فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

سفر اول طائف‏

پيامبر اسلام پس از مرگ عموى بزرگوارش ابوطالب به طائف رفت كه از قبيله ثقيف جهت پيشرفت اسلام يارى بخواهد، و به وسيله آنان در برابر قريش از خود دفاع نموده از آزارشان جلوگيرى كند، و اميد به اين داشت كه رسالتى كه از جانب حق به عهده او گذارده شده بپذيرند.

تنها به سوى طائف روان شد، چون به طائف رسيد به چند نفر از سران و اشراف ثقيف كه سه برادر بودند بنام عبدياليل و مسعود و حبيب كه همسر يكى از آنان از قريش از تيره بنى جمع بود مراجعه كرد و نزد آنان نشست و آنان را به سوى خداوند دعوت كرد و با هر سه گفتگوئى از آنچه براى آن نزد ايشان آمده بود نمود، كه او را براى اسلام يارى دهند و به نفع وى بر ضد مخالفينش قيام كنند.

يكى از آنان گفت: من جامه كعبه را پاره پاره كرده باشم اگر خدا تو را به رسالت فرستاده باشد! و دگران هم جواب هاى ناپسندى به حضرت دادند.

رسول خدا از خير آنان مأيوس شد و برخاست و به آنان فرمود: اينك اين كرديد كه كرديد، پس اين گفتگو را كتمان نمائيد، اين كه كتمان آن گفتگو را از آنان خواست به اين علت بود كه ناخوش مى داشت مبادا اين جريان به قوم او برسد و آنان را بر وى بشوراند.

ولى آنان كتمان نكردند بلكه سبك مغزان و نابخردان و غلامان خود را وادار كردند كه او را دشنام دهند و بر وى صيحه بزنند تا مردم بر سر او اجتماع كردند و او را در مضيقه گذاردند، و تا مى توانستند حضرتش را آزار دادند و بدن مباركش را مجروح ساختند تا به باغى پناهنده شد كه از عتبته بن ربيعه و برادرش شيبه بود و اتفاقاً آن دو كه از مشركان مكه بودند در باغ حضور داشتند، آنجا اراذل و اوباش از تعقيب او بازگشتند، او در سايه هاى درخت مو نشست و پسران ربيعه وى را نظاره مى كردند و مى ديدند كه از سفيهان ثقيف برحضرت چه مى گذرد؟!

همين كه آرام گرفت اين دعاى جانسوز را خواند:

«اللهم انى اشكوا اليك ضعف قوتى و قلة حيلتى و هوانى على الناس يا ارحم الراحمين انت ارحم الراحمين و رب المستضعفين الى من تكلنى الى عدو بعيد يتجمنى ام الى صديق قريب ملكة امرى، ان لم تكن عضبانا على فلا ابالى غيران عافيتك اوسع لى، ادعوذ بنور وجهك الذى اضائت له السماوات واشرقت له الظلمات وصلح عليه امر الدنيا و الآخرة ان ينزل بى غضبك او ان يحل بى سخطك و لك العتبى حتى ترضى ولاحول ولا قوة الابك:»

خدايا از ضعف نيرويم و كمى چاره ام و بى ارزشى قدرم در ميان مردم به پيشگاهت شكايت مى آورم، اى مهربان ترين مهربانان تو مدير و مدبر امور آن بى كسانى هستى كه مردم ستمكار به برقرارى ضعف و ناتوانى آنان پافشارى دارند، تو مدير و مدبّر منى مرا به چه كسى واگذار مى كنى؟ به بيگانگان دور كه از من روى درهم كشند، يا به دوستى نزديك كه امر مرا در اختيار او نهاده باشى؟ با اين حال باز اگر تو را نسبت به من خشم و غضب نباشد باكى ندارم، به يقين عافيت تو براى من بهترين گشايش است من به نور ذات تو پناه مى برم كه تاريكى ها با آن تابنده و روشن مى گردد، و امر دنيا و آخرت با آن اصلاح مى شود كه مبادا خشم تو بر من نازل شود، ترا نسبت به من حق عتاب هست تا راضى شوى حول و قوتى جز به تو نيست.

در اين دعا فغان پيامبر مشهود و محسوس و ملموس است، راه پس و پيش را بر روى خود بسته ديده، فغان مى كند، منظره غوغاى شهر طائف را پشت سر و وضع اين باغ را كه صاحبانش مشرك و دشمن او هستند و جز پناگاه مخوفى نيست پيش رو، دقت كنيد كه در چه تنگنائى قرار گرفته و بعد نظر مى كند كه غضب خداوند در ديد او چه اندازه مهيب است كه اين فشارهاى قبل و حال در جنب آن چيزى نيست.

ابن هشام در سيره اش مى گويد: همين كه عتبه و شيبه او را ديدند كه چه بر سرش آمده، عاطفه رحميت در آنان تحريك شد، غلام خود را كه نصرانى بود به نام عدّاس خواندند و به او گفتند، از اين انگورها خوشه اى بچين و آن را در اين طبق بگذار، سپس نزد آن مرد ببر و به او بگو از آن بخورد!!

عداس اين كار را كرد و آن را برداشت و نزد رسول خدا آورد و به حضرت گفت: بخور همين كه حضرت دستش را در ظرف برد بسم الله گفت و سپس خورد، عدّاس به چهره مبارك او خيره شد و سپس با خود گفت والله اين كلامى كه گفت ربطى به اهل اين شهر ندارد و اينان اين كلام را بر زبان جارى نمى كنند، حضرت به او فرمود مگر تو اهل كدام شهرى اى عدّاس و مگر دين تو چيست؟ گفت من مردى نصرانى و از مردم نينوا هستم.

رسول خدا به او فرمود: از قريه رجل صالح يونس بن متى؟

عدّاس گفت: تو از كجا يونس بن متى را مى شناسى كه كيست؟

فرمود: او برادر من بود، مقام پيامبرى داشت و من نيز از جانب خداوند مبعوث به پيامبرى هستم.

عدّاس روى پاى پيامبر افتاد قدم هاى او سپس سر و دست آن حضرت را غرق بوسه كرد.

يكى از پسران ربيعه به ديگرى گفت: اين مرد غلامت را بر تو تباه كرد، همين كه عدّاس نزد آنان بازگشت هر دو به او گفتند: واى بر تو اى عدّاس تو را چه شده بود كه بوسه بر سر و دست و قدم او مى زدى؟

گفت: اى سروران من در روى زمين چيزى بهتر از اين شخص نيست، مرا به حقيقتى آگاه كرد كه جز كسى كه داراى مقام نبوت است نمى داند، گفتند: اى عدّاس واى بر تو مبادا تو را از آئينى كه دارى برگرداند كه دين تو بهتر از دين اوست!!

آنگاه رسول اسلام كه انواع آزارها را از مردم طائف ديد به قصد مكه از طائف بيرون رفت.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

کمبود اخلاقی
الهی! به همه‌چیز تو راضی هستم!
اهمیت و فضیلت اعتکاف
داستان تجارت دوست امام صادق‏
غِشّ
دید و بازدید ارحام
بهترین دانستنی ؟
عملى ديگر به جاى حج‏
براى هر گناهى توبه اى مخصوص است
کم کردن فاصله بین من و خدا

بیشترین بازدید این مجموعه

همنشينى بهشتيان با چهار گروه
اخلاق الهى حضرت سجّاد
الفاظ و معانى قرآن‏
الهی! به همه‌چیز تو راضی هستم!
پاداش زیارت حضرت سیدالشهدا(ع)
هر چه مى‌خواهی از حضرت محبوب بگير
قرآن راه هدایت
شفا در تربت سیّدالشهد(ع)
کمبود اخلاقی
بهترین دانستنی ؟

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^