فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

ايمان و آثار آن - جلسه پنجم - (متن کامل + عناوین)

 

مبارزه با آلودگى هاى عقل و روان

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

 

مهم ترين اصلى كه مكتب الهى و مقرّرات خداوندى در حيات بشر به آن توجّه كرده، اصل تربيت و پرورش است. آيين الهى از مسأله تربيت در آيات قرآن مجيد تعبير به تزكيه مى كند، و اين مهم ترين تعبيرى است كه در مقررات خداوند نسبت به حيات بنى آدم در حريم تربيتش ديده مى شود. اصول تربيت مكتب الهى حقيقتاً بشر را در هم شؤون تزكيه مى كند، و در سايه اين تزكيه، سلامتى همه جانبه حيات او را تأمين مى نمايد. شدت مبارزه مكتب خدا با آلودگى هاى روانى، نفسانى و عقلانى انسان، قابل مقايسه با مبارزه اين مكتب با نجاسات و آلودگى هاى ظاهرى او نيست. فقهاى اسلامى و دانشمندان بزرگ مسلمان، به اين اصل عقيده دارند و البته، عقيده آن ها بر ادله اسلامى تكيه دارد.

 

منباى مكتب الهى، تسامح در طهارت و نجاست ظاهرى

اين كه مكتب خداوند نسبت به نجاست و طهارت ظاهرى، روش تسامح در پيش گرفته است، براى اين است كه براى مردم مسلمان، عسر، حرج و سختى در مسير زندگى پيش نيايد. اگر اسلام مى خواست مردم را در زندگى ظاهر به پاكى از نجاست واقعى و به طهارت واقعى دعوت كند، براى مردم مشكلاتى سخت تر از مشكلات قواعد دين يهود پيش مى آمد، ولى در مسأله طهارت و نجاست ظاهرى، اسلام حكم مى كند به اين كه آنچه در اين عالم خلقت هست، و در ظاهر آفرينش مى باشد، براى شما پاك است، مگر اين كه دليلى مسلم، برهانى و يقينى بر نجاست آن و يا بر حرمتش بر پا شود. براى همين، آنچه انسان در ظواهر زندگى علم به نجاستش ندارد، براى او پاك است، هر چند در واقعيت نجس باشد؛ به طور مثال، ممكن است آن لباسى كه من از بازار مسلمان ها خريده ام، فروشنده اش آن را از ديگرى خريده باشد، و آن لباس در خانه او نجس بوده و او خريدار اول را از نجس بودنش آگاه نكرده باشد. دست من هم دست سوم هست و من چون آن لباس را از بازار مسلمانان خريدارى كردم، طبق شرع، حكم به طهارتش نمودم. البته، در علم خدا و در مصداق خارجى مسأله، معلوم است كه آن لباس نجس است؛ چنان كه من اگر نجس بودن آن را مى دانستم، نمى توانستم با آن نماز بخوانم؛ من اگر مى دانستم كه آن دو حوله نجس است، نمى توانستم با آن ها به طواف خانه كعبه بروم، ولى الان كه من علم به نجاست آن لباس و حوله هاى خريده شده از بازار ندارم، آن ها براى من پاك هستند و نماز خواندنم در آن لباس، و طوافم در آن حوله ها صحيح است، و پروردگار عالم نسبت به من كه علم به نجاست آن ها ندارم، حكمى ندارد، و حكمى هم نمى كند، و حكمى هم نياورده. بنا بر اين، در طهارت و نجاسات ظاهرى، بناى مكتب الهى بر تسامح است.

 

تسامح در طهارت ظاهرى غير از لزوم رعايت بهداشت در زندگى

البته، رعايت بهداشت در زندگى، غير از اين مطلبى است كه عرض كردم. بر مردم مسلمان، در همه جوانب حيات و زواياى زندگى، رعايت بهداشت، امرى لازم است؛ يعنى اگر شما به مقررات بهداشتى اسلام مراجعه كنيد، مى بينيد اسلام رعايت بهداشت در همه زواياى زندگى را لازم مى داند.

پيغمبراكرم صلّى الله عليه وآله و سلّم مى فرمايد: مرد و زنى كه شب غذا مى خورند، دندان هاى خود را خلال كنند، و علاوه بر خلال، مسواك نمايند؛ چون انسانى كه ذرات غذا در بن دندانش بماند، بوى ذرات مانده غذا در دهان، ملائكه رحمت را اذيت مى كند. «1» از اين بيان معلوم مى شود شب كه انسان مى خوابد، خداوند متعال قواى نامريى اى را بر انسان مى گمارد تا او بتواند از سر شب تا صبح راحت بخوابد، و آن قواى نامريى آدمى را از حوادث مختلف حفظ مى كنند «2»، و در مسأله مسواك حضرت فرموده، اگر بر امت من مسواك دندان امر مشكلى نبود و براى آن ها ايجاد سختى نمى كرد، من بر امتم مسواك كردن را واجب مى كردم. «3» بهداشت دهان و دندان، لباس، بدن، مو،

______________________________
(1) پى نوشت

1. أحمد بن محمد بن خالد البرقى، المحاسن، ج 2، ص 558:

عن حمزه، عن أبى الحسن عليه السلام، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: رحم الله المتخللين. قيل: يا رسول الله! وما المتخللون؟ قال: يتخللون من الطعام؛، فانه إذا بقى فى الفم، تغير فآذى الملك ريحه.

و نيز در صفح 559 آورده: عن إسحاق بن عمار، قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: إنى لاحب للرجل إذا قام بالليل أن يستاك، وأن يشم الطيب؛ فان الملك يأتى الرجل إذا قام بالليل حتى يضع فاه على فيه، فما خرج من القرآن من شئ، دخل جوف ذلك الملك.

(2) 2. درآيه چهارم سره طارق است كه: «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ»: هيچ كس نيست مگر اين كه بر او نگهبانى است. در تفسير قمى، ج 2، ص 416 ذيل آيه آورده: «قال: الملائكه.»

(3) 3. كلينى، كافى، ج 3، ص 23:

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: رَكْعَتَانِ بِالسِّوَاكِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ رَكْعَهً بِغَيْرِ سِوَاكٍ. قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَوْ لَا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِى لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ مَعَ كُلِّ صَلَاهٍ.

4. أحمد أمين الكاظمى (1320- 1390):

 

جنازه مرده مسلمان كه سه غسل بر او واجب كرده، و حتى برنامه هاى مستحبى كه در دفن اموات اسلام آمده، همراه كردن كافور با مرده مسلمان، همه و همه، علل بهداشتى دارد. اگر شما به كتب مفصّل علمى كه تجزيه و تحليل اين احكام را در خود دارند، مراجعه كنيد، عظمت اسلام را بيش تر مى يابيد. ولى اين مسأله را نبايد با آن مسأله قبلى اشتباه كنيد. رعايت بهداشت تا سر حدّ وجوب دستور دارد، و ما نزديك به پنج هزار قانون بهداشتى داريم. در كتاب وسائل الشيعه، در جلد اول و دوم كتاب طهارت، نزديك به پنج هزار قانون در مكتب الهى دارد. ما در كره زمين، حتى در پيشرفته ترين كشورهاى صنعتى و تكنيكى، مانند آمريكا و شوروى اداره بهداشتى نداريم كه يك دهم مقررات بهداشتى ما را داشته باشند. خلاصه اين كه لزوم رعايت طهارت و بهداشت امرى است و تسامح در مسأله طهارت و نجاست براى آسانى زندگى امرى ديگر؛ چنان كه گفتيم، منظور ما در مسأله تسامح، فقط اين است كه آنچه را علم نداريم كه نجس است، براى ما پاك است، هر چند در واقع نجس باشد، و به عبارت ديگر، ما به آن نجاست واقعى كارى نداريم، و تنها به دانش ظاهرى خود نسبت به آن مورد كار داريم و اين كه نمى دانيم آن نجس است يا پاك.

 

عدم وجود تسامح در آلودگى عقلى و روانى

امّا در مسأله آلودگى عقل و آلودگى روانى، مبارزه اسلام تا سر حدّ كمال است؛ يعنى كوچك ترين مسامحه اى در مكتب خدا، نسبت به نجاست عقل و آلودگى روان ديده نمى شود. ما قانونى در آيين خدا نداريم كه درباره كبر، حسد، كينه، بددلى، فكر كج و رأى غيرمستقيم، چشم پوشى كرده باشد. به راستى، وقتى مقررات را در اين ناحيه ملاحظه مى كنيم، مى بينيم با كوچك ترين آلودگى پيدا شده در عقل يا در روان انسان، او را در صفّ مقابل خدا قرار مى دهد؛ يعنى مى گويد: خداى تو، در همه شؤون وجودى كامل و مطلق است، و منظور از آفرينش انسان اين است كه او در حريم خاكى با مقررات الهى حركت كند و خود را به حريم الهى برساند و اين را بداند كه با بودن يك آلودگى در وجود، در حركت او به طرف حريم قدس لايزال، خلل ايجاد خواهد شد.

استادى در بغداد به نام احمد امين «1»، شيعه دوازده امامى و داراى دو علم قديم و جديد، علوم اسلامى و علوم جديد، كتابى دارد به نام «التكامل فى الاسلام» كه كتاب بسيار خوبى است. او در عراق خيلى مورد توجّه مردم مذهبى بود، مردم مذهبى فهميده و با بينش، به ويژه جوانانى كه به خاطر فرياد فطرت و نداى طبيعت خود، تشنه حقايق عالى انسانى بودند. در اين كتاب كليات مسايل عالى اسلام، از مسأله توحيد تا مسأله معاد، مورد بحث قرارگرفته و به مقتضاى اين پنج اصل اسلامى، به مسايلى هم كه مترتّب بر اين پنج اصل بوده، به صورت جسته و گريخته توجّه شده است. ماجرايى كه مى خواهم آن را نقل كنم، در باب معاد اين كتاب آن را ديده ام.

 

ظهور كوچك ترين آلودگى در عالم برزخ

دو پستچى شوق زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام پيدا مى كنند، البته، در زمانى كه مسافران نمى توانستند از مرز عراق عبور كنند و به زيارت بروند. البته، اين بار، منع ورود مسافر و زاير، شبيه زمان متوكّل، شديد بود؛ ولى آتش شوق اين دو، تمام موانع راه زيارت حضرت أبى عبدالله عليه السلام را براى آن ها آسان جلوه مى داد. آن ها با هم قرار مى گذارند كه هر طور شده به زيارت مرقد پاك امام سوم عليه السلام مشرف شوند. آن ها بار و توشه سفر خود را برمى دارند و عازم عراق مى شوند، ولى راه را گم مى كنند. بعد از اين آن ها از مرز عبور مى كنند، چند روزى راه را طى مى كنند، ولى نمى توانند به جايى برسند. پياده روى در كوير، تحمّل كم آبى و حرارت آفتاب، يكى از آن دو را خيلى رنجور و ضعيف مى كند. وسط روز بود كه آن ها توانستند به منزلى برسند. فرد رنجور و ضعيف حس مى كند دارد مى ميرد، پس به رفيقش مى گويد: اى رفيق! من ديگر نمى توانم به راه رفتن ادامه دهم و دارم همين جا از پا مى افتم. پس تو بالاى سرم بنشين، اگر شعاع آفتاب كم شد و من از حالت ضعف بيرون آمدم، من خواهم توانست با تو حركت كنم، و اگر مُردم، مى خواهم تو مرا همين جا در گودالى بيندازى و بر رويم خاك بريزى تا جنازه ام

______________________________
(1) من أعلام الكاظميه المشاركين فى سلك التعليم المدنى، المنقطعين إلى العلم و الدين، و قد جمع منهما أحسنه، و لم ينقطع عن مجالس العلماء فى موطنه الكاظميه، و أثناء زياراته إلى مدينتى كربلاء و النجف، اجتمعت به و رأيت فيه علما أصيلا و فقها حكيما و ان لم يكن يتزيّن بزىّ العلماء فى عصره، و قد حدثنى عن أيام دراسته فى إستانبول تركيا و تهاجم العلمانيين على العلماء ما جعله يتحاشى من الزىّ الدينى، و كان موئلا للشباب المؤمن. من آثاره: التكامل فى الإسلام. فهرس التراث، ج 2، ص 498

 

گرفتار حيوانات نشود. اگر خودت زنده ماندى، بعد از برگشتن، زن و بچه من را خبر كن، و بدين صورت، يكى از آن ها از دنيا مى رود، در حالى كه حتى آبى نبود كه او بتواند با آن دوستش را غسل بدهد، براى همين مجبور مى شود او را تيمم بدهد، و بعد او را كفن و دفن مى كند، و سپس او خودش به تنهايى به راهش ادامه مى دهد تا به يك آبادى مى رسد. از اهالى آن آبادى، او نشانى جاده كربلا را مى گيرد. در كربلا، او توفيق زيارت حضرت أبى عبدالله الحسين عليه السلام را پيدا مى كند و بعد هم از آن جا به ايران بر مى گردد. وقتى او به ايران مى آيد، به سراغ خانواده دوستش مى رود و خبر وفات رفيقش را به آن ها مى دهد. يك سال هم از اين واقعه مى گذشت كه شبى رفيق پستچى اش را خواب مى بيند كه دارد از محلى عبور مى كند ....

 

نظر اسلام در خواب ديدن

قبل از بيان ادام ماجراى آن دو پستچى، براى اين كه خواب در آن نقش محورى دارد و بر معتبر دانستن خواب استوار است، بهتر است كه نظر اسلام را درباره خواب بيان كنم. بعد ادام ماجرا بيان نمايم.

قرآن مجيد خواب ديدن را رد نكرده است. طبق آيات قرآن و از نظر بيداران اسلامى، خواب بر هفت قسم تقسيم شده است. «1» كسانى كه مى خواهند درباره اين هفت

______________________________
(1) 5. از دارالسلام محدّث نورى نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: خواب بر هفت قسم است: 1. خواب غفلت، 2. خواب بدبختى، 3. خواب لعنت، 4. خواب عقوبت و عذاب، 5. خواب راحت، 6. خواب رخصت، 7. خواب حسرت. منبع: پايگاه اينترنتى احاديث www .ahadith .ir

هم چنين در توضيح اين خواب ها از اين كتاب چنين نقل شده است: اما خواب غفلت، خوابيدن در مجلس پند و يادآورى است. خواب بدبختى، خوابيدن در وقت نماز است. خواب لعنت، خوابيدن صبحگاه است. خواب عذاب، خوابيدن بعد از نماز فجر (صبح) است. خواب راحت (خواب قيلوله)، خوابيدن هنگام ظهر است. خواب رخصت، خوابيدن بعد از نماز عشا است. خواب حسرت، خوابيدن در شب جمعه است.

امّا چنين روايتى در متون حديثى شيعى و سنى نيامده است، ولى شيخ سليمان جمل در صفح دوم جلد سوم كتاب" حاشى الجمل" خود كه يكى از منابع فقه شافعى است، در باب اوقات الصلا آن، به نقل از حاشى كتاب" الْحِصْنِ الْحَصِينِ" عين همين مطلب را آورده است:

فَائِدَهٌ: النَّوْمُ عَلَى سَبْعَهِ أَقْسَامٍ نَوْمُ الْغَفْلَهِ وَنَوْمُ الشَّقَاوَهِ وَنَوْمُ اللَّعْنَهِ وَنَوْمُ الْعُقُوبَهِ وَنَوْمُ الرَّاحَهِ وَنَوْمُ الرَّحْمَهِ وَنَوْمُ الْحَسَرَاتِ أَمَّا نَوْمُ الْغَفْلَهِ فَالنَّوْمُ فِى مَجْلِسِ الذِّكْرِ وَنَوْمُ الشَّقَاوَهِ النَّوْمُ فِى وَقْتِ الصَّلَاهِ وَنَوْمُ اللَّعْنَهِ النَّوْمُ فِى وَقْتِ الصُّبْحِ وَنَوْمُ الْعُقُوبَهِ النَّوْمُ بَعْدَ الْفَجْرِ وَنَوْمُ الرَّاحَهِ النَّوْمُ قَبْلَ الظُّهْرِ وَنَوْمُ الرَّحْمَهِ النَّوْمُ بَعْدَ الْعِشَاءِ وَنَوْمُ الْحَسَرَاتِ النَّوْمُ فِى لَيْلَهِ الْجُمُعَهِ.

به نظر نمى رسد كه متن مذكور روايت باشد، بلكه شايد برداشتى از روايات نقل شده در منابع روايى اهل سنت باشد.

در متون شيعى در بار اقسام خواب در مجمع البيان فى تفسير القرآن (ترجمه آن)، ج 10، ص 229، چنين آمده است:

خواب بر چهار قسم است: يكى خوابى كه از جانب خداست و تعبير دارد. دوم، خوابى كه زاييده وسوسه هاى شيطان است. سوم خوابى كه بر اثر غلبه اخلاط بدن (از قبيل: خون، بلغم، صفرا و سودا) به وجود مى آيد. چهارم، خواب هايى كه زاييده پاره اى از افكار است. سه قسم اخير، از خواب هاى پريشان و قسم اول، الهام است. رؤياى پيامبر، از همين قسم و بشارتى بود كه به مؤمنين درباره پيروزى داده شد ..

 

قسم خواب مطالعه كنند، مى توانند دو جلد كتاب حكمت الهى عام و خاص را مطالعه نمايند. اين كتاب هر چند كه اين هفت خواب را خيلى شرح نداده، ولى تقسيم بندى جالب و مطابق با حقيقتى دارد. به طور كلى، قرآن منكر خواب ديدن نيست؛ قرآن خواب دو مأمور دربار عزيز مصر را امضا كرده است؛ يكى از آن ها خواب ديده بود كه ظرف نانى روى سرش است و كلاغ ها دارند آن نان را مى برند. حضرت يوسف عليه السلام در تعبير خواب او گفت: تو را مى كشند. يكى از آن ها هم خواب ديده بود كه در دربار عزيز كار مى كند. يوسف عليه السلام در تعبير خوابش گفت: تو تبرئه مى شوى و آزاد مى گردى «1»، و همين طورى هم خواب آن ها به واقعيت پيوست. اين دو نفر وقتى خواب ديدند، قرآن مى گويد: خوابشان راست بود. هر چند آن ها آدم هاى خوبى نبودند؛ بلكه حتى مى شود گفت، آن ها آدم هاى بى دينى بودند. البته، خود عزيز مصر كه رهبر و سلطان مصر بود، در زمانى كه يوسف عليه السلام در زندان بود، آدم بى دين، كافر و پليدى بود. در عين حال، قرآن مى گويد، او خواب ديد و خوابش را هم امضا مى كند. يوسف عليه السلام هم خوابش را تعبير كرد و همانى شد كه عزيز مصر، آن

______________________________
(1) 6. يوسف: 36- 41:

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّى أَرانى أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّى أَرانى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ* قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنى رَبِّى إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ كافِرُونَ* وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائى إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ* يا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ* ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ* يا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقى رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذى فيهِ تَسْتَفْتِيانِ*

 

كافر لامذهب، در خواب ديده بود. «1» اين حداقل مسأله است كه انسان هاى بد هم ممكن است خواب خوب ببينند، چه برسد به نيكان عالم. ابراهيم عليه السلام خواب ديد و قرآن كريم آن را امضا مى كند؛ رهبر عالى قدر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم خواب ديد و قرآن آن را تعبير و امضا مى كند. آيه شصتم سوره اسراء: ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتى أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبيراً، در مورد خواب پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم هست. صبح هنگامى پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم به مسجد آمد، بر روى منبر نشست و گريه كرد. از حضرت سبب گريه اش را پرسيدند، و حضرت فرمود: خواب ديدم كه به مسجد آمدم و ديدم عده اى ميمون و بوزينه دارند از پله هاى منبرم بالا مى روند، و من مى دانم كه بعد از خودم كسانى كه بالاى منبر مى روند، آدم نيستند «2»، و همين طور هم شد. بعد دفن پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم تا پانصد و بيست و سه سال، آن هايى كه به عنوان جانشين پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم بر منبر رفتند، در پنج قرن، همه آن ها بى دين بودند؛ مثلًا بعد از پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم، بر منبر حضرت، معاويه بود؛ يزيد بود. پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم هم قبل از وقوع اين پيشامد، خوابى ديد و واقعيت هم پيدا كرد. اين جملات را گفتم كه بدانيد، كتاب خدا خواب را به طور مطلق محكوم نمى كند. يكى از پاكان عالى تهران، شبى در خواب ديد كه مشرّف به محضر امام عصر عجّل الله فى فرجه الشريف مى شود و حضرت را خيلى ناراحت مى بيند، و عرض مى كند چه شده است؟ حضرت سه مرتبه فرياد مى زند، امان

______________________________
(1) 7. يوسف: 43- 49:

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّى أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونى فى رُءْياىَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ* قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ الْأَحْلامِ بِعالِمينَ* وَ قالَ الَّذى نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُونِ* يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فى سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّى أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ* قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فى سُنْبُلِهِ إِلَّا قَليلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ* ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَليلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ* ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ*

(2) 8. البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 543:

العياشى: عن حريز، عمن سمع، عن أبى جعفر عليه السلام قال: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِى أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَهً» لهم ليعمهوا فيها «وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِى الْقُرْآنِ»؛ يعنى بنى اميه.

على بن سعيد، قال: كنت بمكه فقدم علينا معروف بن خربوذ، فقال: قال لى أبوعبدالله عليه السلام: إن عليا عليه السلام قال لعمر: يا أبا حفص، ألا أخبرك بما نزل فى بنى أميه؟ قال: بلى. قال: فإنه نزل فيهم: «وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِى الْقُرْآنِ». فغضب عمر و قال: كذبت، بنو أميه خير منك، و أوصل للرحم.

 

از دست مردم كه براى من راحتى نگذاشتند. يكبار هم اشاره به تهران مى كند و مى گويد، امان از دست اين شهر كه براى من راحتى باقى نگذاشته اند. ممكن است چنين خواب هايى راست باشند و از خواب هايى نباشند كه انسان بتواند آن را انكار كند.

 

ادام ماجراى آن دو پستچى

گفتم، يك سال هم از اين واقعه مى گذشت كه شبى رفيق پستچى اش را خواب مى بيند كه دارد از محلى عبور مى كند، ولى او اين محل را در محله هاى دنيا نديده است. ديد او به باغى رسيد كه دربش باز بود. از ميان در به داخل باغ نگاه مى كند، مشاهده مى نمايد كه چنين باغى به اين شكل را اولين بار است كه به نظرش آمده و ديدن چنين منظره اى برايش سابقه نداشته است. بسم الله مى گويد و وارد باغ مى شود. مى بيند عجب هواى مطبوعى دارد و گياهانش هم بر خلاف گياهان دنيا، شكل شگفت انگيزى دارند؛ نگاه مى كند و مى بيند وسط باغ ساختمانى عالى است. وارد ساختمان مى شود و اتاق هاى متعدد ساختمان را تماشا مى كند. به سالنى مى رسد كه دربش باز بود. وارد آن سالن مى شود و مى بيند زينت آلات اين اتاق عجيب و شگفت است. مى بيند كرسى وسط اين اتاق، صندلى و تختى اى خيلى عالى هست و رفيقش هم بر روى آن نشسته است. به او سلام مى كند و مى پرسد اين جا متعلّق به چه كسى است؟ رفيقش مى گويد: متعلّق به من است. مى پرسد از چه وقت به اين جا آمدى؟ او مى گويد: از آن ساعتى كه در بيابان عراق مرا دفن كردى. مى پرسد كه اين باغ را از كجا آوردى؟ جواب مى دهد: يك نفر آمد و من را به اين جا آورد و گفت: اين جا هديه حضرت سيدالشهداء عليه السلام به شما است. بعد از او پرسيدم: خود آقا كجاست؟ جوابم داد: جنابعالى نمى توانى او را ببينى. بيش تر از اين، ديگر نتوانستم با او صحبت كنم. بيست و چهار ساعت كه گذشت ديدم از بيرون سالن صدايى مى آيد. حواسم را جمع آن صدا كردم؛ ديدم عقربى بزرگ دارد مستقيم از درب سالن به سمت او مى آيد. دوستم آماد مبارزه با آن عقرب شد، ولى ديد زانوهايش قوت آن را ندارد كه بلند شود. او كه به همه جاى اين ساختمان رفته بود و در همه جاى باغ قدم زده بود، حالا هر جور كه تلاش مى كرد كه بلند شود، ديد نمى شود. آماده شد كه با دستش با آن عقرب مبارزه كند، ديد دستش از كار افتاده است. تسليم شد و عقرب آمد و انگشت بزرگ پاى او را نيش زد و رفت. بيست و چهار ساعت ديگر كه گذشت، ديدم آن عقرب دوباره به سراغ آن بيچاره آمده. من از دوستم راز آمدن آن عقرب را پرسيدم، دوستم گفت: روزى يكى از مأموران الهى را ديدم و به او گفتم، به پروردگار عرض كن: اين باغى كه به من نشان دادى براى چيست؟ و اين دردى كه كنارش گذاشتى براى چيست؟ اگر من آدم خوبى هستم، پس اين درد يعنى چه؟ و اگر آدم بدى هستم، نشان دادن اين باغ و ساختمان يعنى چه؟ چرا كار ما را يك طرفه نمى كنى؟ ما در دنيا دو دوزه بازى نكرديم؛ ما در دنيا سر سفره على و معاويه نبوديم؛ هميشه با على كار داشتيم؛ ما در دنيا هم با حلال و هم با حرام مربوط نبوديم؛ ما تنها به طرف حلال متمايل بوديم؛ ما دو زندگى كه نداشتيم. به من گفت: آقا! عصبانى نشو و ناراحت هم نباش. اين عقرب از پروردگار نيست، و به امر او هم نيست، اين عقرب از خودت است، و ساخت خودت مى باشد، و معقول هم نيست كه ما چيزى را كه از خودت هست، در اين جا از تو بگيريم؛ عقرب حقّ طبيعى ات است، و بناى قيامت و برزخ هم بر عدل است، نه بر ظلم. به مأمور الهى گفتم: مگر من عقرب فروش بودم. من پستچى بودم و كارى با عقرب نداشتم. پرسيدم آيا ممكن است ما عقربى را كشته باشيم كه بى تقصير و بى گناه بوده و حالا بر ما مسلّط شده است؟ گفت: نه. شما يك روز بعد از ظهر به ديدن شخصى رفتى كه او را مى شناسى؟ گفتم: بله. گفت: يادت است كه او دو بشقاب باقالى پخته را به اتاق آورد و يكى از آن ها را جلوى شما گذاشت و يكى را هم جلوى خودش؟ گفتم: بله. بعد او شروع به خوردن كرد و شما هم شروع به خوردن كردى و تشنه ات شد و صاحب خانه بلند شد و رفت كه برايت آب بياورد و شما به يك چاقوى تيز و دست ساز عالى اى كه كنار فرش بود، خيره شدى، و فكر كردى اگر به صاحبخانه بگويى كه اين چاقو را به تو بدهد، ممكن است آن را به تو ندهد، و براى همين، چاقو را برداشتى و در جيبت گذاشتى. بعد هم از آن خانه بيرون رفتى و صاحبخانه هم متوجّه كارت نشد. او آمد و به دنبال چاقو گشت و آن را پيدا نكرد، و هيچ وقت در ذهنش هم به تو منتقل نشد كه شايد تو آن چاقو را برده باشى. همان طورى كه خدا در قرآن فرموده: در قيامت تمام اعمال زنده مى شوند «1»، اين چاقو هم با نوك تيزى كه داشت، در اين جا تبديل به اين عقرب شده؛ چون اين چاقو هنوز در خانواده تو است، اين عقرب هم از آن تو هست، مگر آن كه اين چاقو از خاندانت جدا شود و پيش صاحبش برود.

در همان خواب از رفيقش پرسيد: چاقو متعلّق به چه كسى هست؟ و او هم در همان خواب، هم جاى چاقو و هم

______________________________
(1) 9. در تفسير القرآن الكريم (شبر)، ص 435، ذيل تفسير سوره زمر، آيه 34:

«وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ» و القائلون خزنه النار: «ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ»؛ أى وباله أو نفسه بناء على تجسّم الأعمال.

 

آدرس صاحب چاقو را به او داد و از خواب بيدار شد و دانست كه رفيقش در آن دنيا به چنين مصيبتى گرفتار هست و بايد به كمكش بشتابد. او در اولين فرصت، به در خانه دوستش رفت و همسرش را صدا كرد و گفت: فلان جاى منزلتان چنين چاقويى هست. او رفت و گشت و آن چاقوى دست ساز را پيدا كرد و گفت: از كجا مى دانستى كه اين چاقو در فلان جا هست؟ او هم گفت: آدرسش را در خواب به من داده اند. همسر دوستش گفت: براى چه آن را مى خواهى؟ اين چاقو متعلّق به خودمان هست. گفت: من مأمورم كه بيايم بگويم، آن چاقو متعلّق به خودتان نيست، و براى آن دارند ريشه همسرت را در آن دنيا مى كَنند. بعد هم داستان را برايش تعريف كرد و او براى مدتى گريست. سپس چاقو را از او گرفت و برد به صاحبش داد و براى نجات رفيقش رضايت گرفت. مرتبه ديگر كه دوستش را در خواب ديد، ديد او در كمال خوشى و راحتى به سر مى برد و براى كارى كه براى او كرده بود، از او متشكّراست.

 

متناسب با آلودگى ها، حركت انسان به سوى حق، متوقّف مى شود

اسلام مى گويد: اگر بشرى كه براى اتصال به حريم قدس ربوبى ساخته شده، با آلودگى هاى باطنى و عقلى ملاقات داشته باشد، به تناسب برخورد با آلودگى ها و گناهان، چرخ حركت او به طرف حق لنگ مى شود و متوقّف مى گردد. هر چه فاصله ما در دنيا از خدا بيش تر بشود، اين فاصله در قيامت بيش تر خواهد بود؛ هر چه در اين جا توقّف ما در پياده كردن برنامه هاى الهى زيادتر باشد، معطلى مان در قيامت زيادتر مى شود؛ مثلًا درباره مشروبات الكلى واقعاً دين غوغا كرده است. قرآن مجيد مبارزه با مشروبات الكلى را در حد نهايى اش آورده است. «1»

و روايات هم مى گويند: كسى كه در زمينش درخت مو بكارد، براى اين كه انگور آن را به شراب خانه بفروشد؛ كسى كه راننده اتومبيل بشود تا آن انگور را

______________________________
(1) 10. آيات قرآن مجيد در مبارزه با مشروبات الكلى:

1. يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (بقره: 219).

2. إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَهَ وَ الْبَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاهِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده 91- 90).

 

حمل كند؛ نجارى كه جعبه آن را درست كند براى اين كه آن انگورها را در ماشين بار بكنند؛ دلالى كه آن انگور را بفروشد؛ نويسنده اى كه كارهاى خريد و فروش آن را بنشيند و بنويسد؛ خريدارى كه انگور را مى خرد تا به كارخانه حمل بكند كه روى هم رفته پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم نُه نفر را مى شمارد كه با هم در ساختن شراب شريك مى شوند، و همه را نفرين شد خداوند معرفى مى كند «1»،

و در روايتى ديگرى، پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم مى گويد: معتاد به شراب، مانند پرستنده بت هست «2» و در قيامت او و ديگر بت پرست ها مثل: ابولهب، عموى من، يكجا هستند.

______________________________
(1) 11. أمالى الصدوق، 425، المجلس السادس و الستون:

وَ الْحُسَيْنُ بْنُ زَيْدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله: لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ عَاصِرَهَا وَ غَارِسَهَا وَ شَارِبَهَا وَ سَاقِيَهَا وَ بَائِعَهَا وَ مُشْتَرِيَهَا وَ آكِلَ ثَمَنِهَا وَحَامِلَهَا وَ الْمَحْمُولَهَ إِلَيْهِ ........

(2) 12. أمالى الصدوق، ص 666، المجلس الخامس و التسعون:

قَالَ عليه السلام: إِنَّ مُدْمِنَ الْخَمْرِ كَعَابِدِ وَثَنٍ وَ تُورِثُهُ الِارْتِعَاشُ وَ تَهْدِمُ مُرُوَّتَهُ وَ تَحْمِلُهُ عَلَى أَنْ يَجْسُرَ عَلَى الْمَحَارِمِ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ رُكُوبِ الزِّنَاءِ حَتَّى لَا يُؤْمَنَ إِذَا سَكِرَ أَنْ يَثِبَ عَلَى حَرَمِهِ وَ هُوَ لَا يَعْقِلُ ذَلِكَ وَ الْخَمْرُ لَا تَزِيدُ شَارِبَهَا إِلَّا كُلَّ شَر.

 


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نسخۀ پروردگار برای قلب بیمار
ترك گناه و همنشينى با اولياى الهى
توحید (2) - جلسه پنجم – (متن کامل + عناوین)
صبر لشگر حضرت داود عليه‏السلام‏
موضوعات اخلاقی - جلسه هشتم -حسین عليه السلام کیست؟
گناه و سبب آن - جلسه بیست و نهم (2) – (متن کامل + ...
مفهوم شش روز در خلقت زمين و آسمان‏ها
عشق حقيقى و مجازى
حكايتي از استاد در انگليس
روزگار عدالت و عدالت گستر جهان

بیشترین بازدید این مجموعه

خواسته های پاکان- جلسه چهارم
آيات قرآن در تفاوت بين دو گروه‏
توبه آغوش رحمت - بحث ششم - قسمت دوم (متن کامل ...
شرايط توبه و انابه‏
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
مقام انسان در گشايش كليدها
تشويق به قرض الحسنه و پرهيز از ربا
معناي توحيد و شرك
ایمان و آثار آن - جلسه اول - (متن کامل + عناوین)
دلیل وجود داشتن و استجابت دعا و نفرین

 
نظرات کاربر

طوبی ع
من در گذشته وسایل دیگران را می دزدیدم.آیا عواقب آن است که مرا گرفته.آیا می شود از خدا خواست که تمام مجازات من در این دنیا باشد یا حد اقل مرا ببخشد من خیلی از عذاب ان دنیا می ترسم و از اینکه دیگران از گناهم مطلع شوند خجالت میکشم آخه من خیلی گناه کردم
پاسخ
0     0
23 تير 1391 ساعت 10:21 صبح
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^