حديث غدير را به عنوان آيينه منعكس كننده خلافت و امامت و رهبرى على عليه السلام از روز غدير راويان و محدثان و مورخان و مفسران و اديبان و حكيمان و شاعران تا به امروز در مهمترين كتب خود نقل كرده و در محور اين حديث كتبى گران و جاويد نوشتهاند.
شمار اين راويان و بازگوكنندگان و كتب آنان متجاوز از هفتصد نفر است كه در مستدركات و اضافات «الغدير» علامه امينى آمده است.
مورخان اهل سنت
نام وفاتكتاب
حافظ بلاذرى 279 انساب الاشراف
حافظ طبرى 310 الولاية فى طرق حديث الغدير
حافظ ابن زولاق مصرى 387 تاريخ ابن زولاق
حافظ خطيب بغدادى 463 تاريخ بغداد
حافظ ابن عبد البرّ قُرطُبى 463 الاستيعاب
ابوالفتح شهرستانى 548 المِلَل والنحل
حافظ ابن عساكر دمشقى 571 التاريخ الكبير
ياقوت حموى 626 معجم الادباء
حافظ ابوالحسن ابن اثير 630 اسد الغابة
ابن خلّكان 681 وفيات الاعيان
زين الدين شافعى 749 تتمة المختصر
حافظ ابن كثير شامى 774 البداية و النهاية
ابن خلدون اشبيلى 808 مقدمة التاريخ
ابن حجر عسقلانى 852 الاصابة
نورالدين سمهودى 911 جواهر العقدين
ابوالعباس قرمانى 1019 اخبار الدول
نورالدين حلبى 1044 سيرة الحلبيه
ابوالعرفان صبان 1026 اسعاف الراغبين
زينى دحلان مكى 1304 فتوحات الاسلاميه
شيخ يوسف نبهانى معاصر شرف المؤبّد
محدّثان
نام وفاتكتاب
محمد بن مسلم زُهرى 124 اسد الغابة
حافظ ابوهشام 133 مسند احمد
يحيى بن سعيد تَيْمى 145 زين الفتى
حافظ عبدالملك عرزمى 145 مسند احمد
حافظ ابو عروه ازدى 153 البداية و النهاية
حافظ شعبة بن حجاج 160 البداية و النهاية
حافظ ابو يوسف سَبيعى 162 كفاية الطالب
حافظ ابو سلمه بصرى 167 مسند احمد
حافظ ابو عبدالرحمن مصرى 174 البداية و النهاية
حافظ ابو هشام خارفى 199 مسند احمد
حافظ ابو احمد زبيرى 203 مسند احمد
حافظ ابو زكريا قرشى 203 البداية و النهاية
محمد بن ادريس شافعى 204 نهاية ابن اثير
حافظ ابو عمرو فزارى 206 مسند احمد
حافظ عبدالرزاق صنعانى 211 البداية و النهاية
حافظ ابو محمد انماطى 217 الكشف و البيان
احمد بن حنبل 241 مسند و مناقب
حافظ بخارى 256 تاريخ بخارى
حافظ ابن ماجه 273 سنن ابن ماجه
حافظ ترمذى 279 صحيح ترمذى
حافظ نسايى 303 خصايص و سنن
حافظ ابويعلى موصلى 307 مسند الكبير
حافظ ابوالقاسم بَغَوى 317 معجم الحديث
ابوبِشر دولابى 320 الكنى و الاسماء
حافظ ابو جعفر طحاوى 321 مشكل الآثار
حافظ ابوالقاسم طبرانى 360 معجم الكبير
حافظ ابن بطّه عُكبرى 387 الابانه
حافظ ابوبكر احمد فارسى 407 ما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين
حافظ ابوبكر بيهقى 458 سنن الكبرى
ابن مغازلى 483 المناقب
حافظ ابو سعد سمعانى 562 فضايل الصحابة
حافظ ضياء الدين مقدسى 643 فصول المختاره
حافظ گنجى شافعى 658 كفاية الطالب
حافظ نَوَوى 676 رياض الصالحين
حافظ محب الدين طبرى 696 رياض النضره
شيخ الاسلام حموينى 722 فرائد السمطين
حافظ ابوالحجاج شافعى 742 تحفة الاشراف
حافظ جمال الدين زرندى حدود 750 نظم دُرَر السِّمطين
ابن شهاب همدانى 786 مودّة القربى
حافظ ابوالحسن هيثمى 807 مجمع الزوائد
ابو عبداللّه وشتانى 827 شرح صحيح مسلم
قاضى بدرالدين عينى 855 عمدة القارى
ابو عبداللّه سَنوسى 895 شرح صحيح مسلم
ابو العباس قسطلانى 926 مواهب
