نويسنده: حجة الاسلام دکتر قاسم ترخان

 

آيا در حادثه ي عاشورا جنود عقل بر جنود جهل پيروز شده است؟

سؤال:

در روايتي از امام صادق (عليه السّلام) خواندم که براي عقل و جهل سربازاني است، آيا درست است که در تحليل حادثه ي عاشورا گفته شود جنود عقل بر جنود جهل پيروز شده است؟ و اصولاً اين حرف به چه معناست؟ و از منظر اخلاقي و عرفاني چگونه مي توان آن را تحليل کرد؟

چکيده پاسخ:

پيش از پرداختن به حادثه ي کربلا و تحليل اين واقعه از منظر جنود عقل و جهل، ذکر مقدماتي ضروري به نظر مي رسد:

1. آشنايي با مفهوم عقل و جهل

عقل نيرويي است که توانايي ادراک کليات را دارد و داراي دو گونه محصول است؛ يعني گاهي در حوزه هست و نيست اظهار نظر مي کند و گاهي در حوزه ي بايد و نبايد و اخلاق با قسمت اخير سر و کار دارد. البته اين عقول جزئي، باطن و سرّي دارند که از آن به عقل کلي تعبير مي شود. جهل نيز در مقابل عقل قرار دارد و به کلي و جزئي تقسيم مي گردد.

2. جايگاه عقل در مباحث اخلاقي

اخلاق رسالت تهذيب نفس را بر عهده دارد، البته در اين موضوع سه رويکرد وجود دارد: رويکردي که تهذيب نفس را نوعي مبارزه با دشمن دروني تلقي مي کند. رويکردي که تهذيب نفس را نوعي درمان مريضي هاي روحي قلمداد مي نمايد، و رويکردي که تهذيب نفس را سير و سلوک مي داند. اين سه ديدگاه اولاً: منشاء قرآني و روايي دارند و با هم قابل جمع اند و به تعبير دقيق تر مانعة الجمع نيستند. ثانياً: در همه ي آنها عقل از جايگاه ويژه اي برخوردار است. انسان مسافري است که در سير خود به سوي خدا، در پرتو هدايت هاي عقل، راه را گم نمي کند، او بايد موانع راه را بردارد و با آنچه که سلامت روحي او را به مخاطره مي افکند و دشمن دروني اش محسوب مي شود، مبارزه کند.

3. جايگاه عقل و جهل از نگاه آيات و روايات

گرچه در اين باره، بحث هاي زيادي صورت گرفته است، اما به نظر مي رسد، طرح پنج نکته اساسي با نگاهي به متون ديني مي تواند راه گشا باشد:

الف. ماهيت انسان و رابطه آن با عقل

انسان موجودي است ملکي و ملکوتي، مرکب از روح و بدن، صاحب گرايش هاي مختلف، از طرفي ميل به کمال دارد و از طرف ديگر، گرايش به خواسته هاي غريزي و بين اين گرايش ها هميشه تزاحم و درگيري وجود دارد. عقل از سنخ کشش نيست، روشنگر و حسابگر است و البته دسته اي از تمايلات و گرايش ها در وجود آدمي بر وفق عقل است.

ب. رابطه ي عقل و تقوا

تقوا در مقابل هوا و هوس قرار مي گيرد و عقل را از بند اسارت هوا و هوس نجات مي دهد. لذا تقوا، آزادي بخش، احيا کننده و عزت آفرين است و زمينه را فراهم مي سازد تا روشنگري هاي عقل، نمايان گردد. عقل پيامبر دروني است و از همان منبع الهام مي گيرد که پيامبران بيروني، وحي را دريافت مي کنند و تقوا، زمينه را براي آزادي و فعاليت هاي پيامبر دروني آماده مي سازد.

ج. رابطه ي جهل و تيه

تمام انسان ها در حرکت اند، گروهي در سيرند و گروهي در تيه بسر مي برند و سرگردانند. عامل تعيين کننده در اين امر نيز، حب دنيا است. آن که حرکتش در محدوده ي دنياست و به ابد ختم نمي شود، عاقبت و سرانجام ندارد و در گرداب گرفتار آمده است و آن کس که گرفتار گرداب شده است نداي عقل و روشنگري هاي پيامبر درون و بيرون را نمي فهمد، پس جهل فرع بر حب دنياست و آن که جاهل است، از ذلّت رهايي ندارد.

د. عقل و فلسفه ي بعثت پيامبران

پيامبران مبعوث شدند تا مُعين و کمک کار عقل و پيامبر درون باشند. آنها آمدند تا از طريق اشاعه تقوا عقل را از اسارت هوا و هوس نجات دهند. آنها آمدند تا از طريق ريشه کن کردن حب دنيا، بشر را از جهالت و سرگرداني نجات دهند.

ه. جنود عقل و جهل در روايت امام صادق (عليه السّلام)

در روايت امام صادق (عليه السّلام) از هفتاد و پنج سرباز عقل و جهل نام برده شد که علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل برشمرده شده است. و اين دو در مقابل يکديگر قرار گرفته اند؛ همان گونه که فرماندهان آنها (عقل و جهل) در مقابل يکديگر صف آرايي کرده اند.
بديهي است مقصود از جهلي که فرمانده سپاه است با جهلي که سرباز بوده، متفاوت است: جهل فرمانده، همان نيروي وجودي و شهوت (قوه ي واهمه) است که در مقابل نيروي وجودي ديگر يعني عقل (قوه ي عاقله) قرار مي گيرد و چون امري وجودي است، داراي لشکر و سپاه فراوان است. از جمله آثار و لشکريان عقل، علم است؛ زيرا لازمه ي پيروي از عقل، فراگيري دانش است. از سوي ديگر جهل به معناي ناداني و فقدان علم از سپاهيان نيروي جهل و شهوت است؛ زيرا که لازمه ي جهل و شهوت، ترک علم و دانش است.
حال با توجه به آنچه گفته شد و توضيح عناويني که در زير مي آيد، باز مي گرديم به تحليل حادثه ي عاشورا:

الف: معرفي سربازان عقل و جهل در کربلا

با نگاهي به حوادثي که در کربلا اتفاق افتاد، مي توان از تمام سربازان عقل و جهلي که در روايات امام صادق (عليه السّلام) آمده بود، نشاني يافت.
پاره اي از اين سربازان عبارت اند از:
1. ايمان و کفر 2. عدل و جور؛ 3. رضا و سخط؛ 4. شکر و کفران؛ 5. توکل و حرص؛ 6. زهد و رغبت؛ 7. رهبت و جرأت؛ 8. تواضع و کبر؛ 9. صبر و جزع؛ 10. وفا و غدر؛ 11. اخلاص و شوب؛ 12. کتمان و افشا؛ 13. صلاة و اضاعة؛ 14. توبه و اصرار... .

ب. ارزيابي موفقيت سربازان عقل در کربلا

در ارزيابي موفقيت عقل بايد ديد چه چيزي او را از ذلت و اسارت نفس نجات مي دهد و آيا چنين چيزي در کربلا در لشکر امام حسين (عليه السّلام) وجود داشته است يا نه؟
با بررسي کاربرد لغاتي که به معناي پيروزي آمده است، اين نکته اثبات مي گردد که از منظر منطق اسلام، پيروزي ظاهري با پيروزي واقعي فرق دارد و پيروزي واقعي آن زماني محقق مي شود که اهداف مورد نظر تحقق پذيرد. همان گونه که بيان شد، هدف در مبارزه عقل و جهل آن است که عقل از ذلت اسارت جهل رهايي يابد و روشنگري کند. شيطان در انزوا قرار گيرد و اين خار راه در مسير سير به خدا، به کناري افکنده شود، البته اين هدف با مبارزه جنود عقل، در کربلا به منصه ي ظهور رسيد. در کربلا انسان کامل و تمام کساني که در رکاب اين حجت الهي بودند، توانستند غبار افکنده شده بر چهره ي عقل را که از طرف جهل و جنودش ايجاد شده بود، بزدايند. آنها توانستند با اشاعه ي تقوا و ريشه کن کردن حب دنيا به چنين افتخار و عزتي دست يابند. در کربلا حجت بيروني به ياري حجت دروني آمد و نه تنها خود را زير بار ذلت نرفت، بلکه اسباب آزادي حجت درون را هم از چنگ هواي نفس فراهم نمود.

پاسخ تفصيلي:

از آن جا که در اين پرسش بررسي « غلبه ي جنود عقل بر جنود جهل در حادثه ي کربلا » مورد درخواست بوده، ضروري است که در دو بخش به سامان دهي بحث اقدام گردد. بخشي به ذکر مقدمات اختصاص يابد و بخشي ديگر حادثه کربلا را مورد تحليل قرار دهد. (1)
بخش اول: به نظر مي رسد بيان مقدماتي بتواند ما را در دست يابي به تحليل خواسته شده، ياري رساند:

1. آشنايي با مفهوم عقل و جهل

همان گونه که دانسته شد، عقل قوه اي است که توانايي ادراک کليات را دارد و در دو حوزه فعاليت مي کند؛ يعني دو نوع محصول، فکر و انديشه دارد:
الف. افکاري که درباره ي واقعيت ها (هست و نيست) است و درباره آنها به قضاوت مي پردازد. ب. افکاري که مربوط به بايدها است و تکليف و وظيفه را مشخص مي نمايد. به عقلي که در حوزه هست و نيست است عقل نظري و به عقلي که در حوزه ي بايد و نبايد فعاليت مي کند، عقل عملي گفته مي شود. عقل نظري در مسائل علمي، مرز وهم و خيال را مشخص مي کند و از ابتلاي به مغالطه جلوگيري مي نمايد و عقل علمي خواسته ها و اوصاف نفساني را تعديل مي نمايد و اخلاق با اين بخش سروکار دارد. البته اين عقول جزئيه، باطن و سرّ و حقيقي دارند که از آن به عقل کلي تعبير مي شود.
عقل کليِ عالم کبير عبارت است از: جوهري نوراني، مجرد از علايق جسماني و اول مخلوق از روحانيين، تعيين اولِ فيض مقدس و مشيت مطلقه، و نور نبي ختمي در عالم تخليق و ابداع. به اين عقل، آدم اول هم اطلاق مي شود و در مقابل او ابليس اعظم، وَهمِ کل، قرار دارد که از تجرد برزخي ظلماني برخوردار است، و براي هر يک از عقل و جهل، ذريه و مظاهري در عالم دنيا وجود دارد. (2) مظهرِ « عقل کلي » در انسان قوه عاقله و مظهرِ « وهم کل » در انسان قوه ي واهمه است. عقل جزئي (قوه عاقله) به حسب ذات روحاني و مجرد است و به حسب فطرت به خيرات و کمالات ميل (3) دارد و در مقابل آن، قوه ي واهمه قرار دارد که تا زماني که تحت نظام عقلي درنيامده، به دنيا گرايش دارد. قوه ي واهمه اگرچه مجرد است، اما تجرد او پايين تر از تجرد عقلي است. گفتني است که عالم عقول کليه، عالم ملکوت اعلا است و عالم وهم کل (ابليس و جنود او) (4) و همچنين عالم عقول جزئيه، عالم سفلا است. (5)

