فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه چهارم (2) – (متن کامل + عناوین)

 

مثالى براى خمس[3]

كسى به شما مى گويد: تقاضا مى كنم سوار ماشين من بشو، نيم ساعت با هم برويم جايى و برگرديم، شما هم او را مى شناسيد، به او هم اعتماد داريد، شما را مى برد دفتر اسناد رسمى مى گويد: يك باغ دوازده هزار مترى است، كه آب قنات و چاه و درختهاى خيلى عالى هم دارد، دلم مى خواهد سند آن را در اين دفتر به نامت كنم. سند را امضا مى كنيد، از پله هاى محضر كه مى آييد پايين، صاحب ملك مى آيد مى گويد در قبال اين كار يك درخواست از تو دارم و آن اين كه يك سال از اين مدت كه گذشت خمس مال را بده.

 

سستى مردم در پرداخت خمس و زكات

امروزه از هر هزار نفر، بيش از چند نفر خمس خدا، زكات خدا را نمى دهند، تازه علاوه بر خمس ندادن از پروردگار طلب كار هم هستند كه چرا اين باغ را دوتا نكردى، چرا دوتا را چهارتا نكردى، آن وقت آدم مى خواهد قلبش بايستد كه شب عاشورا آفتاب غروب نكرده، امام حسين  عليه السلام به قمر بنى هاشم مى فرمايد: دشمن قصد دارد اكنون به ما حمله كند، شما برو پيش دشمن، حمله را عقب بينداز. اكنون كه بعد از ظهر است براى چه مى خواهيد به ما حمله كنيد؟.

بعد به قمر بنى هاشم فرمود: من دلم مى خواهد امشب زنده بمانم، براى چهار تا كار: 1. خواندن قرآن، امام در پنجاه و هفت سال عمر كم قرآن خواند؟ 2. خواندن نماز؛ 3. خواندن دعا؛ 4. استغفار و طلب آمرزش از خدا.[4]

 

صورت را روى خاك بگذارم بگويم پنجاه و هفت سال به من عمر داده اى، در اين پنجاه و هفت سال با تمام وجود به تو بدهكارم، مى خواهم از تو طلب مغفرت كنم كه نتوانستم بدهى ربوبيت و عبوديتم را ادا كنم.

 

بركت خمس مال

حوزه هاى علميه و پرورش طلاب و فضلاء در درس مراجع بزرگوار تقليد، همه به بركت همين خمسها و سهم سادات است كه اين همه علما و فقهاء ربانى را پرورش داده اند كه از لحظه شروع غيبت حضرت وليعصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف تا به امروز هدايت گر مردم به راه راست و انذار كننده مردم از گناهان بوده اند.

آرى، درخت اسلام به واسطه همين پولى كه پروردگار فرموده اگر سال بر او بگذرد بايد خمس آن را بپردازد آبيارى شده است. ولى اگر نسبت به دادن خمس بى اعتنا بودى و با اين حال وارد قيامت شدى، از حكومت من نمى توانى فرار بكنى، بنابراين خدا اول امكانات را فراهم كرده بعد با بودن اين امكانات انسان را هدايت كرده، بدون امكانات محال است كه پروردگار كسى را به كارى دعوت كند.

 

3ـ هدايت با مطالعه تاريخ

سومين مسأله در كنار هدايت، قرار دادن نشانه ها، تابلوهايى هست كه مردم را به جاده هدايت راهنمايى مى كند، زيباترين تابلويى كه مردم را به راه هدايت، راهنمايى مى كند، تاريخ ملل و اقوام است، قرآن مجيد مرتب مى گويد:

 

 

« فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَـقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ »[5]

قبل از شما اقوامى بودند كه پول داشتند، حكومت هم داشتند، جمعيت هم داشتند، شهرهاى آبادى هم داشتند، اما زير بار هدايت من نرفتند، به انواع بلاها دچار شدند و متلاشى شدند، قبل از شما هم كسانى بودند كه هدايت من را پذيرفتند و من اجر دنيا و آخرت آنها را ضايع نمى كنم. مثلاً كسى كه مى خواهد صندلى دار شود، هم بايد فرعون را ببيند، هم بايد يوسف را ببيند كه اين دو نفر در يك مملكت روى يك تخت چه كردند، همان جايى كه يوسف نشست، چند سال بعد هم فرعون نشست، همان خزانه اى كه دست يوسف بود، دست فرعون هم بود، همان شهوتى كه يوسف داشت، فرعون هم داشت، همان قدرتى كه يوسف داشت، فرعون هم داشت، اما علامت مى دهد، نشان مى دهد، ببين، كسانى كه وارد جاده هدايت نشدند چه شدند؟ و كسانى وارد جاده هدايت شدند چه شدند، اين تابلوها در طول تاريخ، فراوان است، يكى از تابلوهايى كه به سمت جاده هدايت زده است مرگ است،

 

«كفى بالموت واعظا»[6]

 

تحول با انديشه قيامت

نيمه ماه رمضان قبل از انقلاب، يك نفر آمد به من خيلى احترام كرد، گفت: مرا نشناختى؟ گفتم: نه، گفت: تو بچه سه يا چهار ساله بودى پدرت آمد خانه ما دو تا اتاق اجاره كرد، شش ماه بيشتر خانه ما ننشست، چون من اهل شراب و قمار بودم، عربده مى كشيدم، داد و بيداد مى كردم، پدرت هم نمى دانست، وقتى اثاث كشيد و مستقر شد، فهميد من چه موجود خطرناكى هستم، تا خانه پيدا كرد و رفت، از من پرسيد: پدرت زنده است، گفتم: بله، گفت: چه موقع او را مى بينى؟ گفتم: همين امروز، گفت: به او بگو فلان كس به تو سلام رساند، اگر ممكن است فردا بيا مسجد تو را ببيند. من به پدرم گفتم: چنين شخصى شما را مى خواهد، پدرم بهت زده شد گفت: اين خيلى موجود خطرناكى بود، پاى منبر تو بود؟ گفتم: بله، پدرم گفت: من فردا از بازار به مسجد مى آيم، همديگر را ديدند و گريه كردند، بعد ديگر تا آخر ماه رمضان هر روز مى نشست كنار من، در اين مدت كوتاه فهميدم، اين فرد عجب منبع خيرى است، عجب منبع با فضيلتى است، در عبادت، در پول خرج كردن، در كمك به مردم.

به من پيشنهاد كرد شبهاى جمعه يك جلسه دعاى كميل راه بياندازيم؟ گفتم: بله، گفت: در بيابانهاى راه كرج بين كوهها. نزديك هشت سال ما پانزده نفر بوديم و مى رفتيم در كوهها كميل مى خوانديم، هنوز گريه هاى اين آدم و چهره او از يادم نرفته است، خدا رحمت كند؛ من به او گفتم: چطور شد كه شما تغيير كرديد؟ گفت: يكى از دوستان ما از دنيا رفت، وقتى غسلش دادند، كفن كردند و آوردند در سرازيرى قبر سرازيرش كردند، من داخل قبر را نگاه كردم، گفتم: صدو بيست و چهار هزار پيامبر، قرآن، ائمه راجع به بعد از مردن دروغ گفته اند يا راست؟ آنها را كه نمى شود گفت دروغ گفته اند؟ آمدم پيش يك روحانى گفتم:مرا از چاهى كه در آن افتاده ام بيرون بياور، يك مردن مرا بيدار كرد.

در مسأله هدايت، بعثت انبيا امامت امامان، نازل شدن كتابهاى آسمانى مطرح است،

 

« إِنَّ هَـذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ »[7]

 

« وَ جَعَلْنَـهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا »[8]

 

من براى اين كه شما ضرر نكنيد و سود كنيد صد و بيست و چهار هزار پيامبر و دوازده امام بهتر از پدر و برادرتان براى شما گذاشتم.

 

4ـ دريافت باطن و كشف واقعيت

مرحله چهارم: دريافت هاى باطنى و كشف واقعيت است.

مرحوم حاج شيخ عبدالنبى نورى[9] از علماى بسيار بزرگ تهران بود، بزرگانى در محضر او تربيت شده اند، من با آقازاده ايشان هم سفر حج بودم، آن وقت من بيست و پنج سالم بود، آقازاده ايشان هشتاد سال داشتند، حاج شيخ عبدالنبى طلبه بيست ساله بودند، در مدرسه مروى تهران، هم شهرى هاى من از نور مازندران آمدند تهران، و يكى هم آمد مدرسه احوال پرسى من، نزديك هم بود كه درسها تعطيل شود، شيخ عبدالنبى گفت: داريم مى رويم مشهد، گفتم: من هم بروم، گفتند: پول دارى، گفتم: من پنج ريال دارم، گفتند: دو ريال كم است، چون رفتن و آمدن ما يك ماه طول مى كشد با خورد و خوراك هفت ريال مى شود، باز دو ريال كم است.

گفتم: ما كه نداريم بدهيم، ولى به اميد خدا، خدا را چه ديدى؟

يك آخوند در تهران بود، من خيلى او را دوست داشتم، يك روز گفت: يك داستان كوتاه برايت بگويم؟ گفتم: بگو، گفت حاج مقدس را مى شناختى؟ در منبرى هاى تهران از نظر كرامت و تقوا و نفس، نمونه نداشت، گفت: با حاج مقدس هم سفر حج بوديم، مدينه آمدم وارد بقيع شوم، حاج مقدس زد روى شانه ام، گفت: مى خواهم اينجا يك چيزى به تو بگويم، با يك حال و اشك چشم گفت: به حضرت عباس قسم، اين عالم خدا دارد، گفت: سيد برايت قسم خوردم كه باور كنى.

حج كه تمام شد آمديم جده، پنجاه، شصت نفر بوديم، سؤال كرديم: بليط براى تهران داريد؟ گفت: هشت روز ديگر، جده هم آباد نبود بيابان بود، من به او گفتم: ما هشت روز در اين بيابان مى ميريم، گفت: من در قبرستان بقيع براى تو قسم خوردم به حضرت عباس كه اين عالم خدا دارد، باورت مى شود، ده دقيقه بود آمده بوديم جده، يك افسر عربستان در بين اين همه جمعيت آمد جلوى ما دو نفر، به حاج مقدس به عربى گفت: ايرانى هستيد، گفت: چه موقعى مى خواهيد برويد ايران؟ گفت: امروز، گفت: بليط تا هفت هشت روز ديگر كه پيدا نمى شود. يك هواپيما مسافر زده مى خواهد برود عراق، دو تا جا دارد با همان بليط ايران بياييد سوارتان كنم. با همان بليط سوار شديم، دو ساعت بعد بغداد بوديم، غروب هم آمديم كاظمين، زد روى سينه من، گفت به حضرت عباس اين عالم خدا دارد، بالاخره خدا اين اوضاع را درست مى كند.

حالا من، در مدرسه مروى، در پستوى اتاقم كتاب هاى مختلف كيمياگرى را خريده بودم، دنبال كيميا مى گشتم، سه چهارساعت مى زدم كيميا به دست بياورم، هيچ كس هم خبر نداشت، مى ترسيدم توليت مدرسه بفهمد بيرونم كند، سبزوار دو سه تا از مسافرها گفتند: مى خواهيم برويم ديدن حاج ملاهادى سبزوارى، منهم گفتم كه طلبه ام مى آيم. گفت: وقتى خدا حافظى كرديم گفت: طلبه شما بمان، به آنها گفت: پنج شش دقيقه ديگر مى آيد آنها كه رفتند، يك دو ريال به من داد گفت: اين كمبود خرج سفرت، بعد در گوشم گفت: در پستوى حجره ات دنبال كيميا مى گردى آن كيميا نيست، كيميا قرآن و اهل بيت است. همين هدايت قلبىو كشف دل حاجى من را تبديل به شيخ عبدالنبى نورى كرد.

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


 پی نوشت ها:

 

--------------

 

[3] ـ من لايحضره الفقيه: 2/44، باب الخمس، حديث 1658؛ «وَ رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِيعَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام أَنَّهُ قَالَ إِنِّي لآَخُذُ مِنْ أَحَدِكُمُ الدِّرْهَمَ وَ إِنِّي لَمِنْ أَكْثَرِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَالاً مَا أُرِيدُ
بِذَلِكَ إِلاَّ أَنْ تُطَهَّرُوا.»

الكافى: 1/545، باب الفيء و الأنفال و تفسير الخمس، حديث 14؛ «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  عليه السلام قَالَ كُلُّ شَيْءٍ قُوتِلَ عَلَيْهِ عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَإِنَّ لَنَا خُمُسَهُ وَ لاَ يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَشْتَرِيَ مِنَ الْخُمُسِ شَيْئاً حَتَّى يَصِلَ إِلَيْنَا حَقَّنَا.»

 

[4] ـ الإرشاد: 2/91، نزول الإمام الحسين  عليه السلام في كربلاء و ما جرى عليه فيها قبل عاشوراء ؛«فَجَاءَ الْعَبَّاسُ إِلَى الْحُسَيْنِ  عليه السلام فَأَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ الْقَوْمُ فَقَالَ ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ
تُؤخِّرَهُمْ إِلَى الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلاَةَ لَهُ وَ تِلاَوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الاِسْتِغْفَارَ...»

 

[5] ـ آل عمران 3 : 137؛ «با دقت و تامّل بنگريد كه سرانجام تكذيب كنندگانِ [ حقايق ]
چگونه بود .»

 

[6] ـ الكافى: 2/275، باب الذنوب، حديث 28؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام لاَ وَجَعَ أَوْجَعُ لِلْقُلُوبِ
مِنَ الذُّنُوبِ وَ لاَ خَوْفَ أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ وَ كَفَى بِمَا سَلَفَ تَفَكُّراً وَ كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً.»

 

[7] ـ اسراء 17 : 9؛ «بى ترديد اين قرآن به استوارترين آيين هدايت مى كند.»

 

[8] ـ انبيا 21 : 73؛ «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [ مردم را ] هدايت مى كردند.»

 

[9] ـ آيت اللّه حاج شيخ عبدالنبي نورى در اواسط قرن سيزدهم هجرى شمسى در روستاى سراسب از توابع بخش بلده شهرستان نور استان مازندران به دنيا آمد. تحصيلات اوليه خود را در روستاى محل تولد و يا لرود زير نظر استادانى مانند علامه محمدتقى نورى گذرانيد و سپس به شهر آمل و بابل و تهران مهاجرت نموده به ادامه تحصيل علوم دينى پرداخت و پس از طى دوره مقدمات و سطوح راهى عتبات عاليات گرديد و از محضر عالمانى همچون ميرزاى شيرازى به مدارج بالاى علمى دست يافت. ايشان سپس در يكى از مدارس تهران به تدريس همت گماشت و به حل مشكلات مردم نيز مى پرداخت. سرانجام در مرداد 1304 ش ـ 1344 ق رحلت نمود و در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى  عليه السلام مدفون گرديد.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

عشق حقيقى و مجازى
حكايتي از استاد در انگليس
روزگار عدالت و عدالت گستر جهان
درخواست خطاكاران بعد از رفع حجاب‏ها
احساس مسئوليت يوسف
عبرت‏گيرى و هدايت از حوادث روزگار
گفتگوى غير مستقيم خدا با صابران‏
نشانه‌هاي توحيد در موجودات
ميوه باغ پاكى‏
اداى دين با رحمت خدا

بیشترین بازدید این مجموعه

عقل کلید گنج سعادت - جلسه دوم - درباره تقابل عقل و ...
بدهكارى و نماز ميّت‏
اداى دين با رحمت خدا
تفكر و بيدارى قلب
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
ميوه باغ پاكى‏
حفظ آبرو با كنترل غضب
علامت روبرگرداندن خدا از بنده
ده صفت قول احسن
ظهور اشک از قلب صاف و پاک از گناه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^