فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ایمان و آثار آن - جلسه پنجم - (متن کامل + عناوین)


    مبارزه با آلودگى‌هاى عقل و روان

      

     بسم الله الرحمن الرحيم

    الحمد لله رب العالمين و الصلاۀ و السلام على محمّد و اهل‌بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

     

    مهم‌ترين اصلى كه مكتب الهى و مقرّرات خداوندى در حيات بشر به آن توجّه كرده، اصل تربيت و پرورش است. آيين الهى از مسألة تربيت در آيات قرآن مجيد تعبير به تزكيه مى كند، و اين مهم‌ترين تعبيرى است كه در مقررات خداوند نسبت به حيات بنى آدم در حريم تربيتش ديده مى شود. اصول تربيت مكتب الهى حقيقتاً بشر را در همۀ شؤون تزكيه مى كند، و در ساية اين تزكيه، سلامتى همه جانبه حيات او را تأمين مى نمايد. شدت مبارزه مكتب خدا با آلودگي‌هاى روانى، نفسانى و عقلانى انسان، قابل مقايسه با مبارزة اين مكتب با نجاسات و آلودگى هاى ظاهرى او نيست. فقهاى اسلامى و دانشمندان بزرگ مسلمان، به اين اصل عقيده دارند و البته، عقيدة آن‌ها بر ادلة اسلامى تكيه دارد.

     

     

    منباى مكتب الهى، تسامح در طهارت و نجاست ظاهرى

    اين كه مكتب خداوند نسبت به نجاست و طهارت ظاهرى، روش تسامح در پيش گرفته است، براى اين است كه براى مردم مسلمان، عسر، حرج و سختى در مسير زندگى پيش نيايد. اگر اسلام مى خواست مردم را در زندگى ظاهر به پاكي از نجاست واقعى و به طهارت واقعى دعوت كند، براى مردم مشكلاتى سخت تر از مشكلات قواعد دين يهود پيش مى آمد، ولى در مسألة طهارت و نجاست ظاهرى، اسلام حكم مى كند به اين كه آنچه در اين عالم خلقت هست، و در ظاهر آفرينش مي‌باشد، براى شما پاك است، مگر اين كه دليلي مسلم، برهاني و يقينى بر نجاست آن و يا بر حرمتش بر پا شود. براي همين، آنچه انسان در ظواهر زندگى علم به نجاستش ندارد، براى او پاك است، هر چند در واقعيت نجس باشد؛ به طور مثال، ممكن است آن لباسى كه من از بازار مسلمان‌ها خريده‌ام، فروشنده‌اش آن را از ديگرى خريده باشد، و آن لباس در خانة او نجس بوده و او خريدار اول را از نجس بودنش آگاه نكرده باشد. دست من هم دست سوم هست و من چون آن لباس را از بازار مسلمانان خريدارى كردم، طبق شرع، حكم به طهارتش نمودم. البته، در علم خدا و در مصداق خارجى مسأله، معلوم است كه آن لباس نجس است؛ چنان‌كه من اگر نجس بودن آن را مى دانستم، نمى توانستم با آن نماز بخوانم؛ من اگر مى دانستم كه آن دو حوله نجس است، نمى توانستم با آن‌ها به طواف خانه كعبه بروم، ولى الان كه من علم به نجاست آن لباس و حوله‌هاي خريده شده از بازار ندارم، آن‌ها براى من پاك هستند و نماز خواندنم در آن لباس، و طوافم در آن‌ حوله‌ها صحيح است، و پروردگار عالم نسبت به من كه علم به نجاست آن‌ها ندارم، حكمى ندارد، و حكمى هم نمى كند، و حكمى هم نياورده. بنا بر اين، در طهارت و نجاسات ظاهرى، بناى مكتب الهى بر تسامح است.

     

     

    تسامح در طهارت ظاهرى غير از لزوم رعايت بهداشت در زندگى

    البته، رعايت بهداشت در زندگى، غير از اين مطلبى است كه عرض كردم. بر مردم مسلمان، در همة جوانب حيات و زواياى زندگى، رعايت بهداشت، امرى لازم است؛ يعنى اگر شما به مقررات بهداشتى اسلام مراجعه كنيد، مي‌بينيد اسلام رعايت بهداشت در همة زواياى زندگى را لازم مى داند.

    پيغمبراكرم صلّى الله عليه وآله و سلّم مى فرمايد: مرد و زنى كه شب غذا مى خورند، دندان‌هاى خود را خلال كنند، و علاوه بر خلال، مسواك نمايند؛ چون انسانى كه ذرات غذا در بن دندانش بماند، بوى ذرات ماندة غذا در دهان، ملائكة رحمت را اذيت مى كند.[1] از اين بيان معلوم مى شود شب كه انسان مى خوابد، خداوند متعال قواى نامريى‌اي را بر انسان مى گمارد تا او بتواند از سر شب تا صبح راحت بخوابد، و آن قواى نامريى آدمى را از حوادث مختلف حفظ مى كنند[2]، و در مسألة مسواك حضرت فرموده، اگر بر امت من مسواك دندان امر مشكلى نبود و براي آن‌ها ايجاد سختى نمى كرد، من بر امتم مسواك كردن را واجب مى كردم.[3] بهداشت دهان و دندان، لباس، بدن، مو، جنازة مردة مسلمان كه سه غسل بر او واجب كرده، و حتى برنامه هاى مستحبى كه در دفن اموات اسلام آمده، همراه كردن كافور با مردة مسلمان، همه و همه، علل بهداشتى دارد. اگر شما به كتب مفصّل علمى كه تجزيه و تحليل اين احكام را در خود دارند، مراجعه كنيد، عظمت اسلام را بيش‌تر مى يابيد. ولى اين مسأله را نبايد با آن مسألة قبلي اشتباه كنيد. رعايت بهداشت تا سر حدّ وجوب دستور دارد، و ما نزديك به پنج هزار قانون بهداشتى داريم. در كتاب وسائل‌الشيعه، در جلد اول و دوم كتاب طهارت، نزديك به پنج هزار قانون در مكتب الهى دارد. ما در كرة زمين، حتى در پيشرفته ترين كشورهاى صنعتى و تكنيكى، مانند آمريكا و شوروى ادارة بهداشتى نداريم كه يك دهم مقررات بهداشتى ما را داشته باشند. خلاصه اين كه لزوم رعايت طهارت و بهداشت امرى است و تسامح در مسألة طهارت و نجاست براى آسانى زندگى امري ديگر؛ چنان‌كه گفتيم، منظور ما در مسألة تسامح، فقط اين است كه آنچه را علم نداريم كه نجس است، براي ما پاك است، هر چند در واقع نجس باشد، و به عبارت ديگر، ما به آن نجاست واقعى كاري نداريم، و تنها به دانش ظاهري خود نسبت به آن مورد كار داريم و اين كه نمى دانيم آن نجس است يا پاك.

     

    عدم وجود تسامح در آلودگى عقلى و روانى

    امّا در مسألة آلودگى عقل و آلودگى روانى، مبارزة اسلام تا سر حدّ كمال است؛ يعنى كوچك‌ترين مسامحه اى در مكتب خدا، نسبت به نجاست عقل و آلودگى روان ديده نمى شود. ما قانونى در آيين خدا نداريم كه دربارة كبر، حسد، كينه، بددلى، فكر كج و رأى غيرمستقيم، چشم پوشى كرده باشد. به راستى، وقتي مقررات را در اين ناحيه ملاحظه مى كنيم، مى بينيم با كوچك‌ترين آلودگى پيدا شده در عقل يا در روان انسان، او را در صفّ مقابل خدا قرار مى دهد؛ يعنى مى گويد: خداى تو، در همة شؤون وجودي كامل و مطلق است، و منظور از آفرينش انسان اين است كه او در حريم خاكى با مقررات الهى حركت كند و خود را به حريم الهى برساند و اين را بداند كه با بودن يك آلودگى در وجود، در حركت او به طرف حريم قدس لايزال، خلل ايجاد خواهد شد.

    استادى در بغداد به نام احمد امين[4]، شيعة دوازده امامى و داراى دو علم قديم و جديد، علوم اسلامى و علوم جديد، كتابى دارد به نام «التكامل فى الاسلام» كه كتاب بسيار خوبى است. او در عراق خيلى مورد توجّه مردم مذهبى بود، مردم مذهبى فهميده و با بينش، به ويژه جوانانى كه به خاطر فرياد فطرت و نداى طبيعت خود، تشنة حقايق عالى انسانى بودند. در اين كتاب كليات مسايل عالى اسلام، از مسألة توحيد تا مسألة معاد، مورد بحث قرارگرفته و به مقتضاى اين پنج اصل اسلامى، به مسايلى هم كه مترتّب بر اين پنج اصل بوده، به صورت جسته و گريخته توجّه شده است. ماجرايي كه مي‌خواهم آن را نقل كنم، در باب معاد اين كتاب آن را ديده‌ام.

     

    ظهور كوچك‌ترين آلودگى در عالم برزخ

    دو پستچى شوق زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام پيدا مى كنند، البته، در زماني كه مسافران نمي‌توانستند از مرز عراق عبور كنند و به زيارت بروند. البته، اين بار، منع ورود مسافر و زاير، شبية زمان متوكّل، شديد بود؛ ولى آتش شوق اين دو، تمام موانع راه زيارت حضرت أبى‌عبدالله عليه السلام را براى آن‌ها آسان جلوه مى داد. آن‌ها با هم قرار مى گذارند كه هر طور شده به زيارت مرقد پاك امام سوم عليه السلام مشرف شوند. آن‌ها بار و توشة سفر خود را برمى دارند و عازم عراق مي‌شوند، ولي راه را گم مى كنند. بعد از اين آن‌ها از مرز عبور مي‌كنند، چند روزى راه را طى مى كنند، ولى نمي توانند به جايى برسند. پياده‌روي در كوير، تحمّل كم آبى و حرارت آفتاب، يكى از آن دو را خيلي رنجور و ضعيف مى كند. وسط روز بود كه آن‌ها توانستند به منزلى برسند. فرد رنجور و ضعيف حس مى كند دارد مى ميرد، پس به رفيقش مى گويد: اى رفيق! من ديگر نمى توانم به راه رفتن ادامه دهم و دارم همين جا از پا مي‌افتم. پس تو بالاى سرم بنشين، اگر شعاع آفتاب كم شد و من از حالت ضعف بيرون آمدم، من خواهم توانست با تو حركت كنم، و اگر مُردم، مي‌خواهم تو مرا همين جا در گودالى بيندازي و بر رويم خاك بريزي تا جنازه‌ام گرفتار حيوانات نشود. اگر خودت زنده ماندى، بعد از برگشتن، زن و بچة من را خبر كن، و بدين صورت، يكي از آن‌ها از دنيا مى رود، در حالي كه حتي آبي نبود كه او بتواند با آن دوستش را غسل بدهد، براي همين مجبور مي‌شود او را تيمم بدهد، و بعد او را كفن و دفن مي‌ كند، و سپس او خودش به تنهايي به راهش ادامه مي‌دهد تا به يك آبادى مى رسد. از اهالي آن آبادى، او نشانى جادة كربلا را مى گيرد. در كربلا، او توفيق زيارت حضرت أبى‌عبدالله الحسين عليه السلام را پيدا مي‌كند و بعد هم از آن جا به ايران بر مى گردد. وقتي او به ايران مى آيد، به سراغ خانوادة دوستش مى رود و خبر وفات رفيقش را به آن‌ها مى دهد. يك سال هم از اين واقعه مى گذشت كه شبى رفيق پستچى‌‌اش را خواب مى بيند كه دارد از محلى عبور مى كند....

     

    نظر اسلام در خواب ديدن

    قبل از بيان ادامۀ ماجراي آن دو پستچي، براي اين كه خواب در آن نقش محوري دارد و بر معتبر دانستن خواب استوار است، بهتر است كه نظر اسلام را دربارة خواب بيان كنم. بعد ادامۀ ماجرا بيان نمايم.

    قرآن مجيد خواب ديدن را رد نكرده است. طبق آيات قرآن و از نظر بيداران اسلامى، خواب بر هفت قسم تقسيم شده است.[5] كسانى كه مي‌خواهند دربارة اين هفت قسم خواب مطالعه كنند، مى توانند دو جلد كتاب حكمت الهى عام و خاص را مطالعه نمايند. اين كتاب هر چند كه اين هفت خواب را خيلى شرح نداده، ولى تقسيم بندي جالب و مطابق با حقيقتي دارد. به طور كلى، قرآن منكر خواب ديدن نيست؛ قرآن خواب دو مأمور دربار عزيز مصر را امضا كرده است؛ يكى از آن‌ها خواب ديده بود كه ظرف ناني روى سرش است و كلاغ‌ها دارند آن نان را مي‌برند. حضرت يوسف عليه السلام در تعبير خواب او گفت: تو را مى كشند. يكى از آن‌ها هم خواب ديده بود كه در دربار عزيز كار مى كند. يوسف عليه السلام در تعبير خوابش گفت: تو تبرئه مى شوى و آزاد مى‌گردي[6]، و همين طوري هم خواب آن‌ها به واقعيت پيوست. اين دو نفر وقتى خواب ديدند، قرآن مى گويد: خوابشان راست بود. هر چند آن‌ها آدم‌هاي خوبى نبودند؛ بلكه حتي مي‌شود گفت، آن‌ها آدم‌هاي بى ديني بودند. البته، خود عزيز مصر كه رهبر و سلطان مصر بود، در زمانى كه يوسف عليه السلام در زندان بود، آدم بى دين، كافر و پليدي بود. در عين حال، قرآن مى گويد، او خواب ديد و خوابش را هم امضا مى كند. يوسف عليه السلام هم خوابش را تعبير كرد و هماني شد كه عزيز مصر، آن كافر لامذهب، در خواب ديده بود.[7] اين حداقل مسأله است كه انسان‌هاى بد هم ممكن است خواب خوب ببينند، چه برسد به نيكان عالم. ابراهيم عليه السلام خواب ديد و قرآن كريم آن را امضا مى كند؛ رهبر عالي‌قدر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم خواب ديد و قرآن آن را تعبير و امضا مى كند. آية شصتم سورة اسراء: }ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً{ ، در مورد خواب پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم هست. صبح هنگامي پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به مسجد آمد، بر روى منبر نشست و گريه كرد. از حضرت سبب گريه اش را پرسيدند، و حضرت فرمود: خواب ديدم كه به مسجد آمدم و ديدم عده‌‌اي ميمون و بوزينه دارند از پله هاى منبرم بالا مى روند، و من مى دانم كه بعد از خودم كسانى كه بالاى منبر مى روند، آدم نيستند[8]، و همين طور هم شد. بعد دفن پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم تا پانصد و بيست و سه سال، آن‌هايى كه به عنوان جانشين پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم بر منبر رفتند، در پنج قرن، همة آن‌ها بى دين بودند؛ مثلاً بعد از پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم ، بر منبر حضرت، معاويه بود؛ يزيد بود. پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم هم قبل از وقوع اين پيشامد، خوابي ديد و واقعيت هم پيدا كرد. اين جملات را گفتم كه بدانيد، كتاب خدا خواب را به طور مطلق محكوم نمى كند. يكى از پاكان عالى تهران، شبى در خواب ديد كه مشرّف به محضر امام عصر عجّل الله في فرجه الشريف مى شود و حضرت را خيلى ناراحت مى بيند، و عرض مى كند چه شده است؟ حضرت سه مرتبه فرياد مى زند، امان از دست مردم كه براى من راحتى نگذاشتند. يكبار هم اشاره به تهران مى كند و مي‌گويد، امان از دست اين شهر كه براى من راحتى باقى نگذاشته اند. ممكن است چنين خواب‌هايي راست باشند و از خواب‌هايى نباشند كه انسان بتواند آن را انكار كند.

     

    ادامۀ ماجراى آن دو پستچى

    گفتم، يك سال هم از اين واقعه مى گذشت كه شبى رفيق پستچى‌‌اش را خواب مى بيند كه دارد از محلى عبور مى كند، ولى او اين محل را در محله هاى دنيا نديده است. ديد او به باغى رسيد كه دربش باز بود. از ميان در به داخل باغ نگاه مي‌كند، مشاهده مي‌نمايد كه چنين باغي به اين شكل را اولين بار است كه به نظرش آمده و ديدن چنين منظره اى برايش سابقه نداشته است. بسم الله مى گويد و وارد باغ مى شود. مى بيند عجب هواى مطبوعى دارد و گياهانش هم بر خلاف گياهان دنيا، شكل شگفت‌انگيزي دارند؛ نگاه مى كند و مى بيند وسط باغ ساختماني عالى است. وارد ساختمان مى شود و اتاق‌هاى متعدد ساختمان را تماشا مى كند. به سالني مى رسد كه دربش باز بود. وارد آن سالن مى شود و مى بيند زينت‌آلات اين اتاق عجيب و شگفت است. مي‌بيند كرسى وسط اين اتاق، صندلى و تختي‌اي خيلى عالى هست و رفيقش هم بر روى آن نشسته است. به او سلام مى كند و مي‌پرسد اين جا متعلّق به چه كسى است؟ رفيقش مى گويد: متعلّق به من است. مي‌پرسد از چه وقت به اين جا آمدى؟ او مي‌گويد: از آن ساعتى كه در بيابان عراق مرا دفن كردى. مي‌پرسد كه اين باغ را از كجا آوردى؟ جواب مي‌دهد: يك نفر آمد و من را به اين جا آورد و گفت: اين جا هدية حضرت سيدالشهداء عليه السلام به شما است. بعد از او پرسيدم: خود آقا كجاست؟ جوابم داد: جنابعالى نمى تواني او را ببينى. بيش‌تر از اين، ديگر نتوانستم با او صحبت كنم. بيست و چهار ساعت كه گذشت ديدم از بيرون سالن صدايي مى آيد. حواسم را جمع آن صدا كردم؛ ديدم عقربي بزرگ دارد مستقيم از درب سالن به سمت او مى آيد. دوستم آمادۀ مبارزه با آن عقرب شد، ولى ديد زانوهايش قوت آن را ندارد كه بلند شود. او كه به همه جاى اين ساختمان رفته بود و در همه جاى باغ قدم زده بود، حالا هر جور كه تلاش مي‌كرد كه بلند شود، ديد نمى شود. آماده شد كه با دستش با آن عقرب مبارزه كند، ديد دستش از كار افتاده است. تسليم شد و عقرب آمد و انگشت بزرگ پاى او را نيش زد و رفت. بيست و چهار ساعت ديگر كه گذشت، ديدم آن عقرب دوباره به سراغ آن بيچاره آمده. من از دوستم راز آمدن آن عقرب را پرسيدم، دوستم گفت: روزي يكى از مأموران الهى را ديدم و به او گفتم، به پروردگار عرض كن: اين باغى كه به من نشان دادى براي چيست؟ و اين دردى كه كنارش گذاشتى براي چيست؟ اگر من آدم خوبى هستم، پس اين درد يعنى چه؟ و اگر آدم بدى هستم، نشان دادن اين باغ و ساختمان يعنى چه؟ چرا كار ما را يك طرفه نمى كنى؟ ما در دنيا دو دوزه بازى نكرديم؛ ما در دنيا سر سفرة على و معاويه نبوديم؛ هميشه با على كار داشتيم؛ ما در دنيا هم با حلال و هم با حرام مربوط نبوديم؛ ما تنها به طرف حلال متمايل بوديم؛ ما دو زندگى كه نداشتيم. به من گفت: آقا! عصبانى نشو و ناراحت هم نباش. اين عقرب از پروردگار نيست، و به امر او هم نيست، اين عقرب از خودت است، و ساخت خودت مي‌باشد، و معقول هم نيست كه ما چيزى را كه از خودت هست، در اين جا از تو بگيريم؛ عقرب حقّ طبيعى ات است، و بناى قيامت و برزخ هم بر عدل است، نه بر ظلم. به مأمور الهى گفتم: مگر من عقرب فروش بودم. من پستچى بودم و كارى با عقرب نداشتم. پرسيدم آيا ممكن است ما عقربي را كشته باشيم كه بى تقصير و بي‌گناه بوده و حالا بر ما مسلّط شده است؟ گفت: نه. شما يك روز بعد از ظهر به ديدن شخصى رفتى كه او را مى شناسى؟ گفتم: بله. گفت: يادت است كه او دو بشقاب باقالى پخته را به اتاق آورد و يكى از آن‌ها را جلوى شما گذاشت و يكى را هم جلوى خودش؟ گفتم: بله. بعد او شروع به خوردن كرد و شما هم شروع به خوردن كردى و تشنه ات شد و صاحب خانه بلند شد و رفت كه برايت آب بياورد و شما به يك چاقوى تيز و دست ساز عالى‌اي كه كنار فرش بود، خيره شدى، و فكر كردى اگر به صاحبخانه بگويى كه اين چاقو را به تو بدهد، ممكن است آن را به تو ندهد، و براي همين، چاقو را برداشتى و در جيبت گذاشتى. بعد هم از آن خانه بيرون رفتى و صاحبخانه هم متوجّه كارت نشد. او آمد و به دنبال چاقو گشت و آن را پيدا نكرد، و هيچ وقت در ذهنش هم به تو منتقل نشد كه شايد تو آن چاقو را برده باشى. همان‌طوري كه خدا در قرآن فرموده: در قيامت تمام اعمال زنده مى شوند[9]، اين چاقو هم با نوك تيزى كه داشت، در اين جا تبديل به اين عقرب شده؛ چون اين چاقو هنوز در خانوادة تو است، اين عقرب هم از آن تو هست، مگر آن كه اين چاقو از خاندانت جدا شود و پيش صاحبش برود.

    در همان خواب از رفيقش پرسيد: چاقو متعلّق به چه كسى هست؟ و او هم در همان خواب، هم جاي چاقو و هم آدرس صاحب چاقو را به او داد و از خواب بيدار شد و دانست كه رفيقش در آن دنيا به چنين مصيبتي گرفتار هست و بايد به كمكش بشتابد. او در اولين فرصت، به در خانة دوستش رفت و همسرش را صدا كرد و گفت: فلان جاى منزلتان چنين چاقويى هست. او رفت و گشت و آن چاقوى دست ساز را پيدا كرد و گفت: از كجا مي‌دانستي كه اين چاقو در فلان جا هست؟ او هم گفت: آدرسش را در خواب به من داده‌اند. همسر دوستش گفت: براى چه آن را مى خواهى؟ اين چاقو متعلّق به خودمان هست. گفت: من مأمورم كه بيايم بگويم، آن چاقو متعلّق به خودتان نيست، و براي آن دارند ريشة همسرت را در آن دنيا مى كَنند . بعد هم داستان را برايش تعريف كرد و او براي مدتي گريست. سپس چاقو را از او گرفت و برد به صاحبش داد و براى نجات رفيقش رضايت گرفت. مرتبة ديگر كه دوستش را در خواب ديد، ديد او در كمال خوشى و راحتى به سر مي‌برد و براي كاري كه براي او كرده بود، از او متشكّراست.

     

    متناسب با آلودگى‌ها، حركت انسان به سوى حق، متوقّف مى‌شود

    اسلام مى گويد: اگر بشري كه براى اتصال به حريم قدس ربوبى ساخته شده، با آلودگي‌هاى باطنى و عقلى ملاقات داشته باشد، به تناسب برخورد با آلودگي‌ها و گناهان، چرخ حركت او به طرف حق لنگ مى شود و متوقّف مى‌گردد. هر چه فاصلة ما در دنيا از خدا بيش‌تر بشود، اين فاصله در قيامت بيش‌تر خواهد بود؛ هر چه در اين جا توقّف ما در پياده كردن برنامه هاى الهى زيادتر باشد، معطلى مان در قيامت زيادتر مي‌شود؛ مثلاً دربارة مشروبات الكلى واقعاً دين غوغا كرده است. قرآن مجيد مبارزه با مشروبات الكلى را در حد نهايى‌اش آورده است.[10]

    و روايات هم مى گويند: كسى كه در زمينش درخت مو بكارد، براى اين كه انگور آن را به شراب خانه بفروشد؛ كسى كه رانندة اتومبيل بشود تا آن انگور را حمل كند؛ نجارى كه جعبة آن را درست كند براى اين كه آن انگورها را در ماشين بار بكنند؛ دلالى كه آن انگور را بفروشد؛ نويسنده اى كه كارهاى خريد و فروش آن را بنشيند و بنويسد؛ خريدارى كه انگور را مى خرد تا به كارخانه حمل بكند كه روى هم رفته پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نُه نفر را مى شمارد كه با هم در ساختن شراب شريك مى شوند، و همه را نفرين شدۀ خداوند معرفى مى كند[11]،

    و در روايتي ديگري، پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم مي‌گويد : معتاد به شراب، مانند پرستندة بت هست[12] و در قيامت او و ديگر بت‌پرست‌ها مثل: ابولهب، عموى من، يكجا هستند.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    پي‌نوشت

    1. أحمد بن محمد بن خالد البرقى، المحاسن، ج 2، ص 558 :

    عن حمزة، عن أبى الحسن عليه السلام، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله : رحم الله المتخللين. قيل : يا رسول الله! وما المتخللون؟ قال : يتخللون من الطعام؛، فانه إذا بقى في الفم، تغير فآذى الملك ريحه.

    و نيز در صفحۀ 559 آورده: عن إسحاق بن عمار ، قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: إنى لاحب للرجل إذا قام بالليل أن يستاك، وأن يشم الطيب؛ فان الملك يأتي الرجل إذا قام بالليل حتى يضع فاه على فيه، فما خرج من القرآن من شئ، دخل جوف ذلك الملك.

    2. درآية چهارم سرة طارق است كه: «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ »: هيچ كس نيست مگر اين كه بر او نگهبانى است. در تفسير قمي، ج 2، ص416 ذيل آيه آورده: «قال: الملائكة.»

    3. كليني، كافي، ج3 ، ص23 :

    عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: رَكْعَتَانِ بِالسِّوَاكِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ رَكْعَةً بِغَيْرِ سِوَاكٍ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَوْ لَا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ مَعَ كُلِّ صَلَاةٍ.

    4. أحمد أمين الكاظمي (1320- 1390):

    من أعلام الكاظمية المشاركين في سلك التعليم المدني، المنقطعين إلى العلم و الدين، و قد جمع منهما أحسنه، و لم ينقطع عن مجالس العلماء في موطنه الكاظمية، و أثناء زياراته إلى مدينتي كربلاء و النجف، اجتمعت به و رأيت فيه علما أصيلا و فقها حكيما و ان لم يكن يتزيّن بزيّ العلماء في عصره، و قد حدثني عن أيام دراسته في إستانبول تركيا و تهاجم العلمانيين على العلماء ما جعله يتحاشى من الزيّ الديني، و كان موئلا للشباب المؤمن. من آثاره: التكامل في الإسلام. فهرس التراث، ج 2، ص 498

    5. از دارالسلام محدّث نوری نقل شده كه پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله فرمود: خواب بر هفت قسم است: 1. خواب غفلت،2. خواب بدبختی،3. خواب لعنت،4.خواب عقوبت و عذاب، 5. خواب راحت،6. خواب رخصت، 7. خواب حسرت. منبع: پايگاه اينترنتي احاديثwww.ahadith.ir

    هم‌چنين در توضيح اين خواب‌ها از اين كتاب چنين نقل شده است: اما خواب غفلت، خوابیدن در مجلس پند و یادآوری است. خواب بدبختی، خوابیدن در وقت نماز است. خواب لعنت، خوابیدن صبحگاه است. خواب عذاب، خوابیدن بعد از نماز فجر (صبح) است. خواب راحت(خواب قیلوله)، خوابیدن هنگام ظهر است. خواب رخصت، خوابیدن بعد از نماز عشا است. خواب حسرت، خوابیدن در شب جمعه است.

    امّا چنين روايتي در متون حديثي شيعي و سني نيامده است، ولي شيخ سليمان جمل در صفحۀ دوم جلد سوم كتاب "حاشيۀ الجمل" خود كه يكي از منابع فقه شافعي است، در باب اوقات الصلاۀ آن، به نقل از حاشيۀ كتاب "الْحِصْنِ الْحَصِينِ" عين همين مطلب را آورده است:

    فَائِدَةٌ : النَّوْمُ عَلَى سَبْعَةِ أَقْسَامٍ نَوْمُ الْغَفْلَةِ وَنَوْمُ الشَّقَاوَةِ وَنَوْمُ اللَّعْنَةِ وَنَوْمُ الْعُقُوبَةِ وَنَوْمُ الرَّاحَةِ وَنَوْمُ الرَّحْمَةِ وَنَوْمُ الْحَسَرَاتِ أَمَّا نَوْمُ الْغَفْلَةِ فَالنَّوْمُ فِي مَجْلِسِ الذِّكْرِ وَنَوْمُ الشَّقَاوَةِ النَّوْمُ فِي وَقْتِ الصَّلَاةِ وَنَوْمُ اللَّعْنَةِ النَّوْمُ فِي وَقْتِ الصُّبْحِ وَنَوْمُ الْعُقُوبَةِ النَّوْمُ بَعْدَ الْفَجْرِ وَنَوْمُ الرَّاحَةِ النَّوْمُ قَبْلَ الظُّهْرِ وَنَوْمُ الرَّحْمَةِ النَّوْمُ بَعْدَ الْعِشَاءِ وَنَوْمُ الْحَسَرَاتِ النَّوْمُ فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ.

    به نظر نمي‌رسد كه متن مذكور روايت باشد، بلكه شايد برداشتي از روايات نقل شده در منابع روايي اهل‌سنت باشد.

    در متون شيعي در بارۀ اقسام خواب در مجمع البيان في تفسير القرآن(ترجمة آن)، ج 10، ص 229، چنين آمده است :

    خواب بر چهار قسم است: يكى خوابى كه از جانب خداست و تعبير دارد. دوم، خوابى كه زاييدة وسوسه هاى شيطان است. سوم خوابى كه بر اثر غلبة اخلاط بدن (از قبيل: خون، بلغم، صفرا و سودا) به وجود مى آيد. چهارم، خواب هايى كه زاييدة پاره اى از افكار است. سه قسم اخير، از خواب‌هاى پريشان و قسم اول، الهام است. رؤياى پيامبر، از همين قسم و بشارتى بود كه به مؤمنين دربارة پيروزى داده شد..

    6. يوسف : 36 ـ 41:

    وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ * قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ * وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ * يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ * ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ* يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ*

    7. يوسف : 43 ـ 49:

    وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني في رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ * قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ الْأَحْلامِ بِعالِمينَ* وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُونِ* يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا في سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ* قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَليلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ* ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَليلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ* ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ*

    8. البرهان في تفسير القرآن، ج 3، ص543:

    العياشي: عن حريز، عمن سمع، عن أبي جعفر عليه السلام قال: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً» لهم ليعمهوا فيها «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ»؛ يعني بني امية.

    علي بن سعيد، قال: كنت بمكة فقدم علينا معروف بن خربوذ، فقال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: إن عليا عليه السلام قال لعمر: يا أبا حفص، ألا أخبرك بما نزل في بني‌أمية؟ قال: بلى. قال: فإنه نزل فيهم: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ». فغضب عمر و قال: كذبت، بنو أمية خير منك، و أوصل للرحم.

    9. در تفسير القرآن الكريم (شبر)، ص 435، ذيل تفسير سورة زمر، آية 34:

    «وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ» و القائلون خزنة النار: «ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ»؛ أي وباله أو نفسه بناء على تجسّم الأعمال.

    10. آيات قرآن مجيد در مبارزه با مشروبات الكلي:

    1. يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (بقره: 219).

    2. إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده 91 ـ 90).

    11. أمالي الصدوق، 425، المجلس السادس و الستون:

    وَ الْحُسَيْنُ بْنُ زَيْدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله: لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ عَاصِرَهَا وَ غَارِسَهَا وَ شَارِبَهَا وَ سَاقِيَهَا وَ بَائِعَهَا وَ مُشْتَرِيَهَا وَ آكِلَ ثَمَنِهَا وَحَامِلَهَا وَ الْمَحْمُولَةَ إِلَيْهِ........

    12. أمالي الصدوق، ص666 ، المجلس الخامس و التسعون:

    قَالَ عليه السلام: إِنَّ مُدْمِنَ الْخَمْرِ كَعَابِدِ وَثَنٍ وَ تُورِثُهُ الِارْتِعَاشُ وَ تَهْدِمُ مُرُوَّتَهُ وَ تَحْمِلُهُ عَلَى أَنْ يَجْسُرَ عَلَى الْمَحَارِمِ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ رُكُوبِ الزِّنَاءِ حَتَّى لَا يُؤْمَنَ إِذَا سَكِرَ أَنْ يَثِبَ عَلَى حَرَمِهِ وَ هُوَ لَا يَعْقِلُ ذَلِكَ وَ الْخَمْرُ لَا تَزِيدُ شَارِبَهَا إِلَّا كُلَّ شَر.


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

درک حقایق با عمل به اهداف چهارگانۀ قرآن
قطعه‏اى عجيب‏
اثر دوم تقوا: امنيّت
«ارحنا يا بلال»
عرفان در سوره یوسف (ع)- جلسه سوم
اسعد بن زراره: نمونه وجدان بيدار
وسائل هدايت - جلسه پنجم (1) - (متن کامل + عناوین)
همدان/ مسجد امام جواد(ع)/ شب شهادت امام جواد(ع)/ ...
كسب خير دنيا و آخرت با اتصال به پيامبر ...
كتاب طاقديس‏ نسخه قاجارى خان ما و گریه شوق‏

بیشترین بازدید این مجموعه

مرگ وفرصتها - جلسه هجدهم
تقواى اقتصادى صابران و متقين‏
اهل بهشت همراه خويشان خود
تفكر و بيدارى قلب
تسويل اعمال از طريق شيطان
اسلام آوردن زكريا بن ابراهيم و خدمت او به پدر و ...
ثواب مجاهدت فى سبيل الله بر طالب رزق حلال
نگاه سوم: نگاه به مال دنيا
تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی ...
امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر از اخلاق سیدالشهدا(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^