كرج، مسجد جامع رجائي شهر دهة سوم محرم 1387
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.
ويژگيهاي اهل توحيد
اهل توحيد يعني کساني که عقل و فکر و قلب و عمق جانشان از لا اله الا الله رنگ گرفته است؛ انديشۀ ایشان هيچ رابطهاي با معبود باطل ندارند. تنها با پروردگار مهربان عالم، رابطۀ قلبي و فکري دارند و وجودشان به دفع طاغوت و بت و شيطان تبديل شده است. به قول قرآن کريم و فرمودۀ اميرالمؤمنين (ع)، چراغي هستند که نور توحيد در اين چراغ روشن است و کليدي که تمام درهاي هدايت را باز ميکند.
قرآن كريم از آنان به مصباح و چراغ، و اميرالمؤمنين (ع) به مفاتيح و کليدها تعبير ميكند.[1]
آن بزرگواران تا لحظۀ آخر عمر با چهار برنامه زندگي ميکردند.
يک برنامه، نتيجۀ بيست محور ارتباط با خداست كه هر يك را قرآن بيان ميکند.
به سبب آن بيست محور ارتباط استواري که با پروردگار دارند، و قدمهايشان معمولاً در امور مادي و معنوي، مثبت است. طبق آيات قرآن کريم آنان خدا را در تمام قدمهاي اصلي و معنوي، وکيل خود گرفتهاند.
قرآن به اهل ايمان امر ميکند:
(وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون)[2]
به وكالت خدا تكيه دهيد. با توجه به آن بيست حقيقتي که در قلبشان موج ميزند، يقين دارند که کليددار و کارگردان عالم هستي وقتي به عنوان تکيهگاه گرفته شود، تمام آنچه را که ديگران نشدني ميدانند، آنان شدني ميبينند.
البته اين تکيۀ کامل اعتقادي و معنوي به پروردگار و وکيل گرفتن او در همۀ امور، مقتضي اين نيست که انسان با حوادث روزگار، تلخيها، رنجها و مصائب رو به رو نشود. مشکلات و مصائب در حوزۀ توحيد براي آدم، رشد و کمال ميآورد، و روان انسان را صاف و رقيق ميکند؛ زيرا نگاه اهل توحيد به کل حوادث عالم، نگاه جالبي است. آنان اين نگاه را هم از خود پروردگار میگیرند؛ يعني همۀ امورشان را از آن منبع بينهايت ميگيرند و هزينه ميکنند و در کوران حوادث و تلخيها و طوفانها، از وجود مقدس پروردگار رضايت دارند و آرام هستند.
آنان ميدانند اين حوادث و تلخيها، براي شکست در مسير زندگيشان و لطمه زدن به آبرو و آزار دادنشان قرار داده نشده است؛ بلکه تلخيها و مصائب و حوادث هم يک نوع عنايت و لطف است.
حركت توحيدي امام حسين (ع)
اهل قلم دربارة حضرت ابيعبدالله الحسين (ع) چنين نوشتهاند: در شب بيست و هفتم رجب، حضرت ابيعبدالله الحسين (ع) کنار قبر پيغمبر خوابشان برد. پيغمبر اکرم (ص) را ديدند. پيغمبر اكرم(ص) به ايشان فرمود:
«اخرج الي العراق»؛[3] در مدينه ساکن نباش! سکون يعني ضد حرکت. حالا اگر پروردگار عالم به هر چه باغ و گلستان دستور دهد، حرکت نکن، باعث نابودي و مرگ همۀ موجودات میشود؛ چون زمين منبع رزق روزيخواران است. بايد در تمام نباتات حرکت باشد تا رزق و روزي موجودات را تأمين کنند؛ اگر حرکت نباشد، همه خشک ميشوند:
(فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى)[4]
ديگر يک گياه سبز پيدا نميشود. حالا در اين حرکتها، مشکلات نهفته است. گندم در حرکت خود بايد ريشۀ خود را در زمين فرو کند و خاک را کنار بزند و از كنار آن سنگ و ريگ برود تا ريشه را ثابت کند.
شاخه هم بايد خاک و گلها را کنار بزند تا بيرون بيايد. بعد از آن بايد بسيار حرکت کند که آن يک دانه به فرمودۀ قرآن مجيد در بعضي از زراعتها تبديل به هفتصد خوشۀ گندم شود.[5]
اگر گندم، به صورت یک دانهاي بيرون بيايد، همۀ امور بشر مختل ميشود. اگر یک دانه گندم فقط یک دانه بدهد، اصلاً اوضاع هستي متوقف ميشود؛ مانند آب وقتي راکد است. طعم و رنگش عوض ميشود. و توليد آلودگي ميكند. سکون، عامل فساد است. اما در حرکت، آدم تمام عوامل فساد را دفع ميکند، يعني از فساد به حرکت ضرر نميرسد. اما فساد، به سکون ضربه ميزند.
يقين بدانيد انساني که به جانب خدا مسافر نيست و ساکن است، دچار انواع فسق و فجور ميشود؛ ولي آن که در حرکت به سوي خداست، شياطين نميتوانند هماهنگ با او در جاده حرکت کنند. اين مسأله فقط ويژۀ انبيا و ائمه نيست. ابليس در قرآن در برابر حق گفته است:
(فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين * إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين)[6]
همه را به فساد ميکشم. نگوييد ويژۀ انبيا است، در آيات ديگر هم دقت كنيد.
در آيهاي ديگر چنين آمده که شيطان نميتواند در مسير انبيا به سوي قرب حق، حرکت کند؛ زيرا نسبت به حرکت انبيا و اوليا نه نيرویی دارد و نه سرعتی. ولي اين ويژۀ همۀ انبيا و ائمه نيست؛ چون در آخر سورۀ اعراف، اين آيه دربارة غير انبيا و ائمه است كه ميفرمايد:
(إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ)[7]
کساني که روح تقوا دارند، يعني با گناه رفيق نيستند؛ نه اينکه تا آخر عمرشان گناه نکنند. اميرالمؤمنين (ع) دربارة ایشان فرمود: لغزششان خيلي کم است.[8] آنجا ديگر شيطان مؤثر در اين زمينه نيست. ممکن است نفس آنها مقداري آشوب کند؛ اما نه اينکه بتواند آنها را در گناه کبيره يا اصرار بر صغيره وارد کند. نفس در آن بخش خلأ از نور دارد ولي فرد اهل تقوا است؛ يعني گنهکار حرفهاي نيست؛ اهل کبيره و اهل اصرار بر صغيره نيست.
(إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ)[9]
اگر يک گردان از شياطين انسي و گرداني از شيطان جني او را محاصره کنند که او را وارد گناه کنند، ياد خدا نميگذارد گرفتار شياطين شود.
(فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) ناگهان آن نور توحيد و بينايي خيرهکننده جلوه ميکند و جاده نجات را برايش باز ميکند.
حمايت توحيدي از انسان موحد
(إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا)[10]
من دفاعکنندۀ اهل توحيدم؛ حالا مخالفان اهل توحيد هر چه بخواهند که به اهل توحيد ضربه بزنند، نميتوانند؛ چون من در ميدان زندگي اهل توحيد، دفاعکنندۀ آنان هستم؛ به پروردگار تکيه دارند و به تعبير قرآن توکل دارند:
(وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد)[11]
مهار امور خود را به پروردگار واگذاشتم، او بصير به همۀ امور بندگان خود است. اینها تلخيها و مصائب و مشکلات را خيلي زيبا ديدهاند؛ چون از جانب حق ميبينند؛ چون حرکت روحي آنان به سوي مقام قرب است؛ و این حرکت تصفيهکننده و علاجکنندۀ تعلقات باطل است.
پيامبر اكرم (ص) فرمود:
«يا حسين! أَخْرُجْ فان اللَّه قد شاء ان يراك قتيلا»[12]
از مدينه برو، سكونت تو در مدينه ضرر است. خداوند شهادت را به نام تو ثبت کرده است. اين زيباترين حرکت است و حالا ميبينيد موج شهادت امام در جهان چه کار کرده است. فقط چند قطره خون در کربلا نبود.
بـر زمين کربـلا باريـد و رفت لاله در ويرانهها کاريد و رفت[13]
تداوم نهضت كربلا
موج خون او در بشر مظلوم، نشاط ايجاد كرد و تا قیامت زمينۀ ظلمستيزي را فراهم نمود.
امام حسين (ع) وقتي ميخواست ميدان برود، زينب کبري 3 گفت: حسين جان! تکليف ما بعد از تو چيست؟ بانوي كربلا از امام بايد راهنمايي بگيرد. معني آن اين نبود که اگر تو را کشتند، ما به داغ تو مبتلا میشویم؛ آنگاه چه کار بايد بکنيم. سؤال او از ادامۀ اهداف نهضت كربلا بود. فرمود: زينبم تکليف همۀ شما توكل بر خداست، شما اهل توحيديد. خواهرم شما تنها نميشويد. بعد از شهادت من خدا با شماست، شما در تمام سفر از كربلا به شام و از شام به مدينه پروردگار را وکيل خود قرار دهيد. پروردگار به جاي من و علي اکبر و عباس، برايتان کارها را انجام ميدهد.
حكايتي از استاد دربارة تأثير توكل بر خدا
در سال هفتاد هنوز تبريز را نديده بودم و در مشهد دعوت داشتم که دعاي عرفه بخوانم. من سي سال بود دعاي عرفه را حداکثر با دوازده نفر ميخواندم و علني نميخواندم. جلسۀ دعاي عرفه هم در ايران مرسوم نبود. بعد از اينکه من علني دعاي عرفه خواندم، مردم ديدند عجب دعاي عجيبي است. پس از آن در کل ايران فراگير شد.
دعاي عرفه ذيالحجه تمام شد. نزديک ماه شعبان از تبريزي که من آن شهر و مردمش را نديده بودم، يک جوان تلفن زد و گفت: آقا شما که تا حالا تبريز نيامدهاي، آیا در اين چند روز اول شعبان تولد قمر بنيهاشم و ابيعبدالله و زينالعابدين: چند شب به تبريز ميآييد؟ من ديدم نميتوانم نه بگويم؛ چون شهرهاي ديگر هم در مسير بود. گفتم: ميآيم. اصلاً طرف را نميشناختم. گفت: پس با هواپيما بياييد؛ راه دور است. ما اينجا در شهر تبريز، هتلهاي خيلي خوبي داريم؛ يک سوئيت داخل هتل براي شما ميگيرم. گفتم: اين را هيچ قبول ندارم. گفت: خانۀ يکي از تجار ميرويم. گفتم: باز هم قبول ندارم. گفت: پس کجا ميخواهيد برويد؟ گفتم: محلههاي قديم تبريز به خانۀ قديمي تيرچوبي که صاحبش هم ثروتمند نباشد.
اين را حالا درون من به من ميگويد، براي من با هيچ شهري چنين برنامهاي پيش نيامده بود. گفت: از نظر مالي چگونه باشد؟ گفتم: نميدانم. در فرودگاه تبريز پياده شدم. يک پيکان قديمي به من گفت: بفرما. محل به محل آمديم در يک محلۀ خيلي قديمي تبريز با ديوارهاي آجري کهنه و ديوارهاي خشتي؛ پياده شديم. صاحب خانه در زد، همسرش آمد و در را باز کرد. در خانه يک راه پلۀ کهنه بود. يک اتاق هفده هجده متري كه تمامش سياه پوش بود. در اتاق نشستيم و او چاي و آب آورد. گفت: شما خودت اينجا را انتخاب کردي، اين اتاقي را که ميبيني شصت سال سياه پوش است. پدر من از چهار سالگي يک ساعت مانده به نماز صبح روي سرم دست ميکشيد و با جملات زيبايي ميگفت: پسرم! عزيز دلم! نور چشمم! و من را نوازش ميکرد، اين کلمات زيبا را ميگفت تا چشم من باز شود. يک ساعت مانده به اذان صبح من را ميبوسيد ميگفت: بابا کنار حوض برويم و وضو بگيريم؛ چون اين پدر بامحبت بود، مجذوبش شدم. وضو که ميگرفتيم، ميگفت: بابا نميخواهم بگويم نماز بخوان يا ذکر بگو، ده دقيقه هر دو براي ابيعبدالله گريه کنيم.
اما چرا شما به اين خانه آمديد؟ گفت: تو فکر ميکني خودت آمدي؟ گفتم: نه. گفت: من روز عرفه در جلسۀ دعاي عرفۀ مشهد نشسته بودم و تو را هم نميشناختم؛ ولي در تابلو اعلانات ديده بودم كه در آنجا دعاي عرفه ميخوانند، دعاي عرفه هم که از معشوقم حسين است. گفت: دعا که تمام شد من گريهام بند نميآمد. با همان اشك رفتم ضريح حضرت رضا (ع) را گرفتم و گفتم: پيش پروردگار شفاعت کن، اگر اين آقا يک وقت تبريز بيايد، خانۀ من منبر برود.
اين توكل و تکيۀ بر خدا است. بندۀ خدا به پروردگار ميگويد: تو وکيل من هستي، من ميخواهم اين آقا در تبريز خانۀ ما منبر برود؛ من که نميتوانم او را دعوت کنم او كه من را اصلاً نميشناسد.
حافظ زيبا ميگويد:
تو با خداي خود انداز کار دل خوش دار
که رحـم اگـر نکند مدعـي خـدا بکنـد[14]
من گفتم: الان آن حال گريه را هنوز داري؟ گفت: دارم و مادرم هم داشت. گفت: مادرم روزي که ميخواست بميرد، خيلي حالش بد بود؛ اما چند دقيقه حالش خوب شد و به من گفت: براي ابيعبدالله (ع) گريه کنيد و مادرم اشک روي صورتش ميريخت تا از دنيا رفت.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) اشاره به سورۀ زمر/ 22.
نهجالبلاغه، خطبۀ 86: «عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ ... وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِیقَهُ وَ سَلَک سَبِیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَک مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْیقِینِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.»
[2]) آل عمران/ 122: «و مؤمنان باید فقط بر خدا توکل کنند.»
[3]) بحارالأنوار، 44/364، باب 37: «عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ7 قَالَ جَاءَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیةِ إِلَى الْحُسَینِ7 فِی اللَّیلَةِ الَّتِی أَرَادَ الْحُسَینُ الْخُرُوجَ فِی صَبِیحَتِهَا عَنْ مَکةَ فَقَالَ لَهُ یا أَخِی إِنَّ أَهْلَ الْکوفَةِ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِیک وَ أَخِیک وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ یکونَ حَالُک کحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَیتَ أَنْ تُقِیمَ فَإِنَّک أَعَزُّ مَنْ بِالْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ فَقَالَ یا أَخِی قَدْ خِفْتُ أَنْ یغْتَالَنِی یزِیدُ بْنُ مُعَاوِیةَ بِالْحَرَمِ فَأَکونَ الَّذِی یسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَیتِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِیةِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِک فَصِرْ إِلَى الْیمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِی الْبَرِّ فَإِنَّک أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ وَ لَایقْدِرُ عَلَیک أَحَدٌ فَقَالَ أَنْظُرُ فِیمَا قُلْتَ فَلَمَّا کانَ السَّحَرُ ارْتَحَلَ الْحُسَینُ7 فَبَلَغَ ذَلِک ابْنَ الْحَنَفِیةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ بِزِمَامِ نَاقَتِهِ وَ قَدْ رَکبَهَا فَقَالَ یا أَخِی أَ لَمْ تَعِدْنِی النَّظَرَ فِیمَا سَأَلْتُک قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاک عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلًا قَالَ أَتَانِی رَسُولُ اللَّهِ9 بَعْدَ مَا فَارَقْتُک فَقَالَ یا حُسَینُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یرَاک قَتِیلًا فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیةِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ فَمَا مَعْنَى حَمْلِک هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَک وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذَا الْحَالِ قَالَ فَقَالَ لِی9 إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یرَاهُنَّ سَبَایا فَسَلَّمَ عَلَیهِ وَ مَضَى.»
[4]) اعلی/ 5: «و آن را خاشاکى سیاه گردانید.»
[5]) اشاره به سورۀ بقره/ 261: «مَثَل آنان که اموالشان را در راه خدا انفاق مى کنند، مانند دانه اى است که هفت خوشه برویاند، در هر خوشه صد دانه باشد؛ و خدا براى هر که بخواهد چند برابر مى کند و خدا بسیار عطاکننده و داناست.»
[6]) ص/ 82 ـ 83: «گفت: به عزتت سوگند همۀ آنان را گمراه مى کنم * مگر بندگان خالصشده ات را.»
[7]) اعراف/ 201: «مسلماً کسانى که [نسبت به گناهان، و آلودگى هاى ظاهرى و باطنى] تقوا ورزیده اند، هرگاه وسوسه هایى از سوى شیطان به آنان رسد [خدا و قیامت را] یاد کنند، پس بى درنگ بینا شوند [از دام وسوسه هایش نجات یابند].»
[8]) نهجالبلاغه، خطبۀ 184، من خطبة له7 یصف فیها المتقین، (خطبۀ همام ): «رُوِی أَنَّ صَاحِباً لِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ7 یقَالُ لَهُ هَمَّامٌ کانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ صِفْ لِی الْمُتَّقِینَ حَتَّى کأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیهِمْ ... یمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ تَرَاهُ قَرِیباً أَمَلُهُ قَلِیلًا زَلَلُهُ خَاشِعاً قَلْبُهُ قَانِعَةً نَفْسُهُ مَنْزُوراً أَکلُهُ سَهْلًا أَمْرُهُ حَرِیزاً دِینُهُ مَیتَةً شَهْوَتُهُ مَکظُوماً غَیظُهُ الْخَیرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ إِنْ کانَ فِی الْغَافِلِینَ کتِبَ فِی الذَّاکرِینَ وَ إِنْ کانَ فِی الذَّاکرِینَ لَمْ یکتَبْ مِنَ الْغَافِلِین ... .»
[9]) اعراف/ 201. «هرگاه وسوسه هایى از سوى شیطان به آنان رسد.»
[10]) حج/ 38: «مسلماً خدا از مؤمنان دفاع مى کند.»
[11]) غافر/ 44: «و من کارم را به خدا وامى گذارم؛ زیرا خدا به بندگان بیناست.»
[12]) بحارالأنوار، 44/364، باب 37، ذیل حدیث 2.
[13]) اقبال لاهوری.
[14]) حافظ شیرازی.
منبع : پایگاه عرفان