فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

شیطان و اهل تقوا - جلسه بيست و پنجم - (متن کامل + عناوین)

 

دارايى موجودات عالم از مايه تقوا

 

تهران، حسينيه حضرت زهرا عليها السلام رمضان 1383

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

 در عالم طبيعت و جهان هستى كه از آن تعبير به جهان تكوين مى كنند و در همه مراحل حيات نباتات و حيوانات ، تقوا حاكم است . اگر موجودات عالم به تناسب وجود خود تقوا نداشتند ، تا كنون فساد همه بساط دنيا را از بين برده بود .

 مقدار هوا دور كره زمين، تركيبى از اكسيژن و ازت است و كارش تنها اين نيست كه تنفس موجودات زنده و نباتات را تأمين كند . اين يكى از كارهاى آن است .

 كار بسيار عمده اش ، حفظ كره زمين از حملات شبانه روزى سنگهاى آسمانى است كه ميليون ها قطعه دايم از كرات ديگر رها مى شود و به سوى زمين هجوم مى آورد و در برخورد سريعى كه با جوّ متراكم مى كند ، نابود شده ، تبديل به پودر مى شود و زمين و ساكنان زمين از خطر نابودى در امان مى مانند . بنابراين ، اين چندين كيلومتر هوايى كه دور زمين است ، تقواى ) حفاظ و محافظ ( زمين است .

 بسيارى از گياهان را مى بينيد كه بدنه آنها پوشيده از تيغ هاى قوى و سنگين است . اين باعث مى شود كه موجودات موذى و موجودات مضرّ و زيان دار نتوانند از تنه گياه بالا بروند و خودشان را به گل ، شكوفه و محصول گياه برسانند و نيازمندان به محصولات نباتى را محروم كنند .

 اگر بسيارى از گياهان اين )حفاظ( تقوا را نداشتند ، خيلى از موجودات نرم تن ، راحت از تنه و ساقه گياهان بالا مى رفتند و محصولات را نابود مى كردند . در دايره تكوين ، تقواى تكوينى اين پوشش را به عالم هستى داده است .

 

 مفهوم تقواى پروردگار نسبت به موجودات

 به نظر مى آيد اين آيه شريفه اى كه مى فرمايد:

 

 » هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ «(425)

 

 در رابطه با خود پروردگار است كه خدا اهل تقواست.

 معناى آيه اين نيست كه خداوند از گناه خوددارى مى كند . خداوند كه جسم و داراى ابزار گناه نيست . پس چرا در قرآن مجيد مى فرمايد : » أهل التقوى « معنايش اين است كه وجود مقدس او ، تقوا را در تمام عالم پخش و گسترده كرده است و هر موجودى به تناسب وجود و محيط خودش داراى تقواست و همين تقوا تا روزى كه بايد موجود محفوظ باشد ، به بركت تقوا ، محفوظ از خطر و زيان است .

 علاوه بر اين كه خداوند متعال به بسيارى از موجودات زنده ، راه حفظ خود را آموخته است و به آنها ياد داده است كه چگونه از خطر بگريزند . يا ياد داده است كه چگونه در مقابل خطر مبارزه كنند و بر خطر پيروز شوند .

 در سال چهل و هفت كه من طلبه قم بودم ، در ماه محرم ، در يكى از مساجد تهران منبر مى رفتم . امام جماعت آن مسجد كه مجتهد بود ، جزء علماى رده اول تهران بود . ايشان مى فرمود :

 با تعدادى از علماى تهران در تابستان ، در باغى از شهريار ناهار دعوت داشتيم . صاحب باغ شخص متدينى بود و با اهل علم رفت و آمد داشت . علاقه مند به علما بود . به اين علت ما را دعوت كرد كه ناهار به باغ او برويم . به اعتقاد خودش كه قدم اين بزرگواران به آنجا برسد ، براى باغ او بركت دارد . البته هستند افرادى كه واقعاً قدم آنان پر بركت است .

 مسيح در گهواره گفت :

 

 » وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا «(426)

 

 خدا مرا با بركت قرار داده است ؛ يعنى بسيار سودمند و با منفعت .

 

 مبارك بودن متقين

 در روايات دارد كه اگر عالم ربانى واجد شرايطى باشد ، هر مكانى كه باشد ، خدا بركت خود را بر آنجا فرود مى آورد ، البته نه كسى كه فقط لباس پوشيده است ، خدا و پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به لباس كارى ندارند ، به آن كسى كه در لباس است كار دارند .(427)

 

 با على گفتا يكى در رهگذار

از چه باشد جامه تو وصله دار ؟

 تو اميرىّ و شهى و سرورى

از تمام رادمردان برترى

 اى امير تيز رأى و تيز هوش

جامه اى چون جامه شاهان بپوش

 از چه باشد اى جهانى را پناه

جامه صد وصله در اندام شاه ؟

 گفت : صاحب جامه را بين ! جامه چيست ؟

ديد بايد ، در درون خانه كيست

 جامه زيبا نمى آيد به كار

حرفى از معنا اگر دارى بيار

 كار ما در راه حق كوشيدن است

جامه زهد و ورع پوشيدن است

 زهد باشد زينت پرهيزگار

زينت دنيا به دنيا واگذار(428)

 

 به يقين اميرالمؤمنين عليه السلام در پيراهن وصله دار نيز اميرالمؤمنين است و فاسق در بهترين لباس ، باز فاسق است .

 فرض كنيد لباس هاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله از طريقى به معاويه مى رسيد ، محترم مى شد ؟ نه ، همان ملعون بود . امور مادى مايه ارزش دهى به كسى نيست . تمام اين امور اعتبارى است .

 فتحعلى شاه قاجار به قم رفته بود كه هم زيارت باشد و هم به شهر قم سر بزند . در قم كه كاخ و دربار نداشت ، چند روزى كه در قم بود ، نياز پيدا كرد كه حمام برود . اغلب حمام هاى آن زمان نيز خزينه اى بود . وقتى وارد حمام شد و داخل خزينه رفت ، به نظرش آمد كه كسى آن كنج خزينه است .

 سؤال كرد : كنج خزينه كيست ؟ بعد از چند لحظه كه آن گماشته اش رفت از حمامى پرسيد و آمد ، گفت : اعلى حضرت ! مرجع تقليد شيعه ، ميرزاى قمى(429) است . ميرزاى قمى در زمان خودش از اعلم علماى شيعه و صاحب كتاب معروف »قوانين « بود كه روزگار طولانى حاكم بر حوزه هاى اصفهان ، نجف ، مشهد و تهران بود . كتاب ديگر ايشان »جامع الشتات « است كه از كتاب هاى خيلى خوب است . البته در دسترس مردم نيست .

 شاه جلو رفت . ميرزا خيلى معمولى برخورد كرد . به ميرزا گفت : بنده را شناختى ؟ من شاهنشاه ، فتحعلى شاه قاجار هستم . گفت : نه ، شاه تاج ، تخت ، متكاى زربفت ، جبّه ترمه اى و كمربند طلا به كمر دارد . جنابعالى كه هيچ كدام از اين ها را نداريد .

 تو در حال حاضر فتحعلى هستى . ولى من ميرزاى قمى هستم ، چون تمام سرمايه ام با من همراه است ؛ علم ، دانش ، معرفت ، تفسير ، فقه و اصولم ، پس من ميرزاى قمى مرجع تقليد هستم ، ولى جنابعالى با لباس و كاخ شاه هستى ، يعنى اين ها همه اعتبارى است . لباس ملاك نيست ، صاحب لباس ملاك است.

 پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد :

 عالم ربانى ، چنانچه از كنار قبرستانى عبور كند و در ميان اهل قبرستان معذّبى باشد ، پروردگار مى فرمايد : به احترام قدم اين عالم ، فعلاً عذاب را از اهل عذاب اين قبرستان بردار .(430)

 

 مشاهده تقواى موجودات

 بعضى مردم اين عقيده را به عالمان ربانى داشتند و درست بود . ايشان مى فرمودند : ما به آن باغ در شهريار رفتيم و زير درختان نشستيم و بالاى درخت لانه كلاغ بود . ظاهراً كلاغ تازه تخم ها را نوك زده بود و جوجه كلاغ ها بيرون آمده بودند .

 ناگهان ديديم مار قويى از تنه درخت دارد بالا مى رود . معلوم شد كه مار جاى لانه و جوجه ها را بو برده و دارد به دنبال لقمه چرب و نرم مى رود . كلاغ ماده وقتى مار را ديد ، شروع به سر و صدا كرد .

 قرآن مجيد مجموع موجودات جهان را با شعور مى داند :

 

 » وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ «(431)

 

 اين » ان « نافيه است ؛ يعنى چيزى وجود ندارد ، مگر اين كه خدا را حمد و تسبيح مى كند . حمد و تسبيح دلالت بر شعور مى كند . شعور نداشت ، چه حمد و چه تسبيحى داشت ؟ ولى شما تسبيح موجودات را درك نمى كنيد و نمى فهميد .

 از قرن هجدهم به بعد ، دانشمندان با مطالعات زيادى كه در حيوانات مختلف كردند ، به اين نتيجه رسيدند كه مجموعه حيوانات از شعور قويى برخوردار هستند . چون اگر شعور در موجودات نبود ، زندگى نيز در آنها نبود .

 علاوه بر شعور ، بر آنها ثابت شد كه موجودات صدايى كه دارند ، خواسته هاى خود را با صدا به طرف مقابل مى فهمانند و ثابت شد كه كلاغ سه نوع صدا دارد.

 يكى صداى طبيعى ، يكى آژير خطر و ديگرى آژير سفيد است . وقتى آن صداى آژير خطر را در مى آورد ، كلاغ هايى كه در اطراف هستند ، مى فهمند كه براى همنوع آنها خطر به وجود آمده ، همگى براى كمك مى آيند و اگر خطر رفع شود ، صداى آژير سفيد را درمى آورد و آنها مى فهمند كه خطر رفع شده و برمى گردند .

 مار از تنه درخت بالا مى رفت . كلاغ ماده صداى آژير خطر درآورد ، ولى ديد كلاغى نيامد . معلوم شد كه در اطراف همنوعى نيست كه به كمك بيايد . سريع رفت بعد از چند دقيقه برگشت ، گُل كروى شكل و پر از تيغ كه خارخاسك مى گويند ، اين را با نوكش گذاشته بود ، پشت شاخه اى پنهان شد ، مار تا نزديك لانه آمد ، ديگر نزديك بود كه دهان خود را در لانه كند ، تا دهانش را باز كرد ، اين گل پر از تيغ را درون حلق مار انداخت و اين تيغ ها از همه طرف در حلق مار فرو رفت . مار به خودش پيچيد و از درخت افتاد و مرد .(432)

 اين دفع خطر ، نوعى تقواست . براى همه موجودات نيز قرار داده شده است . واقعش اين است كه در تمام عالم هستى ، موجودى خالى از تقواى به تناسب خودش ، پيدا نمى كنيم .

 

 غريزى بودن تقواى موجودات

 دانشمندى مى گفت : شخصى حيوان شناس آمد و عقرب نر و ماده را در شيشه انداخت و به تاريكى برد . موش نر و ماده اى را در شيشه انداخت و در تاريكى ديگرى برد . به هر دو شيشه نيز غذا رساند كه عقرب ها و موش ها نميرند .

 بعد از مدتى عقرب ها و موش ها بچه دار شدند . بعد آن عقرب و موش نر و ماده را رها كرد و آنها رفتند . مدتى بچه هاى آنها را در تاريكى نگهداشت تا سر پا شوند . سپس پارچه ضخيمى دور شيشه آن عقرب پيچيد كه چشمش به روشنايى نيافتد و آن را در آن اتاق تاريكى كه موش بود برد .

 عقرب را در شيشه موش انداخت و سريع به روشنايى آورد . ديد عقرب در شيشه موضع گيرى كرد و موش نيز موضع گيرى كرد و به سرعت موش چنان عقرب را غافل گير كرد و با آن دندان هاى تيزش ، بند آخر دم عقرب را قيچى كرد و كنار انداخت كه اگر بخواهد در شيشه زندگى كند ، راحت باشد .

 اين تعليم پروردگار است كه محافظت از خطر را يا به صورت علم ، يا پوشش هاى طبيعى ، يا جاذبه و يا هوا ، تمام موجودات عالم را از خطر نگهداشته است و الا اگر اين تقوا نبود ، مگر ميلياردها سال اين نظام با موجوداتش برپا بود ؟ همه همديگر را نابود مى كردند .

 عامل حيات ميلياردها سالِ عالم ، تقوايى است كه بر عالم حاكم است ؛

 

 » هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ «

 

 خدا اهل تقواست؛ يعنى گستراننده پرده حفاظ و تقوا در ظاهر و باطن عالم است .

 

 » اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَوَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ «(433)

 

 شما تقواى آسمان ها را نمى بينيد . مگر بدون تقوا ، موجودى از فساد حفظ مى شود ؟ امكان ندارد .

 آب تا وقتى كه تقواى خاص خودش را دارد سالم است ، اما به محض اين كه تقواى خودش را از دست بدهد ، بو مى گيرد ، مى گندد و رنگ عوض مى كند . پوشش تقوايى هر چيزى از بين برود ، سفره فسادش پهن شده ، بر او حاكم مى شود .

 

 بلاى بى تقوايى اروپا

 شما اين تقوا را در عالم تكوين ، نباتات و حيوانات با زندگى انسان تناسب گرفته و مقايسه كنيد . اروپا دويست سال است كه عارى از تقوا است . بر بيش از نيمى از جهان حكومت استعمارى داشت . علتش اين است كه بيش از دويست سال است كه اروپا به طور عام و انگليس به طور خاص ، سرمايه گذارى كرده و حيات انسان را از پوشش تقوا عريان كرده اند . فقط از طريق اسلحه جلو نيامدند ، بلكه بسيارى از مواقع مارك علمى به افكار جنايت بار خود زدند و آن را كتاب درسى تا سطح دانشگاه ها كردند ، يعنى به جهان القاء كردند كه اين علم است .

 با القاى علمى كردن فرهنگ خود ، همه ملت ها را مسحور خود كردند و ملت ها را به مرده تبديل نموده كه هر چه ما مى گوييم ، علمى و درست است . ديگر چرخ انديشه ملت ها را از كار انداختند ، تا جايى كه تقى زاده ملعون كه در عصر مشروطيت يكى از چهره هاى معروف بود و در دادستانى دادگاه اعدام مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى شركت داشت و در زمان رضاخان وزير دارايى شد و آن قرارداد نكبت بار را با لندن بست و در زمان شاه نيز سناتور بود ، مقاله اى نوشت كه آن زمان مقاله اش معروف شد ، كه ايران اگر بخواهد نجات پيدا كند ، همه چيزش بايد انگليسى شود .

 اين افعى خطرناك اين گونه عقل ها را از كار انداخت . چند نفر مگر در آن دنياى تاريك مثل اميركبير ،(434) قائم مقام فراهانى ،(435) سيد جمال الدين اسد آبادى ،(436) سيد حسن مدرس(437) و مرحوم شيخ فضل الله نورى(438) بودند كه فرياد بكشند ؟

 تعداد آنها خيلى انگشت شمار بود . به قدرى كم بودند كه فرهنگ آنها حاكم شد ، كه اصلاً ملت اين ها را باور نمى كردند .

 اروپا تقواى عقل و انديشه را گرفت ، تقواى اخلاق و عمل را گرفت با انقلاب از دست آنها نجات پيدا كرده ايم . اگر تقوا باشد كه هيچ كس ، در هيچ زمينه اى قدم تجاوز برنمى دارد. اگر تقوا باشد ، با دندان مقاومت ، بند آخر دم كژدم خطرناك و كثيف را مى زند .

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 

پی نوشت ها:

 

 

425) مدثر (56 : (74؛ »او سزاوار است كه از وى پروا كنند ، و سزاوار است كه به آمرزشش اميد بندند .«

426) مريم (31 : (19؛ »و هر جا كه باشم بسيار بابركت و سودمندم قرار داده.«

427) مستدرك الوسائل: 258/11، باب، حديث 12926؛ »هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْكَاظِمِ عليه السلام: أَنَّهُ قَالَ يَا هِشَامُ نُصِبَ الْخَلْقُ لِطَاعَةِ اللَّهِ وَ لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ وَ مَعْرِفَةُ الْعَالِمِ بِالْعَقْلِ الْخَبَرَ.«

 بحار الأنوار: 187/1، باب 2، حديث 4؛ »كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ قَالَ خَرَجَ إِلَيَّ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَأَخَذَ بِيَدِي وَ أَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ وَ جَلَسَ وَ جَلَسْتُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ فَقَالَ يَا كُمَيْلُ احْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوعَلَى الْإِنْفَاقِ يَا كُمَيْلُ مَحَبَّةُ الْعَالِمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ يَكْسِبُهُ  ]يُكْسِبُهُ  [الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَمَنْفَعَةُ الْمَالِ تَزُولُ بِزَوَالِهِ.«

428) عباس فرات.

429) ميرازى قمى؛ ابوالقاسم بن محمد حسن معروف به ميرزاى قمى از فقهاى شيعه. وى اصلاً گيلانى و تولدش در سال 1152 ه . ق در جابلق بوده و تحصيلات او در عراق بوده و نزد آقا باقر بهبهانى و ديگران تلمذ نموده و سپس در قم اقامت گزيده. او را تأليفات زيادى است از جمله قوانين در اصول و جامع الشتات به زبان فارسى در فقه و كتاب غنائم در فقه استدلالى و مناهج د ر فقه و معين الخواص در فقه و رسائل ديگرى در فقه و اصول و كلام و حكمت. و نيز ديوان شعرى در حدود پنج هزار بيت و منظومه اى در علم معانى و بيان. وى به سال 1231 در قم بدرود حيات گفت. )معارف و معاريف: 751/9)

430) اصل روايت پيدا نشد؛ من لايحضره الفقيه: 180/1، باب التعزية و الجزع عند المصيبة و زيارة القبور و النوح و المأتم، حديث 539؛ »وَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام إِذَا دَخَلْتَ الْمَقَابِرَ فَطَأِ الْقُبُورَ فَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً اسْتَرْوَحَ إِلَى ذَلِكَ وَ مَنْ كَانَ مُنَافِقاً وَجَدَ أَلَمَه.«

431) اسرا (44 : (17؛ »و هيچ چيزى نيست مگر اينكه همراه با ستايش ، تسبيح او مى گويد ، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد.«

432) بحار الأنوار: 274/26، باب 6، حديث 17؛ »أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ U الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ مَا تَفْسِيرُهُ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ هُوَ أَنْ عَرَّفَ عِبَادَهُ بَعْضَ نِعَمِهِ عَليْهِمْ جُمَلًا إِذْ لَا يَقْدِرُونَ عَلَى مَعْرِفَةِ جَمِيعِهَا بِالتَّفْصِيلِ لِأَنَّهَا أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى أَوْ تُعْرَفَ فَقَالَ لَهُمْ قُولُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَيْنَا رَبُّ الْعَالَمِينَ وَ هُمُ الْجَمَاعَاتُ مِنْ كُلِّ مَخْلُوقٍ مِنَ الْجَمَادَاتِ وَ الْحَيَوَانَاتِ فَأَمَّا الْحَيَوَانَاتُ فَهُوَ يَقْلِبُهَا فِي قُدْرَتِهِ وَ يَغْذُوهَا مِنْ رِزْقِهِ وَ يُحَوِّطُهَا بِكَنَفِهِ وَ يُدَبِّرُ كُلًّا مِنْهَا بِمَصْلَحَتِه.«

433) رعد (2 : (13؛ »خداست كه آسمان ها را بدون پايه هايى كه آنها را ببينيد ، برافراشت ، آن گاه بر تخت فرمانروايى ] و حكومت بر آفرينش [ چيره و مسلط شد.«

434) شرح حال ايشان در كتاب ارزشها و لغزشهاى نفس، جلسه 10 آمده است.

435) شرح حال ايشان در كتاب مرگ و عالم آخرت نفس، جلسه 9 آمده است.

436) شرح حال ايشان دركتاب ارزش عمر، جلسه 11 آمده است.

437) شرح حال ايشان در كتاب تواضع و آثار آن، جلسه 12 آمده است.

438) شرح حال ايشان در كتاب مرگ و عالم آخرت نفس، جلسه 9 آمده است.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

مرگ وفرصتها - جلسه هجدهم
درک حقایق با عمل به اهداف چهارگانۀ قرآن
قطعه‏اى عجيب‏
اثر دوم تقوا: امنيّت
«ارحنا يا بلال»
عرفان در سوره یوسف (ع)- جلسه سوم
اسعد بن زراره: نمونه وجدان بيدار
وسائل هدايت - جلسه پنجم (1) - (متن کامل + عناوین)
همدان/ مسجد امام جواد(ع)/ شب شهادت امام جواد(ع)/ ...
كسب خير دنيا و آخرت با اتصال به پيامبر ...

بیشترین بازدید این مجموعه

مرگ وفرصتها - جلسه هجدهم
صبر، بهترين عامل رسيدن به كمال‏
آياتى در تبيين هدايت و ضلالت
حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه دوم - (متن ...
تجلّى خدا در قرآن
رفتار
توحيد امام زين العابدين (علیه السلام)
علامت روبرگرداندن خدا از بنده
تهران/ حسینیهٔ بنی‌الزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز ...
ظهور اشک از قلب صاف و پاک از گناه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^