‌به‌ سوى آسمان بالا برد ‌و‌ ‌با‌ همان طنين ‌كه‌ ‌تا‌ لحظه اى قبل ندانسته ‌و‌ ناخواسته براى دستگاه اموى شعار مى داد، ‌به‌ توبه ‌و‌ استغفار پرداخت ‌و‌ گفت :
اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، ‌من‌ عداوة آل محمد ‌و‌ ابراء اليك ممن قتل اهل بيت محمد (ص ) ‌و‌ لقد قراءت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم (263)
مرد شامى سه مرتبه ‌از درگاه خداوند طلب آمرزش كرد ‌و‌ گفت : خداوندا ‌من‌ ‌از دشمنى خاندان پيامبرى بيزارى مى جويم ‌و‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ رو مى آورم. ‌و‌ انزجار خود ‌را‌ ‌از كشندگان خاندان پيامبر (ص ) اعلام مى كنم. ‌من‌ روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولى ‌تا‌ امروز مفاهيم ‌و‌ معارف آنرا درك نكرده بودم.

آنچه ميان على بن الحسين - عليه السلام - ‌و‌ اين مرد شامى رد ‌و‌ بدل گرديد شايد نخستين ضربه اى بود ‌كه‌ بر پندار خفته شاميان وارد شد ‌و‌ باورهاى گذشته آنان ‌را‌ بشدت مخدوش ساخت ‌و‌ هلهله ها ‌و‌ شادمانيهاى آنان ‌را‌ ‌به‌ سردى ‌و‌ سكوتى پر معنا فرو برد.

شماتت كينه توزان
منظره حزن انگيز كودكان يتيم ‌و‌ زنان محجوب ‌و‌ گرفتار در بند اسارت ‌و‌ چهره هاى معنوى خاندان رسالت ‌و‌ سخنانى ‌كه‌ ميان ايشان ‌و‌ كاروانيان رد ‌و‌ بدل مى شد، چه بسا در قلب گول خوردگان شامى ‌و‌ مردمان بى غرض ‍ ايشان تاءثير مى كرد ‌و‌ شاديهايشان ‌را‌ ‌به‌ غم و اظهار خشمشان ‌را‌ نسبت ‌به‌ اهل بيت ‌به‌ ملاطفت ‌و‌ همدردى مبدل مى كرد. اما در اين بين كينه توزانى بودند ‌كه‌ نور حقيقت راهى ‌به‌ دلهايشان نداشت ‌و‌ اسارت ‌و‌ مظلوميت اهل بيت ‌را‌ فرصت مناسبى براى انتقامجويى ‌و‌ شماتت آنان مى پنداشتند.

ابراهيم فرزند طلحه ‌از جمله اين شماتت كنندگان است.
وى كسى است ‌كه‌ پدرش طلحه ‌از جمله برافروزندگان آتش جنگ جمل بود.(264)
طلحه در همان جنگ ‌كه‌ عليه على بن ابى طالب برپاشده بود كشته شد.
ابراهيم مرگ پدرش ‌را‌ ‌از ناحيه خاندان على (ع) مى ديد ‌و‌ در دل كينه ديرينه داشت.
او نيز مانند شاميان ‌به‌ تماشاى كاروان اسيران اهل بيت (ع) آمده بود.
نگاهش ‌به‌ على بن الحسين (ع) افتاد. گويى جراحت عقده هايش دوباره شكافته شد. ‌از روى انتقامجويى گفت :
اى فرزند على ، چه كسى پيروز است ؟
منظور ابراهيم ‌از اين سخن ، يادآورى گذشته بود.
او مى خواست بگويد، اگر بنى هاشم در جنگ جمل پيروز شدند، اما در نهايت همه آن پيروزيها ‌به‌ شكست منتهى شده است. ‌و‌ شما ‌كه‌ فرزندان على (ع) هستيد امروز در بند اسارتيد ‌من‌ ‌كه‌ فرزند طلحه هستم ، اكنون آزادم ‌و‌ تماشاگر!
مجال ، مجال استدلال ‌و‌ مباحثه نبود.
ابراهيم ‌با‌ مرد شامى فرق مى كرد. مرد شامى گول خورده بود ‌و‌ بى غرض ، اما ابراهيم اهل بيت ‌را‌ خوب مى شناسد ‌و‌ سخنانش ‌از روى انتقامجويى است. امام سجاد (ع) ‌به‌ ‌او‌ پاسخى كوتاه مى دهد ‌و‌ مى فرمايد:
اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز است ، هنگام نماز اذان ‌و‌ اقامه بگو. (265)
سخن كوتاه - اما قاطع - امام سجاد (ع) ‌به‌ ابراهيم ، پيامى ژرف ‌به‌ همراه داشت. ‌و‌ ‌به‌ ‌او‌ ياد آورى مى كرد ‌كه‌ اى ابراهيم جنگ ‌ما‌ در گذشته ‌و‌ حال براى عزت ‌و‌ قدرت دنيايى نبود ‌كه‌ اكنون ‌ما‌ شكست خورده باشيم ‌و‌ ‌تو‌ ‌و‌ يزيد پيروزمند باشيد. جنگ ‌و‌ قيام ‌ما‌ براى زنده ماندن پيام توحيد ‌و‌ نداى وحى ‌و‌ رسالت بود. ‌تا‌ زمانى ‌كه‌ ‌از ماءذنه ها نداى اشهد ان لا اله الا الله ‌و‌ اشهد ان محمدا رسول الله بلند باشد ‌و‌ مسلمانان براى نماز خويش ‍ در اذان ‌و‌ اقامه اين شعارهاى توحيدى ‌و‌ محمدى ‌را‌ تكرار كنند، ‌ما‌ پيروزيم.

ورود ‌به‌ مجلس يزيد
هر چه زمان مى گذرد، شرايط جسمى ‌و‌ روحى اهل بيت (ع) دشوارتر مى شود.
سختيهاى راه ، سختگيريهاى ماءموران ، شماتتهاى مردم ‌و‌ گذشتن ‌از ميان بازارهاى شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بيت در معرض نگاه بيگانگان ‌و‌ اكنون ورود ‌به‌ مجلس جشن يزيد!

اين ‌كه‌ آيا در شام دو مجلس برگزار شده است ، يكى در مسجد جامع دمشق ‌و‌ ديگرى در كاخ يزيد ‌و‌ ‌يا‌ اين ‌كه‌ تمامى رخدادهاى اسف انگيز شام ‌و‌ سخنان حضرت زينب ‌و‌ امام سجاد - عليهما السلام - در يك مجلس اظهار شده ، دلايل قطعى در دست نيست ‌و‌ تعيين اين موضوع تاءثير مهمى در اصل بررسى آن حوادث ندارد.
آنچه مورخان درباره ورود اهل بيت (ع) ‌به‌ مجلس يزيد نوشته اند، مفصل ‌است. آنچه بسيار مهم است مواضعى ‌است كه‌ آن حضرت در برابر امويان اتخاذ نموده ‌تا‌ توانسته است ‌از اسارت مظلومانه خويش ‌و‌ خاندانش ، قيامى ديگر ‌و‌ قيامهايى ديگر بيافريند.

يزيد بى آن ‌كه‌ ‌به‌ بازتاب ‌و‌ فرجام كردارش بينديشد، مست قدرت ‌و‌ خودخواهى است ‌و‌ مى خواهد هر چه بيشتر شكوه ‌و‌ شوكت ‌و‌ اقتدار خويش را! به همگان بنماياند.
مجلس ‌را‌ آراسته ‌و‌ تشريفات ‌را‌ برقرار كرده است ، اما ‌اين براى ‌او‌ كافى نيست. ‌او‌ مى خواهد ‌با‌ تحقير ‌و‌ كوچك نمايى هر چه بيشتر اهل بيت ، خود ‌را‌ بزرگتر بنماياند.

از اين رو، سختگيريها ‌و‌ توهينها ‌به‌ اهل بيت فزونى مى يابد. ماءموران دربار، موظف مى شوند، اسيران ‌را‌ ‌به‌ گونه اى وارد مجلس كنند ‌كه‌ نهايت ذلت ‌و‌ خوارى در اندام آنان ظاهر باشد!
اين است ‌كه‌ اسيران ‌را‌ ‌با‌ ريسمان ‌به‌ يكديگر مى بندند!