2. جايگاه عقل در مباحث اخلاقي

اين مطلب را مي دانيم که رسالت اخلاق، تهذيب نفس است، اما بايد توجه داشت که در مباحث اخلاقي سه نوع نگرش و ديدگاه وجود دارد؛ يعني هر يک با عنايت و توجه به دسته اي از متون اسلامي، مسئله ي تهذيب نفس را مورد بحث قرار داده اند:
الف. ديدگاهي که تهذيب نفس را نوعي مبارزه با دشمنان درون مي داند و صحنه ي وجود آدمي را به ميدان جنگي تشبيه مي کند که در يک طرف عقل و لشکريانش قرار دارند و در طرف ديگر جهل و لشکريانش. (6)
ب. نگرشي که تهذيب نفس را به نوعي درمان مرض هاي روحي تلقي مي کند و قلب سليم را در مقابل قلب مريض قرار مي دهد. قلب سليم در اين نگرش قلبي است که از امراض اخلاقي به دور باشد. (7)
ج. ديدگاهي که تهذيب نفس را سير و سلوک مي داند، و انسان را به مسافري تشبيه مي کند که بايد گردنه هاي صعب العبور را منزل به منزل با مرکب عشق طي نمايد تا به مقصود برسد. (8)
نکته حائز اهميت در اين جا آن است که در اسلام هم تعبيراتي است که نگاه اول را تأييد مي کند و هم تعبيراتي که مناسب نگاه دوم است و هم جملاتي که بر مبناي نگاه سوم است، و نبايد گمان کرد که اينها مانعة الجمع هستند. در اسلام انسان مسافري است که بايد در سير باشد و در اين سير موانعي وجود دارد. موانع از جهتي به عنوان دشمناني تلقي مي شوند که بايد آنها را از ميان برداشت و از جهت ديگر امراضي که بايد آنها را مداوا کرد. آيا نمي شود مرضي را که سلام روحي انسان را به مخاطره افکنده، دشمن جان انسان ناميد؟ به هر حال، جايگاه عقل در همه اين ديدگاه ها محفوظ است و حتي در ديدگاه سير و سلوکي هم از نظر اسلام، عقل و عشق دو بال پرواز تلقي مي شود و هيچ گاه به خاطر عشق، عقل به مسلخ برده نمي شود.
ناگفته نماند که اگر چه در بين مکاتب غربي، مکتب کانت، عقل عملي (9) را معيار اخلاق تلقي مي کند وحتي از اين طريق خدا و... را اثبات مي نمايد، اما عقل نظري به هيچ انگاشته مي شود (10) و اين چيزي است که در مکتب اخلاقي اسلام جايگاهي ندارد؛ زيرا اسلام هم مويد وجدان و عقل عملي است (11) است و هم مويد عقل نظري.

3. جايگاه عقل و جهل در آيات و روايات

گرچه بحث هاي زيادي در اين باره صورت گرفته است (12)، اما به نظر مي رسد، طرح پنج نکته ي اساسي مي تواند جايگاه عقل و جهل را در آيات و روايات به خوبي تبيين نمايد:

الف. عقل و ماهيت انسان

در مکتب اخلاقي اسلام، انسان موجودي است که از روح (13) و بدن ترکيب شده است (14)، هم ملکي است و هم ملکوتي.
خداوند د ر شخص انسان که از آن در قرآن به نفس تعبير شده است (15)، دو نوع گرايش قرار داده است. گرايش به خير و نيکي و گرايش به شر و بدي. (16)
نفس از طرفي گرايش هاي غريزي دارد و به دنبال ارضاي آنها است و از طرف ديگر ميل به کمال و... در او به وديعت نهاده شده است، پيروزي از ميل هاي غريزي و کشش هاي کور و ارضاي آنها بدون تفکر در عاقبت و نتيجه ي آن، پيروي از هواي نفس و شهوت خوانده مي شود. (17)
در اين بين عقل نقش تعيين کننده اي دارد (18)؛ زيرا نيروي حسابگري است که مي سنجد انجام دادن هر کار چه تأثيري مي تواند نسبت به آينده و سرنوشت آدمي داشته باشد. اين نيروي حسابگر و محاسبه کننده در غريزه وجود ندارد. چراغ راهي است (19) که در درون انسان نورافشاني مي کند. (20) بر اين اساس؛ عقل از سنخ کشش و گرايش نيست و اگر سخن از جنگ عقل و هواي نفس به ميان مي آيد براي آن است که مطلب به آساني مورد فهم قرار گيرد و الاّ تزاحم و درگيري بين دو مرحله از نفس است (21)، دسته اي از کشش هاي در نفس که بر وفق روشنگري و سنجش عقل هستند با دسته اي ديگر از تمايلات و غرايز کور مبارزه مي کنند و در نهايت اين قوه تصميم گيري است (22) که بين اين تمايلات يکي را انتخاب مي کند.
از آنچه گفته شد، معناي سخن حضرت علي (عليه السّلام) درباره ي ترکيب ماهيت انسان از عقل و شهوت و جنگ اين دو نيرو با هم، نيز روشن گرديد. کلام آن حضرت چنين است: « ان الله رکّب في الملائکه عقلاً بلا شهوة و رکب في البهائم شهوه بلاعقل و رکب في بني آدم کليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم »؛ همانا خداوند در فرشتگان عقلي بدون نيروي شهوت، و در حيوانات شهوت بدون عقل، و در انسان ها هر دو قوه را با هم قرار داده است، پس کسي که خرد او بر شهوتش چيره آيد برتر از فرشتگان است، و کسي که شهوت او بر خردش غالب گردد پست تر از حيوانات است. (23) مولوي با اتخاذ از اين گونه احاديث، مي گويد:

در حديث آمد که يزدان مجيد *** خلق عالم را سه گونه آفريد
يک گروه را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته است نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق فاني از عشق خدا
و آن گروه ديگر از دانش تهي *** همچو حيوان از علف در فربهي
او نداند جز که اصطبل و علف *** از شقاوت غافل است و از شرف
و آن سوم هست آدمي زاد و بشر *** از فرشته نيمي و نيمش ز خر
عقل اگر غالب شود پس شد فزون *** از ملايک اين بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس کمترست *** از بهائم اين بشر زانک ابترست
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب *** وين بشر با دو مخالف در عذاب
همچون مجنون در تنارع با شتر *** گه شتر چربيد گه مجنون حر
ميل مجنون پيش آن ليلي روان *** ميل ناقه پس پي طفلش دوان
يک دم از مجنون ز خود غافل شدي *** ناقه گرديدي و واپس آمدي
گفت اي ناقه چو هر دو عاشقيم *** ما دو ضد بس همره نالايقيم
جان ز هجر عرش اندر فاقه اي *** تن ز عشق خاربن چون ناقه اي
جان گشايد سوي بالا بال ها *** تن زده اندر زمين چنگال ها
روزگارم رفت زين گون حال ها *** همچو تيه و قوم موسي سال ها
خطوتيني بود اين ره تا وصال *** مانده ام در ره ز سستي چند سال
راه نزديک و بماندم سخت دير *** سير گشتم زين سواري سير سير (24)

البته بايد توجه داشت که از چند جهت بين دستگاه هاي دروني انسان، درگيري وجود دارد و در همه اين نزاع ها، نقش عقل حائز اهميت است:
1. درگيري قوه ي واهمه و خيال با قوه ي عاقله: با دخالت هاي بي جان قوه ي واهمه و خيال در مسائل علمي، انسان دچار مغالطه مي شود واين جاست که بايد عقل نظري در جهاد علمي مرز وهم و خيال را مشخص نمايد تا در پرتو نور عقل، حقيقت ديده شود.
2. تزاحم هايي که بين خواسته ها و اوصاف نفساني وجود دارد: مثلاً انسان از يک سو حس امانت طلبي دارد و از امين بودن لذت مي برد و از سوي ديگر آز و فزون طلبي در نهاد او وجود دارد و ذخيره کردن اموال را براي خود مي پسندد. در اين بخش عقل عملي بايد خصلت هاي اخلاقي را تعديل نمايد و بر اساس مبادي ادراکي به تنظيم گرايش ها بپردازد.
3. جنگ و گريزي که بين نشئه ي طبيعت و نشئه ي درک ها است؛ مثلاً: دستگاه گوارش غذاي بيش از نياز را طلب نمي کند، اما ذائقه که يکي از دستگاه هاي ادراکي است از خوردن غذا لذت مي برد و به دنبال لذت جويي بيشتر است چه براي دستگاه گوارش زيانبار باشد يا نباشد، در اين هنگام هم بايد عقل براي تنظيم خواسته ها وارد عمل شود و به ذائقه خطاب کند که تو مقدمه هستي و... (25).
بر اين اساس؛ نجات از مريضي ها و طول عمر از جمله فوائدي است که نصيب انسان عاقل مي شود (26)، و جاهل کسي است که بدن را بر روح مسلط کند و روح را به اسارت بدن درآورد و براي تأمين لذات جسماني روح را وادار نمايد که راه حل ارايه کند. (27)

ب. رابطه ي عقل و تقوا

تقوا يک حالت روحي و معنوي در انسان است که او را از گناه حفظ مي کند. به عبارت ديگر؛ اگر انسان بخواهد حيات عقلي و انساني داشته باشد، بايد تابع اصول معيني در زندگي باشد و اگر بخواهد از اصول معيني پيروي کند بايد از اموري که با هوا و هوس او موافق است، ولي با هدف او و اصول زندگي اش منافات دارد، پرهيز نمايد و پرهيز از گناه همان چيزي است که از آن به تقوا تعبير مي کنيم. (28)
اگر انسان از اين حالت و ملکه ي روحي برخوردار باشد، همچون سوار ماهري است که با قدرت فرمان مي راند و اسب را با خواسته ي خود به پيش مي راند، زمام اختيار از دستش خارج نشده است، بر مرکب چموش هوا و هوس سوار نيست که هوا و هوس هر جا بخواهند او را ببرند. (29)
در روايتي از امام صادق (عليه السّلام) آمد که « عدّو العقل الهوي » (30)؛ هوا و هوس دشمن عقل است. اين دشمن با ايجاد غبار و پارازيت تلاش مي کند که نور و نداي عقل به گوش جان آنها نرسد و در معرض ديد آنها قرار نگيرد، هنر تقوا اين است که در مقابل اين دشمن مي ايستد و دو دست هوا و هوس را مي بندد. مولوي در اين باره مي گويد:

