فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ام‌حبيبه

]

ابوسفيان ملعون و پليد كه در جنايتكارى نظير ندارد، دخترى داشت به نام ام‌حبيبه كه همسر پيامبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بود. پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم كه به مدينه آمد، همسرش هم كه دختر ابوسفيان و خواهر معاويه بود، به مدينه آمد. ماجراي اين ازدواج اين بود كه از طرف ابوسفيان كارهايي صورت گرفته بود كه به منزلة شكستن قرارداد متاركة جنگ او با پيغمبر بود. ابوسفيان براى ترساندن مردم، مرتّب با رفقايش به قبيله هاى مسلمان بيرون مدينه و مكه حمله مى كرد، در حالي كه او با پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم چنان قراردادي داشت تا اين كه ابوسفيان عهدشكن و بى دين شبانه به قبيلة بنى سليم حمله كرد و مقدارى از اموالشان را برد و تعدادى را هم كشت و فرار كرد. رئيس قبيلة بني‌سليم به مدينه آمد، و از ابوسفيان شكايت كرد. پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم كه از ماجراي حملة شبانة ابوسفيان به قبيله بني‌سليم آگاه شد، بر كشته هاي آنان گريست و بعد هم فرمود: من انتقام شما را از ابوسفيان مى گيرم. خبر به ابوسفيان رسيد. او كه مى دانست ديگر نمى تواند در برابر حملة انتقامجويانة پيامبر مقاومتي كند، براي چاره‌جويي به مدينه رفت. در راه فكر مى كرد كه چه كسى را واسطه كند. او مي‌دانست هيچ كس بهتر از على عليه السلام نيست. براي همين وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد، گفت: علي جان! پدر تو با پدر من رفيق بود و من هم براى تو احترام قايل هستم. بيا واسطة ما پيش پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم شو، و او را از اين تصميمي كه دربارة ما گرفته برگردان. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: ما خود را به اطاعت از پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم ملزم مى دانيم و به هر چه پيغمبر رأى بدهد، ما همه نسبت به آن متواضعيم. با } َأَطِيعُوا الرَّسُولَ{ [9] كه نمي‌شود بالاي دست پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم ، قانون آورد. ابوسفيان به در خانة فاطمه زهرا عليها السلام ، دختر پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم ، رفت و او را به جان حسن و حسين قسم داد كه پيش پدرش برود و شفاعت او را كند و از حمله به مكه دست بردارد. فاطمه عليها السلام فرمود: پدرم از من و بچه هايم اگر براى حمله به شما كمك بخواهد، ما اولين نفراتي هستيم كه به او كمك مى كنيم. ابوسفيان پيش خود گفت: بهتر است به درب خانة خود پيامبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بروم. سپس به خانه پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم رفت و درب را زد. دختر ابوسفيان درب را باز كرد، ولي به بابا سلام نكرد، گفت: اى ملعون! به اين خانه براى چه آمدى؟ ابوسفيان جواب داد: به خانة تو نيامدم؛ اين جا ملك تو نيست و اين جا خانة پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم هست، تو هر چند دختر منى، ولى مالك اين جا نيستى. ام‌حبيبه گفت: اگر به خانه من مى آمدى، من به تو راه نمى دادم و از آن جا بيرونت مى كردم، اما چون الان به خانة شخص كريمى آمدى، داخل بيا، هر چند كه من راضى نيستم حتي تو را ببينم؛ چون اين خانم خيلي پاك و تزكيه شده بود. ابوسفيان كه ديد ديگر نمى تواند شريك گناهكار پيدا كند، وارد اتاق پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم شد، دخترش دويد و آن فرشي را كه در بالاي اتاق پهن بود و پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بر آن مي‌نشست، جمع كرد و گفت: تو بايد بر روى خاك بنشيني و لياقت آن را ندارى كه روى آن فرشى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله و سلّم بر روي آن مى نشيند، بنشيني. پس بر روي همين خاك بنشين تا اين كه پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بيايد. او خودش مى داند و تو. [10]

اين نمونه‌ها نشان مي‌دهد كه در اسلام، تربيت، سدى براى دفع تمام گناهان و مفاسد هست.

دلا تا به كى، از در دوست دورى گرفتار دام سراى غرورى

نه بر دل تو را، از غم دوست، دردى نه بر چهره از خاك آن كوى، گردى

ز گلزار معنا، نه رنگى، نه بويى در اين كهنه گنبد، نه هايى، نه هويى

تو را خواب غفلت گرفته است در بر چه خواب گرانى است، الله اكبر

چرا اين چنين عاجز و بى نوايى بكن جستجويى، بزن دست و پايى

سؤال علاج، از طبيبان دين كن توسّل به ارواح آن طيبين كن

دو دست دعا را برآور، به زارى همى گو به صد عجز و صد خواستارى:

الهي! به زهرا، الهي! به سبطين كه مي‌خواندشان ، مصطفي قره العين

الهي! به سجاد، آن معدن علم الهي! به باقر، شه كشور حلم

الهي! به صادق، امام اعاظم الهي! به اعزاز موسي كاظم

الهي! به شاه رضا، قائد دين به حق تقي، خسرو ملك تمكين

الهي! به نقي، شاه عسكر بدان عسكري كز مَلَك داشت لشكر

الهي! به مهدي كه سالار دين است شه پيشوايان اهل يقين است

كه بر حال زار بهايي عاصي سر دفتر اهل جرم و معاصي

كه در دام نفس و هوي اوفتاده به لهو و لعب ، عمر بر باد داده

ببخشا و از چاه حرمان بر آرش به بازار محشر، مكن شرمسارش

 

برون آرش از خجلت رو سياهي الهي! الهي! الهي! الهي![11]


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نشانه‌هاي توحيد در موجودات
ميوه باغ پاكى‏
اداى دين با رحمت خدا
بدهكارى و نماز ميّت‏
نفس - جلسه بیست و پنجم
تجلّى خدا در قرآن
آياتى در تبيين هدايت و ضلالت
صبر، بهترين عامل رسيدن به كمال‏
مرگ وفرصتها - جلسه هجدهم
درک حقایق با عمل به اهداف چهارگانۀ قرآن

بیشترین بازدید این مجموعه

نفس - جلسه بیست و پنجم
گفتگوى غير مستقيم خدا با صابران‏
عبرت‏گيرى و هدايت از حوادث روزگار
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
آياتى در باب شيطان اقتصادى
4 پرهيز از آزار شوهر و تندخوئى و بدزبانى‏
توحيد امام زين العابدين (علیه السلام)
احساس مسئوليت يوسف
تهران/ حسینیهٔ نیاوران/ دههٔ دوم صفر/ ...
درک حقایق با عمل به اهداف چهارگانۀ قرآن

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^