و على بن الحسين (ع) ‌كه‌ سالار ايشان ‌به‌ شمار مى آيد ‌با‌ زنجير بسته مى شود. (266)
اهل بيت (ع) وارد آن مجلس مى شوند، نخستين نگاه على بن الحسين - عليه السلام - ‌به‌ جرثومه هاى جهل ‌و‌ خودكامگى مى افتد.
فرزندي ‌از نسل معاويه ‌و‌ ابوسفيان ‌كه‌ تمامى جهل ‌و‌ شقاوت نياكانش ‌را‌ در خود جاى داده است.
او سنگدل تر ‌از آن است ‌كه‌ نصيحت ‌و‌ اندرزگويى در قلبش راه يابد.
او درس نيرنگ ‌و‌ خيانت ‌را‌ بارها ‌و‌ بارها ‌از پدرش آموخته است.
امام سجاد - عليه السلام - ‌به‌ ‌او‌ چه بگويد!
بگويد ‌يا‌ سكوت كند!

امام مى داند ‌كه‌ اگر يزيد خود راهى ‌به‌ نور ‌و‌ هدايت ‌و‌ رحمت ‌و‌ عطوفت ندارد اما بسيارى ‌از آنان ‌كه‌ در مجلس اويند، سخن او را مى شنوند.
اگر يزيد جز ‌به‌ حكومت خويش نمى انديشيد، اما آنان ممكن است شعله اى ‌از نور محبت پيامبر (ص ) در قلبهايشان باشد.
پس بايد سخنى گفت ‌كه‌ هر چند خطاب ‌به‌ يزيد باشد، اما تاءثيرش ‌را‌ بايد در قلب مردم جست.
از اين رو على بن الحسين (ع) فرمود: انشدك الله ‌يا‌ يزيد ‌ما‌ ظنك برسول الله لو رانا على هذه الحالة (267)
يعنى سوگند ‌به‌ خدا، اى يزيد، چه گمان دارى ‌به‌ رسول خدا اگر ‌ما‌ ‌را‌ بر اين حال مشاهده كند.

امام ‌از كوتاهترين جمله ها، پيامدار ترين مفاهيم ‌را‌ ‌به‌ شنودگان منتقل مى كند.
به ‌او‌ اجازه سخنرانى نخواهند داد.
هنوز بسيارى ‌از شاميان ‌او‌ ‌را‌ بدرستى نمى شناسند، ‌از كجا آغاز كند ‌و‌ چگونه. تنها نقطه مشترك ميان ‌او‌ ‌و‌ جمع ، پيامبر (ص) است. آن جمع اگر هيچ چيز ‌از معارف دين ‌و‌ تاريخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پيامبر ‌را‌ شنيده اند ‌و‌ هر چند ‌به‌ شكلى صورى ‌به‌ پيامبر علاقمند هستند.
شخص يزيد ارجى براى پيامبر قايل نيست ، چنان ‌كه‌ در شعارش بعدها ‌به‌ آن اشاره كرد. اما مردم ناآگاه شام ، ‌به‌ عنوان خليفه رسول الله ‌به‌ يزيد نگاه مى كنند ‌و‌ براى پيامبر احترام قايلند.

وقتى امام سجاد عليه السلام نام رسول خدا ‌را‌ ‌به‌ ميان آورد، يزيد نمى تواند خود ‌را‌ بى تفاوت نشان دهد. ناگزير مى شود: زنجيرها ‌را‌ ‌از على بن الحسين (ع) بردارد!
يزيد ‌با‌ اين كار، مى خواهد رحمت ‌و‌ عطوفت خود ‌را‌ ‌به‌ حاضران بنماياند. غافل ‌از اين ‌كه‌ پذيرش اعتراض امام سجاد - عليه السلام - آغاز افشا شدن ماهيت زشت حكومت اوست ‌و‌ فرو افتادن غل ‌و‌ زنجيرها ‌از اندام على بن الحسين - عليهما السلام - ‌به‌ معناى فرو شكستن نخستين حصارهايى است ‌كه‌ ‌او‌ - يزيد - خود ‌را‌ در پشت آنها مخفى داشته است.

اهل بيت در مجلس يزيد جاى مى گيرند ‌و‌ ماءموران سر مقدس سيد الشهدا ‌را‌ پيش مى آورند ‌و‌ در مقابل يزيد مى گذارند.

يزيد شعر مى خواند:
يفلن هاما ‌من‌ رجال اعزه علينا وهم كانوا اعق ‌و‌ اظلما  يعنى ؛ شمشيرها، سرمردانى ‌را‌ مى شكافند ‌كه‌ نزد ‌ما‌ گرامى هستند ولى چه كرد ‌كه‌ آنان در دشمنى ‌و‌ ستم پيشدستى كرده اند!
على بن الحسين (ع) ‌كه‌ در ميان اسيران قرار داشت ، فرمود:
اى يزيد! بهتر است ‌به‌ جاى شعرى ‌كه‌ خواندى ، اين آيه ‌از قرآن ‌را‌ بشنوى ‌كه‌ خداوند مى فرمايد:
ما اصابكم ‌من‌ مصبية فى الارض ‌و‌ لا فى انفسكم الا فى كتاب ‌من‌ قبل ان نبراء ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاءسوا على ‌ما‌ فاتكم ‌و‌ لا تفرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال فخور. (268)
يعنى ؛ هيچ مصيبتى در زمين ‌و‌ ‌يا‌ در بدن متوجه شما نمى شود مگر اين ‌كه‌ قبل ‌از آن ، ‌از سوى ‌خداوند در كتابى پيش بينى شده ‌و‌ رقم خورده باشد، ‌و‌ اين بر خدا آسان است. ‌تا‌ بر آنچه ‌از دست مى دهيد اندوهگين نباشيد ‌و‌ ‌به‌ آنچه ‌به‌ دست مى آوريد شادمانى نكنيد ‌و‌ خداوند هيچ متكبر خود ستايى ‌را‌ دوست ندارد.
آنچه امام سجاد - عليه السلام - ‌از اين آيه مى جويد اين است ‌كه‌ ‌به‌ يزيد ياد آورى كند اگر ‌ما‌ عزيزانى ‌را‌ ‌از دست داده ايم ، براي تو مجال خوشى ‌و‌ سرمستى نخواهد داشت. ‌و‌ ‌تو‌ ‌با‌ اين فخر فروشى ‌و‌ بزرگ نمايى منفور درگاه خدا هستى.
يزيد ‌كه‌ منظور امام ‌و‌ پيام آيه ‌را‌ دريافته بود، بشدت خشمگين شد ‌و‌ گفت : آيه ديگرى هم در قرآن هست ‌كه‌ آن آيه درباره شما مناسبتر است :
و ‌ما‌ اصابكم ‌من‌ مصيبة فبما كسبت ايديكم ‌و‌ يعفوا عن كثير. (269)
يعنى ؛ هر بلا ‌و‌ مصيبتى ‌كه‌ ‌به‌ شما مى رسد، نتيجه دستاوردهاى خود شماست. يزيد ‌با‌ اين آيه مى خواهد بگويد ‌كه‌ اگر شما در برابر خلافت ‌من‌ سر تسليم ‌و‌ سازش فرود مى آوريد، ‌با‌ اين حوادث روبرو نمى شديد. پس ‍ اين شما هستيد ‌كه‌ قدم در اين راه گذاشته ايد. (270)

يزيد، خود ‌و‌ خاندانش ‌را‌ صاحبان اصلى حكومت بر مسلمين مى داند ‌و‌ هرگونه اعتراض ‌و‌ انكار ‌را‌ بر نمى تابد.
اين چيزى است ‌كه‌ مورخان بصراحت ‌از آن ياد كرده اند.
يزيد انتظار دارد ‌كه‌ اهل بيت پيامبر - صلى الله عليه وآله - در برابر زشتكاريها ‌و‌ اهانتهاى ‌او‌ سكوت كنند ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ ارج نهند. اما امام سجاد (ع) ‌به‌ ‌او‌ مى گويد:
لا تطعموا ان تهينونا ‌و‌ نكرمكم و ان نكف الاذى عنكم ‌و‌ تؤ دونا
فالله يعلم انا لانحبكم و لانلومكم ان لم تحبونا (271)
يعنى ؛ شما انتظار داريد ‌كه‌ ‌ما‌ ‌را‌ مورد اهانت قرار دهيد ولى ‌ما‌ شما ‌را‌ اكرام كنيم !
ما ‌را‌ مورد آزار ‌و‌ شكنجه قرار دهيد ولى ‌ما‌ دست ‌از شما برداريم !
خدا ميداند ‌كه‌ ‌ما‌ هرگز شما ‌را‌ دوست نمى داريم ‌و‌ البته شما ‌را‌ ملامت نخواهيم كرد بر اين ‌كه‌ دوستدار ‌ما‌ نيستيد.
امام (ع) ‌با‌ اين بيان ‌در حقيقت ‌به‌ يزيد مى گويد اين ‌ما‌ نيستيم ‌كه‌ گام نخست ‌را‌ در راه عداوت برداشته ايم. اين شما هستيد ‌كه‌ ‌با‌ اهانت ‌به‌ اسلام ‌و‌ ارزشهاى اسلامى ‌و‌ ستم ‌به‌ اهل بيت ، گام در راه ستيز ‌با‌ دين ‌و‌ حاميان آن نهاده ايد ‌و‌ انتظار داريد ‌كه‌ آنان در مقابل شما سكوت كنند ‌و‌ شما ‌را‌ ‌با‌ ديده تعظيم ‌و‌ تكريم نگرند!

يزيد مى گويد:
در اين جا حق ‌با‌ شماست ولى اصولا پدر ‌و‌ جد ‌تو‌ - پيامبر - صلى الله عليه وآله - - تلاش كردند ‌تا‌ قدرت ‌را‌ ‌به‌ كف آورند ‌و‌ امير باشند ‌و‌ ‌با‌ ‌ما‌ ‌به‌ نزاع ‌و‌ درگيرى پرداختند...

على بن الحسين - عليه السلام - در پاسخ ‌او‌ فرمود:
اى پسر معاويه ‌و‌ هند! قبل ‌از اين ‌كه‌ ‌تو‌ ‌به‌ دنيا بيايى ، پيامبر ‌و‌ حكومت ‌از آن جد و نياكان ‌من‌ بوده است. روز بدر احد ‌و‌ احزاب پرچم پيروزمند رسول خدا (ص ) در دست پدر ‌من‌ - على بن ابى طالب (ع) - بود در حالى ‌كه‌ پدر ‌و‌ جد ‌تو‌ پرچم كفر ‌را‌ دردست داشتند!
سخن ‌كه‌ ‌به‌ اين جا انجاميد، چنان يزيد ‌به‌ بن بست رسيده بود ‌كه‌ چاره اى جز سكوت نداشت. البته اگر اين سخنان در محفلى خصوصى رد ‌و‌ بدل شده بود چه بسا بيش ‌از اينها ناشكيبايى مى كرد ‌و‌ امام - عليه السلام - ‌را‌ خاموش مى كرد ‌و‌ مي كشت.

اما يزيد در آن محفل عمومى گام در ميدان مناظره ‌و‌ اثبات حقانيت خويش ‍ گذارده ‌و‌ اكنون مجلس در وضعيتى قرار گرفته است ‌كه‌ ‌او‌ ناچار ‌به‌ ادامه آن وضع است. امام سجاد - عليه السلام - ‌كه‌ شرايط دگرگون شده مجلس ‌را‌ شاهد بود ‌و‌ نفوذ سخنانش ‌را‌ در حاضران احساس ‍ مى نمود، آهنگ سخن ‌را‌ ‌از شيوه استدلالى ‌به‌ روش عاطفى تغيير داد.
نه براى متاءثر ساختن يزيد! بلكه براى بيدار ساختن وجدانها ‌و‌ عواطفى ‌كه‌ اكنون ‌با‌ سخنان ‌و‌ استدلالهاى ‌او‌ شعورشان رو ‌به‌ بيدارى نهاده است.

امام فرمود:
اى يزيد! اگر درك مى كردى ‌و‌ مى دانستى ‌كه‌ چه كرده اى ‌و‌ ‌با‌ پدر ‌و‌ برادر ‌و‌ عموزاده ها ‌و‌ خاندان ‌ما‌ چه رفتارى داشته اى ‌و‌ اگر براستى قادر بودى عمق اين فاجعه ‌را‌ بشناسى ‌به‌ كوهها مى گريختى بر ريگها مى خفتى ‌و‌ آرام نمى گرفتى.
امام نگاهى هم ‌به‌ مردم دارد، ‌به‌ حاضران مجلس يزيد! ‌و‌ مى فرمايد:
ماذا تقولون اذ قال النبى لكم ماذا فعلتم ‌و‌ انتم آخر الامم
بعترتى ‌و‌ باهل بعد مفتقدى منهم اسارى ‌و‌ منهم ضرجوا بدم
يعنى ؛ چه پاسخ خواهيد داشت آنگاه ‌كه‌ پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌به‌ شما بگويد: شمايان ‌كه‌ سرآمد امتها هستيد، ‌با‌ عترت ‌من‌ ‌و‌ خاندان ، بعد ‌از رحلت ‌من‌ چه كرديد!
برخى ‌را‌ ‌به‌ اسارت كشانديد ‌و‌ گروهى ‌را‌ ‌به‌ خونشان آغشته ساختيد!

خطبه على بن الحسين - عليه السلام -
حساسترين سخنان امام سجاد - عليه السلام - ‌كه‌ در طول اقامت در شام بيان شده است ‌و‌ تحولى عظيم در محيط سياسى شام ميان مردم نسبت ‌به‌ دستگاه ايجاد كرد و معادلات يزيد ‌را‌ برهم زد ‌و‌ خط مشى ‌او‌ ‌را‌ نسبت ‌به‌ اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است ‌كه‌ آن حضرت در جمع مردم ‌و‌ رجال سياسى و ديني شام ايراد كرد.
از كتابهاى تاريخى چنين استفاده مى شود ‌كه‌ اين خطبه در مسجد جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى ‌كه‌ در كاخ يزيد رخ داده ‌و‌ سخنانى ‌كه‌ در محفل خصوصى تر وى رد و بدل شده جداست. اين خطبه ‌را‌ بايد اوج موفقيت امام سجاد - عليه السلام - در رسالت تبليغ عاشورا ‌و‌ تداوم خط شهيدان كربلا دانست.
اگر اين خطبه ايراد نشده بود، چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز ‌و‌ ‌يا‌ براى هميشه بر اهل اسلام مخفى مى ماند ‌و‌ اهداف خداجويانه عاشورائيان ‌به‌ نسلها نمى رسيد.
در اين ميان جاى اين پرسش هست ‌كه‌ يزيد ‌با‌ آن همه استبداد ‌و‌ خونخواهى چگونه اجازه مى دهد ‌كه‌ زبان گويا ‌و‌ انديشه آگاهى چون على بن الحسين - عليهما السلام - در برابر ‌او‌ بايستد ‌و‌ عليه ‌او‌ افشا گرى كند ‌و‌ برنامه هاى ‌او‌ ‌را‌ در هم ريزد!
در پاسخ بايد گفت ‌كه‌ بلى يزيد ‌و‌ همفكرانش ‌از پيدايش چنين جريانى بشدت نگران بودند، اما اراده الهى ‌به‌ حمايت ‌از مظلومان ‌و‌ نصرت حق ، ‌از يك سو، ‌و‌ شرايط ويژه اى ‌كه‌ بر مجلس ياد شده حاكم شده بود، امويان ‌را‌ ناگزير ساخت ‌تا‌ ‌به‌ امام سجاد - عليه السلام - اجازه سخن بدهند.
زمينه ها اين چنين شكل گرفت.
يزيد براى استفاده بيشتر ‌از شهادت حسين بن على - عليهما السلام - ‌و‌ اسارت خاندان وى در جهت تحكيم پايه هاى حكومتش تصميم گرفت ‌تا‌ ‌از سخنوران دربارش در مذمت خاندان على ‌و‌ توجيه فجايعى ‌كه‌ صورت داده بود، بهره جويد.
يزيد ‌از خطيب دربار خواست ‌تا‌ بر منبر رود ‌و‌ نقش خويش ‌را‌ در آن جمع حساس ايفا كند.
خطيب در بلندى جاى گرفت ‌و‌ زبان ‌به‌ هتاكى ‌و‌ بى حرمتى ‌به‌ اهل بيت گشود. امام سجاد(ع) ‌از گستاخى ‌و‌ زشتگويى خطيب برآشفت ‌و‌ فرمود:
خداوند جايگاهت ‌را‌ آتش دوزخ قرار دهد

وقتى سخنان خطيب دربار پايان يافت ، امويان خود ‌را‌ فاتح مى ديدند ‌و‌ مسايل را حل شده مى پنداشتند.
اما على بن الحسين(ع) - تنها مرد جوان قافله اسيران - ‌با‌ اندامى ‌كه‌ آثار رنج ‌و‌ اسارت ‌از آن پيدا بود ‌از جاى برخاست ‌و‌ ‌به‌ يزيد گفت : خطيب شما آنچه خواست ‌به‌ ‌ما‌ نسبت داد ‌و‌ ‌با‌ مردم گفت ، آيا اجازه مى دهى ‌من‌ هم با مردم سخن بگويم ؟
يزيد رضايت نمى داد، اما اطرافيان ‌و‌ حاضران مجلس ‌و‌ يكى ‌از فرزندان خليفه اصرار ورزيدند ‌تا‌ يزيد پيشنهاد على بن الحسين - عليهما السلام - ‌را‌ بپذيرد. زيرا در وضع ‌و‌ حال ‌او‌ نمى ديدند ‌كه‌ بتواند سخنى همپاى سخنور برگزيده دربار بگويد!
يزيد ناگزير اجازه داد.
امام سجاد - عليه السلام - ‌از پلكان منبر بالا رفت. در برابر چشمان مردم قرار گرفت ‌و‌ ‌از بلندايى ‌كه‌ هماره صداى شيطان صفتان ‌و‌ متملقان دربارى بلند شده بود، نواى گرم توحيدى اوج گرفت. آنچه ‌تا‌ آن روز بر مردم شام پوشيده مانده بود، افشا شد.

امام زين العابدين - عليه السلام - نخست سپاس خداى گفت ‌و‌ خطبه ‌را‌ آغاز كرد.
سخنان آغاز خطبه آنچنان تحول آفرين بود ‌كه‌ اشك چشمان مردم ‌را‌ فرو ريخت ‌و‌ عواطف آنان ‌را‌ بشدت تحت تاءثير قرار داد.
در ادامه آن سخنان ، امام فرمود:
اى مردم ! شش نعمت ‌به‌ ‌ما‌ عطا گرديده ‌و‌ هفت فضيلت ‌از سوى خدا ‌به‌ ‌ما‌ داده شده است.
ما ‌از علم ، حلم ، بزرگوارى ‌و‌ بخشش ، فصاحت ، شجاعت ‌و‌ محبوبيت اجتماعى درميان مؤمنان ، برخورداريم.
فضيلتها ‌و‌ شرافتهاى ‌ما‌ عبارتند ‌از اين ‌كه‌ : پيامبر خاتم محمد - صلى الله عليه وآله - ‌از ‌ما‌ خاندان است ‌و‌ على بن ابى طالب - صادقترين يار پيامبر - جعفر طيار، حمزه - شير شجاع خدا ‌و‌ رسول - ‌و‌ حسن ‌و‌ حسين - دو سبط اين امت - نيز ‌از خاندان ‌ما‌ هستند.
آنان ‌كه‌ مرا مى شناسند، ‌از توضيح بى نيازند ولى آنان ‌كه‌ مرا نمى شناسند گوش فرا دهند ‌تا‌ خويش ‌را‌ ‌به‌ ايشان بشناسانم.
اى مردم ! ‌من‌ فرزند مكه ‌و‌ منايم ،
من فرزند زمزم ‌و‌ صفايم.
من فرزند آنم ‌كه‌ حامل ركن است.
من فرزند بهترين انسانى هستم ‌كه‌ بر كره خاك جامه وجود پوشيده است.
من فرزند برترين موحدى هستم ‌كه‌ برگرد كعبه طواف كرده ‌و‌ گام در مسير صفا ‌و‌ مروه نهاده ‌و‌ حج ‌به‌ جا آورده ‌و‌ خداى ‌را‌ لبيك گفته است. ‌من‌ فرزند آن پيامبرم ‌كه‌ بر مركب آسمانى - براق - سوار گشت ‌و‌ جبرئيل ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ بلند جايگاه هستى - سدره المنتهى - رسانيد. ‌به‌ قرب خدا رسيد؛ آنجا ‌كه‌ فاصله قاب قوسين ‌و‌ ‌يا‌ كمتر بود!
من فرزند آنم ‌كه‌ فرشتگان آسمان ‌با‌ ‌او‌ نمازگزاردند ‌و‌ ‌به‌ ‌او‌ اقتدا كردند.
من فرزند على مرتضايم. آن كسى ‌كه‌ بر صورت مستكبران نواخت ‌تا‌ ايمان آوردند - در برابر شعار لااله الا الله ‌و‌ پيام توحيد سر فرود آورند ‌و‌ دست ‌از عناد بردارند - ‌من‌ فرزند آن كسى هستم ‌كه‌ پيشاپيش رسول خدا، ‌با‌ دو شمشير ‌و‌ دو نيزه مى جنگيد.
دو هجرت كرد، دو بار ‌با‌ پيامبر بيعت نمود، در بدر ‌و‌ حنين رزمنده بود ‌و‌ حتى يك لحظه - يك چشم برهم زدن - ‌به‌ خداوند كفر نورزيد.
من فرزند صالحترين مؤمنان ، وارث پيامبران ، نابودگر ملحدان، پيشواى مسلمانان، نور جهانگران ، زينت عبادت كنندگان ، سرآمد گريه كنندگان - ‌از خوف خدا و اشتياق ‌به‌ لقاى حق - شكيباترين ، برترين قيام كنند گان خاندان پيامبر (ص ) هستم.
من فرزند كسى هستم ‌كه‌ ‌از سوى جبرئيل ‌و‌ ميكائيل مورد تاءييد ‌و‌ يارى بود. - على - عليه السلام - - حامي حريم مسلمانان كشنده مارقين ‌و‌ ناكثين ‌و‌ قاسطين طاغيان صفين ‌و‌ نهروان ‌و‌ جمل ستيزنده ‌با‌ دشمنان لجوج اسلام.
- على - عليه السلام - پرافتخارترين مرد ‌از ميان تمامى قريش اولين كسى كه ‌به‌ خدا ‌و‌ پيامبر - صلى الله عليه وآله - لبيك گفت ‌و‌ ايمان آورد. پيشتاز پيشتازان راه دين ، شكننده متجاوزان ، نابود كننده مشركان ، تيرى ‌از تيرهاى خدا بر منافقان ، زبان گوياى حكمت نيايشگران، ياور دين خدا، ولى و سرپرست امر الهى - حافظ ‌و‌ مجرى قوانين پروردگار...
آرى ‌او‌ جدم على بن ابى طالب است. (272)

سپس امام چنين ادامه داد:
من فرزند فاطمه زهرايم.
من فرزند سرور زنان عالمم.
امام همچنان ‌به‌ معرفى خويش ادامه داد، ‌تا‌ آن جا ‌كه‌ صداى مردم ‌به‌ گريه بلند شد، ‌و‌ يزيد ‌از تاءثير سخنان امام عليه السلام در قلب مردم سخت بيمناك گرديد.
هراس يزيد ‌از اين بود ‌كه‌ مردم در همان محفل عليه ‌او‌ بشورند! ‌از اين رو براى قطع كردن سخنان امام سجاد - عليه السلام - ‌به‌ مؤذن دستور داد اذان بگويد
يزيد ‌از اين عمل مى توانست چند هدف ‌را‌ دنبال كند: نخست بريدن كلام على بن الحسين(ع) ‌و‌ سپس بازداشتن مردم ‌از انديشه درباره سخنانى ‌كه‌ آن حضرت ايراد كرده بود ‌و‌ همچنين ‌به‌ دست آوردن فرصتى براى تصميم گيرى مناسب ‌و‌ علاوه بر همه اينها، يزيد ‌كه‌ بشدت خود ‌را‌ در نظر مردم ، ضد دين ‌و‌ ضد ارزشهاى دينى مى ديد، ‌با‌ نداى اذان مى خواست در اين باور مردم ترديد ايجاد كند! مؤذن ‌از جاى برخاست ‌و‌ ‌با‌ صدايى ‌كه‌ ‌به‌ همه مى رسيد گفت :
الله اكبر، الله اكبر.
على بن الحسين(ع) در ادامه سخنان پيشين خود ‌و‌ براى همنوايى ‌با‌ نداى اذان فرمود:
آرى هيچ چيز بزرگتر ‌و‌ ارجمندتر ‌از خدا نيست.
مؤذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله.
امام فرمود: تمامى وجودم - پوست ‌و‌ خون ‌و‌ گوشتم - ‌به‌ يگانگى خدا شهادت مى دهند. مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله (ص ).
امام ‌كه‌ هنوز بر بالاى منبر قرار داشت در اين هنگام چهره اش ‌را‌ ‌از زمين و مردم ‌به‌ سوى يزيد برگرداند ‌و‌ فرمود
اي يزيد اين محمد - صلى الله عليه وآله - ‌كه‌ هم اكنون نامش ‌را‌ مؤذن بر زبان آورد ‌و‌ ‌به‌ پيامبرى ‌او‌ گواهى داد، آيا جد توست ‌يا‌ جد ‌من‌ است !
اگر بگويى پيامبر (ص ) جد توست دروغ گفته اى ‌و‌ كفر ورزيده اى !
و اگر باور دارى ‌كه‌ پيامبر (ص ) جد ‌من‌ است پس چرا ‌و‌ ‌به‌ چه جرمى خاندان ‌او‌ ‌را‌ كشتى ! (273)

امام سجاد عليه السلام ‌تا‌ بدين جا رسالت خويش ‌را‌ ‌به‌ شايستگى ايفا كرد ‌و‌ آن مجلس ‌‌با‌ وضعى آشفته ‌و‌ نگران كننده براى يزيد پايان يافت.