چون که تقوا بست دو دست هوا *** حق گشايد هر دو دست عقل را

از اين رواست که مي توان گفت تقوا به عقل آزادي مي دهد (31) و عقلي که از بند اسارت نجات يافته به عزت و افتخار واقعي دست يافته است. (32) البته تا انسان در مبارزه ي دروني به پيروزي و عزت نرسد، در جهاد بيروني به چنين موفقيتي نايل نخواهد شد و نزد ديگران عزيز نخواهد گشت. با مطالبي که بيان شد سرّ اين نکته هم روشن مي گردد که چرا به وسيله مبارزه با هوا و هوس و با تمسک به تقوا، عقل احيا و زنده مي گردد (33) و انسان به بصيرت و روشن بيني مي رسد. (34)
آري همان گونه که بيان شد عقل چراغ است و تقوا زمينه را فراهم مي نمايد تا انسان در پرتو نور عقل به عقل کل و نور مطلق واصل شود. از جمله مؤيدات اين نکته تعبيراتي است که از عقل با عنوان پيامبر درون ياد کرده اند.
قرآن زماني که به معرفي انسان مي پردازد، سه مرحله را براي او تصور مي نمايد:
1. در مرحله ي اول بيان مي دارد که قواي مختلف در انسان به تساوي رسيده است و در مقابل هر کششي، کشش ديگر وجود دارد و در او حالت بي وزني ايجاد مي کند و همين زمينه اختيار و انتخاب را برايش فراهم مي سازد « و نفس و ماسوّيها ». (35)
2. در مرحله ي دوم تصريح مي نمايد که اين انسان خوب و بد را مي شناسد و مي تواند راه خود را انتخاب کند « فالهمها فجورها و تقويها » (36) و اين يعني همه انسان ها از يک علم عمومي برخوردارند و با الهام الهي (37) مي توانند خوب و بد را تشخيص دهند. به عنوان مثال آن گاه که دارند خيانت مي کنند مي فهمند که درحال خيانت هستند.
3. در مرحله ي سوم مي فرمايد: اگر کسي از فرصت آماده شده ي براي انسان که در مرحله اول و دوم بيان شد از طريق تزکيه ي نفس و تقوا، استفاده کرد و از الهام الهي بهره مند شد، به فلاح و رستگاري مي رسد وگرنه خود را ضايع ساخته است « قد افلح من زکّاها و قد خاب من دسّاها ». (38)
و آن گاه به اين نکته ي دقيق اشاره مي فرمايد که انسان اول در مقابل الهام طغيان مي کند « الهمها... » و در نهايت در مقابل انبيا مي ايستد « کذّبت ثمود بطغويها » (39).
اگر زن لوط و نوح (40) مثال و رهبر براي « الذين کفروا » مي شوند (41)، خود از اين نکته حکايت دارد که کفار بايد موضعي مساوي با موضع آن دو داشته باشند و گرنه آن دو زن الگوي آنها نمي شدند. آن دو زن تحت رهبري دو عبد صالح بودند و با اين که شرايط براي ايمانشان فراهم بود، خيانت کردند پس خود مسئول کفر خود مي باشند و همين طور هستند تمام انسان ها؛ زيرا هر فردي در درون خود در تحت رهبري عقل به سر مي برد و از هدايت هاي اين پيامبر که به تقوا الهام مي کند بهره مند است. (42) از اين جهت شرايطي همسان با زن لوط و نوح را دارند. حال اگر اين انسان به پيامبر درونش خيانت کند همان گونه که نوح (عليه السّلام) نتوانست زنش را نجات دهد، نوح دروني يعني عقل هم نمي تواند او را نجات دهد.
انبيا چون از منبع وحي سخن مي گويند حجت ظاهر هستند و عقل نيز از آن رو که از همين منبع، الهام (43) مي گيرد، حجت باطن مسحوب مي گردد و آنهايي که کافر شدند اول به پيامبر دروني خود خيانت کردند و آن گاه به پيامبر بيروني. (44) پس تقوا حالتي است در درون انسان که زمينه را براي فعاليت پيامبر درون يعني عقل آماده مي کند و او را از حصار و بند شيطان نجات مي دهد.

ج. رابطه ي جهل و تيه

بر اساس آموزه هاي ديني، همه ي انسان ها در حرکت به سر مي برند و هيچ انساني در اين دنيا درحال سکون نيست، اما گروهي در « سير » هستند و گروهي ديگر در « تيه ».
سير حرکتي است که عاقبت داشته باشد؛ يعني انسان در اين حرکت دوباره به منزل اول بر نگردد. قرآن براي متقين عاقبت و سرانجام قائل است، (45) پس اهل سير هستند. قرآن مي فرمايد: « افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانها لا تعمي الابصار... » (46). از اين آيه مي توان استفاده کرد آن که اهل تعقل است در سير به سر مي برد. (47)
تيه حرکتي است دَوَراني که سرانجام ندارد، مانند سرنوشت قوم حضرت موسي (عليه السّلام) که در اثر نافرماني خدا به تيه ظاهري هم مبتلا شدند؛ « فانها محرمه عليهم اربعين سنة يتيهون في الارض » (48).
نفس انسان او را به طرف تيه و سرگرداني مي برد و عقلش او را براي سير آماده مي کند (49)، حرکت نفس يک حرکت کور است و به همين سبب حرکات انسان اگر به مبناي جاذبه نفس باشد، شکل تيهي به خود مي گيرد.
بايد توجه داشت که، الف. تيه انسان مثل گردش در صحرا و نرسيدن به مقصد نيست، بلکه به شکل گرداب است که با گذشت زمان، وضعيت آن کسي که در گرداب گرفتار آمده، بدتر مي شود. ب. حب دنيا در انسان از چيزهايي است که
معلوم خواهد کرد جهت انسان به چه سمتي است؛ يعني در واقع حب دنياست که مشخص مي کند چه کسي در سير به سر مي برد و چه کسي در تيه، از اين رو در روايات آمده است: « حب الدنيا راس کل خطئية »؛ حبّ دنيا در رأس همه خطاها قرار دارد. (50) و اگر متقين سرانجام دارند به دليل آن است که جهت گيري آنها به سمت دنيا نيست، بلکه آنان آخرت را هدف قرار داده اند. ج. آن که مبتلا به تيه شد کور و کر خواهد گشت (51)، در نتيجه تذکر فايده اي براي او ندارد. اين است سرّ اين فرموده خداوند به پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) که: « وذکّر فان الذکري تنفع المؤمنين »؛ و پيوسته تذکر ده؛ زيرا تذکّر مؤمنان را سود مي بخشد. (52) مؤمن کسي است که به گرداب دنيا گرفتار نيامده و در مسير است. چشم و گوش و قلب سالمي دارد و مي تواند حرف را بگيرد و بفهمد.
قرآن در قصه ي حضرت يوسف جهل را فرع بر گرفتاري و افتادن در تيه مي داند، آن جا که مي فرمايد: « والاّ تصرف عنّي کيدهن اصب اليهن و اکن من الجاهلين » (53)؛ يعني اگر مکر و نيرنگ آنها را از من باز نگرداني، به سوي آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. پس يکي از آثار افتادن در تيه اين است که راه فهم بسته مي شود. همچنين از آثار ديگر گرفتار شدن در تيه آن است که انسان گرفتار آمده، هر ذلتي را مي پذيرد که « الغريق يتشبث بکل حشيش ». البته سرّ اين مطلب در آن است که او جاهل است و عقلش فاسد گشته و ذلت را عزت مي پندارد. (54)

پي‌نوشت‌ها:

1. گفتني است اين مقاله در سال 1382 هجري شمسي در کنگره « عزت و افتخار حسيني » به عنوان مقاله برتر شناخته شد.
2. ر. ک: امام خميني (رحمه الله)، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 24-21 و 50.
3. بعداً روشن خواهد شد که تعبير به ميل و گرايش، يک تعبير مسامحي است.
4. در لسان شريعت از « وهمِ کل » به شيطان تعبير شده و شيطان موجودي است از طايفه ي جن که اگر چه در برابر هواي نفس استقلال وجودي دارد، اما از استقلال عملي بي بهره است و از طريق تأييد و تزيينِ همان هواهاي نفساني (طه، 120؛ نحل، 63؛ نمل، 24؛ نسانء، 120) کار خود را انجام مي دهد و در واقع نقش مُعِدّ (کمک کار) را بازي مي کند. پس هواي نفس انسان را از وصول به ارزش هاي اخلاقي باز مي دارد و موضوع و متعلَّق آن زندگي دنياست و به وسيله ي شيطان تأييد و تزيين مي گردد. ر. ک: مصباح يزدي، محمدتقي، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 236-230.
5. ر. ک: امام خميني (رحمه الله)، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 24-21 و 50 و 60-59 و 257.
6. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 23-20؛ عنکبوت، 6، 78 و آيه آخر که به جهاد اکبر تفسير شده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) فرمود: « افضل الجهاد من جاهد نفسه التي بين جنبيه »؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 67، ص 65. آن حضرت در روايت ديگر فرمود: « مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاکبر. فقيل يا رسول الله ما الجهاد الاکبر، قال (صلي الله عليه و آله و سلم) جهاد النفس »؛ حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، ج 11، ص 122، جهاد نفس، باب اول. حضرت علي (عليه السّلام) در روايتي مي فرمايد: « العقل صاحب جيش الرحمان و الهوي قائد جيش الشيطان و النفس متجاذبه بينهما، فايهما غلب في حيّزه »؛ آمُدي، عبدالواحد، تصنيف غررالحکم و درر الکلم، ص 50؛ محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، ج 6، ص 405.
7. حضرت علي (عليه السّلام) پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را طبيب سياري معرفي مي کند که به سر وقت بيمارش مي رود و به معالجه آنان مي پردازد: « طبيب دوّار بطبّه قداحکم مراهمه... »؛ نهج البلاغه، خطبه 108. آن حضرت در روايت ديگر فرمود: « الأوان من البلاء الفاقه واشد من الفاقه مرض البدن واشد من مرض البدن مرض القلب »؛ نهج البلاغه، کلمات قصار، 388.
8. آيات : بقره، 156؛ علق، 8؛ انشقاق، 6، همچنين آياتي که مربوط به لقاي الهي است - که در قرآن بالغ بر 20 آيه است-، يا تعبيراتي مانند: تقوا بهترين زاد و توشه است (نهج البلاغه، خطبه 157)، صراط مستقيم و سبيل الله، مناسب و مؤيد چنين ديدگاهي است.
9. کانت مي گويد: الهاماتي از فطرت مي جوشد که پيش از تجربه هستند و به آنها وجدان گفته مي شود، اما اين که آيا وجدان همان عقل عملي است يا نه، محل بحث است؛ عده اي قائل به جدايي عقل عملي و وجدان هستند. ر. ک: زين الدين، محمد امين، الاخلاق عند الامام الصادق (عليه السّلام)، ص 66 و 67.
10. در مکتب کانت عقل نظري نقد مي شود و تنها عقل عملي است که مورد توجه قرار مي گيرد. ر. ک: مطهري، مرتضي، فلسفه الاخلاق، ص 75-53.
11. ر. ک: طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 14، ص 306.
12. براي آشنايي با کاربرد واژه عقل و معناي آن در قرآن، نک: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج2، ص 250-247.
13. روح در حيوان به معناي مبدء حيات است که احساس و حرکت ارادي متفرع بر آن است، اما روح در همه آيات قرآن به اين معنا نيامده است؛ مثلاً در آيه 38 سوره نبأ، مراد از روح غير از روح حيواني و غير از ملائکه است. از نظر قرآن روح از سنخ امر و از جنس ملکوت است، گاهي با ملايکه هست و گاهي در انسان دميده مي شود. ر. ک: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 13، ص 199-195.
14. مؤمنون، 14؛ ص، 72؛ سجده، 9-11؛ زمره، 42. ر. ک: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 2، ص 113 و همان، ج 10، ص 118 و 119.
15. در نظر عرف، نفس سه معنا دارد: 1. معناي مضاف اليه اگر مضاف شود؛ مثلاً نفس در عبارتِ « نفس الانسان » به معناي انسان است. در آيات: 12، انعام؛ 28، آل عمران و 116، مائده، نفس در اين معنا استعمال شده است؛ 2. شخص انسان که از روح و بدن ترکيب يافته است. در آيات: 1، نساء؛ 32، مائده؛ 35، انبياء، نفس به همين معناست و در آيه « کل نفس تجادل عن نفسها » (نحل، 11)، نفس اول به معناي دوم و نفس دوم به معناي اول است؛ 3. روح انساني. آيه 93، انعام، از اين قبيل است. ر. ک: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 14، ص 287-285.
16. « و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها »؛ شمس، 7 و 8.
17. بر اثر شرايط مختلفي که براي نفس پيش مي آيد و فعاليت هاي گوناگوني که انجام مي دهد و بهره هاي متنوعي که مي گيرد گاهي اماره است (يوسف، 53)؛ يعني نفس به دنبال ارضاي غريزه است حتي از راه خلاف، گاهي لوامه (قيامت، 2) و گاهي مطمئنه (فجر، 28-27).
18. حضرت علي (عليه السّلام) در روايتي آن قدر براي عقل ارزش قائل است که، فقد عقل را فَقد حيات، و بي خردان را سزاوار مقايسه با مردگان مي داند »؛ کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج1، کتاب عقل و جهل، ص 32، ح 30.
19. امام صادق (عليه السّلام) فرمود: « العقل دليل المؤمن »؛ وسائل الشيعه، ص 162، ح 8؛ الکافي، ج 1، ص 29، ح 24. آن حضرت در روايت ديگري مي فرمايد: « دعامه الانسان العقل... و بالعقل يکمل و هو دليله و مبصرّه و مفتاح امره »؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 1، ص 90.
20. حضرت علي (عليه السّلام) در تشبيه زيبايي مي فرمايد: « مثل العقل في القلب کمثل السراج في وسط البيت »؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 1، ص 99.
21. ر. ک: مصباح يزدي، محمد تقي، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 213-195.
22. قوه ي تصميم گيري مرتبه اي از نفس است و از جوهر نفس بر مي خيزد.
23. شيخ صدوق، علل الشرائع، باب 6، ص 4؛ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، ص 164، ح 2.
24. مولوي، کليات مثنوي، دفتر چهارم، ابيات 1513-1508و
-1518-1516 و 1549- 1547 و 1556 و 1560-1559 و 1563-1562.
25. جوادي آملي، عبدالله، مبادي اخلاق در قرآن، ص 164-160 و 250.
26. اين نکته علاوه بر تأييد عقل، تأکيد نقل را هم به همراه دارد؛ زيرا از نگاه روايات انسان عاقل از تقوا بهره مي برد. از آثار تقوا نجات از مريضي ها و طول عمر است. حضرت علي (عليه السّلام) در بيان نوراني خود پيرامون تقوا مي فرمايند: « شفاء مرض اجسادکم »؛ نهج البلاغه، خطبه 230.
27. حضرت علي (عليه السّلام) مي فرمايد: « کم من عقل اسير تحت هوي امير »؛ قصار الحکم، 211. آيا جاهل تر از شخصي که خود اسباب امارت هوا و هوس را فراهم مي کند و خود را در ظلمت و تاريکي مي افکند وجود دارد؟! انسان عاقل کسي است که با تهذيب نفس خود را از تحت سلطه ابليس و حکومت شيطان خارج کند.
28. ر. ک: مطهري، مرتضي، ده گفتار، ص 47-1.
29. « الا و انّ الخطايا خيل شمس حمل عليها راکبها... »؛ نهج البلاغه، خطبه 16.
30. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 78، ص 12. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در حديثي فرمود: « اعدي عدوک نفسک التي بين جنبيک »؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 64.
31. « عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکه... »؛ نهج البلاغه، خطبه 230.
32. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج70، ص 285 و 288 و ج 78، ص 192 و ص 270 و ج 69، ص 411؛ نهج البلاغه، حکمت 371.
33. حضرت علي (عليه السّلام) درباره ي سالکان کوي دوست مي فرمايد: « قد احيي عقله و امات نفسه »؛ نهج البلاغة، خطبه 220.
34. « واتقوا الله و يعلمکم الله » (بقره، 282)؛ « ان تتقوا الله يجعل لکم فرقاناً » (انفال، 29)
35. شمس، 7.
36. شمس، 8.
37. ضمير فاعلي در « الهمها » به خدا بر مي گردد پس منبع اين الهام هم خود خداست.
38. شمس، 9 و 10.
39. شمس، 11.
40. تحريم، 10.
41. اين در حالي است که در آيه ي 11 سوره ي تحريم، زن فرعون به عنوان رهبر اهل ايمان معرفي مي گردد.
42. در روايات آمده است: « ان الله علي الناس حجتين حجه ظاهره و حجه باطنه فامّا الظاهره فالرسل والانبياء والائمة و اما لبالطنة فالعقول »؛ کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 23-14، ح 12؛ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 6، ص 161 و 162، ح 6.
43. همان گونه که بيان شد ضمير فاعلي « الهمها » به خدا بر مي گردد؛ يعني قسم به نفس و آن که او را پرداخت و به او فجور و تقوايش را الهام کرد، لذا در آيه 19 سوره زمر، هدايت عقل به هدايت الهي تعبير شده است: « فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئک الذين هديهم الله و اولئک هم اولوالالباب ».
44. ر. ک: حائري شيرازي، محي الدين، اخلاق اسلامي، ص 17-5.
45. « والعاقبه للمتقين »؛ هود، 49؛ طه، 132؛ قصص، 83.
46. حج، 47.
47. در قرآن انواع ادراکات (خواه عادي مثل ادراک حضوري و حصولي و خواه غير عادي مثل وحي که نوعي ادراک مرموز است) و همچنين حالات انفعالي (احساسات باطني از گرايش ها گرفته تا خصوصيات مربوط به قصد و اراده و نيت) به قلب نسبت داده شده است. پس مي توان ا دعا کرد که منظور از قلب در اصطلاح قراني همان روح و نفس انساني است. بله اگر گفتيم که انسان يک روح بيشتر ندارد که همين منشأ زندگي نباتي و حيواني و انساني است، در اين صورت قلب تنها يکي از ابعاد روح انسان است و آن عبارت است از آن مرحله از روح انسان که منشأ صفات و خصلت هاي انساني است نه حيات و زندگي نباتي و حيواني. ر. ک: مصباح يزدي، محمدتقي، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 265-244.
48. مائده، 25.
49. مولوي درشعري که بيان شد، بعد از ذکر داستان مجنون، مي گويد:
روزگارم رفت زين گون حال ها *** همچو تيه قوم موسي سال ها
خطوتيني بود اين ره تا وصال *** مانده ام در ره ز سستي چند سال
بر اين اساس گفته مي شود که بايد با موت اختياري از مرکب بدن پياده شد تا به مقصد رسيد. تعبيراتي همچون « امات نفسه » که در نهج البلاغة آمده و « زنوها قبل ان توزنوا »؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 70، ص 73، به اين نکته ي لطيف اشاره دارند.
50. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 2، ص 130؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 73، ص 20.
51. « لحب الدنيا صمت الاسماع الحکمة و عميت القلوب عن نور البصيرة ». آمُدي، عبدالواحد، تصنيف غرر الحکم و درر الکلم، ص 65.
52. ذاريات، 55. آن که در گرداب افتاده و با هر چرخش آن به درونش غوطه ور گرديده تا آن گاه که به مغز آن رسيده است، ديگر صدا زدن و موعظه کردن او و... فايده اي ندارد. از اين رو قرآن به پيامبرش خطاب مي کند:« سواء عليهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم » (بقره، 5)
53. يوسف، 33.
54. حضرت علي (عليه السّلام) مي فرمايد: « فارفض الدنيا فان حبّ الدنيا يعمي و يصم و يبکم و يذّل الرقاب... »؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 73، ص 75. آن حضرت در بياني ديگر مي فرمايد: « حب الدنيا يفسد العقل »؛ آمُدي، عبدالواحد، تصنيف غرر الحکم و درر الکلم، ص 65.

منبع مقاله :
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول