انتظار فرج، برترين اعمال( 2)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاۀ و السلام على محمّد و اهلبيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
جبرئيل عليه السلام گفت: يا رسول الله! من حال اين آقا را در صحنه هاى مهيج دادگاههاى قيامت مشاهده كردم. نوبت رسيدگى به اعمال رسيد. قيامت هست و علم خدا هم نامحدود. دادگاه عالى الهى، پاك ترين دادگاههاى جهان خلقت است؛ رشوه نمى گيرد. اعمال ميآيند و به نفع و يا به ضرر افراد شهادت ميدهند. عابد پانصد ساله را وارد اين دادگاه ميكنند. نهى از منكر، انسانيت، فضيلت و آگاهى عابد، به نفع او عرض مى كنند: خدايا! خيلى پاك هستى، به مقتضاي رحمتت اين بنده را وارد بهشت نما. خطاب به آن عابد مي رسد كه: «أَدْخِلُوا عَبْدِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِي»: رحمت من اقتضا مى كند كه تو را به بهشت ببرم. هر چند سخن از ارزش عمل در بهشت است، ولي نسبت به اين بنده سنجش اعمال لازم نيست، و او را به رحمت من وارد بهشت كنيد. امّا اين عابد سرش را بالا ميكند و ميگويد: نه، خدايا! من بهشت رحمتت را نمى خواهم، و «ادخلني جنتك بعبادتك»: مرا به خاطر عبادتم در بهشتت داخل نما؛ چون من براى تو زحمت كشيدم و پانصد سال تو را عبادت كردم، و حالا ميخواهي اين زحمات و عبادات من را به حساب نياورى. من چون عبادتت كردم، حقم اين است كه به بهشتت بروم. خطاب رسيد: قضات دادگاه! او را از بهشت برگردانيد. قضات هم او را از بهشت بر مى گردانند. در دادگاه خطاب مى رسد كه همة نعمتهايى كه به او دادم، لحاظ كنيد، و همة عبادتهايى را هم كه او براى من كرده، حساب كنيد. قضات هم اولين نعمت داده شده به او را مقايسه مى كنند، ميبينند اولين نعمت داده شده به او، نعمت چشم است؛ همان چشمى كه براى ديدن اشيا است. آنها تمام ديده ها، قوت ها، اعصاب، كرۀ چشم، برنامه ها، روابط، كارها، نعمت ها، روشنايى و بينايىهاي ديده و چشم را حساب ميكنند و در پرونده مى آورند؛ چون مى خواهند نعمتهاى خدا را در برابر عبادات او حساب كنند. وقتي نعمت چشم را حساب مى كنند و اندازۀ عظمت نعمت چشم معلوم مى شود، در دادگاه عدل الهى ميبينند مقدار عبادت پانصد سالة او در مقايسه با نعمت چشم به تنهايي كم ميآورد و اين نعمت نسبت به عبادت كذايي برتري دارد. حالا ديگر نعمت ها، مثل: آفتاب، ماه، آب، سلامتى، گوش، زبان، بينى، مغز، دست، زيبايى، پوست، عمر، هوا و نباتات بماند، و فعلاً پانصد سال عبادت اين فرد، در برابر يك نعمت چشم كم آورده است. عرض مى كنند: خدايا! چشم را به تنهايي حساب كرديم و اين نعمت نسبت به عبادت اين فرد برنده شد. خطاب مى رسد: پس او را به جهنم ببريد؛ چون بدهكار است و چيزى ندارد كه با آن بدهياش را تسويه كند، و اين گونه، عبادات پانصد سالۀ اين فرد مؤمن در برابر يك نعمت چشم بر باد رفت، حالا او چه منتى بر خدا دارد كه به پرودگار عالم بگويد: خدايا! به من خيلى نگاه كن و عنايت بيشتري به من بنما؛ چون من در يك دوره بدى به تو مؤمن شدم. به راستي با ايمان به خداوندي كه اين نعمتهاي بيشمار را به او داده، او چه منتى بر خدا خواهد داشت؟ او بايد نسبت به چنين خدايي مؤمن باشد و اين ايمان، منت گذاشتن ندارد. عابد را به طرف جهنم مى برند و او شروع به گريه كردن مى كند. خطاب مى رسد: بنده من! چرا گريه مى كنى؟ عرض مى كند خدايا! من يك عبادت ديگر داشتم كه اين قضات آن را حساب نكردند. خطاب مى رسد آن عبادت چيست؟ مى گويد: خدايا! اميد به فضل تو، و آنها آن را حساب نكردند. من گمان نمى كردم تو اى خداى مهربان! مرا به جهنم ببرى. من بد كردم و سخن بدي گفتم. مرا به بهشت برگردانيد. خطاب مى رسد: «اُدْخُلْ جَنَّتِى بِرَحْمَتِي»: پس به واسطة رحمت من، به بهشت داخل شو.[1]
ادامۀ بحث دربارۀ سومين جنبهاى كه بايد عمل در قبولى بدرقه كند
} أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ {[2]، طبق اين آيه گفته شد، سومين جنبهاي كه بايد در روز قيامت عمل را در قبولي در پيشگاة خداوند بدرقه كند، خلوص عمل است. هر گاه فرد همۀ اعمال خالصش را با خودبينى مخلوط كرد و گفت: من بودم كه براى تو عبادت كردم، همين سخن ارزش همۀ عبادتهاي او را از بين ميرود. حالا من ميپرسم، آيا همين كه فردي تنها بگويد من به خدا عقيده دارم، و عملي در پي آن نباشد، و يا اگر عملي هست، در آن خلوص وجود نداشته باشد، چنين عقيده داشتني به خدا درست است؟ و آيا در قرآن مجيد و در افكار انبيا، ائمه عليهم السلام و عقلاى عالم، اين رابطۀ خالى دل و قلب براي داشتن اعتقاد كافى هست يا نه؟ جنايتكاران هر گناه، معصيت و جنايتى مى كنند، وقتى كه آنان را امر به معروف مى كنند، مى گويند: برو قلبت را خوب كن. به راستي، خوبى قلب به چيست؟ اصلاً آيا او فقط اين رابطه را قبول دارد؟ قبول داشتن اين رابطه به تنهايي، عين اين است كه من دربارۀ خودم بگويم آدم عاقل بيدارى هستم كه عقيده دارد آب تشنگى را رفع مى نمايد، اما آيا صاحب اين عقيده وقتى تشنه شد، اين عقيدۀ تنها، تشنگى او را بر مى دارد؟ هرگز نميتواند چنين كند. براي همين اين كه فردي بگويد من آدم عاقل و بيداري هستم كه عقيده دارم عالم خدا دارد و تمام ايمان همين است، مثل اين است كه بگويد عقيده داشتن به اين كه آب تشنگي را رفع ميكند، تشنگى را رفع مى نمايد.
تشبيۀ انسانهاى بى ايمان به حيوانات
اگر ايمان باشد، پس آيا انسان ميتواند بگويد من خدا را قبول دارم و بقية كارهايي را كه خداوند دستور انجام آن را داده، انجام نمى دهم. خدا درآيۀ اول سورۀ جمعه، به اين انديشه غلط جواب داده:
} يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ.{ [3]
قورباغه، در شب و در آب مرا تسبيح مى كند؛ الاغ وقتى صدا مى كند، در ضمن فريادش، مرا تسبيح مى كند. اين آيه قرآن است. آدمى هم كه عقيدۀ خالى به خدا دارد، مثل قورباغه و الاغ مى ماند و آنها از اين جهت با هم فرقي نميكنند؛ چون آنها هم عقيده به خدا دارند، در حالي كه نه نماز مى خوانند، نه روزه مى گيرند و نه از كارهاى حرام دست بر مى دارند. آنها بدون اجازه در زمين مردم مى روند و گندم و جوى آنها را مى خورند، و اصلاً حساب نمى كنند كه اين اموال صاحب دارد و او به اين خوردنها راضى نيست. نصف شب اسب، قاطر، الاغ، شتر و قورباغه در زمينهاى مردم مى روند و علفها را مى خورند و خدا را هم قبول دارند. آدمى هم كه به تنهايى خدا را قبول دارد، از اين نظر با قورباغه و الاغ فرقى نمى كند.
} إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا{ [4]، ايمان؛ يعنى عقيدة قلبى، و اين كلاس، اول انسانيت است و بدرقهكنندۀ آن أبدى ميباشد. }وَ عَمِلُوا الصَّالِحات{[5]، در كنار عقيده به خدا، بايد عمل صالح باشد؛ يعني علاوه بر اين كه بايد در عمل، ايمان داشته باشيد، بايد امر و نهى الهي هم بر اين عمل حكومت كند، و }أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ{، اين كه بايد اين عمل را براى خداوند خالص و مخلص انجام بدهد.
}مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ{ [6]، آيه ميگويد: }مَنْ عَمِلَ صالِحاً {، و نميگويد: «نه من عمل اعتقاداً»، }مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى{، مرد يا زن فرقى نمى كند، }وَ هُوَ مُؤْمِنٌَ{ ، ولى دين داشته باشد، }فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً.{ }إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ{[7]، آيه از جانب خداوند متعال ميگويد، ما از بشر عقيدۀ خالى را نمى توانيم بخريم، بلكه ما عقيده اى را مى خواهيم كه به دنبال آن عقيده، هر وقت به او گفتيم: جنگ است و جانت را مى خواهم، او جانش را بدهد، و هر وقت به او گفتيم، پولت را در راه خودمان مى خواهيم، او هيچ دريغى از پولش نكند، من خداوند، چنين آدمى را در بازار قيامت خريدارى مى كنم.
مؤمن واقعى
} إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا { [8]، اين آيه از آيات عجيب قرآن است؛ چون با كلمه و حرف «انما» شروع شده است. }إِنَّمَا{؛ يعنى راه فقط منحصر به همين يكى است، و ديگر، دومى ندارد كه پيغمبر صلى الله عليه وآله آن دومى را نشان بدهد و عقل هم سومى را نشان بدهد. }إِنَّمَا{؛ يعنى يك راه فقط است، و اگر غير از اين راه، به هر راه ديگري بروي، باطل است و تو را به هدف نميرساند. }إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ{، مؤمن واقعى كسى است كه از اول، از كساني باشد كه }الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ{، و از درون با خدا و با پيغمبر صلى الله عليه وآله رابطه داشته باشد، }ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا {، و اگر او را بخوابانند و گوشت او را با قيچى جدا كنند، شك در پيغمبر صلى الله عليه وآله نكند، و الا الان كسى كه در خانه اش همۀ امكانات رفاهى برايش فراهم است و هيچ مشكلى هم ندارد، اگر بگويد: الهى! صد هزار مرتبه شكر، خيلى مهم نيست؛ بلكه شاكر آن مردى است كه در بارگاۀ ابنزياد وقتي ابنزياد به او گفت: از عقيده به على دست بردار، جواب داد: دست بر نمى دارم. ابنزياد به او گفت: تمام مفصلهاى دست و پايت را زنده زنده قطع مى كنم. او جواب داد: قطع كن، و مأموران ابنزياد شروع به قطع كردن مفصلهاي دست و پاي او كردند. وقتى گوشت را هم برداشتند، ابنزياد باز به او گفت: از على دست بردار. او هم بار ديگر جواب داد: هر كارى مى خواهى بكن، خون، جان، عقل و وجود من، يعنى على.[9] } ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا{، يعني شك نياورند. ما از زبان سعدى مى خوانيم و شرح حال ما نيست؛ بلكه اين حال انبيا و ائمه عليهم السلام است:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست
به غنيمت شمر اى دوست! دم عيسى صبح تا دل مرده مگر زنده كني كاين دم ازوست
نه فلك راست مسلم، نه ملك را حاصل آنچه در سر سويداى بنى آدم ازوست
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقيست به ارادت ببرم درد كه درمان هم ازوست
زخم خونينم اگر به نشود، به باشد خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم ازوست
پادشاهى و گدايى بر ما يكسانست كه برين در همه را پشت عبادت خم ازوست
سعديا گر بكند سيل فنا خانۀ عمر دل قوى دار كه بنياد بقا محكم ازوست[10]
وحدت كرمانشاهي[11] هم در وصف اين حال چنين سروده است:
زاهد تو و رب أرنى اين چه تمناست با ديده خودبين نتوان ديد خدا را
از درد مناليد كه مردان ره حق با درد بسازند و نخواهند دوا را
در حضرت جانان سخن از خويش مگوييد قدرى نبود در بر خورشيد سها را
وحدت كه بود زنده خضروار مگر خورد از چشمه حيوان فنا آب بقا را
خوب شدن قلب، تنها با انعكاس شعاع نور الهى
مؤمن واقعى كسى است كه عقيده به حق و به رسولش دارد و اگر قطعه قطعه بشود، شكي در اين عقيده به وجود نمى آيد. }وَ جاهَدُوا{[12]؛ يعنى آنان بايد عقيده را تبديل به انرژى بكنند. كاربرد اين جمله: «برو قلبت را خوب كن»، فقط براى دل خوشى دادن جنايتكاران به خود است. خوب شدن قلب، تنها به انعكاس شعاع نور الهى است.
يكى از دانشمندان بزرگ شاگرد خود را در خواب ديد و از او پرسيد: با تو چه كردند؟ گفت: وضع حالم از اين زنجير گران آتشى كه بر گردنم هست و قرآن مجيد از آن خبر داده: }خُذُوهُ فَغُلُّوهُ{ [13]، روشن است و اين هم مسيرى است كه دارند مرا در آن به طرف جهنم مى كشند. مى دانى چرا؟ براى اين كه من سالى يك مرتبه شراب مى خوردم. از همان سال اولى كه من شراب خوردم، آن شراب داخل خونم شد و خونم هم نجس گرديد، و خون نجس با شرابى كه مورد رضايت خدا نبود، در قلبم رفت. خدا هم كه ديگر درِ اين خانة نجس وارد نشد، و براي همين كه آن خدا واقعي در قلب من نبود، من را دارند به سمت جهنم مى برند، و الا اگر خدا واقعي در دل باشد، خداوند چنين دلي را در آتش خود نمى سوزاند.
دلم را بهر عشقت خانه كردم به دست خود دلم ديوانه كردم
مگر عشقت خليل بت شكن بود كه او را وارد بت خانه كردم
تو ماندى و خدا در خانه دل دلم چون كعبه محرم خانه كردم
ز نور عشق تو چون آتش طور گرفتم يك قبس گيرانه كردم
نهال عشقم از نور خدا بود به شاخ آتشينش لانه كردم
نشانه هاى دينداران واقعى
} إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا {[14]بايد عقيده به خدا را با جانشان و مالشان به انرژى عملى تبديل كنند، }وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ.{ [15]حساب كسانى كه مى گويند: برو قلبت را خوب كن، در جملة آخر آيه، به وسيلة خود خدا روشن شده: مردمى كه با خداوند و پيغمبر صلى الله عليه وآله پيوند بدون ترديد دارند، و تا شب مرگ همۀ انرژيها را به خدمت آن عقيده در مى آورند، و مالشان را هم در راه او مصرف مى كنند، يا رسول الله! اگر چنين كسانى به تو گفتند، ما دين داريم، }أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ.{ اگر آنها اين علامات را نداشتند، دروغ مى گويند و دين ندارند.
پىنوشت
1. متقي هندي، كنزالعمال، ج14، ص495:
خرج من عندي خليلي جبريل آنفا فقال : يا محمد ! والذي بعثك بالحق إن لله عبدا من عباده عبد الله تعالى خمسمائة سنة على رأس جبل في البحر عرضه و طوله ثلاثون ذراعا في ثلاثين ذراعا و البحر المحيط به بأربعة آلاف فرسخ من كل ناحية، و أخرج الله له عينا عذبة بعرض الاصبع تبيض بماء عذب فتستنقع في أسفل الجبل ، و شجرة رمان تخرج في كل ليلة رمانة فتغذيه يومه ، فإذا أمسى نزل فأصاب من الوضوء وأخذ تلك الرمانة فأكلها ثم قام لصلاته فسأل ربه عند وقت الاجل أن يقبضه ساجدا و أن لا يجعل للارض ولا لشئ يفسده سبيلا حتى يبعثه و هو ساجد ، ففعل ، فنحن نمر عليه إذا هبطنا و إذا عرجنا، فنجد له في العلم أنه يبعث يوم القيامة فيوقف بين يدي الله تعالى فيقول له الرب تبارك وتعالى : أدخلوا عبدي الجنة برحمتي، فيقول : يا رب ! بل بعملي ، فيقول الله: حاسبوا عبدي بنعمتي عليه و بعمله، فتوجد نعمة البصر قد أحاطت بعبادة خمسمائة سنة و بقيت نعمة الجسد فضلا عليه، فيقول : ادخلوا عبدي النار، فيجر إلى النار فينادي: رب ! برحمتك أدخلني الجنة، فيقول : ردوه، فيوقف بين يديه فيقول: يا عبدي ! من خلقك و لم تكن شيئا؟ فيقول : أنت يا رب! فيقول : من قواك لعبادة خمسمائة سنة؟ فيقول : أنت يا رب! فيقول : من أنزلك في جبل وسط اللجة و أخرج لك الماء العذب من الماء المالح وأخرج لك كل ليلة رمانة و إنما تخرج في السنة مرة ؟ و سألتني أن أقبضك ساجدا ففعلت ذلك بك ؟ فيقول : أنت يا رب ! فقال الله : فذلك برحمتي ، و برحمتي أدخلك الجنة، قال جبريل : إنما الاشياء برحمة الله يا محمد!
در ادعيۀ فرواني از خداوند در خواست شده كه با فضلش با انسان برخورد كند، نه با عدلش، از جمله:
بحارالأنوار، ج 95، ص 223: وَ أَنَّكَ الْحَكِيمُ الْعَدْلُ الَّذِي لَا يَجُورُ وَ عَدْلُكَ مُهْلِكِي وَ مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِي فَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَبِذُنُوبِي يَا مَوْلَايَ بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ وَ إِنْ تَعْفُ عَنِّي فَبِحِلْمِكَ وَ جُودِكَ وَ كَرَمِكَ.
الصحيفة السجادية، ص 62: فَإِنَّهُ لَا طَاقَةَ لَنَا بِعَدْلِكَ، وَ لَا نَجَاةَ لِأَحَدٍ مِنَّا دُونَ عَفْوِكَ
2. زمر: 259.
3. جمعه:1: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى ] مى ستايند، خدايى كه فرمانرواى هستى و بى نهايت پاكيزه و تواناى شكست ناپذير و حكيم است.
4. عصر : 1.
5. همان.
6. نحل : 3: از مرد و زن، هر كس كار شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن است، مسلماً او را به زندگى پاك و پاكيزه اى زنده مى داريم و پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره انجام مى داده اند، مى دهيم.
7. توبه : 111: يقيناً خدا از مؤمنان جان ها و اموالشان را به بهاى آن كه بهشت براى آنان باشد...
8. حجرات : 15.
9. شيخ مفيد، ارشاد، ج1، ص 325 ـ 323:
أن ميثم التمار كان عبدا لامرأة من بني أسد ، فاشتراه أمير المؤمنين عليه السلام منها وأعتقه وقال له : " ما اسمك ؟ " قال : سالم، قال : " أخبرني رسول الله صلى الله عليه وآله أن اسمك الذي سماك به أبواك في العجم ميثم " قال : صدق الله ورسوله وصدقت يا أمير المؤمنين ، والله إنه لاسمي، قال : " فارجع إلى اسمك الذي سماك به رسول الله صلى الله عليه وآله و دع سالما " فرجع إلى ميثم واكتنى بأبي سالم . فقال له على عليه السلام ذات يوم : " إنك تؤخذ بعدي فتصلب وتطعن بحربة ، فإذا كان اليوم الثالث ابتدر منخراك وفمك دما فيخضب لحيتك ، فانتظر ذلك الخضاب ، وتصلب على باب دار عمرو ابن حريث عاشر عشرة أنت أقصرهم خشبة وأقربهم من المطهرة ، وامض حتى أريك النخلة التي تصلب على جذعها " فأراه إياها. وكان مقتل ميثم رحمة الله عليه قبل قدوم الحسين بن علي عليه السلام العراق بعشرة أيام ، فلما كان يوم الثالث من صلبه ، طعن ميثم بالحربة فكبر ثم انبعث في آخر النهار فمه و أنفه دما.
10. سعدي، مواعظ، غزل شمارة ده.
11. وحدت كرمانشاهي: و هو طهماسب قلي خان بن رستم خان، من رؤساء إيل كلهر بكرمانشاه. كان عارفا متصوفا و توفي 1310. طبع ديوانه الشهشهاني مرة بطهران في 37 ص في 1350. و أخرى في 1365 في 39 ص. ترجمه عبرت في نامه فرهنگيان و قد يعرف بوحدت علي شاه. و لعله ناظم مثنوي أنوار قدسية الموجود عند (الملك).
الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج 9، ص1263ذيل : ديوان وحدت كلهر
12. حجرات:15: و ...جهاد كرده اند
13. حاقه : 30: [فرمان آيد] او را بگيريد و در غل و زنجيرش كشيد.
14. حجرات:15: همان: مؤمنان فقط كسانى اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند، آن گاه [در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده اند] شك ننموده
15. همان: و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد كرده اند، اينان [در گفتار و كردار] اهل صدق و راستى اند.
ادامه دارد . . .
منبع : پایگاه عرفان