بازتاب خطبه امام سجاد - عليه السلام -
سخنان ‌و‌ موضع گيرهاى امام سجاد (عليه السلام ) ‌و‌ همچنين زينب كبرا عليها السلام در قبال برنامه هاى يزيد زندگى او ‌را‌ آشفته ساخت ‌تا‌ آنجا ‌كه‌ برخى منابع نوشته اند:
يزيد ‌با‌ مشاهده تاءثير عميق خطبه على بن الحسين در مردم ‌به‌ كسانى ‌كه‌ ‌از وى خواسته بودند ‌تا‌ ‌به‌ على بن الحسين اجازه سخنرانى بدهد ‌و‌ بر اين خواسته خود اصرار ورزيده بودند رو كرد ‌و‌ با لحنى بشدت اعتراض آميز گفت : شما مقصودتان رسوايى ‌ما‌ ‌و‌ نابودى سلطنت ‌ما‌ بود!
ولى آنان در پاسخ گفتند: ‌به‌ خدا سوگند باور نمى كرديم ، جوانى ‌كه‌ مانند وى رنج ‌و‌ آسيب ديده و عزيزترين عزيزانش ‌را‌ ‌از دست داده ، ‌با‌ حالت اسارت بر مركبهاى برهنه روزها راه پيموده.. بتواند در مجلسى ‌كه‌ انبوه درباريان ‌و‌ بزرگان شهر و مردم مختلف حضور دارند، اين گونه محكم ‌و‌ مستدل سخن بگويد.
يزيد گفت : اما ‌من‌ مى دانستم ‌كه‌ فرزندان پيامبر (ص ) ‌از چه نيرو ‌و‌ قدرتى برخوردارند.
مردى شامى ‌كه‌ چه بسا مؤذن دربار نيز بود سخنان يزيد ‌را‌ مى شنيد ‌و‌ ‌از آنجا ‌كه‌ ماهيت خاندان اموى ‌و‌ اهداف پليد آنان ‌را‌ هنوز نشناخته بود ‌و‌ براستى گمان كرده بود معاويه ‌و‌ يزيد امير المؤمنين هستند ‌با‌ شگفتى پرسيد:
اگر براستى ‌تو‌ مى دانستى ‌كه‌ اينان فرزندان ‌و‌ خاندان پيامبر هستند ‌و‌ ‌از قدرت معنوى ‌و‌ نفوذ كلام برخوردارند پس ‌به‌ چه علت آنان ‌را‌ مورد قتل ‌و‌ غارت قرار دادى !
بديهى است ‌كه‌ اين اعتراضها ‌با‌ عكس العمل شديد يزيد مواجه مى شد ‌و‌ پاسخى جز مرگ ‌و‌ نابودي گوينده نداشت. (274)

از برخى منابع ديگر استفاده مى شود ‌كه‌ مردى ‌از عالمان يهود نيز در محفل يزيد حضور داشت ، ‌او‌ نيز پس ‌از شنيدن سخنان امام سجاد - عليه السلام - ‌از يزيد پرسيد: براستى اين جوان كيست ؟يزيد گفت : فرزند حسين - عليه السلام - است. يهودى گفت : كدام حسين - عليه السلام -... آن مرد سؤ ال كرد ‌تا‌ دانست اين خاندان ‌از نسل پيامبر (ص ) هستند ‌و‌ آن بزرگوارى ‌كه‌ مظلومانه در صحراى كربلا ‌به‌ شهادت رسيده فرزند دختر پيامبر (ص ) است. ‌از اين رو ‌با‌ توبيخ ‌و‌ سرزنش ‌به‌ يزيد گفت : آيا ‌او‌ فرزند دختر پيامبر تان بود ‌كه‌ ‌با‌ اين فاصله كم پس ‌از رحلت پيامبرتان ‌او‌ ‌را‌ كشتيد، براستى رفتارى ناشايست درباره خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - خويش روا داشته ايد... شما ديروز ‌از پيامبرتان جدا شده ايد ‌و‌ امروز فرزندش ‌را‌ مى كشيد؟... (275)

به هر حال آنچه در ضمن اين روزهاى اندك واقع شد، يزيد ‌را‌ ناگزير ساخت ‌تا‌ ‌از موضع قدرتمندانه ‌و‌ پندار پيروزى خويش دست بردارد. و از آنچه نسبت ‌به‌ خاندان رسالت انجام داده معذرت خواهى كند ‌و‌ گناه آن ‌را‌ ‌به‌ ديگران مستند سازد. يزيد ناگزير شد ‌تا‌ در جمع مردم شام - آن شاميانى ‌كه‌ در نتيجه تبليغات شوم امويان ‌و‌ ‌يا‌ پست باطنى ، درصدد ‌به‌ اسيرى گرفتن ‌و‌ برده ساختن اهل بيت پيامبر - صلى الله عليه وآله - بودند! (276) خطبه اى بخواند ‌و‌ در آن بگويد:
اى اهل شام ! شما گمان نكنيد ‌كه‌ حسين بن على - عليهما السلام - ‌را‌ ‌من‌ كشته ام ‌يا‌ دستور كشتنش ‌را‌ داده ام ؛ نه ‌به‌ خدا سوگند ‌من‌ هرگز چنين نمى خواستم ، مسؤول كشته شدن خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله -، پسر مرجانه - عبيدالله بن زياد - فرماندار كوفه است. (277)
اين تحولات ژرف سبب شد ‌تا‌ يزيد ‌كه‌ مى خواست ‌از بازماندگان صحنه كربلا، اسيرانى ‌به‌ چنگ آورد ‌و‌ اصيلترين خاندان ‌و‌ شريفترين مردمان ‌را‌ ‌به‌ ذلت ‌و‌ خوارى بنشاند، ‌از تصميم خود منصرف شود ‌و‌ ايشان ‌را‌ اكرام نمايد ‌و‌ براى پذيرش درخواستهاى امام سجاد (ع) اعلام آمادگى كند. آن جريمه اى ‌كه‌ در آغاز ورود اهل بيت ‌به‌ شام ، رو ‌به‌ جانب امام سجاد - عليه السلام - كرده مى گويد:
يا على ، الحمدالله الذى قتل اباك
يعنى ؛ اى على ، خدا ‌را‌ سپاس ‌كه‌ پدرت ‌را‌ كشت !
اكنون در موضعى قرار گرفته است ‌كه‌ ‌به‌ امام سجاد - عليه السلام - مى گويد: خدا پسرمرجانه ‌را‌ لعنت كند اگر ‌من‌ خود ‌با‌ حسين بن على - عليهما السلام - مواجه مى شدم پيشنهادهاى ‌او‌ ‌را‌ مى پذيرفتم ‌و‌ راهى ‌را‌ در پيش مى گرفتم ‌كه‌ ‌به‌ كشته شدن وى نينجامد حاضر بودم ‌او‌ كشته نشود هر چند بعضى فرزندانم ‌را‌ ‌از دست بدهم ! ليك آنچه قضاى الهى بود صورت گرفت ، اكنون اگر پيشنهاد ‌و‌ ‌يا‌ درخواستى داريد ‌به‌ ‌من‌ بنويسيد ‌تا‌ آن ‌را‌ عملى كنم. (278)
با توجه ‌به‌ آلام سنگينى ‌كه‌ بر كاروانيان شهادت ‌و‌ اسارت وارد شده بود ‌و‌ فريادهايى ‌كه‌ درسينه نگاه داشته بودند ‌و‌ حق اظهار آن را، بازگشت ‌به‌ سرزمين شهادت ؛ آن جا ‌كه‌ پاره هاى تنشان ‌را‌ مظلومانه ترك گفتند ‌و‌ اجازه نداشتند برايشان نوحه كنند ‌و‌ ‌يا‌ بازگشت ‌به‌ مدينه ، شهر پيامبر، شهر خاطره هاى زنده شهيدان آنها!

در اين ‌كه‌ اهل بيت - عليه السلام - چه مدت در شام توقف داشته اند، نقلهاى مختلفى رسيده است ولى ‌از مجموع آنها ميتوان نتيجه گرفت ‌كه‌ توقف آنان در شام كمتر ‌از ده روز و بيشتر ‌از يك ماه نبوده است.

خطبه امام سجاد - عليه السلام - در آستانه ورود ‌به‌ مدينه
كاروان اهل بيت ‌به‌ مدينه نزديك مى شود. در اين جا نيز امام سجاد - عليه السلام - رسالتى ويژه دارد. آن حضرت مى بايست حداكثر آگاهى ‌را‌ نسبت ‌به‌ آنچه واقع شده ‌به‌ مردم بدهد. ‌از اين روى امام سجاد - عليه السلام - نخست وارد مدينه نمى شود. در خارج مدينه خيمه هايى برپامى كند ‌و‌ بشير بن جذلم ‌را‌ ماءمور مى سازد ‌تا‌ مردم مدينه ‌را‌ ‌از آمدن قافله خزان زده خاندان رسول - صلى الله عليه وآله - مطلع سازد.
بشير مى گويد: پس ‌از اين ‌كه‌ خيمه ها بر پا شد ‌و‌ زنان ‌و‌ كودكان مستقر شدند، على بن الحسين - عليهما السلام - ‌به‌ جانب ‌من‌ رو كرده ‌و‌ فرمود: اى بشير خداوند پدرت ‌را‌ رحمت كند. ‌او‌ مى توانست شعر بگويد، آيا ‌تو‌ نيز ‌از شعر بهره اى دارى ؟
عرض كردم : آرى اى فرزند رسول خدا - صلى الله عليه وآله - ‌من‌ هم شاعرم.
امام فرمود: وارد مدينه شو ‌و‌ خبر شهادت حسين بن على - عليهما السلام - ‌را‌ ‌به‌ مردم مدينه برسان.
بشير مى گويد: پس ‌از فرمان امام ، سوار بر اسب شدم ‌و‌ كوچه هاى مدينه ‌را‌ پشت سر گذاردم ‌تا‌ ‌به‌ مسجد النبى (ص ) رسيدم ، - آنجا ‌كه‌ جمع مؤمنان هماره جمع است ‌و‌ مركز اخبار مهم دينى است - ‌با‌ صدايى آميخته ‌به‌ گريه ‌و‌ اندوه ‌فرياد بر آوردم :
يا اهل يثرب لامقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرج والراءس منه على القناء يدار
يعنى ؛ اى ساكنان مدينه ، جا ندارد ‌كه‌ ديگر در مدينه بمانيد.
حسين بن على - عليهما السلام - كشته شد، پس هماره بر اين مصيبت بگرييد. بدن ‌او‌ در كربلا آغشته در خون. و سر مطهر ‌او‌ بر فراز نيزه ، در چرخش ميان شهرها!

بشير مى گويد پس ‌از اين اشعار ‌به‌ مردم اعلام كردم ‌كه‌ على بن الحسين(ع) ‌و‌ خاندان ‌او‌ اكنون در كنار شهر مدينه توقف كرده اند ‌و‌ ‌من‌ فرستاده اويم ‌تا‌ اين پيام ‌را‌ ‌به‌ شما برسانم ‌و‌ مكان توقف ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ شما بنمايانم.

مردم مدينه ‌با‌ شنيدن اين پيام نگران ‌و‌ سراسيمه ‌از شهر خارج شدند.
زنان ‌از شدت مصيبت ، ‌با‌ موهاى پريشان ‌و‌ نوحه كنان ‌از كوچه هاى مدينه مى گذشتند ‌تا‌ ‌به‌ توقفگاه اهل بيت برسند. هيچ گاه شهر مدينه ‌تا‌ آن اندازه مصيبت زده ديده نشده بود. انبوه مردم مدينه ، اطراف خيمه ها حلقه زدند.
امام سجاد - عليه السلام - ‌از خيمه بيرون آمد در حالى ‌كه‌ ‌با‌ دستمالى ‌كه‌ در دست داشت ، اشكهاى چشمش ‌را‌ مدام ازگونه هايش پاك مى كرد.
براى امام جايگاهي قرار گرفت در حالى ‌كه‌ نمى توانست ‌از گريه خوددارى كند.
منظره ‌به‌ گونه اى بود ‌كه‌ تمامى حاضران در آن جمع متاءثر شده ‌و‌ گريستند.
پس ‌از لختى ، امام ‌از مردم خواست ‌تا‌ ساكت شوند.

صداى گريه ‌و‌ سوگوارى مردم قدرى كاهش يافت. آنگاه امام خطبه اى ‌را‌ چنين آغاز كرد: حمد مخصوص پروردگار جهانيان ، آن مالك ‌و‌ فرمانرواى روز جزاست ‌و‌ پديد آورنده تمامى خلق...
خداى ‌را‌ مى ستاييم بر رخدادهاى عظيم ‌و‌ فجايع روزگار ‌و‌ مصيبتهاي بزرگ ‌و‌ شكننده زمان.

امام ‌با‌ اين بيان هم شدت رنجها ‌و‌ مصيبتهاى وارد بر اهل بيت ‌را‌ ‌به‌ مردم ياد آور شده ‌و‌ هم مقام صبر ‌و‌ رضا ‌و‌ استقامت دينى خود در برابر رخدادهاى زمان ‌و‌ مشكلاتى ‌كه‌ در مسير ايمان و خداجويى ‌به‌ آنان رسيده ابراز كرده است.

امام چنين ادامه داد:
اى مردم ! خداوند - ‌كه‌ ستايش مخصوص اوست - ‌به‌ وسيله مصيبتهاى بزرگ ‌و‌ شكستى ‌كه‌ بر پيكر اسلام وارد گرديد، ‌ما‌ ‌را‌ آزمود.
ابا عبدالله ‌و‌ عترت ‌او‌ ‌به‌ شهادت رسيدند، زنان ‌و‌ كودكان خاندان ‌او‌ ‌به‌ اسارت گرفته شدند ‌و‌ سر مقدس ‌او‌ ‌را‌ بر فراز نيزه ها شهر ‌به‌ شهر عبور دادند!
اين مصيبتى است ‌كه‌ همتاى آن درد ‌و‌ مصيبتى نخواهد بود!
اى مردم ! ‌از اين پس كدامتان ، شادى ‌به‌ قلبهاتان راه خواهد يافت !
كدام قلب است ‌كه‌ در اين ماتم محزون نباشد.
كدام چشم است ‌كه‌ ‌از گريه دريغ كند ‌و‌ اشك نريزد!
درندگان سخت دل بر اين فاجعه ‌و‌ بر اين كشتار گريستند.
امواج درياها، اركان آسمانها، كرانه هاى زمين و... فرشتگان مقرب خدا ‌و‌ تمامى اهل آسمانها بر اين رخداد اشك ماتم ريختند.
هان اى مردم ، كدام قلب است ‌كه‌ براى شهادت حسين - عليه السلام - نشكند!
كدام گوش است ‌كه‌ وارد شدن اين شكست ‌و‌ خلا عظيم ‌را‌ بر پيكر اسلام بشنود ‌و‌ ‌از شدت غم ناتوان  نشود..
اى مردم ‌ما‌ ‌از سوى مدعيان مسلمانى ، - كوفيان ‌و‌ شاميان - مورد بى مهرى ‌و‌ ستم قرار گرفتيم ، آواره ‌و‌ سرگردان شديم !
بى پناه ‌و‌ دور مانده ‌از شهرها!
با ‌ما‌ چنان رفتار شد ‌كه‌ گويى مردمان كافر ‌و‌ محارب ‌با‌ دين پيامبريم. در حالى ‌كه‌ نه جرمى داشتيم ‌و‌ نه ناروايى ‌را‌ مرتكب شده بوديم..
به خدا سوگند، - ‌با‌ ‌ما‌ چنان رفتار شد ‌كه‌ - اگر پيامبر (ص ) خود سفارش ‍ كرده بود ‌كه‌ ‌با‌ ‌ما‌ بجنگند ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ بكشند - آن گونه ‌كه‌ سفارش كرده است ‌به‌ ‌ما‌ نيكى كنند - اين مردم گمان نمى رفت ‌كه‌ بيش ‌از اين بر ‌ما‌ ستم كنند.
انا لله ‌و‌ انا اليه راجعون.
چه بزرگ ‌و‌ دردناك ‌و‌ فرياد برانگيز است اين رخداد غمبار!
ما آنچه ديده ايم براى خدا ‌و‌ در راه دين خدا مى دانيم ‌و‌ خداوند قادر شكست ناپذير است ‌و‌ انتقام ‌ما‌ ‌را‌ ‌از دشمنان خواهد گرفت. (279)


پي نوشتها:
211- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 4/104؛ بحار 46/143
212- طلقات ابن سعد 5/166
213- تذكرة الخواص 291
214- دلائل الامامه 80؛ كشف الغمه 4/258؛ فصول المهمه 209؛ احقاق الحق 12/9؛ نورالابصار شبلنجى 139؛ اعيان الشيعه 1/365.
215- رياص القدس بحدائق الشيعه 1/365
216- مقتل الحسين مقرم 355؛ بحارالانوار 45/114 ‌و‌ 196.
217- بحارالانوار 45/132.
218- ترجمه ابى مخنف 150؛ انساب الاشراف 3/206؛ تاريخ طبرى 4/352؛ ارشاد 2/123؛ بحارالانوار 45/114 ‌و‌ 168 ؛ ينابيع امودة 350؛ نورالابصار مازندرانى 13؛ مقتل الحسين مقرم 314.
219- رك : امام حسين ‌و‌ ايران 480.
220- زندگانى چهارده معصوم 711-712
221- قال حذيم بن شريك الاسدى : خرج زين العابدين - عليه السلام - الى الناس ‌و‌ اومى اليهم ان اسكتوا فسكتوا، ‌و‌ هو قائم فحمدالله ‌و‌ اثنى عليه ‌و‌ صلى على نبيه ، ثم قال : ايها الناس ، ‌من‌ عرفنى فقد عرفنى ! ‌و‌ ‌من‌ لم يعرفنى فاءنا على بن الحسين المذبح بشط الفرات ‌من‌ غير ذحل ‌و‌ ل ترات ، انا ابن ‌من‌ انتهك حريممه ، ‌و‌ سلب نعيمه ‌و‌ انتهب ماله ‌و‌ سبى عياله ، اءنا ابن ‌من‌ قتل صبرا، فكفى بذلك فخرا.
ايها الناس ناشد بالله هل تعلمون انكم كتبتم الى الى ‌و‌ خدعتمئه ، ‌و‌ اعهطيتموه ‌من‌ انفسكم العهد ‌و‌ الميثاق ‌و‌ اليبعة ؟ثم قاتلتموه فتبا لكم ‌ما‌ قدمتم لا نفسكم ‌و‌ سوء لرايكم ، باءيه عين تنظرون الى رسول
الله - صلى الله عليه وآله -.
222- فقالو باجمعهم : نخن كلنا ‌يا‌ ابن رسول الله سامعون مطيعون حافظون لذمامك ، غير زاهدين فيك ‌و‌ لا راغبين عنگ ، فمرنا باءمرك رحمك الله فانا حرب لحربك ، وسلم لسلمك ، لناءخذن ترئك ‌و‌ ترئنا، ممن ظلمك ‌و‌ ظلمنا.
223- امام سجاد - عليه السلام - در اينجا ‌به‌ آيه اى اشاره دارد ‌كه‌ ‌از جهات مختلف ‌به‌ موضوع مورد سخن آن حضرت ارتباط دارد. پيوند عميق اين آيه ‌با‌ موضوع ياد شده ژرفاى علم امام ‌و‌ احاطه آن خضرت بر مفاهيم پيام وحى ‌را‌ مى رساند. در اين آيات خداوند ‌به‌ پيامبر مى فرمايد: اى پيامبر ‌به‌ امت خويش بگو شما ‌را‌ موعظه مى كنم ‌به‌ قيام در راه هدا.. اى پيامبر ‌به‌ اينان بگو: آنجه ‌من‌ ‌از شما مى طلبم در جهت منافع خود شماست... در ادامه اين آيه خداوند ‌به‌ مجرمان ‌و‌ متخلفان ‌از جهاد ‌و‌ يارى پيامبر هشدار داده ‌و‌ مى فرمايد: كافران هنگام مشاهده غذاب الهى نگران ‌و‌ مضطرب شده ‌و‌ مى گويند ‌ما‌ هب حق ايمان آورديم ولى آنها كجا ‌و‌ ايمان كجا! آنها در زندگى دنيا ‌و‌ در آنجا ‌كه‌ فرصت ‌و‌ زمينه داشتند كافر شدند ‌و‌ امروز ‌كه‌ ميان ايشان ‌و‌ آرمانهايشان فاصله افتاده ، دم ‌از ايمان مى زنند! ‌و‌ حيل بينهم ‌و‌ بين ‌ما‌ يشتهون رك : سوره سباء آيه 46 ‌تا‌ 54.
224- فقال على بن الحسين - عليه السلام -: هيهات ! ايها الغدره ، المكرة ، يل بينكم بين شهوات انفسكم ، اتريدون ان تاءتوا اليكما اتيتم الى آبائى ‌من‌ قبل. كلا ‌و‌ رب الرقصات الى منى ، فاءن الجرح لما يندمل ، قتل اءبى بالامس ‌و‌ اهل بيته معه ، فلم ينسنى ثكل رسول الله (ص ) ‌و‌ ثكل اءبى ‌و‌ بنى اءبى ‌و‌ جدى شق لهاز ‌و‌ مرارته بين حناجرى ‌و‌ حلقى ‌و‌ غصصه تجرى صدرى ‌و‌ مساءلتى لا تكونو النا ‌و‌ لا علينا. ثم قال - عليه السلام - : لا غرو ان قتل الحسين ‌و‌ شيخه... احتجاج طبرسى 2/306
225- زمد /42
226- آل عمران 145
227- طبقات ابن سعد 157 انساب الاشراف 3/206؛ تاريخ طبرى 4/350
228- بحار انوار 45/154
229- انساب الاشراف ، 3/206
230- انساب الاشراف 3/212
231- تاريخ طبرى 4/352-454
232- ترجمه مقتل ابى مخنف 142؛ انساب الاشراف 3/214؛ اللهوف 84.
233- مقتل مخنف 162.
234- بحار 45/184
235- امام حسين ‌و‌ ايران 485-492
236- امام حسين ‌و‌ ايران 485-492
237- حصاصه ، ‌به‌ فتح ‌و‌ تشديد دوم ‌از روستاهاى عراق ‌و‌ در نزديكى قصر ابى هبيره قرار دراد
مراصد الاطلااع ، 1/404
238- تكريت شهرى است معروف بين بغداد ‌و‌ موصل ‌و‌ در فاصله سى فرسخى بغداد ‌و‌ غرب دجله قرار دارد. معجم البلدان 2/38
239- دير اعور، در پشت كوفه است ‌و‌ آن ‌را‌ شخص معروع ‌به‌ نام اعور بنا كرده است. مراصد الاطلاع 2/552.
240- اين موضع در نزديكمى عقر قرار دارد ‌و‌ ‌از اراضى موصل ‌به‌ شمار مى آيد. مراصد الاطلاع 3/1196
241- كحيل مصغر كحل است ‌كه‌ قبلا شهر بزرگى بوده ‌و‌ الان ‌به‌ صورت قريه اى در آمده ‌و‌ در نزديكى موصل است ‌و‌ در غرب دجله قرار دارد. مراصد الاطلاع 3/1150.
242- حجينه يكى ‌از روستاهاى بزرگ موصل است ‌كه‌ در ناحيه دجله واقع شده است. مراصد الاطلاع 1/363
243- موصل يكى ز شهرهاى معروع عراق است ‌كه‌ ‌به‌ علت تصال آن ‌به‌ دجله ‌و‌ فرات ‌و‌ ‌يا‌ ‌به‌ جزيره ‌و‌ عراق ، آن ‌را‌ موصل ناميده اند ‌و‌ ‌تا‌ بغداد 74 فرسخ فاصله دارد معجم البلدان 5/223
244- نصيبين يكى ‌از شهرهاى آباد عرااق است ‌كه‌ بر سر راه موصل ‌به‌ شام قرار دارد ‌و‌ دير بزرگى در آن واقع است ‌و‌ علاوه ر آن مسيحيان در اطراف آن چنين دير ‌و‌ صومعه دارند. معجم البلدان 5/288
245- عين الورد: مشهور ‌به‌ حزيره است ‌و‌ سرمنشاء آب بسيارى ‌از قنوات است. مراصد الاطلاع 2/979
246- اين شهر يكى ‌از شهرهايى است ‌كه‌ ‌تا‌ شهر حلب يك مرحله فاصله دارد. معجم البلدان 4/403
247- اين شهر منسوب ‌به‌ نعمان بن بشير صحابى است ‌كه‌ گويا در قبله آن قبرى است معروف ‌به‌ يوشع بن نون ‌و‌ اين شهر بى حماة ‌و‌ حلب واقع است. مراصد الاطلاع 1/1288
248- كفر طاب : شهرى است بين معره ‌و‌ حلب. معجم البلدان 4/470
249- حماة : يكى ‌از شهرهاى بزرگ سوريه ‌كه‌ آن ‌را‌ حمص بن مكنف علقمى بنا كرده است ‌و‌ بين دمشق ‌و‌ حلب مى باشد. معجم البلدان 2/302.
250- حمص يكى ‌از شهرهاى برزگ سوريه آن ‌را‌ حمص بن مكنف علقى بناكرده است ‌و‌ بن دمشق ‌و‌ حلب مى باشد. معجم البلدان 2/302.
251- بعلبك ‌از شهرهاى معروف ‌كه‌ سه روز ‌با‌ سوريه فاصله دارد.
252- صومعه راهب : آخرين منزلى بوده ‌كه‌ ‌به‌ شام منتهى مى شده ‌و‌ بعيد نيست همان دير الزور باشد.
253- مقتل ابى مخنف 180-198؛ منتهى الامال 1/303/304
254- تاريخ طبرى 7/375
255- ترجمه مقتل ابى مخنف 121.
256- ينابيع الموده 352
257- ينابيع الموده 352.
258- مروج الذهب 2/73
259- شورى /22.
260- انفال / 41
261- انفال /41.
262- احزابل /33.
263- احتجاج 2/305-307؛ مقتل خوارزمى 61-62.
264- تاريخ يعقوبى 2/182؛ المختصر فى الخبار البشر 1/173.
265- امالى طوسى 2/290
266- سير اعلام النبلا 3/216
267- بحار النورا 45/131.
268- حديد 23-22
269- شورى /30
270- تاريخ طبرى 7/376؛ العقد الفريد 5/124
271- بحار 45/175
272- انا ابن على المرتضى ، انا ‌من‌ ضرب خراطيم الخلق حى قالوا: لااله الاالله.
اناابن ضرب بين يدى رسول الله بسفين ‌و‌ طعن برمحين ، ‌و‌ هاجرالهجرتين ، ‌و‌ بايع البيعتين ، ‌و‌ قاتل بدروحنين ‌و‌ لم يكفر بالله طرفة عين انا ابن صالح المؤمنين ، ‌و‌ وارث النبيين ، ‌و‌ قامع الملحدين ، ‌و‌ يعسوب المسلمين ، ‌و‌ نورالمجاهدين ‌و‌ زين العابدين ، ‌و‌ تاج البكائين ، ‌و‌ اصبر الصابرين ‌و‌ افضل القائمين ‌من‌ آل ياسين رسول رب العالمين ‌من‌ آل ياسين رسول العالمين انا الن المويد بجبرئيل ، المنصور بميلكائيل تانا ابن المحامى عن حرم المسلمين ، ‌و‌ قال المارقين ‌و‌ النا كثين والقاسطين ، ‌و‌ المجاهد اعذدغاء الناصبين ‌و‌ افخر ‌من‌ مشى ‌من‌ قريش اجمعين ‌و‌ اول ‌من‌ اجاب واستجاب ‌و‌ لرسول ‌من‌ المؤمنين ، ‌و‌ اول السالقين ‌و‌ قاصم المعتدين ‌و‌ مبيدالمشركين ، ‌و‌ سهم ‌من‌ مرامى الله عل المافقين ، لسان حكمة العابدين ‌و‌ ناصردين الله ولى امرالله ، ‌و‌ بستان حكمة الله ‌و‌ عيبة علمه.
سمح سخى ،، بهلول ، زكى ، ابطحى رضى ، مقدام تعمام ، صابر، صوام ، مهذب ، قوام ، قاطع ، الاصلاب ، ‌و‌ مفرق الاحزاب الحجاز ‌و‌ كبش العراق تمكى مدنى خيفى عقبى بدرى احدى شخرى مهاجرى ‌من‌ العرب سيدها نو ‌من‌ الوغى ليثها وارث المشعرين الحسن ‌و‌ الحسين ، ذاك جدى على ين ابى طالب
273- ثم قال : انا ابن فاطمه الزهراء، انا ابن سيدة النساء، فلم يزل يقول : انا انا، حتى ضج الناس باليكاء ‌و‌ النخيب ، ‌و‌ خشى يزيد لعنة الله ان يكون فنتة فاءمر المؤدن فقطع عليه المكلام فلما قال المؤذن الله اكبر الله اكبر قال عل لا شى ء اكبر ‌من‌ الله ، فلما قال : اشهد ان لا اله الله ، قال على بن الحسين : شهدا بها شعرى ‌و‌ بشرى ‌و‌ لحمى ‌و‌ دمى ، فلما قال المؤذن اشهدا ان محمدا رسول الله اتفت ‌من‌ فوق امنبر الى يزيد فقال : محمد هذه جدى ام جدك ‌يا‌ يزيد؟فان زعمت انه جدك فقد كذبت ‌و‌ كفرت ‌و‌ ان زعمت انه جدى فلم قتلت عترته ؟ قال ‌و‌ فرغ المؤذن ‌من‌ الاذان ‌و‌ الاقامة ‌و‌ تقدم يزيد فصلى صلاة الظهر، ترجمه مقتل ابى مخنف 193-196؛ مقاتل الطالبين 2/121؛ احتجاج طبرسى 2/310-311؛ مقتل خوارزمى 2/69؛ احقاق الحق 2/126-128؛ مثير الاحزان 54؛ بحارالنوار 138-139 ؛ نفس امهموم 242؛ مقتل الحسين 352.
274- ترجمه مقتل ابى مخنف 197
275- بحار الانوار 45/139
276- طبقات ابن سعد 5/157
277- ترجمه مقتل ابى مخنف 198
278- احتجاج 2/310
279- لماا اقبل العابدين عليه السلام الى المدينه بعد وقعة كربلاء ‌و‌ خرج اهلها لا ستقباله ‌و‌ هم فى بكاء ‌و‌ عويل ، فاءوماء الى الناس بالسكوت ‌و‌ قال : الحمدالله رب العالمين ، الرحمن الرحيم ، مالك يوم الدين ، بارى ء الاخلائق اجمعين الذى بعد فاتفع فى السموات العلى ، ‌و‌ قرب فشهدالنجوى نحمده على عظائم الامور، ‌و‌ فجائع الدههور، ‌و‌ الم الجائع ‌و‌ مضاضة اللواذع ، ‌و‌ جليل الرزء، ‌و‌ عظيم المصاب ، ايها الناس ان الله تعالى ‌و‌ له الحمد التلا نا بمصائب ‌و‌ ثلمة فى الاسلام عظيم ة قتل ابو عبدالله الحسين - عليه السلام - ‌و‌ عترتهو سبيت نساوه ‌و‌ صبيته ‌و‌ دارو براءسه فى البلدان ‌من‌ فوق عامل النسان ، ‌و‌ هذه الرزية لا مثلهاارزية ، ايها الناس فاءى رجالات منكم يسرون بعد قتله ، ام اى فواد اليحزن ‌من‌ اجله ، ام اية عين منكم تحبس دمعها، اوتضن عن انهما لها، فلقد بكت السبع الشداد لقتله ‌و‌ بكت البحار ماءموحها ‌و‌ السماوات باركانها ‌و‌ الاارض بارجائها ‌و‌ الاشجار باءغصانها ‌و‌ الحيتان فى لجج البحار، ‌و‌ الملائكه المقربون ، ‌و‌ اهل السماوات اجمعوت ، ايها الناس ‍ اى قلب لا ينصدع لقتله امالى شيخ طوسى 66؛ اللهوف فى قتلى الطفوف 88 ش ائمتنا 1/280؛ زين العابدين مقرم 360؛ اعيان الشيعه 1/617.

0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نقش تلقین در تربیت فرزند
شهادت
اوضاع سیاسی عصر امام زین العابدین علیه السلام
سخنى پیرامون امام چهارم على بن الحسین (علیه ...
پيشواي چهارم حضرت امام زین العابدین علیه السلام
 اخلاق و رفتار امام سجاد عليه السلام‏
چهار نکته کلیدی از زندگی امام سجاد(علیه‌السلام)
اهمیت عقل در وجود انسان
كثرت صدقات امام سجاد(ع)
«زبان، شمشیر دو دم»

بیشترین بازدید این مجموعه

اوضاع سیاسی عصر امام زین العابدین علیه السلام
شهادت
نقش تلقین در تربیت فرزند

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^