فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه نهم - (متن کامل + عناوین)

 

تفكر در عالم هستى سبب همسويى انسان با هدف خلقت

 

تهران، حسينيه همدانيها رمضان 1386

بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.

 

طبق فرمايش وجود مبارك رسول خدا، صلى اللّه عليه و آله، هر انسانى دو چشم دارد: اول، چشم سر كه فعاليت آن با ديگر حيوانات مشترك است و ظواهر را مى بيند، و دوم چشم باطن يا چشم قلب كه حقايق با آن ديده مى شود. [1] اگر كسى بخواهد در تمام عمر كنار چشم ظاهر توقف كند و فقط نمودهاى اشيا و ظواهر را ببيند، وزن و ارزشش از حيوانات بيشتر نمى شود و در همان مرتبه باقى مى ماند.

قرآن مجيد قلب را مركز فقه مى داند. البته، فقه نه به معناى مصطلح آن كه مربوط به رساله ها و كتاب هاى فقهى مى شود، بلكه به معناى لغوى آن كه به معنى فهم است. ناگفته نماند به اين كتاب هاى عظيم مسائل شرعى به اين دليل كتب فقهى گفته مى شود كه يك نفر، بعد از پنجاه سال تحقيق و غوص كردن در علم دين، اين مسائل را از قرآن و روايات فهميده و نوشته است. چنين عالمى را نيز فقيه مى گويند؛ يعنى كسى كه دين را فهميده است.

 

رابطه فهم و قلب

 

در قرآن مجيد، كلمه قلب اغلب با كلمه فقه همراه است. [2] از جمله در اين آيه شريفه:

«و ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها ...». [3]

و مسلما بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده ايم، زيرا آنان را دل هايى است كه به وسيله آن معارف الهى را در نمى يابند ....

منظور از اين قلب همان چشم باطن است كه پيغمبر اسلام از آن به چشم قلب تعبير مى كند؛ يعنى چشم فهم. از همين جاست كه راه انسان از همه حيوانات جدا مى شود و انسان هدف خلقت، حكمت خلقت، صاحب خلقت، و ريشه حوادث گذشته و آينده را مى فهمد و نگرش درستى درباره خودش و هستى پيدا مى كند. [4]

واقعا نمى دانم چند بار به ما گفته اند بفهم. اگر به تعداد انبياء و اولياء الهى حساب كنيم، بيش از صدها هزار بار مى شود. همين تاكيد نشان مى دهد كه زمينه فهميدن تنها در ما وجود دارد. در غير اين صورت، ميليون ها حيوان زنده در كنار ما هست كه كسى به آن ها درباره فهم چيزى نمى گويد، چون زمينه اش را ندارند. [5] خداوند به گاو چشمى داده كه علف را از سنگ تشخيص مى دهد و مى بيند آن يكى سفت است و خوردنى نيست. شامه اى نيز داده كه يونجه را بو مى كشد و مى فهمد خوردنى است. درك حيوان از يونجه در همين حد است، اما اگر به انسان بگويند يونجه را بفهم، يك كتاب بزرگ براى شناساندن يك عنصر عالم به نام يونجه مى نويسد؛ اين كه خاك چه فعل و انفعالاتى در رشد يونجه دارد، آب و باد و خورشيد چه نقشى دارند، سبزينه يونجه چيست، ساقه آن چه ويتامين هايى دارد، چرا در يك سال هفت بار رشد مى كند، در اين گياه چه خاصيتى است كه با اين رنگ سبز سيرى كه دارد سبب سبز شدن شير گاو نمى شود و اصلا چطور شير به اين سفيدى از گياهى به اين سيزى توليد مى شود؟

پاسخ دادن به همين سوال آخر نيازمند نگارش كتابى جداگانه است و داستان عجيبى است كه قرآن مجيد نيز به آن اشاره مى كند:

«و إن لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين». [6]

و بى ترديد براى شما در دام ها عبرتى است، عبرت در اين كه از درون شكم آنان از ميان علف هاى هضم شده و خون شيرى خالص و گوارا به شما مى نوشانيم كه براى نوشندگان گواراست.

مى فرمايد اين يونجه بايد برود به «دم» و «فرث» تبديل شود؛ يعنى مقدارى از آن تبديل به خون و مقدارى ديگر تبديل به شكمبه معده گاو شود. مى ماند اين معما كه خداوند چگونه از ميان شكمبه و خون اين شير سپيد خوشگوار مفيد را پديد مى آورد؟

گاو درك هيچ كدام از اين حرف ها را ندارد، اين مطالب را قرآن براى فهميدن و عبرت آموختن و آگاه شدن ما مطرح كرده است تا مثل گاو به شير نگاه نكنيم كه هر وقت دلمان خواست يا حوصله نداشتيم با لگد بزنيم ظرف شير را خالى كنيم. مگر پا را براى لگد زدن به ما داده اند؟

مگر اين نيرو را به ما داده اند كه نعمت هاى خدا را با كثافات گناه آلوده كنيم و بعد بنشينيم از سر غفلت بخوريم؟ اين كه اوج نفهمى است.

 

بفهم!

 

امر به فهميدن خيلى دستور مهمى است. اهل جهنم نمى گويند ما چون بى نماز يا بى روزه بوديم، يا حج نرفتيم و خمس و زكات نداديم، جهنمى شديم. برعكس، مى گويند:

«و قالوا لو كنا نسمع أو نعقل ما كنا فى أصحاب السعير». [7].

اگر ما دعوت سعادت بخش آنان را شنيده بوديم يا در حقايقى كه براى ما آوردند تعقّل كرده بوديم، در ميان آتش اهل آتش سوزان نبوديم.

آدم نفهم بى نماز و بى روزه مى شود. اصلا، همه عبادت ها و كارهاى خير و قدم هاى مثبت آدمى ميوه فهم اوست. پيغمبر اسلام به امير المؤمنين فرمود:

«لا فقر اشدّ من الجهل». [8]

به راستى، هيچ فقر و تهيدستى اى در اين عالم سخت تر از نفهمى نيست. و به قول سعدى:

آدمى را بتر از علت نادانى نيست. [9]

قرآن دستور مى دهد به فكر كردن درباره اين كه چگونه از ميان خون قرمز و شكمبه زرد چطور شير به اين سفيدى و گوارايى بيرون مى آيد؟

اگر انسان اين را بفهمد آدم است وگرنه مى نشينيد ليوان ليوان از اين نعمت خدا مى خورد و خنده هاى بلند سر مى دهد كه چه كسى مى گويد خدا وجود دارد؟

اين درك ظاهرى از شير با درك حيوانى يكى است، با اين تفاوت كه حيوان براى هميشه نادان مى ماند، ولى اگر انسان نخواهد در اين دنيا اهل تعقل و تفكر باشد و بفهمد، نادانى اش هميشگى نخواهد بود و بالاخره يك روز به او مى فهمانند كه عالم خدا دارد. آن روز هم چندان دور نيست و چشمش كه به ملك الموت بيفتد همه چيز را مى فهمد و همان را مى گويد كه فرعون در هنگام غرق شدن در دريا گفت:

«و جاوزنا ببنى إسرائيل البحر فأتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى إذا أدركه الغرق قال آمنت أنه لا إله إلا الذى آمنت به بنو إسرائيل و أنا من المسلمين». [10]

و بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، پس فرعون و لشكريانش آنان را از روى ستم و تجاوز دنبال كردند. هنگامى كه بلاى غرق شدن او را فرو گرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز همان كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند نيست و من از تسليم شدگان در برابر فرمان هاى حق هستم.

موسى راست مى گفت، هارون راست مى گفت، ابراهيم راست مى گفت، پيغمبر اسلام راست مى گفت؛ اما اين ايمان و فهم دم مرگ ديگر به درد نمى خورد. براى آشتى ديگر خيلى دير شده و پشيمانى ديگر سودى ندارد. به پاس همه آن جفاها كه كرده و دست دوستى و محبت خدا را پس زده خدا هم ديگر او را نمى خواهد.

«الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين». [11]

به فرعون گفته شد: اكنون كه به نابودى خود يقين دارى و زمان بازگشت به خدا سپرى شده ايمان مى آورى؟ درحالى كه پيش از اين عصيان مى ورزيدى و از تبهكاران بودى؟

خدا در اين زمان تا به حال با كسى آشتى نكرده و تصريح كرده كه ايمان و توبه اى كه وقت آن گذشته باشد را نمى پذيرد.

«إنما التوبة على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فأولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليما حكيما. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى إذا حضر أحدهم الموت قال إنى تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفار أولئك أعتدنا لهم عذابا أليما». [12]

بى ترديد، توبه نزد خدا فقط براى كسانى است كه از روى نادانى مرتكب كار زشت مى شوند، سپس به زودى توبه مى كنند؛ اينانند كه خدا توبه آنان را مى پذيرد، و خدا همواره دانا و حكيم است. و براى كسانى كه پيوسته كارهاى زشت مرتكب مى شوند، تا زمانى كه مرگ يكى از انان فرا رسد و در آن لحظه كه تمام فرصت ها از دست رفته گويد: اكنون توبه كردم. و نيز براى آنان كه در حال كفر از دنيا مى روند توبه نيست. اينانند كه عذابى دردناك براى آنان آماده كرده ايم.

مساله اين است كه انسان بالاخره مى فهمد عالم كجاست. ممكن است چهار روز دروغ به هم ببافد و بگويد عالم خدا ندارد، قيامتى وجود ندارد، اصلا پيغمبر يعنى چه؟ كه رفته و كه ديده؟ ولى بالاخره مى فهمد و از قضا، وقتى مى فهمد كه ديگر دير است و فهميدن ارزشى ندارد و به درد نمى خورد. ارزش فكر در اين است كه انسان در همين دنيا بهفمد و متوجه شود. اين جا بايد بفهمد كه چگونه از ميان شكمبه و خون شير پديد مى آيد؛ شيرى كه به ما خامه و سرشير و پنير و كره و روغن و كشك تحويل مى دهد كه هم غذاست، هم از بروز بيمارى پيشگيرى مى كند و هم درمان برخى بيمارى هاى ديگر است و از همه مهم تر اين كه زندگى همه ما مديون آن است؛ شيرى كه در كارخانه بدن مادر ساخته مى شود و تا دو سال براى سير كردن و رشد كودك آدمى لازم و كافى است:

«و وصينا الانسان بوالديه إحسانا حملته أمه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا ....». [13]

و انسان را درباره پدر و مادرش به نيكى سفارش كرديم. مادرش او را با تحمل رنج و زحمت باردار شد و با رنج و زحمت او را زاييد. و دوران باردارى و باز گرفتنش از شير سى ماه است ...

نشانه هاى خدا در زمين و آسمان فراوان است. كافى است با بصيرت و از سر فهم، و نه غفلت، به آن ها نگاه كنيم و بخواهيم كه بفهميم. آن وقت مى بينيم چه كارهاى مهمى كه خدا براى ما نكرده و چه كارهايى كه ما عليه او نكرده ايم؟ واقعا، نوع نگرش و رفتار ما با او خيلى غم انگيز است. اما سجاد، عليه السلام، در دعاى ابى حمزه اين واقعيت را اين طور دردمندانه به پيشگاه حضرت حق عرضه مى دارد:

«تتحبب إلينا بالنعم و نعارضك بالذنوب، خيرك إلينا نازل و شرنا إليك صاعد، و لم يزل و لا يزال ملك كريم يأتيك عنا بعمل قبيح فلا يمنعك ذلك أن تحوطنا بنعمك و تتفضل علينا بالآئك ...». [14]

خدا راه توبه را به ما ياد داده كه در قيامت مشكلى نداشته باشيم تا او بخواهد ما را بنشاند و نعمت هايش را به رخ ما بكشد؛ نعمت هايى كه قابل شمردن نيست و اگر در قيامت بخواهيم تاوان كفران آن ها را پس دهيم، وضعمان خيلى خراب مى شود.

 

به چه فكر كنيم؟

 

چند هزار بار به ما گفتند درباره خودتان و نشانه هاى خدا فكر كنيد؟ اين درباره خود فكر كردن چيز عجيبى است كه من در كتاب ها نديدم زياد به آن پرداخته باشند. خودم نشستم فكر كردم اين كه قرآن مى گويد:

«يا أيها الذين آمنوا عليكم أنفسكم ...». [15]

اى اهل ايمان! مراقب ايمان و ارزش هاى معنوى خود باشيد ....

يعنى چه؟ معنى ساده اش اين است كه خودت را بپا! بپا را ما در زبان فارسى براى چه به كار مى بريم؟ مثلا، وقتى فرزندمان مى خواهد از خيابان رد شود، مى گوييم: بپا! و منظورمان اين است كه با عقل و فكر و درايت و باتوجه كامل رد شو تا خطرى تهديدت نكند. اين معنى پائيدن است. قرآن مى گويد خودت را بپا، مواظب خودت باش، و فكر كن. اين امر خداست.

 

چگونه فكر كنيم؟

 

براى فكر كردن، قبل از هرچيز بايد بدانيم كه انسان نتيجه عالم است؛ يعنى به راه خداوند، تمامى عالم در آفرينش انسان مؤثر بوده است:

«هو الذى أنزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فيه تسيمون. ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الاعناب و من كل الثمرات إن فى ذلك لآية لقوم يتفكرون. و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره إن فى ذلك لآيات لقوم يعقلون. و ما ذرأ لكم فى الارض مختلفا ألوانه إن فى ذلك لآية لقوم يذكرون. و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون. و ألقى فى الارض رواسى أن تميد بكم و أنهارا و سبلا لعلكم تهتدون. و علامات و بالنجم هم يهتدون. أفمن يخلق كمن لا يخلق أفلا تذكرون. و إن تعدوا نعمة اللّه لا تحصوها إن اللّه لغفور رحيم». [16]

اوست كه از آسمان آبى براى شما نزال كرد كه بخشى از آن نوشيدنى است و از بخشى از آن درخت و گياه مى رويد كه دام هايتان را در آن مى چرانيد. براى شما به وسيله آن آب، زراعت و زيتون و خرما و انگور و از همه محصولات مى روياند؛ يقينا در اين واقعيات شگفت انگيز طبيعى نشانه اى است بر توحيد و ربوبيّت و قدرت خدا براى گروهى كه مى انديشند. و شب وروز و خورشيدوماه را را نيز رام و مسخّر شما قرار داد، و ستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شده اند؛ قطعا در اين حقايق نشانه هايى است بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا براى گروهى كه تعقّل مى كنند. و نيز آنچه را كه در زمين به رنگ هاى گوناگون براى شما آفريد رام و مسخّرتان ساخت؛ مسلما در اين امور نشانه اى است بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا براى گروهى كه متذكّر مى شوند. و اوست كه دريا را رام و مسخّر كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و زينتى را كه مى پوشيد از آن بيرون آوريد و در آن كشتى ها را مى بينى كه آب را مى شكافند تا شما را براى حمل كالا، تجارت و دادوستد جابجا كنند و براى اين كه از فضل و احسان خدا طلب كنيد و در نهايت به سپاس گزارى خدا برخيزيد. و در زمين كوه هايى استوار افكند تا شما را در حال گردش وضعى و انتقالى نلرزاند، و نهرها و راه هايى را پديد آورد تا براى رسيدن به اهداف و مقاصد خود راه يابيد. و براى اين كه در عبور از كوه ها و بيابان ها و كويرها سرگردان و گم نشويد نشانه ها قرار داد، و مردم به هنگام شب در دل بيابان ها و بر سطح درياها به وسيله ستارگان راهيابى مى كنند. بر اين اساس آيا كسى كه همه چيز مى آفريند مانند كسى است كه هيچ چيز نمى آفريند؟

پس كرنش در برابر بتان بر پايه چه دليلى است؟ آيا پند نمى گيريد؟ و اگر نعمت هاى خدا را شماره كنيد، هرگز نمى توانيد آن ها را به شمار آوريد؛ يقينا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. و خدا آنچه را پنهان مى كنيد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند.

همه عالم از درياها و ابرها و كوه ها گرفته تا باران و چشمه و برف و ... در خدمت ما هستند. تمام عالم با طرح و اراده خدا دست به دست هم داده اند تا ما به وجود بياييم.

يكى از مواردى كه خداوند امر به تفكر كرده تفكر در عالم هستى است. يعنى هر كسى در حدّ و ظرفيت خودش بايد فكر كند و ببيند كه آيا يكى از موجودات اين عالم براى شرّ قرار داده شده است؟ وقتى انسان به اين موضوع فكر مى كند به اين نتيجه مى رسد كه:

«و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما إلا بالحق ...». [17]

همه موجودات عالم حق و تمام آن ها مفيد هستند.

تقريبا، امروز همه مى دانند كه پاستور ثابت كرد اگر اين موجودات غير قابل ديدن نبودند، تحولى در زندگى بشر اتفاق نمى افتاد و از جمله، هيچ انگورى سركه نمى شد و ... خود اين تحول ها لشكرى دارد كه آن ها را ايجاد مى كند.

هرچه در عالم است منبع خير است و ما محصول كل عالميم. حالا بايد در خودمان فكر كنيم و به رفتارهايمان كه چقدر خير هستيم و سعى كنيم مانند همه عالم منبع خير باشيم؛ زيرا اعضايى كه به ما داده اند براى اين نيست كه 50- 60 سال از آن ها تنها شر توليد كنيم. ما هم بايد همسو با هستى منبع توليد خير باشيم، در غير اين صورت، از كلعالم غريبه مى شويم. از خدا بيگانه مى شويم و از حقيقت خودمان بيگانه مى شويم.

چشم را دادند تا مناظر زيباى هستى را ببينيم و مانند آنان كه در هر حالى خدا را ياد مى كنند در خلقت آسمان و زمين انديشه كنيم و بگوييم:

«الذين يذكرون اللّه قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار». [18]

چشم را دادند مطالعه كنيم و از ديدن مناظر زيباى طبيعى لذت ببريم يا نيمه شب ها از سر شوق يا خوف گريه كنيم. مگر پروردگار نفرموده آتشى را كه براى خودتان ساختيد با يك قطره اشك از اين دست خاموش مى كنم؟ [19] اين وظيفه چشم است. چشم را به ما ندادند با آن خيانت كنيم و به صورت نامحرمان خيره شويم و لذت ببريم و گمان كنيم كسى هم نمى فهمد، زيرا:

«يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور». [20]

او چشم هايى را كه به خيانت مى نگرد و آنچه را سينه ها پنهان مى دارند مى داند.

خداوند هم خيانت نگاه ها را مى داند و هم خيالاتى كه بعد از آن نگاه در باطن انسان مى گذرد را مى فهمد.

فكر كنيم دست را براى چه به ما دادند؟ براى دزدى و زدن انسان هاى بيگناه دادند يا براى نوشتن كتاب هاى مفيد و دستگيرى از فقرا و بچه هاى يتيم؟ مگر نه اين است كه اگر دست نوازش بر سر كودك يتيمى بكشى، هر مويى كه از زير دستت رد مى شود ثواب يك صدقه دارد و يك حسنه برايت مى نويسند؟ [21] اين دست را دادند تا بتوانى تكبير عاشقانه اى در نماز بگويى يا به دعا بردارى كه:

«... ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار». [22]

گوش را دادند تا صداى انبياء و اولياء و ائمه را بشنويم. به قرآن گوش دهيم و از صداى آبشار و چشمه و موسيقى هاى طبيعى لذت ببريم يا از آن براى آموختن علم و جستن راه هدايت استفاده كنيم:

- «... غضوا أبصارهم عما حرم اللّه عليهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النافع لهم ...». [23]

- «الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه أولئك الذين هداهم اللّه و أولئك هم أولوا الالباب». [24]

وظيفه شكم اين است كه از راه خوردن توانايى اعضاء و جوارح ما را تامين كند تا آن ها بتوانند كارهاى مثبت انجام دهند. شهوت را به ما دادند كه ميل به ازدواج پيدا كنيم و از اين ازدواج آرامش بيابيم و هستى مان از تولد فرزندانمان روشن شود. مگر از همين ازدواج ها نبوده كه تمام پيامبران الهى و ائمه و اولياء به وجود آمده اند؟ همين نشان مى دهد كه شهوت جايگاه عظيمى در اين خلقت دارد كه متاسفانه به لجن و كثافت كشيده شده است.

اين راه فكر كردن است. بايد بدانيم چشم و گوش و دست و پا و شكم و شهوت و فرصت جوانى و زيبايى و ... نعمت هايى الهى و جزئى از اين عالم هستى اند كه اختيارشان در دست ماست، ولى هدف از خلق آن ها همان است كه در خلق خورشيد و ماه و آسمان و زمين موجود بوده است. براى همين نبايد آن ها را در مسير ناصحيح به كار بگيريم.

 

مباهات پروردگار به جوان روزه دار

 

در روايات آمده است كه وقتى جوان روزه دارى به هنگام افطار، گوشه اتاقش سر بر سجده مى گذارد، خدا به ملائكه مى گويد: نگاه كنيد! اگر شما صاحب اين بدن و شكم و شهوت بوديد چه مى كرديد؟ بنده مرا مى بينيد؟ خيال نكنيد شما بى شكم و شهوت عبادت مى كنيد خيلى كار مهمى مى كنيد؟ [25] حقيقت هم همين است. بدون خواسته هاى شكم و شهوت همه بنده او هستند. كسى كه با وجود اين دو عبد خداست را بايد طلا گرفت و مجسمه اش را از طلا ريخت. [26]

 

تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى

 

آنچه تا به حال درباره وظيفه انسان در عالم آورديم مربوط به حواس ظاهرى و چشم سر او بود، درحالى كه انسان حواس باطنى و چشم قلبى هم دارد. نكته در اين جاست كه انسان بر اثر تفكر درباره خودش و هستى و همسويى با هدف خلقت حواس باطنى اش به كار مى افتد و چيزهايى مى بيند و مى شنود و مى گويد كه ديگر گوش ها و چشم ها و زبان ها از آن عاجزند. رسول خدا مى فرمايد:

«من أخلص للّه اربعين يوما فجر اللّه ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه». [27]

هركس چهل روز خود را براى خدا خالص كند و پاك نگهدارد چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مى شود.

ما هم اگر اهل فكر و همسويى با هدف خلقت باشيم و جود خود را تنها در راه خير هزينه كنيم به چنين درك ها و فهم ها و كراماتى مى رسيم.

اگر گوشمان همان گوشى باشد كه خدا مى خواهد چيزهاى زيادى را مى شنويم، چون پرده ها براى چنين گوشى كنار رفته اند. مطابق فرمايش قرآن، بعد از پاكى همه جانبه، گوش انسان اگر اين صداها را در بيدارى نشنود، در خواب مى شنود. [28] البته، رسيدن به اين مقام به اين راحتى ها هم نيست ولى مى شود شنيد و ديد. چون اين صداها موجود است و مطابق قانون لاوازيه [29] از محالات است كه اين صدا در هوا نابود شود.

حالا گوش جان بسپاريم و دل به امير المومنين بدهيم كه لحظه اى وجودش را در راهى غير از راه خدا خرج نكرد، بلكه صداى مباركش را از وراى اين همه سال در محراب مسجد كوفه بشنويم كه به پروردگارش عرض مى كرد: «مولاى يا مولاى، انت المولى و انا العبد و هل يرحم العبد الا المولى؟ مولاى يا مولاى، انت العزيز و انا الذليل و هل يرحم الذليل الا العزيز؟ مولاى يا مولاى، انت الحى و انا الميت و هل يرحم الميت الا الحى؟ مولاى يا مولاى، انت القوى و انا الضعيف و هل يرحم الضعيف الا القوى؟ ...». [30]

 

پى نوشت :

 

[ (1). اين تعبير از رسول خدا و ائمه اطهار به شكل هاى مختلف وارد شده است. از جمله:

- رسول اللّه، صلى اللّه على و آله: ما من عبد إلا و فى وجهه عينان يبصر بهما أمر الدنيا، و عينان فى قلبه يبصر بهما أمر الآخرة، فإذا أراد بعبد خيرا فتح عينيه اللتين فى قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغيب، فآمن بالغيب على الغيب. (كنز العمال، ح 3043)

- إمام زين العابدين، عليه السلام: ألا إن للعبد أربع أعين: عينان يبصر بهما أمر دينه و دنياه، و عينان يبصر بهما أمر آخرته، فإذا أراد اللّه بعبد خيرا فتح له العينين اللتين فى قلبه، فأبصر بهما الغيب فى أمر آخرته، و إذا أراد به غير ذلك ترك القلب بما فيه. (خصال، باب اربع، ص 240).

هم چنين روايات درباره گوش قلب نيز سخن گفته اند:

- إمام صادق عليه السلام: إن للقلب اذنين: روح الإيمان يساره بالخير، و الشيطان يساره بالشر، فأيهما ظهر على صاحبه غلبه. (قرب الإسناد، ص 33، ح 108).

- نيز از آن حضرت است: إن للقلب اذنين، فإذا هم العبد بذنب قال له روح الإيمان: لا تفعل، و قال له الشيطان: افعل، و إذا كان على بطنها نزع منه روح الإيمان.

- ما من قلب إلا و له اذنان: على إحداهما ملك مرشد و على الاخرى شيطان مفتن، هذا يأمره و هذا يزجره، الشيطان يأمره بالمعاصى و الملك يزجره عنها، و هو قول اللّه عز و جل: «عن اليمين و عن الشمال قعيد. ما يلفظ من قول إلا لديه رقيب عتيد» [ق، 17 و 18]، (كافى، ج 2، ص 267، ح 2 و ص 266، ح 1)]

[ (2). در قران كلمه فقه و مشتقات آن 20 بار به كار رفته است كه از اين ميان 9 بار با واژه قلب همراه است. ر ك: انعام، 25؛ اعراف، 179؛ توبه، 87 و 127؛ هود، 91؛ اسراء، 44 و 46؛ كهف، 57؛ منافقون، 3.]

[ (3). اعراف، 179.]

[ (4). روايات در اين باب فراوان است. براى نمونه: رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله: لولا أن الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا إلى الملكوت. (بحار الانوار، ج 70، ص 59، ح 39)

- امام على، عليه السلام، در دعا: إلهى هب لى كمال الانقطاع إليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور، فتصل إلى معدن العظمة، و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك. (إقبال الأعمال، ص 687)

- إمام عليه، عليه السلام: تكاد ضمائر القلوب تطلع على سرائر العيوب. (غرر الحكم، 4486)]

[ (5). روايتى در اين باره از امان صادق، عليه السلام، به ما رسيده كه تصريح مى كند همه موجودات اين چشم را به صورت بالقوه دارند، ولى تنها در انسان و آن هم به صورت خاص در شيعيان اين چشم به فعليت رسيده است: «إنما شيعتنا أصحاب الأربعة الأعين: عينان فى الرأس، و عينان فى القلب، ألا و الخلائق كلهم كذلك، ألا إن إللّه عز و جل فتح أبصاركم و أعمى أبصارهم». كافى، ج 8، ص 215، ح 260.]

[ (6). نحل، 66.]

[ (7). ملك، 10.]

[ (8). تحف العقول، ص 6 و 10؛ السرائر، ج 3، ص 622؛ محاسن، ج 1، ص 17؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 208.]

 (9).

داورى تربيت از پير طريقت بستان

 

/ كآدمى را بتر از علت نادانى نيست.

     

 [ (10). يونس، 90- 91.]

[ (11). يونس، 91.]

[ (12). نساء، 17- 18. آيه 98 سوره يونس نيز به ايمانى اين چنين اشاره مى كند: «فلولا كانت قرية آمنت فنفعها إيمانها إلا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا و متعناهم إلى حين».]

[ (13). احقاف، 15.]

[ (14). شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 586.]

[ (15). مائده، 105.]

 [ (16). نحل، 10- 15.]

[ (17). حجر، 85.]

[ (18) آل عمران، 191.]

[ (19). در زيارت امين اللّه مى خوانيم: «اللهم إن قلوب المخبتين إليك و الهة و سبل الراغبين إليك شارعة و أعلام القاصدين إليك واضحة و أفئدة العارفين منك فازعة و أصوات الداعين إليك صاعدة و أبواب الاجابة لهم مفتحة و دعوة من ناجاك مستجابة و توبة من أناب إليك مقبولة و عبرد من بكى من خوفك مرحومة و الاغاثة لمن استغاث بك موجودة و الاعانة لمن استعان بك مبذولة و عداتك لعبادك منجزة و زلل من استقالك مقالة و أعمال العاملين لديك محفوظة و أرزاقك إلى الخلائق من لدنك نازلة و عوائد المزيد إليهم واصلة و ذنوب المستغفرين مغفورة و حوائج خلقك عندك مقضية و جوائز اسلسائلين عندك موفرة و عوائد المزيد متواترة، و موائد المستطعمين معدة و مناهل الظماء مترعة ...». مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 738.

در كتاب ذخيرة المعاد محقق سبزوارى (ج 2، ص 357) آمده است: «... وروى الكلينى عن ابن ابى عمير فى الحسن بابراهيم عن (منصور) صفور بن يونس عن محمد بن مروان عن ابى عبد اللّه، عليه السلام، قال: ما من مشى الا و له كيل و وزن الا الدموع فان القطرة يطفئ بحارا من نار فإذا اغر ورقت العين بمائها لم يرهق وجهها قتر و لا ذلة فإذا فاضت حرم اللّه على النار ولو ان باكيا بكى فى امة لرحمو. و عن محمد بن مروان عن ابى عبد اللّه، عليه السلام، قال: ما من عين الا و هى باكية يوم القيمة الا عينا بكت من خوف اللّه و ما اغر ورقت عين بمائها من خشية اللّه عز و جل الا حرم اللّه عز و جل سائر جسده على النار و لا فاضت على خده فرهق ذلك الوجه قتر و لا ذلة و ما من شئ الا وله كى و وزن الا الدمعة فان اللّه عز و جل يطفى باليسير منها البحار من النار، فلو ان عبدا بكا فى امة لرحم اللّه عز و جل تلك الامة بكاء ذلك العبد و عن ابى حمزة عن ابى جعفر، عليه السلام، قال: ما من قطرة احب إلى اللّه عز و جل من قطرة دموع فى سواد الليل مخافة من اللّه لا يراد بها غيره. و فى الحسن بابراهيم عن صالح بن رزين و محمد بن مروان و غيرهما عن ابى عبد اللّه، عليه السلام، قال: كل عين باكية يوم القيمة الا ثلاثة اعين غضت من محارم اللّه و عين سهرت فى طاعة اللّه و عين بكت فى جوف الليل من خشية الله. و عن ابن ابى عمير فى الحسن بابراهيم عن رجل من اصحابه قال: قال أبو عبد اللّه، عليه السلام، اوحى اللّه عز و جل إلى موسى، عليه السلام، ان عبادى لم يتقربوا إلى بشئ احب إلى من ثلاث خصال.

قال موسى: يا رب، و ما هن؟ قال: يا موسى، الزهد فى الدنيا و الورع م المعاصى و البكاء من خشيتى. قال موسى: يا رب، فما لمن صنع ذا؟ فأوحى اللّه عز و جل إليه: يا موسى، اما الزاهدون فى الدنيا فى الجنة، و اما البكاؤن من خشيتى ففى الرفيع الاعلى لا يشاركهم احد، و اما الورعون عن المعاصى فانى افتش الناس و لا افتشهم. و عن على بن ابى حمزة قال: قال أبو عبد اللّه، عليه السلام، لابى بصير: ان خفت امرا يكون أو حاجة تريدها فابدأ باللّه فمجده واثن عليه كما هو اهله و صلى على النبى صلى اللّه عليه و آله و اسئل حاجتك و تباك ولو مثل رأس الذباب. ان ابى، عليه السلام، كان يقول ان اقرب ما يكون العبد من الرب عز و جل و هو ساجد باك. و الاخبار فى فضل البكاء و التباكى كثيرة و فيما ذكرناه كفاية».]

[ (20). غافر، 19.]

[ (21). اين روايت از رسول خدا، امير مومنان، و امام صادق نقل شده است:

فقه الرضا، على بن بابويه، ص 172: «فقد روى عن النبى صلى اللّه على و آله أنه قال: من مسح يده على رأس يتيم ترحما له كتب اللّه له بكل شعرة مرت عليه يده حسنة».

- المقنع، شيخ صدوق، ص 71 و 71: «وروى عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال: ما من مؤمن و لا مؤمنة يضع يده على رأس يتيم ترحما له، إلا كتب اللّه له بعدد كل شعرة مرت عليها يده حسنة». و قال أبو عبد اللّه عليه السلام: «ما من عبد مومن مسح يده على رأس يتيم رحمة له، إلا أعطاه اللّه تبارك و تعالى بكل شعرة نورا يوم القيامة».]

[ (22). بقره، 201.]

[ (23). نهج البلاغه، ج 2، ص 161. (خطبه متقين)]

 [ (24). زمر، 18.]

[ (25). ر ك: الاحتجاج، شيخ طبرسى، ج 1، ص 63: «... قال اللّه عز و جل: يا ملائكتى، و انتم من جميع ذلك بمعزل: لا شهوات الفحولة تزعجكم و لا شهوة الطعام تحفزكم و لا خوف من اعداء دينكم و دنياكم تنحب فى قلوبكم و لا لابليس فى ملكوت سماواتى و اراضى شغل على اغواء ملائكتى الذين قد عصمتهم منهم. يا ملائكتى، فمن اطاعنى منهم و سلم دينه من هذه الآفات و النكبات فقد احتمل فى جنب محبتى ما لم تحتملوا و اكتسب من القربات إلى ما لم تكتسبوا».

نيز در اين دو منبع: بحار الأنوار، ج 11، ص 137 و تفسير إمام عسكرى عليه السلام، ص 385.]

[ (26). در روايتى از رسول خدا آمده است: «إن أحب الخلائق إلى اللّه عز و جل شاب حدث السن فى صورة حسنة جعل شبابه و جماله للّه و فى طاعته، ذلك الذى يباهى به الرحمن ملائكته، يقول: هذا عبدى حقا». ر ك: ميزان الحكمه، ج 2، ص 1401.]

[ (27). ابن فهد حلى، عدة الداعى، ص 218. اين روايت از امير المومنين نيز با كمى اختلاف ذكر شده است. ر ك: مسند زيد بن على، ص 384: «حدثنى زيد بن على عن ابيه عن جده عن على عليه السلام قال: من أخلص للّه اربعين صباحا يأكل الحلال صائما نهاره قائما ليله اجرى اللّه سبحانه ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه».]

[ (28). در اين باره كتب تفسير در ذيل آيه «الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الآخرة» نكات ارزشمندى را براساس روايات بيان داشته اند. از جمله:

- التفسير الصافى، فيض كاشانى، ج 2، ص 410: «... عن النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم هى فى الدنيا الرؤيا الصالحة يراها المؤمن لنفسه أو يرى له، و فى الآخرة الجنة».

- التفسير الأصفى، فيض كاشانى، ج 1، ص 517: «... (لهم البشرى فى الحيوة الدنيا) قال: هى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن أو يرى له. (و فى الاخرة) قال: هى بشارة المؤمن عند الموت بالمغفرة. و فى رواية: بالجنة».-]

- تفسير نور الثقلين، شيخ حويزى، ج 2، ص 309: «... و اتى رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله رجل من اهل البادية له جسم و جمال، فقال: يا رسول اللّه، اخبرنى عن قول اللّه عز و جل: الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة فقال: اما قوله: لهم البشرى فى الحيوة الدنيا، فهى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن فيبشر بها فى دنياه، و اما قوله عز و جل: فى الاخرة فانها بشارة المؤمن يبشر بها عند موته ان اللّه عز و جل قد غفر لك و لمن يحملك إلى قبرك».

- تفسير الميزان، علامه طباطبائى، ج 10، ص 98: «... (الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة) فقال رسول اللّه صلى اللّه على و آله و سلم: أما قوله: (لهم البشرى فى الحياة الدنيا) فهى الرؤيا الحسنة ترى للمؤمن فيبشر بها فى دنياه، و أما قوله: (و فى الاخرة) فإنها بشارة المؤمن عند الموت ان اللّه قد غفر لك و لمن حملك إلى قبرك. أقول: و فى هذا المعنى روايات كثيرة من طرق اهل السنة و رواها الصدوق مرسلا و قوله: (ترى للمؤمن) بصيغة المجهول أعم من أن يراها هو نفسه أو غيره و قوله: (عند الموت) قد أضيف إليه فى بعض الروايات البشرى يوم القيامة بالجنة. و فى المجمع فى قوله: (لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة) عن ابى جعفر عليه السلام فى معنى البشارة فى الدنيا: الرؤيا الصالحة يراها المؤمن لنفسه أو ترى له، و فى الاخرة الجنةو هى ما يبشرهم به الملائكة عند خروجهم من القبور، و فى القيامة إلى أن يدخلوا الجنة يبشرونهم حالا بعد حال. أقول: و قال بعد ذلك: وروى ذلك فى حديث مروى عن النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم انتهى، وروى مثله عن الصادق عليه السلام و رواه القمى فى تفسيره مضمرا. و فى تفسير البرهان عن ابن شهراشوب عن زريق عن الصادق عليه السلام فى قوله تعالى: (لهم البشرى فى الحياة الدنيا) قال: هو أن يبشراه بالجنة عند الموت يعنى محمدا و عليا عليهما السلام. و فى الكافى بإسناده عن أبان بن عثمان عن عقبة أنه سمع أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: إن الرجل إذا وقعت نفسه فى صدره رأى. قلت:

جعلت فداك! و ما يرى؟ قال: يرى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فيقول له رسول اللّه: أنا رسول اللّه أبشر! ثم قال: ثم يرى على بن ابى طالب عليه السلام فيقول: أنا على بن ابى طالب الذى كنت تحب أما لا نفعنك اليوم».]

[ (29). لاوآزيه، آنتوان لوران دو (پاريس، 1743- 1794 م). كاشف و دانشمند شيمى و فيزيك و اقتصاددان فرانسوى. وى از بنيان گذاران شيمى نوين و بانى نامگذارى عناصر و موارد شيميايى است. لاوآزيه هوا را تجزيه كرده، عناصر مركبه آن را شناخت و بدين وسيله گاز اكسيژن را كشف نمود، لزوم و اهميت آن را در عمل احتراق نشان داد و به تركيب كردن هوا از عناصر اوليه آن موفق شد. اين كشف لاوآزيه دانش «ترموشيمى» را پايه گذاشت. وى قانون «پايدارى ماده» را بدين سان اظهار كرد: هيچ چيز از بين نمى رود و هيچ چيز به وجود نمى آيد، بلكه ماده پيوسته تغيير شكل مى دهد. وى همچنين آب را تجزيه و سپس آن را از مواد اوليه اش تركيب كرد. در فيزيك، نخستين اندازه گيرى هاى كالريمترى را انجام داد. در مقام عضويت «انجمن رواج سيستم مترى» كارهاى او در تنظيم و ترويج دستگاه مترى با ارزش است. روش تحقيق و بررسى لاوآزيه در وزن كردن مواد و عناصر شيميايى او را به اين نتيجه رساند كه عناصر و مواد شيمايى، در هنگام تركيب، وزن خود را از دست نمى دهند اين كشف در پيشرفت شيمى اثر بسيار گذاشت. لاوآزيه نظريه نيوتن را درباره اين كه الماس كربن خالص است ثابت كرد. وى در پيشرفت آموزش همگانى كوشش هايى نشان داد، برنامه اى در اين زمينه ارائه كرد و عضو «انجمن رواج آموزش همگانى» گرديد. در نتيجه بررسى هاى او، مبناى شيمى فيزيولوژى ريخته شد. او درباره تنفس چنين اظهار نظر كرده: نفس كشيدن تنها يك عمل ساده احتراق كربن نيست، بلكه در آن هيدروژن قابل سوخت كه در تركيب بخار آب است نيز وظيفه اى دارد. لاوازيه روش فيزيكوشيميايى را در بررسى هاى زيست شناسى به كار برد. وى بسيارى از تركيبات جديد شيمى را به دست آورد. لاوآزيه علاوه بر پيشرفت دادن شيمى و فيزيك، در مسائل اقتصادى و مالى نيز بررسى هايى داشت و در مقام مديريت بانك اعتبارات فرانسه، از تورم پول پيش گيرى كرد. تأليفات و كتاب هاى مهم وى از اين قرارند: ثروت هاى زيرزمينى امپراطورى فرانسه؛ دوباره طبيعت آب؛ تعرق جانوران؛ آزمايش الماس؛ درباره احتراق فسفر و گوگرد؛ درباره حل جيوه در اسيد نيتريك؛ درباره اسيد كربنيك. لاوآزيه در زمان انقلاب كبير فرانسه از سال 1789 تا 1794 م به هوادارى از رژيم مشروطه سلطنتى برخاست و به همين جهت به دست انقلابيون دستگير و پس از محاكمه با گيوتين اعدام گرديد.

ر ك: فرهنگ فارسى معين، ج 6، مدخل لاوازيه.]

[ (30). مناجات امير المومنين در مسجد كوفه. ر ك: شهيد اول، المزار، ص 249.]

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز ...
تهران/ حسینیهٔ محبان‌الزهرا/ دههٔ دوم ذی‌الحجه/ ...
دوست آن بايد كه گيرد دست دوست ...
تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی ...
ديدن باطن افراد با نور الهى
عرفان در سوره یوسف (ع) - جلسه اول
چگونه گناه نکنیم؟
نمونه‏هايى از زنان تاريخ اسلام‏
نيكى‏
اشتیاق خدا نسبت به بندگانش

بیشترین بازدید این مجموعه

درخواست خطاكاران بعد از رفع حجاب‏ها
نيكى‏
كبر
«ارحنا يا بلال»
نمونه‏هايى از زنان تاريخ اسلام‏
معناى بسته شدن چشم و گوش
توحید (2) - جلسه نهم – (متن کامل + عناوین)
نگاه سوم: نگاه به مال دنيا
تهران/ حسینیهٔ محبان‌الزهرا/ دههٔ دوم ذی‌الحجه/ ...
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^