متقى هندى 975 كنز العمّال
جمال الدين شيرازى 1000 الاربعين
قارى هروى 1014 المِرقاة
زين الدين مناوى 1031 فيض القدير
شهاب الدين خفاجى 1069 نسيم الرياض
برهان الدين مصرى 1106 فتوحات وهبيه
ابن حمزه حرّانى 1120 البيان و التعريف
ابو عبداللّه زرقانى مصرى 1122 شرح مواهب
شيخ محمد بيرونى شافعى 1276 اسنى المطالب
حافظ ناصر السنة معاصر تشنيف الآذان
مفسران، عقايد شناسان و ساير دانشمندان
نام وفاتكتاب
قاضى ابوبكر باقلانى 403 التمهيد
ابو اسحاق ثعلبى 427 الكشف و البيان
ابوالحسن واحدى 468 اسباب النزول
ابن سعدون قرطبى 567 التفسير الكبير
فخر رازى 606 مفاتيح الغيب
قاضى بيضاوى 685 طوالع الأنوار
سعد الدين فرغانى حدود 700 شرح قصيده تائيه
قاضى عبدالرحمن ايجى 756 المواقف
سعد الدين تفتازانى 792 شرح المقاصد
نجم الدين ابن عجلون 876 بديع المعانى
علاء الدين قوشجى 879 شرح التجريد
شربينى قاهرى 977 السراج المنير
عبدالحق دهلوى 1052 لمعات
حامد عمادى دمشقى 1171 الصلاة الفاخره
عبدالعزيز دهلوى 1176 ازالة الخفا
قاضى محمد شوكانى 1250 فتح القدير
مولوى محمد سالم سده 13 اصول الايمان
شيخ محمد عبده مصرى 1323 المنار
آلوسى بغدادى 1324 نثر اللآلى
دكتر احمد فريد رفاعى معاصر تعليقات معجم الادباء
دكتر احمد زكى مصرى معاصر تعليقات اغانى
استاد احمد نسيم مصرى معاصر تعليقات ديوان مهيار
استاد رافعى مصرى معاصر شرح هاشميات كميت
استاد محمد شاكر نابلسى معاصر شرح هاشميات
استاد عبدالفتاح مقصود معاصر تقريظ الغدير
دكتر صفا خلوصى معاصر تقريظ الغدير
اسناد حديث غدير نزد بزرگان شيعه
و اينك ناقلان حديث غدير و نص پيامبر صلى الله عليه و آله بر رهبرى و امامت مولا على از بزرگان شيعه:
ابوعبداللّه محمد بن احمد مفجّع
ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم
شيخ شيعه ابوجعفر الصدوق
شريف رضى صاحب «نهج البلاغة»
معلم امت شيخ مفيد
شريف مرتضى علم الهدى
شيخ عبيداللّه بن عبداللّه
شيخ طوسى
ابوالفتوح خزاعى رازى
شيخ فتّال نيشابورى
ابوعلى فضل بن حسن طبرسى
ابن شهرآشوب
ابو زكريا يحيى بن حسن حلّى
رضى الدين على بن طاووس
بهاء الدين اربلى
عماد الدين طبرى
شيخ يوسف بن ابى حاتم شامى
قاضى نوراللّه مرعشى
مولانا المحقق ملّا محسن فيض كاشانى
بحرانى صاحب «الحدائق» «1».
و صدها نفر ديگر از محدثان و مورخان و مفسران و عقايدشناسان شيعه كه كتب آنان در اين زمينه اگر يك جا جمع شود كتابخانه عظيمى خواهد شد.
براى من تعجبآور است كه با بودن هزاران راوى در اين خبر عظيم و هزاران كتاب موثق و مطمئن و صحيح در اين داستان و از همه مهمتر با بودن آياتى در قرآن در امر رهبرى و امامت و به خصوص شرايط الهى آن، چرا گروهى كثير از امت اسلام به رهبرى و پيشوايى غير على و فرزندان معصوم او گردن نهاده و از صراط مستقيم حضرت حق منحرف شدهاند؟!!
اگر پس از درگذشت پيامبر، حكومت و ولايت و رهبرى امت به دست على عليه السلام قرار مىگرفت، بدون شك پس از مرگ پيامبر تا به امروز ملّت اسلام اين همه دچار بلا و مصيبت نمىشدند و احزابى چون سقيفه و حزب اموى و عباسى و عالمان دربارى و دولتهاى بىدين و بىبند و بار بر سر مردم مسلمان مسلّط نمىگشتند و پديدهاى كثيف به نام استعمار و استثمار به جان و ناموس و فرهنگ ملّتها حاكم نمىگشت!!
اگر مىگذاشتند حضرت مولى الموحدين كه اعلم و اشجع و اتقى و اعدل و اعبد و ازهد امت بود همان طورى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از جانب حق وى را به زمامدارى معرفى كرد زمام امور را به دست مىگرفت به حق حق قسم! امروز در كره زمين ملّتى به جز ملت اسلام و فرهنگى به جز فرهنگ قرآن حاكم نبود، اما افسوس كه دنياپرستان براى رياست چند روزه با كنار زدن على، جهان بشريت را تا ظهور مهدى از فيوضات الهيه و خير دنيا و آخرت محروم كردند!
ترجمه خطبه شقشقيه
حضرت على عليه السلام كه واجد تمام شرايط رهبرى بود و لياقت آن وجود مقدس را براى امر امامت خداى بزرگ امضا كرده بود، درد جانگداز غارت حكومت و ولايت را به دست آنان كه از اوصاف امامت عارى بودند و عملشان سختترين ضربه را به پيكر اسلام و وحدت امت تا قيامت زد، در خطبه شقشقيه كه علماى اهل سنت و شيعه در معتبرترين كتب خود نقل كردهاند بازگو مىكند، چه نيكوست كه در ترجمه اين خطبه دقّت شود. تا بدانيد دخالت غير متخصص در امور الهى و انسانى و به خصوص امر حكومت و ولايت چه بلاى غير قابل جبرانى است!
به خدا آن كس كه جامه خلافت بر اندام ناموزون خود آراسته بود، خوب مىدانست كه اين پيراهن تنها بر اندام من رسا و موزون است.
او خوب مىدانست كه فلك امامت بىمحور وجودم نمىگردد و اين آسياب تا با دست من نگردد كار نخواهد كرد.
من آن كوه بلندم كه نهرهاى فضايل و علوم از آغوشم سيل آسا فرو مىريزند و مرغزار زندگى را كه در پناه من دامن گسترده است سرسبز و سيراب مىسازد.
من آن كوه بلندم كه پرندگان بلندپرواز بر قلّهام نتوانند آشيان گيرند و اوجى بدين عظمت و اعتلا را با بالهاى خسته خود بپيمايند.
مع هذا از غوغاى اجتماع كناره گرفتم و دامن از كنار آلودهدامنان در كشيدم و در كنج عزلت گاهى مىانديشيدم كه يك تنه از جاى برخيزم و با دست تنها حق خويش را از آن قوم ناحق باز گيرم يا بر اين عظمت سنگين كه كودكان را پير مىسازد و پيران را به ستوه مىاندازد و مؤمن را تا دم مرگ رنجور مىدارد صبر كنم.
آرى، صبر كردم اما آن چنان كه احساس مىكردم خار در ديده و استخوان در گلو دارم.
ميراث من هم چنان در كف غارتگران ماند، تا او نخستين غارتگر اين ميراث بود ديده از جهان فروبست ولى در آخرين لحظه حق مرا به دوم واگذاشت.
در اينجا حضرت مولا به شعر اعشى مثل مىزند:
اين زندگى كه اكنون بر پشت شتر مىگذرانم با زندگى حيان برادر جابر قابل مقايسه نيست.
يعنى در عهد رسول اكرم صلى الله عليه و آله از اصحاب عموماً عزيزتر و شريفتر بودم ولى پس از رحلت رسول الهى «اعشى همدان» شدم كه مجبورم با شتربانى و عذاب سفر بسازم.
مايه شگفتى اين است كه ابوبكر تا زنده بود مىگفت:
اقيلوُنى فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَعَلىٌّ فيكُمْ «2».
رها كنيد مرا مادامى كه على در ميان شماست بهتر از شما نيستم.
ولى دم مرگ عروس خلافت را برخلاف شرع در آغوش عمر انداخت.
هنوز خود پستان اين شتر را به دهان داشت كه عمر را هم در كنار خود نشانيد و پستان ديگر را به دهان او گذاشت!!
به دهان مردى ناستوده گوى و درشت خوى.
خلافت را به كسى واگذاشت كه پى در پى لغزش مىكرد و پى در پى پوزش مىخواست.
مردى كه هم چون شترى سركش و نافرمان بود، آن كس كه بر اين شتر نشسته بود در كار خويش در مىماند؛ زيرا نمىدانست با اين شتر خيرهسر كه رشته مهار از بينىاش گذشته چه روشى به پيش بگيرد.
اگر عنان او را فرو پيچد سوراخ بينىاش پاره شود و اگر به حال خويش آزادش بگذارد از پرتگاه فرو افتد.
ملّت بدبخت اسلام به دردهاى بىدرمانى دچار شده بود!
اين دردهاى بىدرمان انحراف او بود، تلوّن او بود، اشتباه او بود، حركت عرضى او بود كه راه زندگى را بجاى طول از عرض مىپيمود، تا سرانجام عمر او هم به سر آمد و روزگار او هم به سر رسيد و من در طى اين روزها و روزگارها هم چنان بردبار بودم و با شدّت محنت مىساختم.
عمر در انتهاى روزگار خود منبر خلافت را به شورايى سپرد كه مرا هم يك تن از اعضاى شورا پنداشت.
چه شوراى شوريده و رسوايى بود.
من كه نخستين شخصيت اين قوم ابوبكر را شايسته ميدان خود نمىشمردم در كنار جمعى فرومايه قرار گرفتم ولى باز هم به حوادث تسليم شدم و با اصحاب شورا در نشيب و فراز همگامى كردم.
يكى به سوى دوست خود خزيد و ديگرى داماد خود را به سوى خود كشيد و بالأخره پاى هوا و هوس به ميان آمد و هماى خلافت بر سر عثمان سايه افكند.
او با غرور و خودپسندى بر پاى خاست و بنىاميه نيز به هوايش از جاى جستند و به جان بيت المال افتادند!!
هم چون شترى كه علفهاى بهارى را آگنده دهان بلع مىكند، اين قوم دهان از مال خدا و خون بندگان خدا آگنده بودند و همى خواستند جهان را يك باره فرو بلعند، تا عاقبت رشتههايش از هم گسيخت و كردار ناهنجارش روز را در چشمش سياه و روزگار را بر وى تباه ساخت.
در اين هنگام ازدحام مردم هم چون يال كفتار به سوى من تكان خورد و از چهار جانب مرا چنان در ميان فشردند كه دو پهلويم درد گرفت و همى ترسيدم پسران پيغمبر حسن و حسين در زير پاى مردم لگدمال شوند.
مردم هم چون گله گوسپند در كنارم انبوه شده بودند و بدين ترتيب مرا بر منبر خلافت نشانيدند، اما مقرون با قيام من جمعى بيعت مرا درهم شكستند و جمع ديگر از دين به در رفتند و گروه سوم به نام قرآن به قرآن پشت كردند و با من به لجاج و عناد پرداختند.
آن چنان كه گويى گفتار خدا را در ذكر حكيم نشنيدهاند آنجا كه مىگويد:
[تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ] «3».
آن سراى [پرارزش] آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين هيچ برترى و تسلّط و هيچ فسادى را نمىخواهند؛ و سرانجام [نيك] براى پرهيزكاران است.
آرى، شنيدهاند و به خاطر سپردهاند، اما دنيا با زيورها و زينتهاى فريباى خود در برابرشان به جلوه افتاد و دل هوسناكشان را از كف ربود.
به آن خدا كه دانه را بشكافد و هسته وجود بشر را در موج خون بپروراند قسم ياد مىكنم، اگر ظلم ظالم و رنج مظلوم در ميان نبود و من خويشتن را محكوم نمىيافتم كه اساس ستم را به هم بشكنم و ستمديدگان را از بند غم آزاد سازم، هرگز پاى بر اين منبر نمىنهادم، مهار اين شتر را به پشتش رها مىساختم و نوبت خود را به چهارمين غارتگر وامىگذاشتم، در اين هنگام آشكارا مىديديد كه دنياى شما با همه رنگ و نيرنگ و زيب و زيورش در چشم على از آب بينى گوسفند هم ناچيزتر است «4».
على مرتضى در خطبه شقشقيه آشكارا به تجاوز خلفا اعتراض مىكند، آشكارا از انحراف و انحطاطشان سخن مىگويد و لغزش جبران ناپذيرشان را با لطايف ادبى از پرده به در مىكشد.
آنها كه سعى مىكنند على را در برابر شيوخ ثلاثه خاضع و راضى جلوه بدهند، حتماً از خطبه شقشقيه شرم خواهند برد و بر آن دست ناپاك كه ميان ملّت اسلام سنگ تفرقه افكند نفرين خواهند فرستاد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- به الغدير: 2/ 34 و «حساسترين فراز تاريخ» مراجعه نماييد.
(2)- بحار الأنوار: 29/ 519؛ شرح نهج البلاغة: 1/ 169.
(3)- قصص (28): 83.
(4)- نهج البلاغة: خطبه 3.
منابع:
کتاب:عرفان اسلامى جلد 11
نوشته:استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان