سید محمد علی ایازی
چكيده:
بیگمان حرکت عاشورای حسینی هدفمند بوده و این هدف امری شناخته شده و قابل تحلیل عقلی و انسانی میباشد و این عمل میتواند برای نسلهای پس از وی الگویی رفتاری باشد. یکی از اهداف این حرکت که در سخنان و خطبههای آن حضرت از مدینه تا کربلا نمود فراوان پیدا کرده، و قابل استناد در جوامع انسانی و دینی و سخنی فرادینی میباشد و با استمداد از آموزهها و سخنان آن حضرت استنباط پذیر است، در مبارزه با ستم و نابودی استبداد و مطلق العنانی حكومتهای جائر است. این حرکت از سویی برای نشان دادن غیر مشروعیت حکومت بنیامیه و حاکمِ بد نام آن از طریق تسلیم نشدن و بیعت نکردن با چنین حکومتی و تن دادن به شهادت است. از سوی دیگر براي افشاگری و رسوا کردن و ذکر معیارهای بدی آن است. از این رو، برای چنین تحقیقی باید این پرسش مطرح شود که چه نکات برجستهای در این حماسه استبداد ستیز وجود داشته که در قلب آزادگان جهان الگویی بر جای ماندنی شده و از آن همواره یاد میکنند و آموزه استبداد ستیزی، در این حماسه چه جایگاهی دارد. در این مقاله تلاش شده تا به پرسشهای یاد شده پاسخ دهد، و در آغاز بررسی شود که استبداد چیست و آموزه استبداد ستیزی در حماسه حسینی در کجاها مطرح شده است، و آن گاه نشان داده شود که آن حضرت به چه نکات و اصولی توجه داده و پیام این حرکت چه بوده است. از سوی دیگر لازمه این آموزهها چیست و چه نتایجی از این پیام برای بشریت و جامعههای مسلمانِ خسته از رنجهای نظامهای استبدادی استفاده میشود؟
کلید واژهها: حماسه حسینی، استبداد، استبداد ستیزی، طاغوت، خودکامگی.
مقدمه
یکی از مباحث مهم در تحلیل واقعه عاشور، کشف جهتگیری و تعیین شاخصترین محورها و مهمترین پیامهای حسین بنعلی است. این که حرکت حسینی هدفمند بوده و این هدف امری شناخته شده و معقول و انسانی است، و این عمل میتواند برای نسلها بعدی الگویی رفتاری باشد، در میان عاشوراپژوهان معاصر تردیدپذير نیست. حتی امروزه هيچ صاحب نظري نمیتواند بگوید امام حسین هدفی از این قيام نداشته و عملی سری انجام داده و یا برای بهشت بردن گریه کنندگانش و كسب اجر براي آنها به این حرکت دست زده است. از سوی دیگر در منابع حدیثی و تاریخی، از اهلبیت و به ویژه امام حسین (ع) به عنوان «مصباح الهدی و سفینة النجاة»[1] یاد شده، يعني کسانی که چراغ هدایت و کشتی نجات هستند. این ویژگی باید ناظر به ویژگی پیامها و دعوت به اصولی باشد، که در جهت راهنمایی و راه به روشنایی، به ویژه در حوزه اجتماعی و زندگی مسلمانان است. از این رو باید نشان داده شود که کار حسینی چگونه خصیصه چراغ هدایت و کشتی نجات داشته و میتواند و باید الگوي متناسب با عملی مبارزه جویانه در حوزه اجتماعی باشد، به همین دلیل مهمترین راهنمایی در رفتار جمعی، ایستادگی آن حضرت در برابر ستمگر و مقاومت تا شهادت است.
از این رو در اين حماسه كه موضع و حرکت وجهت سیاسی داشته و نقش بیدارگری و روشنگری در برابر ستمگر زمان داشته و راه و روشی را پیشنهاد میدهد، باید درباره این درس و راه و روش آن کاوش کرد و اصول آن را شناخت. نکته مهم این اصول و راه و روش آن، کشف عنصر اصلی است و این ممکن نیست مگر این که از مجموعه سخنان و گوهره پیام، برجستگی آن تبیین و توضیح داده شود. البته روشن است که این آموزهها محدود به یک جهت نیست و اگر جهت ظاهری داشته باشد، جهتهای گوهری هم دارد و این گوهر بسیط نیست و دارای ابعاد بسیاری است که یکی از مهمترین آنها را میتوان در ظلم ستیزی و استبداد ستیزی خلاصه کرد.
بنابراین برای روشن کردن اهداف اجتماعی حماسه حسینی، باید به کاوش در ابعاد سخنان آن حضرت پرداخت و مهمترین خصیصههای آن را جستوجو کرد. تردیی نیست که جهتگیری ایستادگی حضرت ظلم ستیزی بوده، اما این پرسش مطرح است که آموزه و مایه این حماسه چیست؟ و آیا استبداد ستیزی در حماسه حسینی چه جایگاهی دارد و آن حضرت به چه نکات و اصولی توجه داده است.
پيش از این که این موضوع بررسی شود، باید به پرسشهای زیر پاسخ داد، که استبداد چیست و چه زیانها و آثار منفی فردی و اجتماعی دارد، و آموزه استبداد ستیزی در حماسه حسینی در کجاها مطرح شده است و آن حضرت به چه نکات و اصولی توجه داده است. از سوی دیگر لازمه این آموزه چیست و چه پیامی برای بشریت و جامعههایِ مسلمانِ خسته از رنجهای نظامهای استبدادی دارد؟ پاسخ به این پرسشها اهداف و جهتگیری بحث این مقاله را تشکیل می دهد.
چیستی استبداد
استبداد، در لغت، از کلمه بُدّ، باب استفعال، گرفته شده، و به خودرأیی و خودسری و تنها از رأی خود استفاده کردن معنی شده است[2]. در اصطلاح، این واژه به فرد و حکومتی اطلاق می شود که بدون مشورت و نظر خبرگان و به طور استقلال فرمانروایی میکند. استبداد، در معنای تاریخی آن، اعم از امور فردی، حقوق اجتماعی و تصمیماتی که به دیگران مربوط میشود، به کار رفته است. استبداد در حوزه فردی، به خود محوری و خود رأیی و عمل به رأی خود بدون دلیل و منطق اطلاق میشود و زیان فردی خاص خود را دارد، در حالی که در حوزه عمومی استبداد، منتهی به ظلم و ضایع کردن حقوق دیگران میشود.
کلمات مترادف این واژه، در حوزه عمومی، حاکم مطلق، جبّار، مسیطر، چیرهگر، مطلق العنان و معنای متضاد آن حاکم مسئول، مقید، مشروط، حاکم در محدوده قانون به کار میرود. از آن جا که حاکمان از جنس مردمی هستند که مانند آنان فاسد شدنی هستند، استبداد زمینههای فساد را در شکل اعلای آن فراهم میسازد، چون آنان قدرت در اختیار دارند و «قدرت فساد میآورد و قدرتِ مطلق، فساد مطلق است». دولتمردان بیش از هر قشر دیگری نیازمند نظارت و کنترل همگانی هستند، تا در معرض فساد که مهمترینش استبداد است قرار نگیرند. از این رو خطر و ضرر فاسد شدن آنها بیش از خطر و ضرر فاسد شدن توده مردم است.
بنابراین، استبداد از دو جهت قابل توجه است، یکی آن که انسان در زندگی شخصی و خصوصی خودرأیی و خودسری کند و از نظر کارشناسان و اهل خبره استفاده نبرد و یکی هم آن که در مدیریت و اداره جامعه و کارهایی که دیگران به او واگذار کردهاند، نظر مردم و زیر مجموعه را در نظر نگیرد و هر کاری را که بخواهد انجام دهد.
کواکبی در طبیعت استبداد، میگوید: چون استبداد را به طور اطلاق ذکر نمایند، استبداد فرمانروایان را به خصوص خواهند، چه او قویترین اسبابهاست که آدمیان را بدبختترین جانداران قرار داده است. از این رو، مهمترین محور استبداد که شامل استبداد شخصی هم میشود، استبداد فرمانروایان، در غیاب مردم و تصرف یک نفر در حقوق دیگران بدون توجه به آرای آنان و ضایع کردن حقوقشان میباشد. البته ایشان از این استبداد نقبی به استبداد رؤسای مذاهب و اصناف و طوایف زده و میگوید: این وصف به طور مجاز به آنان اطلاق میشود[3].
نکته دیگر آن است که چون استبداد امر مذمومی است و هر انسان عاقلی زشتی آن را درک میکند، گاه مستبد این عمل خود را به حساب مصلحت جامعه، وظیفه دینی، یا مبارزه با توطئه دشمن مینامد. در جوامعی که عالمان مُلجم و جاهلان مُکرمند[4]، خفقان و ارعاب حاکم و رسانهها تعطیل و انحصاری است، تمام این کارها به حساب رعایت مصلحت و تأمین امنیت و رضایت خاطر مردم گذاشته میشود، و همین دلیل بر این است که استبداد در افکار عمومی امری مطرود و بر خلاف حق طبیعی و از منکراتی است که تمام عقلا قبح و زشتی آن را میدانند.
مفهوم استبدادستیزی
مبارزه با استبداد، و به کار گرفتن راهها و روشهایی در جهت اجرای حق، عدالت، مشروط و محدود کردن حکومت از طریق فردی و عمل جمعی است. این کلمه در جایی به کار گرفته میشود، که هدف آن نابودی استبداد و مطلق العنانی و محدود و مقید کردن حاکم در چارچوب قانون و پاسخگویی وی در تصمیمات و اداره جامعه است. این استبداد ستیزی بر این فرض بنا میشود که حاکم مشروعیت داشته، ولی در عمل راهی دیگر طی کرده و لازم است که به اجراي قانون و اراده مردم برگردد. در حالی که ستیز با استبداد، مبارزه با ظلمی است که فردی مشروعیت سیاسی ندارد.
در فرهنگ اسلامی افزون بر مذمت استبداد، دستوراتی در ضرورت استبدادستیزی آمده است. زیرا همانطور که پیش از این اشاره شد، استبداد گاهي شکل فردی و اخلاقی دارد و گاه شکل اجتماعی و سیاسی. در محور اجتماعی این مبارزه با استبداد به عنوان وظیفهای انسانی و دینی مطرح شده است. به عنوان نمونه امام على(ع) در استدلال به ضرورت جهاد بر عليه معاويه مىفرمايد: «سِيرو إلى قوم يُقاتلونكم كما لا يكون جبارين يتخذهم الناس ارباباً و يتخذون عبادلله خِوَلا و مالُ اللّه دُوَلا؛[5] به سوى مردمى برويد كه با شما كارزار مىكنند، تا هرگز جبار و ستمگرى نباشد، آنان كه خود را ارباب مردم ميدانستند و بندگان خدا را خوار و بيت المال را دست به دست در ميان خود تقسيم ميكردند.»
و نيز حضرت در نامهاى به اهل مصر دلیل مبارزه خود را با کسانی ذکر میکند ـ تا از او حمايت كنند ـ مىنويسد: «من از اين اندوهناكم كه سرپرستىِ حكومتِ اين امت به دست اين بى خردان و نابكاران افتد. بيت المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده خويش سازند و با صالحان نبرد كنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند.»[6]
بنابراین مبارزه با کسانی که آزادى بندگان خدا را سلب كرده، جایگاه مبارزه شناخته شده است.
جایگاه استبداد
مفهوم استبداد با دستهای از مفاهیم دیگر، چون طاغوت، طغیان، نظام دیکتاتوری، و تسلط فردی ارتباط وثیقی دارد، چنان که استبداد محدود به حوزه سیاسی نیست و شامل حوزههای خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی و مطلقگرایی و حقبینی خود و باطلبینی دیگران نیز میشود. استبداد یک نوع رفتار و تربیت و منش اجتماعی و سیاسی است. جوامع انسانى آسيبى كه از نظامهاى استبدادى ديده، بيشتر از جوامعى است كه آزادى داشته و احياناً افكار غلط در ميان آنها رواج یافته است.
اكنون این پرسش مطرح است که چگونه میشود در جامعهای استبداد رواج داشته و یا در شکل توسعه یافته نهادینه میشود. بدون شک تربیت عقلانی و رشد فکری و رواج علم به نفی استبداد کمک میکند، اما در جوامع دينياى كه عقل و منطق و برهان در آن جايگاهى ندارد ـ به هر دليلى ـ استبداد دينى و سياسى حاكم میشود و چون آزادى و تبادل افكار نيست و حاكمان همواره از ضعف منطق برخوردارند و از هجوم افكار مخالف دل نگرانند، هر فكر و ايدهاى را توطئه مىشمارند و مانع نشر اندیشه و نقد افکار میشوند. از سویی چون باورها محك زده نمىشوند، آلوده به خرافات و بدعتها شده و شبهات تبديل به اشكالات و بحرانهاى فكرى اساسى جامعه خواهند شد.
پیشینه موضوع
استبداد در شرق پیشینه تاریخی چند هزار ساله دارد[7]. در تاریخ و فرهنگ اسلامی، کلمه استبداد در حق حاکمان جور به مرات و کرات به کار رفته و معمولاً زمانی به کار میرفته که حکومت جدای از مشروعیت، به ظلم و تعدی روی آورده و حق مردم جایی در حکومت نداشته و به تعبیر مولا آزادی بندگان خدا را سلب میکردند. به همین دلیل در این موارد، استبداد در برابر عدالت به کار رفته است. در شاهنامه و مثنوی و برخی داستآنهای عرفا، آموزههای اخلاقی در خطرات و آسیب قدرت و ستم به جای استبداد سخن گفته شده است. همچنین در قصص و امثال فارسی و ادبیات اسلامی، نمونهها و شواهد بسیاری دیده میشود که از این روابط و ادبیات انتقادی آن در قالب گفتوگوی حیوانات و حتی گیاهان سخن میگوید[8].
از سوی دیگر، بحث و کاوش در اهداف قیام حسینی سابقه طولانی ندارد و در این سده اخیر است که در این باره کتابها و مقالاتی نگاشته شده و در این باره اثر مستقلی نوشته نشده، هر چند که همه عاشورا پژوهان معاصر به ستم ستیزی این قیام اذعان دارند و وجه مهم این حرکت را مخالفت با دستگاه یزیدی میدانند، ولي در باره اهداف و چند و چون آن سخن گفته نشده است.
جایگاه استبداد ستیزی در فرهنگ اسلامی
بىگمان در اديان توحيدى، بندگى خدا، و رهایی از هر طاغوت و قدرت ستمگری اصل است. دستورات و تعاليم دينى، همگى مردم را به خداى يگانه و پذيرفتن هدايت انبيا دعوت مىكند: Cوَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَB[9]. «به ميان هر ملتى پيامبرى مبعوث كرديم، كه (بگويند) خدا را بپرستيد و از طاغیان و جباران دورى جوييد. از این رو، اين دعوت مسبوق به حرّيت و انتخاب آگاهانه انسانهاست. انسانهايى كه بدون آزادى و آگاهى، عقيده و دينى را انتخاب كرده باشند، یا انتخاب آنها بدون کنار گذاشتن قدرتهای فاسد باشد، از توحید بهره و نصيبى نخواهند داشت. چه فضيلت و ارزشى براى دين و عقيدهاى است كه از روى ترس و با تظاهر و ريا پذيرفته شده باشد، یا همراهی با طاغوت باشد. دين تحميلى و جبرى و عقيده سلطه گرانه فضيلتى ندارد. حتى دين تقليدى و چشم بسته و كوركورانه ـ گرچه حق باشد ـ ارزش ندارد، زيرا در معرض زوال و اضمحلال است.
نقش پيامبران در مبارزه با استبدادها و اختناقها و درگيرى با مظاهر طغيان، از اساسى ترين نقشهاست. قرآن بر اين نقش پيامبران تأكيد فراوان دارد: اولًا بپاداشتن عدل را به عنوان هدف بعثت و رسالت ذكر مى كند؛ ثانياً در داستانهاى خود، درگيريهاى پيامبران را با مظاهر استبداد، مكرر يادآورى مى نمايد و در برخى آيات خود تصريح مى كند كه طبقه اى كه با پيامبران همواره در ستيز بوده اند اين طبقهها بوده اند. سپس به معرفي آن طبقهها ميپردازد.
سوی دیگر این تعالیم، رسمیّت یافتن حق انتخاب در کارها و به رسمیّت شناختن حق انتخاب کسانی است که میخواهند بر کار آنان اِعمال مدیریت کنند. حال اگر جامعه دينى در چنان استبداد و ديكتاتورى قرار گيرد كه مانع ابراز نظريات دانشمندان دينى شود، یا اِعمال اراده آنان نباشد، و مردم نقشی در انتخاب وی نداشته باشند، چگونه مىتواند مدعى دينى بودن باشد.
مسئله استبداد آن چنان در فرهنگ دینی و معنوی خطرناک و ضد انسانی تلقی شده که پیامبراكرم با همه عظمت و استواری در بینش و عصمت، از قرآن فرمان میگیرد که با مردم مشورت کند و در برابر کارهایی که به مردم مربوط میشود، از تکرأیی بپرهیزد[10].و حتی با تعبیرهایی استبداد ضد انسانی و منافی با شخصیت بیان شده است. امام علی در سخنی استبداد را ضد دوراندیشی میداند و میگوید: «الحازم لایستبد برأیه؛[11] دوراندیش اندیشه استبداد را به خود راه نمیدهد.» یا در روایت دیگری آمده: «قَالَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ مِنْ خَلْقِهِ الْمُتَلَوِّنَ فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ أَهْلِهِ، فَإِنَّ مَنِ اسْتَبَدَّ بِالْبَاطِلِ وَ أَهْلِهِ هَلَكَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْيَا وَ خَرَجَ مِنْهَا صَاغِراً؛[12] بدانید که خداوند دشمن میدارد، آدم متلون را که هر روز خود را به هر رنگ در میآورد که به قدرت نزدیک شود، پس از حق و اهلش جدا نشوید، کسی که به باطل و صاحبانش استبداد میورزد، نابود میشود و حتی دنیا را از دست میدهد و با خواری دنیا را ترک میکند». در روایتی دیگر ميگوید: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا؛[13] کسی که خود رأیی میکند، هلاک میشود و کسی که با دیگران مشورت میکند، در خرد دیگران شریک میشود.»
مشابه اين تعبيرات در نهج البلاغه هم آمده و از حكومتهاى مستبد و جبار با ويژگيهايى نابود شوندگی و اضمحلالپذیری ياد شده است. مثلا در يكى از خطبهها آمده است: «كجا هستند فرعونها و فرزندانشان؟ شهرهاى رَس كه پيامبران را كشتند و چراغ پر فروغ سنن آنها را خاموش كردند و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده ساختند»[14]
جالبتر آنكه امام علي u ادبیات و زبان سخن گفتن با حاکمان را که همواره تملق و چاپلوسی و مداهنه بوده نقد میکند و در خطبهای خطاب به مردم مىگويد: «فلا تُكَلِمُونى بِما تَكَلَمَ به الجبابرة؛[15] با من همانند كسانى كه با جباران و مستبدان سخن مىگويند، سخن مگوييد.»
يا در باره بيعت خود در نامه يكم مىگويد: «و بايَعنى الناس غير مستكرهين ولا مجبرين؛ مردم با من بيعت كردند و حكومت من را پذيرفتند، در حالى كه نه كسى آنها را اكراه كرده بود و نه مجبور بودند». اين تعبيرها نشان مىدهد كه چگونه استبداد و مذموم بودن آن مطرح شده و نسبتی میان استبداد و بیتوجهی به حق و اراده واقعی مردم توجه شده است.
نكته ديگرى كه جایگاه ستیز با استبداد را در فرهنگ دین نشان میدهد، و خطر استبداد را در نسبت ميان دين و استبداد رائه مينمايد، اين واقعيت است كه قدرت، در هر شکل آن، اگر مهار نشود خطرناک است. علامه نایینی استبداد دینی را از بدترین استبدادها ميدانست.[16]حتی اگر این قدرت در قالب موقعیت دینی و اقبال عمومی و رجوع جامعه باشد. زيرا قدرت از امورى است كه طالب آن بسيار است. طالبان قدرت همواره مىخواهند از اهرمهايى استفاده كنند كه جنبه مردمى و قدسى و مشروعيت مذهبى و معنوى داشته باشد، طبيعى است كه بخواهند به نام دين ومذهب و به نام دفاع از عقايد دينى به خودكامگى روى آورند. به اين جهت در صورتى مىتوان اين روزنه را مسدود و از سوءاستفاده از دين و دفاع از عقيده جلوگيرى كرد كه ديگران امكان دفاع از عقايد خود را داشته باشند. قدرت اجتماعى و سياسى از امورى است كه كثرت شريكان در آن مطلوب است و جامعه در صورتى از گزند استبداد در امان است كه قدرت توزيع شده باشد و متمركز در يك مجموعه، حتى در دست يك گروه نباشد، بايد توليت تفسير دين را از انحصار گروه خاصى ـ به ويژه صاحبان قدرت ـ خارج كرد و امكان فرصت نقد و آزادى انديشه را درجامعه رواج داد.
بنابراين اگر دستورات و تعاليم اجبارى ـ هر چند خوب و مفيد باشد ـ مورد رضايت مردم نباشد، اثرات و نتايج مثبت به بار نمىآورد. واى به آن وقتى كه آن دستورات، مخلوطى از آموزههاى درست و غلط و مطابق با برداشتهاى محدود گروهى باشد كه هرگز امكان نقادى و تصحيح آن فراهم نشده است.
تباهكارى در مكتبهايى كه با استبداد راه خود را پيش بردهاند، آنچنان روشن است كه نيازى نيست تا در باره این شیوه از دینداری و دفاع از دین سخن بگوييم. تجارب تلخ بشر از استبدادهاى دينى به ما آموخته است كه مجبور كردن افراد به كارهاى دينى، يا جامعه را در فضاى تنگ عقيدتى قرار دادن، نه تنها نتيجه مثبت به بار نميآورد كه در مقابل، افراد از دفاع عقايد صحيح خود هم خلع سلاح مىشوند. شهيد مطهرى در نسبت دين و استبداد چه خوب مىنويسد:
«هر وقت و هر زمان كه پيشوايان مذهبى مردم ـ كه مردم آنها را نماينده واقعى مذهب تصور مىكنند ـ پوست پلنگ مىپوشند و دندان ببر نشان مىدهند و متوسل به تكفير و تفسيق مىشوند، مخصوصاً هنگامى كه اغراض خصوصى به اين صورت درمىآيد، بزرگترين ضربه بر پيكر دين و مذهب، به سود ماديگرى وارد مىشود.»[17]
مصلحت و فضيلتى كه به نام دفاع از عقيده و آرمان مطرح است، اگر منجر به سلب آزادى عقيده از ديگران شود، ديگر مصلحت و فضيلت نخواهد بود. بلكه انكار جوهر انسانيت و ناديده گرفتن ويژگيهاى انسان يعنى عقل و منطق، اراده و قدرت حق انتخاب است.
اما در بخش سیاسی و اجتماعی استبداد، مهمترین وجهه آن اين است که در فلسفه سیاسی و آفات قدرت سخن گفته میشود و منظور آن است که محور مدیریت بر این اساس باشد، که یک فرد و یا یک گروه و يا يك اندیشه تصمیم بگیرد، و آرا و افکار مردم نادیده گرفته شود، یا در مواجهه با هر نقدی و انتقادی، برخورد شود و به حساب توطئه و ضدیت و اخلال به امنیت تلقی شود، و رسانهها مجبور به ترویج یک فکر باشند، اینها نمونههایی از مظاهر استبداد است.
در برابر اینها مظاهر نفی استبداد است که هم جایگاه استبداد را نشان میدهد و هم تعالیم دینی را در نفی آن به اثبات میرساند. یکی از مظاهر نفی استبداد، دعوت به مشورت در حوزههای فردی و اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. در زمينه دعوت به مشورت و استفاده از نظريات مردم، افزون بر آیات، روايات بسيارى رسيده است و كسى كه مجموعه اين احاديث را مطالعه كند، در خواهد يافت كه مسئله عدم استبداد به رأى و بهره گيرى از نظريات مردم، امر بنيادى و از اصول مسلّم جامعه اسلامى است. چنان كه نظرخواهى و اتكاى به رأى مردم در حكومت و اداره جامعه، امري بديهى و عقلايى در همه جامعه هاست.
مشورت در حكومت نمىتواند امر خصوصى و سرى باشد و به عدهاى خاص در اطراف حكومت تعلق داشته باشد. زيرا اگر ملاك مشورت تنها كشف حقيقت نباشد و جلب رضايت مردم نيز در دعوت به مشورت موضوعيت داشته باشد، در آن صورت طبيعى است كه حكومت در كارهايى كه به مردم مربوط مىشود و حق مردم است و دعوت به انجام آن از مردم توقع مىرود، رضايت و خواسته مردم را بايد در نظر بگيرد. از طرفى همه مشورتها خوشايند حكومتها نيست. چه بسا كسانى نظرى داشته باشند كه برخلاف رويه و ديدگاه حكومت و اكثريت باشد.
از سوى ديگر اگر بحث جبر و اختيار در فرهنگ اسلامى مطرح است، زاييده شرايط سياسى عصر بنياميه بوده است. مثلا اولين كسى كه براى توجيه افعال خود از واژه جبر استفاده و به آن تمسك كرد، معاويه بود.[18] او مىگفت: اگر من حكومت مىكنم، خدا خواسته است و اگر خدا نمىخواست، من حكومت نمىكردم. حكام مُستبّد را هم جباران مىگفتند؛ چون معتقد بودند كه چنين جبرى وجود دارد و لذا جبار از همين باب ناميده شده است. حركتهاى معارض با اين دستگاه چون شيعه، خوارج و بعدها معتزله كه مخالف با جبر و طرفدار اختيار بودند، شاهد ديگرى است بر اين كه مسئله جبر و اختيار بار سياسى داشته و ارتباط دقيقى ميان اين واژه و نگرشهاى فلسفى و سياسى آن متناسب با وضعیت آن دوران بوده است و از آن وقت به بعد تبديل به بحث كلامى صرف شده و در جايگاه اعتقادى ميان تكليف و اراده شكل گرفته است وگرنه در شرايط تاريخى ستمهاى عهد بنىاميه و بنیعباس، توجيه حكومتهاى فاسد پس از صدراسلام به وجود نمىآمد.[19]
جایگاه استبداد ستیزی در حماسه حسینی
تردیدی نیست که محور مهم مبارزه حسین بنعلي u با يزيد را مبارزه با ستمگر عصر خود تشکیل داده است و شاخص مهم ستمگری، خودکامگی و به حساب نیاوردن مردم است. از سوی دیگر تحقق جامعهای دین محور جز با نظامی آزاد و آباد و با نشاط و متکی به اراده مردم ممکن نیست. تا ستمگر جبار وجود دارد، توسعه و استقرار عدالت هم عملی نیست. تا نظامی که در آن بر اساس اختیار و اراده مردم بنا نشود، کارهای دین و دنیا منتظم نمیشود. جایی که استبداد هست، معنویت واقعی هم وجود ندارد. جامعه استبداد زده، جامعه بیماری است که هیچ چیز در جای خود نیست و حاکم با زور و تهدید و ارعاب به جا بجا کردن امور از جای اصلیشان میپردازد و در جایی که به او اعتراض کنند، با فریب میخواهد از حقیقت امور بکاهد و به گونهای زشت را زیبا جلوه دهد و این نمیشود.
بنیامیه بر جایگاه خلافت پیامبر نشسته و براى توده مردم در مقابل حكمران حقّى قائل نبودند و تنها چيزى كه براى مردم در مقابل حكمران قائل شدند وظيفه و تكليف بود. اين عدّه که مردم را به سخریه گرفته و اموال را به بازیچه، به همراهی خود عدهای از عالمان را به همراه داشتند، در استدلالهاى خود براى اين كه پشتوآنهاى براى نظريّات استبدادمآبانه پيدا كنند، به مسأله خدا چسبيدند و مدّعى شدند كه حكمران در مقابل مردم مسئول نيست، بلكه او فقط در برابر خدا مسئول است، ولى مردم در مقابل حكمران مسئول اند و وظيفه دارند. مردم حقّ ندارند حكمران را بازخواست كنند كه چرا چنين و چنان كرده اى؟ و يا برايش وظيفه معيّن كنند كه چنين و چنان كن؛ فقط خداست كه مى تواند او را مورد پرسش و بازخواست قرار دهد. مردم حقّى بر حكمران ندارند، ولى حكمران حقوقى دارد كه مردم بايد ادا كنند. از اين رو طبعاً در افكار و انديشه ها نوعى ملازمه و ارتباط تصنّعى به وجود آمد: ميان اعتقاد به خدا از يك طرف، و اعتقاد به لزوم تسليم در برابر حكمران و سلب حقّ هرگونه مداخله اى در برابر كسى كه خدا او را براى رعايت و نگهبانى مردم برگزيده است.[20]
هر چند كلمه استبداد و استبداد ستیزی در قرآن نيامده است، اما خداوند در شرح حال مستبدان، برخی علائم استبداد را برشمرده است. قرآن كريم در چند جا از فرعون ظالم و جبار عهد موسى ياد مىكند و مبانى و انديشههاى استبداد خواهى او را برمىشمرد. قرآن درباره فرعون ميگويد: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ»[21]. «او پس قوم خود راتحقير كرد و خوار شمرد، پس آنان اطاعتش كردند، چرا كه آنها مردمى منحرف بودند». مقدمه استبداد و ديكتاتورى، تحقیر و بىتوجهى به شخصيت و نقش و اراده مردم در اداره جامعه و خواستههای طبیعی آنان است، لذا استخفاف و تذليل، وسيله به اطاعت در آوردن مردم و خفه كردن صداها و اندیشه آنان است. اگر استبداد نباشد، امكان استخفاف و خوارکردن و بی چیز شمردن نيست. اگر دليران جرئت اعتراض داشته باشند و بتوانند سخن خود را بگويند و كارهاى حاكم و حكومت را مورد نقد قرار دهند، ديگر حاكم نمىتواند سركشى كند.
قرآن همچنين در جايى ديگر اين استبداد فرعون را صريحاً بازگو مىكند و مىگويد: «اى قوم من، امروز فرمانروايى از آن شماست در اين سرزمينى سلطه كامل داريد.» لازمه استبداد سلطه مطلق است. يا در جایی نقل می کند: « يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشاد»[22] فرعون پس از به رخ کشیدن قدرت و ملک خود و اینکه چگونه از آنان نگهداری میکند، میگوید: جز آنچه مىبينم به شما نمىنمايم و شما را به جز راه راست راهبر نيستم.
اين «فعال مايشاء» شدن و پاسخگو نبودن و خط قرمز کشیدن بر نقد کارهای مستبدان، امری است طبیعی. لازمه حکومت عادل توجه به مردم است، در آن صورت است که کاره درجای خود قرار میگیرد. اين كه اطرافيان مسلط بر كارها باشند و كسى نتواند به آنها اعتراض بكند، از صفات برجسته حكومتهاى استبدادى و ضد آزادى است.
امام علی در مذمت استبداد کلمات گوناگونی بیان فرموده که شامل استبداد و تکروی و بیتوجهی به آرای دیگران میشود و نیز ناظر به استبدادهای جمعی و گروهی و سیاسی و نظامهای حکومتی و آثار زیانبار استبداد و خودرأیي و بیتوجهی به نظر مردم و ستم به آنان میشود، مانند: «مَن اَستبّد برأيه زَل.»[23] یا در روایتی دیگر آمده: «من استبد برأيه خفت وطأته على أعدائه؛[24] کسی که استبداد میکند، دشمنانش به راحتی میتوانند او را سرنگون کنند.» «مَنَ إستبد برأيه [فقد] خاطر و غرر؛[25] کسی که در رأی خود استبداد به خرج میدهد، خود را به خطر میاندازد و زیان میکند.» «لا تستبد برأيك فَمَن إستبد برأيه هلك؛[26] استبداد به رأی نداشته باش که هرکس چنین باشد، نابود خواهد شد.»
نکته دیگر اين كه آن حضرت برای حکومت فرضی را تعیین میکند که بر اساس انتخاب و اراده مردم باشد. شاهد بر اين مطلب روایتی است که ویژگیهای حکومت عادلانه را بر میشمارد. اين روايت هم از طريق شيعه و هم سنى نقل شده است: «إذا كانت اُمراؤُكُم خِياركُم و أغنياءُكُم سُمَحاءُكم و أمرُكُم شورى بِينِكُم، فَظَهْر الارض خَيرٌ لَكُم مِن بَطنَها؛[27] هنگامى كه حكومتگران شما از بهترينها باشند و ثروتمندان شما كريمان باشند و در ميان شما نظام شورايى برقرار باشد، پس بدانيد كه روى زمين براى شما از زير زمين بهتر است.» كنايه از اين كه زندگى مردم راحتتر است.
به همین دلیل ضرورت مبارزه با مستبدان و ستمگران که منتهی به اجرای عدالت میشود، یک اصل اجتماعی قرآنی است. [28] چنان که تكيهنكردن به ستمگران یک ضرورت اجتماعی و دینی است كه نه تنها به هيچ فردى نبايد ستم كرد، بلكه نبايد به كسانى كه مرتكب ستم مىشوند تكيه كرد. اتكاى به ستمگران، افزون بر اين كه موجب اظهار رضايت از اعمال آنان مىگردد، موجب تقويت و ادامه ظلم آنان نيز مىشود. در کتاب عُيُونِ الْأَخْبَارِ از إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ روایت شده که کمک به ظالم خود نوعي ستم است: «قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا u ... مَنْ أَعَانَ ظَالِماً فَهُوَ ظَالِمٌ وَ مَنْ خَذَلَ ظَالِماً فَهُوَ عَادِلٌ».[29]
لذا قرآن از زبان حضرت موسی نقل میکند: به شکرانه نعمتی که به من دادی، پشتوانه و ياور ستمگران نخواهم شد.: «قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ».[30] «پشتوانه ستمگران شدن ممنوع است.» تعاون بر گناه و ستمگرى محكوم است.[31]حتى از نظر قرآن در صورت ايجاد قدرت اگر كسى بخواهد جبارانه رفتار كند و عملى براساس قلدرى انجام دهد، مذموم است.[32]
امام حسين u در توصیف حکومت جائرانی مانند یزید میگوید: «إنّ هؤلاء قومٌ لَزمُوا طاعةِ الشیطان و تَرکوا طاعة الرحمان، و أظهروا الفساد فی الارض و أبطلوا الحدود و شربوا الخمور و أستأثروا فی الأموال الفقراء و المساکین و أنا أولی مَن قامَ بِنُصرةِ دین الله و إعزاز شرعِه و الجهاد فِی سبیله لِتکون کلمةُ الله هی العلیا».[33] سليمان بن صرد، رهبر نهضت توابين كوفه، در يك سخنراني ماهيت حركت امام را که ستم ستیزی و عدم بیعت با امام جائر است، آشکار میکند و نشان میدهد که حرکت آن حضرت چگونه وصف طاغوت ستیزی و ضد استبدادی داشته است. او ميگويد: «و هذا الحسين بن على قد خالفه و صار الى مكه،هارباً مِن طواغيت آل ابى سفيان؛ اين حسين بن على است كه با بيعت يزيد مخالفت كرده و براى رهايى از خطر گردنكشان آلابىسفيان به مكه پناهنده شده است»[34].
جمله دیگر آن حضرت در ظلم ستیزی و ضرورت حرکت و موضعگیری در برابر قدرت ستمگر است: «مَن رَأی سُلطاناً جائراً ... فَلَم یُغَیّر عَلَیِه بِفِعلٍ وَ لاقَولٍ، کانَ حَقاً عَلی الله أن یدخله مدخله؛[35] هرکس فرمانروای ستمگری را ببیند و... با کردار و گفتارش بر وی نشورد، برخداست که او را در جایگاه آن ستمگر درآورد.» حضرت این حدیث را از پیامبر نقل میکند.
در بحث نهی از منکر و سکوت و فرار از مسئولیت علما، حضرت در خطبهای خطاب به آنان می گوید:
«وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ، لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِيمَا كَانُوا يَنَالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَ اللَّهُ يَقُولُ- فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ».[36]
به راستى خداوند ايشان را نكوهش كرد، زيرا از ستمكارانى كه ميانشان بودند كار زشت و فساد بسيار مى ديدند، ولى به طمع بهره اى كه از آن ستمگران مى بردند و از بيم آنكه بى نصيب بمانند، ايشان را باز نمى داشتند، با اين كه خدا مى فرمايد: «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ؛ از مردم نترسيد و از من پروا كنيد»[37]و نيز فرموده: «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ مردان و زنان مؤمن دوستان يك يکدیگرند كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند». خدا از آنجا به امر به معروف و نهى از منكر به عنوان فريضه اى از سوى خود آغاز سخن كرده كه آگاه بوده است، چون اين فريضه ادا گردد و برپاداشته شود، تمام فرايض و واجبات ديگر، از آسان و دشوار، برپا داشته شوند.
«لِعِلْمِهِ بِآنها إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ كُلُّهَا هَيِّنُهَا وَ صَعْبُهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَامِ مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَةِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَةِ الْفَيْ ءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِي حَقِّهَا»[38].
چون می دانست که اگر حقوق جامعه ادا شود، و نظامی عادلانه بپا شود، تمام دستورات آسان و سخت آنها جامه عمل میپوشد، زیرا امر به معروف و نهی از منکر، دعوت به اسلام است با بازگشت به حقوق افراد و ایستادگی در برابر ستمگر و تقسیم اموال و غنائم و گرفتن صدقات از جای خود و به کار گرفتن در حقش.
پيام امام حسين در باره ظلم ستیزی این است: «مَن رأی سُلطاناً جائراً ... فَلَم یُغَیّر عَلَیِه بِفِعلٍ وَ لاقَولٍ، کانَ حَقاً عَلی الله أن یدخله مدخله؛[39] هرکس فرمانروای ستمگری را ببیند و... با کردار و گفتارش بر وی نشورد، برخداست که او را در جایگاه آن ستمگر در آورد.»
از نظر امام میان زندگى شرافتمندانه با مبارزه با ظلم و در نتیجه مرگ بهتر از زندگى با ظالم و ستمگر است. حتی دینداری در جامعهای که ستمگری باشد به خطر میافتد. به همین دلیل حضرت در باره یزید در استدلال به این که چرا بیعت نمیکند ميفرمايد: «عَلَی الاسلامِ السَّلامُ، إذ قَد بُلیَتِ الُامةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید»[40]. اگر مردم گرفتار حاکمی مانند یزید شوند، پس باید فاتحه اسلام را خواند. آنجا كه مى خواهد زندگى فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن و خوابيدن و زير بار ذلتها رفتن باشد، مرگ هزاران بار بر اين زندگى ترجيح دارد.
از سوی دیگر برای تحقق آرمانهای ظلم ستیزانه، نیازمند مجاهدت و از خودگذشتگی است. به همین دلیل یکی از محورهای اجرایی این اهداف، شناخت مشکلات است. از این رو آن حضرت در میان راه در هر فرصتی به سخنرانی میپردازد. باید برای مبارزه وابستگی به دنیا و ترس از مرگ قطع کند: «فَالْمَوْتُ فى حَياتِكُمْ مَقْهورينَ وَ الْحَياةُ فى مَوْتِكُمْ قاهِرينَ»[41]. زندگى اين است كه بميريد ولى فائق باشيد و مردن اين است كه زنده باشيد، ولى خوار و ذلیل. حضرت در روز اول ورود به کربلا فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ، وَ ما اوْلَهَنى الى اسْلافى اشْتِياقَ يَعْقوبَ الى يوسُفَ؛[42] مرگ بر فرزندان آدم همچون گردن بند آویزان برسینه دختران است. من مشتاق دیدار گذشتگان خویشم؛ مانند اشتیاق یعقوب به یوسف.»
امام حسین در وصيتنامه اى كه به برادرش محمّد بن حنفيّه به هنگام خروج از مدینه مى نويسد، مى گويد: «إنّى لَمْ أخْرُجْ أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فِى أمَّةِ جَدّى، أريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أبى»[43] .
و نيز در جاي ديگر ميفرمايد: «أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْه لِیرغَبَ المؤمنُ فِی لقاء اللهِ مُحِقاً؛[44] آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل پیشگیری نمیگردد، تا جایی که میسزد مؤمن به لقای حق رغبت پیدا کند.» آن حضرت در جایی دیگر مى گوید: اولين و بزرگترين منكر جهان اسلام خود يزيد است. کسی که به کتاب خدا توجه نکند و عدالت را بپاندارد، و حقوق جامعه را نپردازد، و به آموزههای دین وفادار نباشد، ستمگر است: «فَلَعَمْرى مَاالْامامُ الَّا الْعامِلُ بِالْكِتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ».[45]
در این راستا سخن گفتن از زیبایی مرگ مفهومی دیگر دارد. ارشادی به این نکته که سکوت نباید به قیمت ذلت و خواری تمام شود. «إنى لا ارَى الْمَوْتَ الا سَعادَةً وَ لَاالْحَيوةَ مَعَ الظّالِمينَ الّا بَرَماً». من مردن را براى خودم سعادت، و زندگى با ستمگران را موجب ملامت مى بينم.
نمونه دیگر از تعبیراتی که به مفهوم ظلم ستیزی آن حضرت و تبیین اهداف این حماسه اشاره میشود، بیان شرایط تاریخی و موقعیت تصمیم آن حضرت است که میفرماید: «أَلَا إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ القلة [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مَا آخُذُ الدَّنِيَّةَ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ لَا تُؤْثِرُ مَصَارِعَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَام؛[46] مردم كوفه! آن ناكس پسر ناكس، آن كسى كه شما به فرمان او آمده ايد، به من گفته است كه از اين دو كار يكى را انتخاب كن: یا ذلت بیعت را بپذیر و تسلیم شو و یا عزت ایستادگی و مرگ را. و هیهات از این که من ذلت را بپذیرم . خدا و رسولش ابا دارند از این که تن به چنین ذلتی بدهم. من در آن دامنهايى پرورش يافته ايم، چنين كاري را به ما اجازه نمى دهد. اگر از مؤمنين جهان تا دامنه قيامت بپرسند، شما براى حسين ذلت را مى پسنديد يا شمشير را، تمام مؤمنين عالم خواهند گفت: ما شمشير را مى پسنديم نه ذلت را. آنها نمى پسندند كه ما اطاعت لئيمان و پست فطرتان را ترجيح بدهيم بر خوابگاه مردمان بزرگوار، يعنى بر مقاتل و كشتنگاهها.»
در بیانی دیگر در همین معنا میفرماید: «وَيْلَكُمْ يا شيعَةَ آلِ ابى سُفْيانَ، انْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ لا تَخافونَ الْمَعادَ فَكونوا احْراراً فى دُنْياكُمْ»[47].اى مردمى كه پيروان آل ابوسفيان هستید، اگر دين نداريد و خدا را نمى شناسيد، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد، حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت؟
و نيز از سخنان امام در روز عاشوراست: «لا وَ اللَّهِ لا اعْطيهِمْ بِيَدى اعْطاءَ الذَّليلِ وَ لا افِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ؛ [48] نه به خدا قسم مانند یک انسان ذلیل با آنها بیعت نمیکنم و مانند یک برده فرار نمیکنم.»
ابعاد استبداد قیام حسینی
اکنون این پرسش مطرح است که آن حضرت چرا یکی از محورهای قیام خود را استبداد ستیزی قرار داد؟ در پاسخ به این پرسش باید این نکته را روشن کرد که در اداره جامعه، استبداد و خودمحوری، نوعی بیماری اجتماعی است و اين بيمارى در جوامع استبداد زده، داستان درازى دارد. آثار و زیانهای استبداد به یکی و دو مورد ختم نمیشود، یکی از آشکارترین این زیانها، توسعه نیافتگی است. یکی دیگر از آنها قطبی شدن جامعه و فراهم شدن فضای جبهه بندی و شکل گرفتن جنگهای مذهبی است. از آثار دیگر نظامهای استبدادی دینی و سیاسی، رواج تکفیر است. از دیگر آثار استبداد، پایین آمدن و کاهش پیدا کردن ظرفیت و قدرت تحمل مخالف است، چون ظرفیت فکری و قدرت تحمل جامعه پایین آید، هر سخنی خطرناک، توطئه آمیز و مشکوک به نظر میرسد، چنان که تکفیر به حاکمان کمک میکند تا مخالفان خود را سرکوب کنند. به همین دلیل، عموماً در محيطهاى رشد نيافته و بیسواد و کم سواد و عوام پرست شكل مىگيرد. در جوامعى كه سعه صدر و قدرت تحمل عقايد در افراد تنزل يافته و هر فكر مخالفى به حساب ضديت با دين و شريعت گذاشته مىشود و عدهاى چنين مىانديشند كه تنها عقايد آنها صحيح و برتر و قدسى است و كسانى كه همراهى با آنان را ندارند، محكوم و مطرود هستند، شكل مىگيرد.
اين كه كسى بخواهد مخالفان خود را با انگهاى احساسات برانگيز ـ كه هميشه هم موفق نيست ـ در برابر عوام، ملكوك كند، ممكن است در مدتى محدود مؤثر واقع شود، اما هميشه دوام نخواهد آورد و ماندنى نخواهد بود. بلكه بر عكس اگر سخن حق هم داشته باشد، بر اثر انتخاب شيوه غلط، سخن حقش هم تحت الشعاع اين روش غلط قرار خواهد گرفت.[49]
وانگهى اين روش موجب رواج تعصب كوركورانه و حب و بغضهاى غير منطقى و دسته بنديهاى كاذب و احياناً نسبتهاى خلاف واقع به یکدیگر خواهد شد، چون حرفها به خوبی بیان نشده و فرصت نقد فراهم نگشته است. و جالب این است که استبداد به رواج تعصب کمک میکند، و تعصبهای کورکورانه به رواج استبداد و خفقان و عدم تحمل عقايد ديگران میانجامد، كه البته به نفع هيچ دانشمند و صاحب نظرى که گاه خود بانی تکفیر و بستن و گرفتن است نخواهد بود و در شکل کلی، روح تحقيق و زايش انديشه در چنين جامعه عقيم خواهد شد.
از نكات قابل توجه اين كه در منابع دينى به اين بيمارى حساسيت نشان داده و اين روش مذمت شده است. قرآن كريم،[50] مىفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً». اى كسانى كه ايمان آورد ايد، چون در راه خدا سفر مىكنيد وارسى كنيد و به كسى كه نزد شما اظهار اسلام مى كند مگوييد تو مؤمن نيستى.
از زيانها و آفتهاى ديگرى كه استبداد دينى پديد مىآورد، رواج خرافات، بدعتها و غلو است. در صورتى مىتوان اين آفت را از جامعه زدود كه آزادى انديشه و امكان نقد عقايد وجود داشته باشد. رشد دين در سايه آزادى انديشه است. اگر دين حق است، حق نه تنها با رواج نظريات خلاف از بين نمىرود كه شكوفا مىشود و غبارهاى خرافات و غلو از چهره زلال آن رخت برمىبندد. در صورتى مىتوان همواره به تصحيح عقايد جامعه پرداخت كه امكان شفاف كردن عقايد موجود در جامعه پديد آمده باشد و هيچ گروه مذهبى حق انحصارى تفسير دين را از آن خود نداند و به ديگران اجازه عرضه فكر وعقيده خود را بدهد. گفتن این سخن که اسلام چنین میگوید و سخن و تفسیر خود را عین مسلمانی دانستن و برخورد چماقى همراه بوده افكار غير دينى تأثير بيشترى داشتهاند، كوته فكرى و تنگ نظرى نسبت به اسلام است.
با نگاهى به جوامع مذهبى استبداد زده، اين حقيقت كاملا نمايان ميشود. زيرا از طرفى افكار خرافى و منحط به شدت رواج مىيابد و از طرفى چون انديشهها نقد نمىشوند، واكنشهاى مخفى اما قدرتمند و نفوذپذير در بخشهايى از جامعه حضور جدى مىيابد.
به همین دلیل جوامعى كه نسبت به شبهات برخورد منطقى و علمى نداشته و شيوه برخورد آنان همراه با تحکم و تهدید و ارعاب باشد، همواره شبهات باقی میماند و تراکم ظنون و تکرار اشکال از این کتاب و از این متن به کتابها و نسلهای بعدی خواهد شد.
نکات و اصول استبداد ستیزی حماسه حسینی
1. اگر مردم گرفتار حاکمی مانند یزید شوند، که کیان جامعه و دین را تهدید میکند، مبارزه برای رفع ظلم یک ضرورت انسانی و دینی است. به همین دلیل حضرت در باره یزید در استدلال به این که چرا بیعت نمیکند، میفرماید، حیات دینی و معنوی با حاکم ستمگر دیگر جایی ندارد: «عَلَی الاسلامِ السَّلامُ، إذ قَد بُلیَتِ الُامةُ بِراعٍ مِثلِ یَزید»[51].
2. از نظر امام میان زندگى شرافتمندانه با مبارزه با ظلم و در نتیجه مرگ، بهتر از زندگى با ظالم و ستمگر است.
3. مبارزه با استبداد، مبارزه با طاغوت است و طاغوت کسی است که از مسیر اصلی خارج شده و طغیان از خصیصههای وی است. تسلیم حاکم مستبد شدن، نوعی پرستش است، بديهى است كه امويان نه مردم را به پرستش خود مى خواندند و نه آنها را مملوك و برده خود ساخته بودند، بلكه استبداد و جباريت خود را بر مردم تحميل كرده بودند. پيام امام حسين u اين است: سکوت و بی تفاوتی در برابر ستمگر ذلت است. امام حسین در وصيتنامه اى كه امام به برادرش محمّد بنحنفيّه به هنگام خروج از مدینه مى نويسد، مى گويد: «إنّى لَمْ أخْرُجْ أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فِى أمَّةِ جَدّى، أريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أبى» [52].
به همین دلیل امام در تبیین این آرمان می گوید: مردم دنيا باید بدانند كه من آدم جاه طلب، مقام خواه، اخلالگر، مفسد و ظالم نيستم؛ من چنين انگیزههايى برای قيام خود در برابر یزید ندارم. قيام من قيام اصلاح طلبى است. من از مدینه بیرون نیامدم جز این که اصلاحاتی در میان امت جدّم انجام دهم. من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم.
4. هر حرکت اصلاحی با همراهی جامعه و جنبش آنان ممکن و عملی است. و این جنبش بدون آگاهی به دست نمیآید. امام صادق u در زيارتى كه خطاب به حضرت اباعبدالله است، به این مهم اشاره میکند و مى فرمايد: «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَى وَ الشَّكِّ». او كسى است كه با قيام خود بندگان خدا را از گمراهى و نادانى و كورى و شك نجات داد.
5. برای نابودی ظلم و استبداد و تحقق اهداف انسانی، نیازمند مجاهدت و از خودگذشتگی است. به همین دلیل یکی از محورهای اجرایی عدالتخواهانه شناخت از وضعیت موجود و مشکلات آن است. امام حسین در میان راه و در هر فرصتی به سخنرانی میپردازد. و در باره بنیامیه و ستمهای آنان سخن میگوید: مبارزه با يزيد و این آگاهی مسئولیت و فداکاری لازم دارد، در حالی که وابستگی به دنیا و ترس از مرگ، مانع از مبارزه میشود. از این رو در باره حیات و مرگ سخن میگوید: «فَالْمَوْتُ فى حَياتِكُمْ مَقْهورينَ وَ الْحَياةُ فى مَوْتِكُمْ قاهِرينَ». زندگى اين است كه بميريد ولى فائق باشيد و مردن اين است كه زنده باشيد، ولى خوار و ذلیل. حضرت در روز اول ورود به کربلا فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ، وَ ما اوْلَهَنى الى اسْلافى اشْتِياقَ يَعْقوبَ الى يوسُفَ»[53]. مرگ بر فرزندان آدم همچون گردن بند آویزان برسینه دختران است. من مشتاق دیدار گذشتگان خویشم؛ مانند اشتیاق یعقوب به یوسف. حضرت در این راستا راه حق و حقيقت زيبا را مى دانست: چنين مرگى مانند يك گردنبند كه براى زن زينت است، براى انسان نيز زينت است. صريحتر، آن اشعارى است كه در بين راه وقتى كه به طرف كربلا مى آمد مى خواند، كه محتمل است که از خود ايشان باشد:
وَ انْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً فَدارُ ثَوابِ اللَّهِ اعْلى وَ انْبَلُ[54]
اگرچه دنيا قشنگ و نفيس و زيباست، اما آن خانه پاداش الهى بسیار زيباتر و عاليتر است. در جایی دیگر میگوید: «مَن کانَ باذلاً مُهجَتُهُ و مُوطِناً عَلی لِقاءِ اللهِ نَفسَهُ فَلیَرحَلَ مَعَنا؛[55]هرکس خون خویش را در راه ما میبخشد (آمادگی فداکاری میشود) و خود را آماده دیدار خدا كند، با ما رهسپار شود.»
یا در خطاب به عمربنسعد هنگامی که از حضرت درخواست بیعت میکند، میگوید: «لا وَ اللَّهِ لا اعْطيكُمْ بِيَدى اعْطاءَ الذَّليلِ وَ لا افِرُّ فَرارَ الْعَبيدِ؛[56] نه، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.»
6. یکی از اهداف و مظاهر ستم سیتزی، کسب خصلتهای انسانی است. این صفات شرط سربلندی جامعه است. از جمله این خصلتها، آزادگی به عنوان یکی از این مظاهر کارساز در مبارزه با ستم است. در این باره حضرت میفرماید: «وَيْلَكُمْ يا شيعَةَ آلِ ابى سُفْيانَ، انْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ لا تَخافونَ الْمَعادَ فَكونوا احْراراً فى دُنْياكُمْ»[57].
(ع). ظلم و استبداد و استيثار بنىاميه و اين كه ديگر از اين عدل و مساواتِ امروز خبرى نخواهد بود «لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً ارْباباً مِنْ دونِ اللَّهِ».
امام در خطبهای که در روز عاشورا در خطاب به مردم کوفه میخواند، سخن از عدالتی میگويد که حاکم باید در جامعه بگستراند: «وَ َیداً عَلیهِم لِأعدائکم بِغیرِ عَدلٍ أفشوُه فِیکُم».[58] و دستی که برعلیه ایشان باشد تا شما را از دشمنانتان نگهداری کند، به این دلیل که آنان عدالتی میان شما نگستراندهاند. و اگر چنین عدالتی را گسترش نداده، به وظیفه خود عمل نکردهاند. لازمه گسترش چنین عدلی البته رسمیت یافتن حق انتخاب و نفی استبداد است.
8. اين قيام برقى بود كه در ظلمتهاى سخت پديد آمد، شعله اى بود كه در ميان ظلمتها و استبدادها و استيثارها و زورگويى ها درخشید، ستاره اى بود كه در تاريكى شب در آسمان سعادت بشر طلوع كرد، نهضتى بود كه توانست راه و روشی را به جامعه بشریت نشان دهد .
(ص). این حرکت براى نجات بشريت از چنگال عفريت جهل و ضلالت و هيولاى ظلم و استبداد و استثمار بود، چنان که در زیارت خطاب به آن حضرت از زبان معصومین نقل شده است: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ؛ و خون خود را فدا کرد تا بندگان خدا را از نادانی و حیرت و گمراهی نجات دهد.»
10. بر طبق آموزه پيغمبر اكرم و جد گرامی خودش بود که فرمود: «افْضَلُ الْاعْمالِ (يا: افْضَلُ الْجِهادِ) كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ امامٍ جائِرٍ». بهترین کارها سخن در جهت عدالت در پیشگاه امام ستمگر است. و به تعبیر شهید مطهری، در شرايطى كه آزادى وجود دارد، دم از آزادى زدن هنر نيست، ولى در شرايطى كه استبداد و جور در نهايت قدرت حكومت مى كند، نفسها در سينه ها حبس شده است، زبان را از پشت گردن بيرون مى آورند، دستها و پاها بريده شده، سرها بر نيزه ها بلند مى شود، يأس مطلق حكمفرماست و به تعبير اميرالمؤمنين «... يَظُنَّ الظّانُّ أنَّ الدُّنْيا مَعْقولَةٌ عَلى بَنى امَيَّةَ». گمان کسانی است که دنیا با بنیامیه پیوند و گره دائمی خورده است[59]. آرى، در چنين شرايطى دم از آزادى زدن و استبداد وستم را مذمتكردن هنر است .
امام در خطبهاي ویژگیهای نظام استبدادی را شرح میدهد و بیان میکند که چگونه این نظامها با مردم خود رفتار میکنند و چه اخلاقی دارند و مردم آگاه از این حکومتها چه آسیبهایی میبینند. از این رو مى فرمايد: «اَلا وَ إنَّ اخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدى عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنى امَيَّةَ، فَآنها فِتْنَةٌ عَمياءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُها وَ خُصَّتْ بَلِيَّتُها وَ اصابَ الْبَلاءُ مَنْ ابْصَرَ فيها وَ اخْطَأَ الْبَلاءُ مَنْ عَمِىَ عَنْها. وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنى امَيَّةَ لَكُمْ ارْبابَ سَوْءٍ بَعْدى كَالنّابِ الضَّروسِ، تَعْذِمُ بِفَمِها وَ تَخْبِطُ بِيَدِها وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِها وَ تَمْنَعُ دَرَّها، لايَزالونَ بِكُمْ حَتّى لايَتْرُكوا مِنكُمْ الَّا نافِعاً لَهُمْ اوْ غَيْرَ ضائِرٍ بِهِمْ، وَ لا يَزالُ بَلاؤُهُمْ عَنْكُمْ حَتّى لا يَكونَ انْتِصارُ احَدِكُمْ مِنْهُمْ الَّا كَانْتِصارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ؛ آگاه باشید ترسناکترین فتنهها در دیده من، فتنه بنیامیه است که فتنهای است سردرگم و تار. حکومت آن بر همگان و آزارش دامنگیر خاص از مردم دیندار است. آن که فتنه را نیک بیند و بشناسد، آزارش بدو رسد و آن که آن را نبیند از بلای آن رهد. به خدا سوگند پس از من فرزندان امیه را برای خود اربابان بدی خواهید یافت. چون ماده شتر کلان سال بد خوی که به دست به زمین کوبد و به پا لگد زند و به دهان گاز گیرد و دوشیدن شیرش را نپذیرد. پیوسته با شما چنین کنند تا از شما کسی را به جای نگذارند، جز آنکه به آنان سودی رساند، یا زیانی به ایشان بازگرداند. و بلای آنان چندان ماند که یاری خواستن شما از ایشان چون یاری خواستن بنده باشد از خداوندگاری که اورا پرورده یا همراهی آن که همراهی او را نپذیرفته است»[60].
و از اين نظر، ارزش قيام از جنبه شهامت و حقير شمردن دژخيمان و ستمگران و فرعونها و نمرودها و بنیامیهها در نوع رفتاری که انجام میدهند و شخصیت انسانی را تحقیر میکنند، به خوبی نمایان میشود.
11. سوء استفاده از دین و استبداد به نام خدا ممنوع است و باید کسانی که عالم دین هستند از دین دفاع کنند و گرنه زمینه گریز از دین فراهم میشود، زیرا در شرایطی که دین مى بايست دليل هدايت و پيام آور محبّت باشد، مظهر ارعاب و خشونت گردید و به اين صورت درآمد كه به تعبیری تصوّر هر كس از دين و خدا و مذهب، خشونت بود و اختناق و استبداد. بديهى است كه عكس العمل مردم در مقابل چنين روشى جز نفى مذهب از اساس و نفى آن چيزى كه پايه اوّلى مذهب است، يعنى خدا، نمى توانست باشد[61].
هر زمان كه پيشوايان مذهبى مردم- كه مردم در هر حال آنها را نماينده واقعى مذهب تصوّر مى كنند- پوست پلنگ مى پوشند و دندان ببر نشان مى دهند و متوسّل به تكفير و تفسيق مى شوند، مخصوصاً هنگامى كه اغراض خصوصى به اين صورت در مى آيد، بزرگترين ضربت بر پيكر دين و مذهب به سود مادّيگرى وارد مى شود[62].
جمع بندی و نتیجه گیری
یکی از اهداف حماسه حسینی که در سخنان و خطبههای آن حضرت از مدینه تا کربلا نمود فراوان پیدا کرده، مبارزه با ستم و نابودی استبداد و مطلق العنانی دولتهای جائر است. این حرکت از سویی برای نشان دادن نامشروع بودن حکومت بنیامیه و بیعت نکردن و از سویی افشاگری و رسوا کردن نظام استبدادی بوده است. محورهای مهم این افشاگری نشان دادن شناعت و زشتی حکومت ستمگر در ابعاد مختلف و از آن جمله مطلق العنانی و پایمال کردن حقوق انسانی و ارزشهای الهی و بیتوجهی به حقوق مردم بوده است.
این نکات از خطبهها و سخنرانیهای آن حضرت در مسیر راه از مدینه تا مکه و از آنجا به کربلا بیان شده و از آنها اصول و رهنمودهای بسیاری استفاده میشود. از نظر امام مبارزه برای رفع ظلم یک ضرورت انسانی و دینی است. زندگى شرافتمندانه با مبارزه با ظلم و انتخاب مرگ بهتر از زندگى با ظالم و ستمگر است. تسلیم حاکم مستبد شدن نوعی پرستش طاغوت است. هر حرکت اصلاحی با همراهی جامعه و جنبش آنان ممکن و عملی است. و این جنبش بدون آگاهی به دست نمیآید. یکی از اهداف و مظاهر ستم سیتزی، کسب خصلتهای انسانی است. برای نابودی ظلم و استبداد و تحقق اهداف انسانی، نیازمند مجاهدت و از خودگذشتگی مردم و به ویژه آگاهان است.
فهرست منابع
1. جذور الاستبداد، مکاوی، عبدالغفار، قراءة فی الأدب قدیم. کویت، عالم المعرفة، عدد1(ص)2، 1415/1(ص)(ص)4.
2. الملهوف علی قتلی الطفوف، سید ابنطاوس، تحقیق فارس تبریزیان، ط2، دارالاسوه، 13(ع)5.
3. طبیعت استبداد، کواکبی، سید عبدالرحمن، ترجمه عبدالحسین میرزای قاجار، نقد و تصحیح محمد جواد صاحبی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1363.
4. فرهنگ معین، معین، محمد، تهران، امیر کبیر، چاپ چهارم، 1360.
5. الاصول من الکافی، کلینی، محمد بنیعقوب؛ چاپ 4، تحقیق علیاکبر غفاری، تهران، اسلامیه، افست، 1401ق.
6. بحارالانوار، مجلسى، محمدباقر؛ چ3، بيروت: دار الوفا، 1401ق.
7. الاصول من الکافی، معهد تحقیقات باقرالعلوم، قم، دارالمعروف، ط1، 1415ق/13(ع)3.
8. مجموعه آثار، مطهري، مرتضي، صدرا، تهران.
9. الدين و الحرية، الزاويه (ليبي) شركة العامة للورق و الطباعه، (ص)(ص)0 ام.
10. بتنيه الامة و تنزيه الملة، نائيني، محمد حسين، بتنيه الامة و تنزيه الملة، با توضيحات سيد محمود طالقاني، تهران، شركت انتشار، چاپ نهم، 13(ع)8 ش.
11. تحف العقول، بحراني، بيروت، اعلمي، 138(ص) ق.
[1]. البته این بیان در احادیث، در حق همه ائمه آمده و برخی از شاعران و نویسندگان آن را به امام حسین تطبیق دادهاند، که تطبیق درستی هم هست، اما به گونهای نیست که این جمله آن گونه که مشهور شده، به صورت مأثور به امام حسین اختصاص داشته باشد، و یا فقط حرکت امام حسین، مصباح و سفینه نجات باشد، و حرکت حسنی نباشد. (در این باره ر.ک: بحارالانوار، ج23، ص 144)
[2] . معین، محمد، فرهنگ معین، ج1، ص240.
[3] . کواکبی، سید عبدالرحمن، طبیعت استبداد، ترجمه عبدالحسین میرزای قاجار، ص41.
[4]. بر گرفته از جملهای از امیرمؤمنان در وصف حکومتهای جائر که پس از بازگشت از صفین بیان کرد: عالمان در انزوا و تبعید قرار میگیرند و جاهلان با عناوین مختلف چیزی را انجام میدهند که مستبد دوست دارد و با تملق از آنان استقبال میکند: «بارضٍ عالمها مُلجَمٌ و جاهلها مُکرَمٌ». ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 2، ص5.
[5]. عبدالجبار، سالمه، الدين و الحريه، ص 154.
[6]. . نهج البلاغه، نامه 62.
[7] . مکاوی، عبد الغفار، جذور الاستبداد، قراءة فی الادب قدیم. ص 11.
[8] . همان، ص316-356 .
[9] . نحل: آيه 36.
[10] . ر.ك: سوره آل عمران: آيه 15(ص).
[11] . بحار الانوار، ج8(ع)، ص13.
[14]. نهج البلاغه، خطبه 182.
[15]. همان، خطبه 216.
[16]. نائینی، محمد حسین، تنبیه الامة و تنزیه الملة. با توضیحات سید محمود طالقانی. ص154، و نيز ص142، 50 و 5(ص).که حتی مبارزه با استبداد دینی را در غایت صعوبت میداند.
[17]. مجموعه آثار شهيد مرتضي مطهري، ج 1، ص 4(ص)1.
[18]. قاضى عبدالجبار همدانى، المغنى، ج 8، ص 4.
[19]. عبدالجبار، سالمه، الدين و الحريه، ص 154.
[20]. مجموعه آثاراستاد، شهيد مرتضي مطهرى، ج 1، ص: 554
[21] . سوره زخرف، آيه 54.
[22]. سوره غافر، آيه 2(ص).
[25]. همان، ص 443
[26]. همان.
[27] ـ سنن ترمذى، ج 3، ص 361، باب 64; تحف العقول، ص 36.
[28] . ر.ك: سوره حديد، آيه 25.
[29] . وسائل الشيعه ، ج 16، ص 185، حدیث 18- باب وجوب حب المطيع و بغض العاصي.
[30] . سوره قصص، آيه 1(ع).
[31]. ر.ك: سوره مائده، آيه 2.
[32]. ر.ك: سوره شعرا، آيه 13.
[33]. سبط ابن الجوزی، تذکرة اخواص، ص21(ع)، به نقل کلمات الحسین، ص336.
[34]. مجموعه آثاراستاد شهيد مطهرى، ج 16، ص 436
[35]. تاریخ طبری، ج5، ص404..
[37] . بحارالانوار، ج23، ص144 با اقتباس از این روایت.
[38]. همان، ج23، ص144.
[39]. تاریخ طبری، ج5، ص404..
[40] . بحارالانوار، ج44، ص213.
[41] . همان
[42] . سید ابن طاوس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 126.
[43] . بحارالانوار، ج44، ص32(ص).
[45] . بحارالانوار، ج44، ص334.
[46] . بحارالانوار، ج45، ص(ص) .
[47] . بحرانی، تحف العقول، ص1(ع)5، خوارزمی، مقتل الحسین، ج2، ص(ع) .
[48] . بلاذری، انساب الاشراف، ج3، 188.
[49]. امام هادى(ع) همين معنا را در جملهاى بيان مىفرمايد: «إنّ الظالمُ الحالم يَكاد َان يُعفى على ظلمه بِحلمه و أنّ المُحقُ السفيه يكاد ان يُطفى نور حقه بِسفهه.» چه بسا ستمكار بردبار به خاطر بردباريش بر مردم مورد عفو واقع مىشود. درحالى كه حقدار نادان با سفاهتش (كه با شيوههاى غلط به دفاع از حق مى پردازد) نور حق را خاموش مى كند. (بحرانى، تحف العقول، ص 358)
[50] . سوره نساء، آيه (ص)4.
[51] . بحارالانوار، ج44، ص213.
[52]. بحار الانوار، ج44، ص32(ص)؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج1، ص188؛ مقرم، مقتل الحسین، ص156.
[53] . سید ابن طاوس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 126.
[54]. معهد تحقیقات باقر العلوم، کلمات الامام الحسین، ص4(ص)(ص).
[55]. سید ابن طاوس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 126.
[56]. بحار الانوار، ج45، ص8 .
[57] . همان، ج45، ص51؛ کلمات الامام الحسین، ص504، به نقل از اللهوف، ج2، ص11(ص).
[58]. بحارالانوار، ج45، ص8؛ کلمات الامام الحسین، ص422.
[59] . مجموعه آثار استاد شهید مرتضي مطهری، ج1، ص455.
[60] . نهج البلاغه، خطبه (ص)3، ترجمه شهیدی، 86.
[61]. همان، ج 1 ، ص 4(ص)3.
[62]. همان.
منبع : پایگاه عرفان