فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

وادى عشق

وادى عشق

کاروان عاشقان به مسیرش ادامه مى داد که ناگهان اسب امام علیه السلام ایستاد و حضرت از نام آنجا پرسید (۱) و گفتند:
به این سرزمین غاضریه ، طف ، نینوا و یا کربلا گویند.
اشک از چشمان مبارک امام حسین علیه السلام سرازیر شد و فرمود:
به خدا سوگند، اینجا دشت اندوه و بلاست . اینجا شهادتگاه مردان و تنهایى و غربت زنان و خاندان ماست . مزار ما در دنیا و حشر ما در آخرت اینجاست ؛ جدم ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، این خبر را به من فرمود.
امام علیه السلام برادران و خانواده خود را جمع کرد و با نگاهى معنادار تواءم با اشک فرمود:
بارالها! به یقین ما عترت پیغمبرت ، محمد، هستیم که از خانه و دیارمان و حرمان جدمان رانده شدیم و بنى امیه حق و حدود ما را پایمال کردند؛ پس  خدایا! حق ما را بستان و ما را بر ستمگران یارى نما.
و رو به اصحابش فرمود:
مردم بندگان دنیایند و دین آویزه زبانشان است و دین را براى دنیایشان مى خواهند؛ از اینرو وقت بلا و امتحان ، دینداران کم باشند. کار ما بدینجا رسیده که مى بینید؛ چهره دنیا دگرگون و زشت شده و زیبایى و نیکى اش به شتاب روى گردانده و رخت بر بسته و همچون آب دور ریز ته مانده کاسه و یا چراگاه بى آب و علفى شده است .
آیا نمى بینید که به حق عمل نکرده و از باطل نهى نمى کنند و ایمان داران مشتاق دیدار خداوند مى شوند؛ از اینرو من مرگ را جز خوشبختى و سعادت و زندگى با ستمگران را جز درد و رنج نمى دانم . (۲)
در اینجا زهیر بن قین بپا خاست و گفت :
یا بن رسول لله ! اگر زندگى دنیا جاودانه بود، قیام و نهضت با تو را بر زندگى دنیوى ترجیح مى دادیم .
و بریر بن خضیر گفت :
یا بن رسول الله ! خداوند به واسطه شما بر ما منت نهاد که در رکابتان بجنگیم و اعضاى بدنمان قطعه قطعه شده و جدتان روز قیامت ما را شفاعت کند.
و هلال بن نافع گفت :
تو مى دانى که جدت ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، همه مردم را نتوانست به دین خدا جذب کند؛ عده اى با نفاق و نیرنگ با او برخورد کردند و در زمان پدرتان ، على ، نیز بر ضد او قیام کردند و با ناکثین و قاسطین و مارقین به جنگ حضرت رفتند؛ امروز تو چون جدت و پدرت بوده و پیمان شکنان جز بر خودشان به کسى ضرر نمى زنند؛ خداوند از آنان بى نیاز است ؛ ما را هر جا مى خواهى ، مشرق و مغرب عالم ، ببر.
به خدا قسم ، ما عاشق دیدار پروردگارمان بوده و از روى بصیرت و آگاهى با دوستان شما دوست و با دشمنانتان دشمن هستیم .
سپس امام حسین علیه السلام زمینهاى آنجا را (۳) به شصت هزار درهم خرید و با اهل نینوا شرط بست که راهنماى زائرینش باشند و تا سه روز آنها را مهمان کنند.
بعد از استقرار حضرت سیدالشهداء علیه السلام و یارانش در کربلا، ابن زیاد لعنه الله در نامه اى به حضرت گفت :
خبر ورودت به کربلا را شنیدم و یزید، امیر المؤ منین ، به من نوشته که سر به بالش نگذاشته و نان کامل نخورم تا ترا به خداوند لطیف و خبیر ملحق سازم و یا اینکه به حکم من و یزید بن معاویه سر اطاعت فرود آرى ؛ والسلام .
وقتى امام حسین علیه السلام نامه را خواند، آنرا به زمین انداخت و فرمود:
کسانى که خشنودى آفریده را به خشم و غضب آفریدگار برگزیدند، رستگار نمى باشند.
و فرستاده ابن زیاد جواب نامه را خواست و حضرت فرمود:
آنرا جوابى نیست ؛ زیرا عذاب الهى بر آن ثابت است .
وقتى ابن زیاد این جواب را شنید، آشفته شد و به عمر بن سعد دستور داد تا با چهار هزار نیروى رزمى به سوى کربلا راه افتد و او که خود را بین مقام ولایت رى از یک سو و خشم و غضب ابن زیاد و از دست دادن فرمانروایى رى مى دید، سرانجام با اینکه خانواده اش او را از مقابله با امام حسین علیه السلام به شدت برحذر داشتند، پست و مقام دنیوى را انتخاب کرد و دین را زیر پا نهاد و به سوى کربلا راه افتاد.
به دنبال عمر بن سعد، شمر با چهار هزار و یزید بن رکاب با دو هزار و حصین بن نمیر تمیمى با چهار هزار و هر یک از شبث بن ربعى و حجار بن ابجر با هزار با هزار و کعب بن طلحه با سه هزار و ابن رهینه مازنى با سه هزار و نصر بن حرشه با دو هزار نفر و رویهمرفته روز ششم محرم بیست هزار نفر در نینوا براى جنگ با حضرت سیدالشهداء گرد آمدند.
روز هفتم حلقه محاصره را تنگ تر نمودند و مانع ورود افراد به حوزه استحفاظى امام حسین علیه السلام مى شدند و از آنجا که آب براى نوشیدن در خیمه هاى امام حسین علیه السلام نبود، امام علیه السلام حضرت عباس ‍ علیه السلام را با بیست نفر شبانه جهت آوردن آب از فرات فرستاد و با موفقیت مشک ها را به خیمه ها رساندند.
امام علیه السلام یکى از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد تا شبانه به دیدارش بیاید؛ از اینرو عمر بن سعد شب با بیست سوار به سوى امام علیه السلام حرکت کرد و حضرت نیز همچون او به پیش رفت و پس از دیدار هم ، امام علیه السلام به همراهان خود بجز حضرت عباس و على اکبر فرمود تا دورتر بایستند و عمر بن سعد نیز بجز فرزندش ، خفص و غلامش ، لاحق ، را دور کرد.
در اینحال امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد فرمود:
ابن سعد! آیا از خدایى که بازگشت به سوى اوست ، نمى ترسى ؟ یا اینکه مرا مى شناسى ، به جنگ من مى آیى ؟
آیا نمى خواهى در کنار من باشى و ایشان را رها کنى ؟ این ترا به خدا نزدیک کند.
عمر بن سعد گفت :
مى ترسم خانه ام را ویران کنند.
حضرت فرمود:
من آنرا براى تو بنا مى کنم .
او گفت :
مى ترسم اموالم را مصادره کنند.
امام علیه السلام فرمود:
من از اموال خود در حجاز، بهتر از آنرا به تو مى دهم .
او گفت :
بر اهل و عیالم از دست ابن زیاد مى ترسم .
حضرت فرمود:
من سلامت ایشان را تضمین مى کنم .
عمر بن سعد ساکت ماند و وقتى امام حسین علیه السلام از هدایت او ماءیوس شد، فرمود:
ترا چه شده است ! خدا ترا بزودى بر بسترت نابود نموده و در روز حشرت ترا نیامرزد؛ به خدا سوگند، امیدوارم از گندم عراق جز اندکى نخورى .
عمر بن سعد به استهزاء گفت :
بجاى گندم جو مى خورم . (۴)
سپس شمر بن ذى الجوشن و عبدالله بن ابى المحل به میدان آمده و امان نامه اى را که از ابن زیاد براى فرزندان خواهر خود، عباس و عبدالله و جعفر و عثمان ، گرفته بودند، آورده و شمر با صداى بلند گفت :
اى فرزندان خواهرم ! شما در امان هستید؛ خودتان را با حسین به کشتن ندهید و از امیر المؤ منین یزید، اطاعت و پیروى نمایید.
عباس فرمود:
لعنت خدا بر تو و امان تو باد؛ آیا ما را امان مى دهى و فرزند رسول خدا را امانى نیست ؟! آیا به ما دستور مى دهى که به اطاعت لعنت شدگان و اولادشان در آییم . (۵)
روز نهم ، عمر بن سعد دستور پیشروى به لشکرش داد و به سوى خیمه هاى حسینى حرکت کردند و در آن سو، امام حسین علیه السلام بیرون خیمه اش ، در حالى که سر مبارک بر زانو و دسته شمشیر به دستش بود، اندکى خوابش برد و در خواب رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را دید که فرمود:
بى گمان ، به همین زودى تو نزد ما خواهى بود.
زینب علیها السلام صداى لشکریان دشمن را شنید و رو به امام حسین علیه السلام آورد و خبر نزدیک شدن دشمن را داد و حضرت به عباس ‍ فرمود:
خودت برو و ببین چه مى خواهند.
حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار رفت و آنها گفتند:
امیر فرمان داده است که یا به اطاعت او درآیید و یا با شما جنگ کنیم .
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نزد امام حسین علیه السلام آمد و پیام عمر بن سعد را رساند و امام علیه السلام فرمود:
نزد ایشان برو و امشب را مهلت بگیر تا امشب را مشغول نماز و راز و نیاز با پروردگارمان شده و از او استغفار و آمرزش خواهیم ؛ خداوند متعال مى داند که من نماز و تلاوت قرآن و مناجات و نیایش و استغفار و آمرزش ‍ خواهى را دوست دارم .
حضرت ابوالفضل علیه السلام یارانش را جمع کرد و بعد از حمد و سپاس ‍ الهى فرمود:
بارالها! ترا سپاس گویم که با نبوت ما را کرامت بخشیدى و قرآن را به ما آموختى و ما را در دین دانا نمودى و براى ما چشم (بینا) و گوش (شنوا) و دلى (بیدار) عطا فرمودى و ما را از شرک ورزان قرار ندادى .
اما بعد؛ بطور یقین من یارانى بهتر از یارانم و خاندانى نیکوکارتر و با وفاتر و به صله ارحام پاى بندتر از خاندانم ، سراغ ندارم ؛ خداوند به همه پاداش ‍ زیب عطا فرماید.
بطور یقین جدم ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، مرا خبر داده بود که من به عراق خوانده شده و بر محلى به نام عمورا و کربلا فرود آمده و به شهادت نائل خواهد شد و اینک وقت آن نزدیک شده است .
به اعتقاد من ، دشمن فردا جنگ را آغاز خواهد کرد و اکنون شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم ؛ به همه شما اجازه مى دهم که در تاریکى شب ، هر یک از شما دست یکى از خانواده ام را گرفته و به شهر و آبادى خویش حرکت کنید؛ اینها فقط به دنبال من بوده و بعد از من ، با دیگران کارى ندارند. خداوند به همه شما پاداش خیر عطا فرماید.
در اینحال همه افراد خانواده اش از آن جمله عباس علیه السلام گفتند:
خداوند آنروز را نیاورد که بعد از تو زنده باشیم ؛ هرگز از تو جدا نمى شویم .
امام حسین علیه السلام رو به فرزندان مسلم بن عقیل فرمود:
شهادت مسلم شما را بس است ؛ شما بروید.
فرزندان عقیل گفتند:
در آن حال مردم به ما چه گویند و ما براى ایشان چه گوییم ؛ آیا به ایشان بگوییم که سرور و آقایمان و فرزندان عمویمان که بهترین عموست ، رها کردیم و تیرى در یاریش رها نکرده و شمشیر و نیزه اى نزدیم و ندانیم که بر سرش چه آمد.
قسم به خدا، ترا رها نکنیم ؛ جان و مال و خانواده مان را فداى تو مى کنیم و تا آخرین قطره خون در راه تو به نبرد مى پردازیم ؛ خداوند زندگى پس از تو را نصیب ما نگرداند.
مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت :
آیا ترا رها کنیم ؟! جواب خدا را چه دهیم ؟! قسم به خدا، از تو جدا نمى شوم تا آنها را تا آخرین لحظه حیاتم با نیزه و شمشیرم و اگر سلاحى نداشته باشم ، با سنگ زنم .
سعید بن عبدالله حنفى گفت :
به خدا سوگند، ترا رها نمى کنیم تا خداوند بداند که پس از رسولش حدود و حریم شما را حفظ کردیم ؛ قسم به خدا، اگر بدانم که هفتاد بار کشته شده و پیکرم را سوزانده و به باد دهند؛ از تو جدا نمى شوم ؛ چگونه روم و حال آنکه پس از شهادت ، کرامت ابدى در انتظار ماست .
زهیر بن قین گفت :
به خدا قسم ، دوست دارم که هزار بار کشته شده و زنده شوم و از تو و خاندانت دفاع کنم .
دیگر یاران حضرت نیز اینچنین اعلام آمادگى نمودند و امام علیه السلام براى همه ایشان از خداوند متعال پاداش و سزاى خیر طلبید. (۶)
وقتى همه یاران عشق ، اخلاص و صدق نیت خود را ثابت کردند، امام حسین علیه السلام فرمود:
بى گمان فردا جز على ، فرزندم ، همه ما حتى قاسم و طفل شیرخوار کشته خواهیم شد.
همه را یاران گفتند:
خدا را سپاس که ما را به یاریت کرامت بخشید و با شهادت در کنارتان شرافت عطا فرما؛ آیا به اینکه با تو خواهیم بود، خشنود نباشیم یا بن رسول الله !
در اینحال امام حسین علیه السلام براى همه آنها دعا فرموده و با کرامت خود، مقام و منزلت و نعمت هاى بهشتى هر کدام را به ایشان نشان داد و فرمود:
بهشت بر شما بشارت باد؛ به خدا قسم ، پس از شهادتمان ، خداوند متعال بعد از ظهور قائم آل محمد (عج ) که انتقام از ستمگران مى گیرد، همه ما و شما را به دنیا باز خواهد گرداند و همه اینها (دشمن ) را در غل و زنجیر و عذاب و شکنجه هاى مختلف خواهیم دید. (۷)
شب عاشورا حضرت شمشیرش را آماده مى کرد و چند بار اشعار ذیل را زمزمه لب فرمود:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب او طالب قتیل
والدهر لا یقنع بالبدیل
وانما الامر الى الجلیل
و کل حى سالک سبیلى
اى روزگار! اف بر تو از دوستى ات ؛ چه بسیار در بامداد و شامگاه یار و عاشق (حق ) را کشته اى ؛ روزگار همسان و بدیل را نمى پذیرد؛ جز این نیست که تمام امور به سوى خداست و عاقبت هر شخص زنده همین است که من مى روم .
زینب علیها السلام این ابیات را شنید و نتوانست خود را نگهدارد؛ از اینرو سراسیمه نزد امام حسین علیه السلام آمد و فرمود:
واى از این مصیبت ! اى کاش مرگم فرا مى رسید. امروز روزى است که پدر و مادرم ، على و فاطمه ، و برادرم ، حسن ، از دنیا مى رود؛ اى یادگار و جانشین رفتگان و پناه بازماندگان . (۸)
در اینحال امام حسین علیه السلام به خواهرش نگریست و فرمود:
خواهرم ! شیطان بردباریت را نبرد.
زینب پرسید:
آیا ترا به ستم مى گیرند و این دل آزرده ام ، داغدارتر خواهد شد؟
و سیلى بر چهره خود نواخت و گریبان چاک کرد و بیهوش افتاد. امام حسین علیه السلام آب به روى خواهرش ریخت و به او فرمود:
خواهرم ! تقواى الهى پیشه کن و با صبر و شکیبایى الهى ، تسلى جوى ؛ بدانکه همه اهل زمین و آسمانها مى میرند و بى گمان هر چیزى غیر از وجه الهى فانى مى شود؛ همان خدایى که آفریده را به قدرتش آفرید و معبوثشان مى کند؛ او یگانه بى همتاست ؛ پدر و مادر و برادرم بهتر از من بودند؛ من و هر مسلمانى باید به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اقتدا و تاءسى نماییم .
خواهرم ! تو را سوگند مى دهم ؛ پس بر این سوگند استوار باش و گریبان چاک مکن و روى مخراش و فریاد و شیون و زارى براى من بلند مکن .
در آنسوى خیمه ها بریر با دیگران شوخى مى کرد و مى گفت :
بخاطر دیدارى که خواهیم داشت ، خوشحالم ؛ به خدا قسم ، بین ما و حور العین فاصله اى جز شمشیر اینان بر ما نیست ؛ قسم مى خورم که دارم الان بر ما بتازند.
و حبیب بن مظاهر خنده کنان بیرون آمد و ابن حصین به او گفت :
اکنون وقت خنده نیست .
او جواب داد:
کجا براى شادى بهتر از اینجاست ؛ پس از شهادت با حور العین همنشین خواهیم بود. (۹)
خیمه هاى شیرمردان میدان نبرد، از یک سو تبدیل به عبادتگاه آنان شده بود و از سوى دیگر مکانى براى آماده کردن ادوات جنگى ؛ یاران عاشق در مناجات و سجده و رکوع ، با معبود خود آخرین لحظات زندگى خویش در این دنیا را سپرى مى کردند.
امام حسین علیه السلام صبح روز عاشوراء که مصادف با جمعه بود، بعد از نماز صبح ، پس از سخنان کوتاهى به یارانش ، ایشان را براى نبرد در میدان ، آرایش نظامى داد و زهیر بن قین را براى سمت راست میدان (میمنه ) و حبیب بن مظاهر را براى سمت چپ (میسره ) گذارد و خود حضرت با اهل بیتش در قلب میدان صف کشیدند و پرچم را به دست با کفایت حضرت عباس علیه السلام داد و به موسى بن عمیر فرمود که بین یارانش ‍ ندارند:
هر کسى بدهکار است ، نباید با من به پیکار آید، هر شخصى با بدهى بمیرد و براى پرداخت آن نیندیشیده باشد، در آتش خواهد بود. (۱۰)
عمر بن سعد نیز با لشکر سى هزار نفرى (۱۱) به میدان آمد که میمنه را به عمرو بن حجاج و میسره را به شمر بن ذى الجوشن داده بود.
وقتى نزدیک آمدند، شعله هاى آتش را در خندقى که به دستور حضرت در دور خیمه ها کنده بودند، مشاهده کرده و شمر با صداى بلند گفت :
حسین ! به سوى آتش قبل از قیامت پیشى گرفتى .
در اینحال مسلم بن عوسجه خواست تیرى به سوى آنان بیاندازد ولیکن حضرت او را از اینکار منع کرد و فرمود:
نمى خواهم شروع کننده جنگ باشم .
و به شمر پاسخ داد:
تو به آتش قیامت سزاوارتر از من هستى .
و سپس حضرت به دشمن فرمود:
آیا شما شک دارید که من فرزند دخت پیامبرتان هستم ؛ به خدا قسم ، در مشرق و مغرب ، فرزند دخت پیغمبرى غیر از من نیست ؛ آیا کسى از شما را کشتم یا مالى از شما را تلف کردم و یا کسى را مجروح ساختم و شما مى خواهید قصاصم کنید؟!
هیچ کس پاسخ نداد و حضرت فرمود:
شبث بن ربعى ! حجار بن ابجر! قیس بن اشعث ! زید بن حارث ! آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز و چاهها پر آب و تو را سپاهى آماده و آراسته است ؛ پس به ما رو کن .
آنها انکار کردند و حضرت فرمود:
سبحان الله ؛ به خدا سوگند، شما نوشتید. اى مردم !اگر مرا نمى خواهید، بگذارید به جاى دیگرى پناه برم .
قیس بن اشعث گفت :
چرا به فرمان عمو زادگانت در نمى آیى ؟ ایشان هرگز جز نیکى به تو، کارى نکنند.
امام حسین علیه السلام فرمود:
تو با برادرت (محمد بن اشعث ) برادر هستى . آیا مى خواهى بنى هاشم بیش از خون مسلم طالبت باشند. قسم به خدا، دست ذلت به ایشان ندهم و چون بردگان فرار نکنم . بندگان خدا! من از اینکه مرا سنگسار کنید و از هر متکبرى که به روز حساب ایمان ندارد به پروردگارمان پناه مى برم .
و سپس حضرت از شتر فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا زانوى شتر را ببندد و دشمن آهنگ حمله کرد و عبدالله بن حوزه فریاد زد:
آیا حسین در بین شماست ؟ اى حسین ! ترا آتش جهنم بشارت باد.
امام حسین علیه السلام فرمود:
دروغ گفتى ؛ من به پیشگاه پروردگارى آمرزنده و کریم و مطاع و شفیع وارد مى شوم . تو کیستى ؟
وقتى او خودش را معرفى کرد حضرت نفرینش کرد و هماندم اسبش رم کرد و او افتاد و پایش که به رکاب اسب آویزان شده بود قطع شد و اسبش او را به سنگ هاى آنجا زد و سرانجام مرد و مسروق بن وائل وقتى این صحنه را دید، از آنجا که خود را در اول صف آماده کرده بود تا سر حسین علیه السلام را به نزد ابن زیاد ببرد، منصرف شد و برگشت . (۱۲)
در این حال زهیر بن قین و بریر، یکى پس از دیگرى براى لشکر عمر بن سعد سخنرانى کردند و آنان را به شیوه هاى مختلف به یارى حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرا خواندند و لیکن آنها با تیراندازى پاسخ دادند و حضرت در حالى که قرآن را بر سر گرفته بود سخنرانى دیگرى براى آنان ایراد کرد و فرمود:
اى مردم ! بین ما کتاب خدا و سنت جدم ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، موجود است . شما را به خدا، آیا مى دانید که جدم رسول خداست و مادرم فاطمه زهراء، دختر محمد مصطفى ، و پدرم على بن ابیطالب و مادر بزرگم خدیجه ، اولین زن مسلمان و حمزه ، سیدالشهداء، عموى پدرم و جعفر طیار عمویم و این شمشیر و عمامه رسول خداست و على اولین مسلمان این امت و داناترین و بردبارترین ایشان است و او سرور هر مرد و زن مؤ من است ؟
همگى تاءیید کردند و حضرت فرمود:
پس چرا مى خواهید خونم را بریزید.
گفتند:
اینها را مى دانیم و دست از تو بر نداریم تا از تشنگى بمیرى .
در اینحال امام حسین علیه السلام فرمود:
اى مردم ! هلاک و اندوه بر شما باد؛ ما را براى فریادرسى خودتان خواندید و ما شتابان آمدیم شما شمشیرى را که براى ما بر عهده شما بود، علیه ما به کار گرفتید... واى بر شما! چرا آنگاه که شمشیرها در نیام و دل ها آرام بود، ما را رها نکردید... به خدا قسم ، این نیرنگى است که از دیر زمان در شماست .
هان ؛ این زنازاده فرزند مرا بر سر دو راهى ، شمشیر و مبارزه و ذلت و خوارى قرار داده است و هیهات که ما تن به ذلت دهیم ؛ خدا و رسولش و مردم با ایمان و دامان پاک و پاکیزه (که ما را پرورانده است .) و مردم غیرتمند و به دور از ذلت ، هرگز به ما اجازه نمى دهند که فرمانبرى فرومایگان را بر کشته شدن شرافتمندانه برگزینیم ...
و سرانجام دست رو به آسمان نمود و فرمود:
بارالها!باران آسمان را از آنان فرو بند و مانند سال هاى قحطى و خشکسالى یوسف را بر آنان بفرست و آن جوان ثقیف (حجاج بن یوسف ثقفى ) را بر ایشان بگمار تا ساغرهاى تلخ و ناگوار مرگ را به ایشان بچشاند که ما را دروغ گفته (۱۳) و خوار نمودند. تو پروردگار مایى و توکل ما فقط به توست و به تو روى مى آوریم . (۱۴)
پس از ایراد خطبه و سخنرانى ، حضرت اسب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را که مرتجز نام داشت ، خواست و سوارش شد و صف یاران را مرتب مى فرمود که عمر بن سعد تیرى بیافکند و گفت :
نزد امیر گواه باشید که اولین تیر را من به سوى آنان رها کردم .
و به دنبال این ، تیر از ناحیه دشمن چون بارش باران ، بر یاران عشق فرود مى آمد.
در اینحال حضرت به اصحابش فرمود:
رحمت خداى شما را در بر گیرد؛ آماده مرگ شوید که چاره اى جز آن نیست ؛ این تیرها فرستاده این مردم به سوى شماست .
در اینحال خداوند متعال امام حسین علیه السلام را با فرستادن امداد غیبى بین پیروزى بر دشمن و دیدار خود متخیر نمود و حضرت لقاء الهى را انتخاب کرد (۱۵) و سپس فرمود:
اما من مغیث یغیثنا لوجه الله اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله ؟
آیا فریاد رسى نیست که بخاطر خدا به فریاد ما رسد؟
آیا کسى نیست که از حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دفاع کند؟
در اینحال حر بن یزید ریاحى نزد عمر بن سعد رفت و گفت :
آیا براستى مى خواهى با او بجنگى ؟
او پاسخ داد:
به خدا قسم ، جنگى کنم که افتادن سرها و بریدن دست ها در آن آسان ترین کارها باشد.
حر آمد و سوار اسبى شد و مهاجر بن اوس به او گفت :
مى خواهى حمله کنى ؟
حر جوابى نداد و لرزه به اندامش افتاد و او را گفتند:
این چه حالتى است در تو مى بینیم ؟! اگر از دلیرترین افراد کوفه مى پرسیدند، ترا از قلم نمى انداختیم .
حر پاسخ داد:
خود را بین بهشت و جهنم مى بینم ؛ به خدا قسم ، گر چه مرا بسوزانند، بهشت را بر مى گزینم .
در اینحال با اسب به سوى امام حسین علیه السلام تاخت و دست بر سر نهاد و مى گفت :
خدایا! به سوى تو آمدم ؛ توبه مرا بپذیر؛ من دل و اولیاى تو و فرزندان پیامبرت را ترساندم .
در حالى که از شرم و حیاء سر به زیر افکنده بود، به امام حسین علیه السلام گفت :
اى ابا عبدالله ! آیا توبه من پذیرفته است ؟
وقتى حضرت سیدالشهداء جواب مثبت داد، حر گفت :
از آنجا که اولین نفرى بودم که به جنگ تو آمدم ، اجازه ده تا نخستین کشته درگاه تو باشم تا شاید در قیامت دست در دست جدت گذارم . (۱۶)
حر وارد میدان نبرد شد و پس از کشتن عده اى از دشمن نابکار بر اثر اصابت ضربات هولناکى بر پیکر مبارکش ، به زمین افتاد و حضرت به بالین وى آمد و سر مطهرش را که از آن خون جارى مى شد، با دستمالى بسته و چهره غبار آلود او را پاک مى کرد و مى فرمود:
همچنان که مادرت ترا حر نامید، در دنیا و آخرت آزاد مردى .
در آنسو بین یاران حضرت جوانى به نام وهب در حضور مادر و همسرش ‍ وارد میدان نبرد شد و پس از چندى برگشت و به مادر گفت :
مادرم ! آیا از من راضى هستى ؟
مادر گفت :
آنگاه از تو راضى مى شوم که در محضر حسین علیه السلام به شهادت رسى .
همسرش اظهار داشت :
وهب ! ترا بخدا، مرا به فراق و دورى ات مبتلا مگردان .
مادر گفت :
پسرم به حرف همسرت گوش مده ؛ به میدان برگرد و پیش روى فرزند دخت پیغمبرت نبرد کن تا روز قیامت شفاعت جدش شاملت شود.
وهب به میدان برگشت و مبارزه را دوباره آغاز کرد و عاقبت دستانش را قطع کردند (۱۷) و مادرش (برخى نقل ها، همسرش ) عمود خیمه را برداشت و به میدان آمد و امام حسین فرمود:
خداوند به شما براى یارى خاندانم پاداش نیکو عطا فرماید؛ به نزد زنان برگرد. (۱۸)
پس عمرو بن جناده که یازدهمین بهار خود را تازه پشت سر گذاشته بود، بعد از شهادت پدر بزرگوارش ، نزد امام علیه السلام آمد تا اجازه ورود به میدان رزم را بگیرد؛ از اینرو حضرت فرمود:
از آنجا که پدرت شهید شد، شاید مادرت راضى نباشد.
نوجوان دلاور گفت :
مادرم گفت که میدان روم .
از اینرو حضرت اجازه داد و او به سرعت وارد مبارزه شد و چندى نگذشت که به فیض شهادت نائل آمد و سرش را از تن جدا کرده و به سوى امام علیه السلام پرتاب کردند. (۱۹)
سپس مسلم بن عوسجه وارد میدان شد و با سن بالایى که داشت ، چندین نفر از دشمن را به هلاکت رساند و وقتى به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام و حبیب بن مظاهر به بالینش آمدند و مسلم بن حبیب گفت :
ترا وصیت مى کنم که در پاى رکاب ابا عبدالله به مبارزه پرداخته و کشته شوى . (۲۰)
در آنسو همسر عبدالله بن عمیر کلبى بر سر بالین شوهرش ، گرد و غبار را از چهره او پاک مى کرد و در حالى که ورود به بهشت را براى او تبریک مى گفت ، به دستور شمر بن ذى الجوشن گرز آهنینى بر سرش فرود آوردند و در همان لحظه به شهادت رسیدند.
در اینحال ابو ثمامه صائدى به آسمان نگاه کرد و به حضرت گفت :
جانم فدایتان ؛ دوست دارم قبل از شما به شهادت رسم و این نمازى که وقتش رسیده به پا دارم .
امام حسین علیه السلام به آسمان نگاه کرد و فرمود:
+نماز را یاد کردى ؛ خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد؛ از دشمن بخواهید که به ما مهلت نماز خواندن دهد.
در اینحال حصین گفت :
نماز شما قبول نیست .
حبیب بن مظاهر گفت :
آیا گمان مى کنى که نماز خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم قبول نیست ولى نماز تو قبول است ؛ اى حمار!
حصین و به دنبالش ، دیگر افراد دشمن به حبیب بن مظاهر حمله کرده و بعد از کشته شدن عده زیادى از آنان ، حبیب بن مظاهر به شهادت رسید. (۲۱)
سپس جون ، غلام ابوذر غفارى ، براى کسب اجازه نبرد، نزد امام علیه السلام آمد ولیکن حضرت فرمود:
تو براى در امان بودن از آسیب ها نزد ما بودى ، اکنون تو آزادى ؛ برو.
در اینحال جون به پاى امام علیه السلام افتاد و گفت :
در خوشى ها با شما بودم و اکنون دست یارى از شما بر دارم ؟! به خدا مى دانم که سیاه چهره و بدبو و از خاندان متعالى و صاحب شرافت و بزرگى نیستم ؛ به خدا قسم ، از شما جدا نگردم تا خون سیاهم با خون شما آمیخته گردد.
حضرت اجازه نبرد داد و جون وارد میدان شد و حدود و ۲۵ نفر را به هلاکت رساند و سرانجام به شهادت رسید و امام علیه السلام بر بالینش آمد و فرمود:
بارالها! او را رو سفید گردان و خوشبو؛ با محمد و آل محمد آشنا و همراهش گردان . (۲۲)
پس از شهادت یاران ، امام حسین و خاندانش تنها ماندند؛ از اینرو على اکبر که بیست و هفتمین بهار عمرش را تازه سپرى کرده بود، جهت کسب اجازه نبرد به خدمت پدر ارجمندش آمد و حضرت اجازه داد؛ على اکبر به سوى میدان قدم بر مى داشت و حضرت به او نگاه مى کرد و گریه کنان فرمود:
بارالها! شاهد باش که شبیه ترین مردم از حیث سیرت و صورت به رسول و فرستاده ات ، به میدان کارزار مى رود؛ وقتى دلمان هواى پیغمبرت را مى نمود، به او مى نگریستم .
على اکبر وارد میدان رزم شد و عده زیادى از دشمن را به هلاکت رساند و نزد پدر برگشت و گفت :
پدر جان ! تشنگى مرا مى کشد.
در اینحال امام حسین علیه السلام گریه کرد و فرمود:
فرزندم ! به زودى به دست جدت سیراب مى شوى که تشنگى در آن راه ندارد.
على اکبر به میدان بازگشت و پس از مبارزه شجاعانه ، ناگهان تیرى به سینه و ضربه شمشیرى به سر مبارکش فرود آمد و ندا زد:
یا ابا عبدالله ! خداحافظ؛ این جدم است که مرا سیراب مى نماید.
به سرعت امام علیه السلام به بالینش آمد و چهره مبارکش بر رخسار او گذارد و فرمود:
خداوند مردم ستمگرى را که ترا کشتند، نابود سازد، اینان چقدر بر خدا و رسولش گستاخند؛ پس از تو اف بر این دنیا.
و آنگاه از خون پاک فرزند دلبندش برداشت و به آسمان پرتاب کرد و لیکن قطره اى از آن به زمین بر نگشت . (۲۳)
پس از او فرزند مسلم بن عقیل ، عبدالله ، وارد میدان شد و بعد از مبارزه شجاعانه ، به شهادت رسید.
سپس قاسم که به سن بلوغ نرسیده بود، نزد عمویش آمد و امام حسین علیه السلام او را به آغوش گرفت و اشک ریخت و در حالى که شمشیر بر کمرش ‍ روى زمین کشیده مى شد، شمشیر به کمر بست و وارد میدان شد و چندى نگذشت که ناگهان عمرو بن سعد ضربت شمشیر بر او فرود آورد و سرش را شکافت و قاسم به خون غلطید و ندا زد:
عمو جان ! به دادم برس .
امام حسین علیه السلام به سرعت خود را به بالین قاسم رساند و ضربتى بر عمرو بن سعد نواخت که دستش قطع شد و او فریاد زد و کوفیان براى نجاتش به میدان تاختند؛ سرانجام زیر سم اسبان هلاک شد و حضرت فرمود:
به خدا قسم ، بر عمویت سخت است که او را به یارى بخوانى و جوابت ندهد و یا یاریش سودى بحالت نبخشد. (۲۴)
و اما در اطراف خیمه ها تشنگى فریاد کودکان را به گوش مى رساند و حضرت سیدالشهداء از آنان شرمنده !
در این حال ، حضرت ابوالفضل نزد امام علیه السلام آمد و گفت :
مولاى من ! دلم از دست این منافقان به تنگ آمده و مى خواهم از ایشان خونخواهى کنم .
امام حسین علیه السلام فرمود:
پس براى کودکان آبى بیاور.
حضرت ابوالفضل العباس با مشک سوار اسب شد و آهنگ فرات کرد؛ با اینکه حدود چهار هزار نفر از دشمن راه را بر او بسته بودند، با کشتن حدود هشتاد نفر، آنها را متفرق ساخت و وارد فرات شد و خواست با آوردن آب نزدیکان لبان تشنه اش ، جرعه آبى بنوشد و لیکن به یاد تشنگى امام حسین علیه السلام و اهل بیتش افتاد و آن را به فرات افکند و با خود گفت :
اینک حسین وارد میدان جنگ شده است و تو آب گوارا مى نوشى !
سپس مشک را پر کرد و به دوش راست گرفت و سوى خیمه ها مى آمد که دشمن او را محاصره کرده و بعد از مبارزه سخت ، زید بن رقاد به کمک حکیم بن طفیل ضربتى به دست راست حضرت ابوالفضل زد و عباس علیه السلام فرمود:
و الله ان قطعتم یمینى
انى احامى اءبدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین
نجل النبى الطاهر الامین
به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کنید، بى گمان از دین خود و امام و پیشوایم که در ایمان خود صادق و فرزند پیامبر پاک و امین است ، پیوسته دفاع مى کنم .
آنگاه مشک به دست چپ گرفت و حکیم بن طفیل ضربتى به این دست عباس علیه السلام فرود آورد و حضرت مشک به دندان گرفت و تیرى به مشک اصابت کرد و سرانجام تیرى به سینه مبارکش خورد و با گرزى آهنین بر سرش زدند و از اسب به زمین افتاد و امام حسین علیه السلام را ندا زد و حضرت به سرعت خود را به بالین سقاى کربلا رساند و سر مبارکش به دامن گرفت و فرمود:
اکنون کمرم شکست و چاره اندیشى ام فرو نشست . (۲۵)
و پیکر پاک علمدارش را به خیمه آورد و صداى گریه و ناله زنان و کودکان در خیمه ها بلند شده بود که امام حسین علیه السلام با اشک بر چشم به آواى بلند ندا زد:
آیا کسى هست که از حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دفاع کند؟ آیا یکتاپرستى هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسى هست که در راه خدا به فریاد ما رسد؟
در اینحال امام علیه السلام به در خیمه آمد و فرزند شیرخوارش ، على اصغر، را به آغوش گرفت و بوسه کنان فرمود:
بدا به حال این مردم ؛ آنگاه که جدت با آنها مخاصمه کند. (۲۶)
در اینحال حرمله بن کاهل تیرى به گلوى مبارک کودک (۲۷) زد و حضرت خون گلوى او را به کف دست گرفت و به آسمان انداخت و قطره اى از آن به زمین باز نگشت .
سپس حضرت تنها و بى یاور وارد میدان نبرد شد و پیوسته به دشمن مى تاخت و مى فرمود:
الموت خیر من رکوب العار
و العار اءولى من دخول النار
اءنا الحسین بن على
آلیت اءن لا اءنثنى
اءحمى عیالات اءبى
امضى على دین النبى
مرگ برتر از پذیرش ننگ و ذلت و ذلت بهتر از آتش جهنم است .
من حسین بن على هستم ؛ قسم خوردم که سر ذلت فرود نیاورم .
از خانواده پدرم حمایت کرده و در راه آیین پیامبر کشته مى شوم .
دشمن که خود را ناتوان در مقابل حضرت مى دید، جهت استیلاء بر حضرت ، بین خیمه ها و امام علیه السلام موضع گرفت و ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
واى بر شما! اى پیروان خاندان ابوسفیان ! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمى هراسید، پس در این دنیا آزاد مرد باشید؛ اگر عرب هستید، به شئون نژادى خود توجه کنید. من و شما با هم مى جنگیم و این زنان گناهى ندارند؛ تا من زنده ام ، یاغیان و نادانانتان را نگذارید بر اهل بیت من تعرض ‍ کنند.
شمر لعنه الله گفت :
پیشنهادت را مى پذیرم .
و آهنگ حمله بر سرور جوانان بهشت را شدیدتر کردند و از هر سو تیرى به پیکر مبارک امام علیه السلام مى انداختند؛ بر اثر زخم تیر و شمشیرها، حضرت خود را به طرفى کشاند و خواست لحظه اى بیاساید که ناگهان سنگى بر پیشانى مبارکش اصابت کرد و وقتى خون را از چهره پاک مى نمود، تیرى سه شاخه و زهر آلود بر سینه حضرت فرو رفت و فرمود:
بسم الله و بالله و على مله رسول الله .
به نام خدا و بیارى خدا و بر آیین رسول خدا.
خدایا! تو مى دانى که ایشان مردى را که روى زمین ، فرزند دخت پیغمبرى غیر از او نیست ، مى کشند.
حضرت تیر را بیرون آورد و دست را از خون پر کرد و به آسمان پاشید و آسمان سرخگون شد و قطره اى از خون به زمین باز نگشت .
در اینحال فرشتگان درگاه الهى گریه سر دادند و گفتند:
پروردگارا! این حسین ، برگزیده تو و فرزند دخت پیغمبرت تست .
حق متعال حضرت قائم آل محمد (عج ) را به ایشان نمایاند و فرمود:
به دست این ، انتقام خواهم گرفت . (۲۸)
اینک بر کسانى که آرزوى حضور در رکاب حضرت سیدالشهداء، سرور آزادگان را دارند، داشتن ارتباط عاشقانه پیوسته ، تنها نشانگر صدق و راستى در ادعاست .
امام صادق علیه السلام به حنان بن سدیر فرمود:
آیا ابا عبدالله علیه السلام را هر ماه زیارت مى کنى ؟
او جواب منفى داد و حضرت فرمود:
هر دو ماه یکبار زیارت مى کنى ؟
او جواب منفى داد و حضرت صادق علیه السلام فرمود:
هر سال چطور؟
وقتى او باز جواب منفى داد، امام صادق علیه السلام فرمود:
چقدر به مولایتان جفا مى کنید؟!
حنان بن سدیر گفت :
یا بن رسول الله ! راه دور است و تهیه زاد و توشه راحله به اندازه کافى در توانم نیست .
امام صادق علیه السلام فرمود:
ضمن غسل و پوشیدن پاک ترین لباست و رفتن به بالاترین مکان منزل و یا رفتن به صحرا، رو به مقبره حضرت ابا عبدالله علیه السلام این زیارتنامه را بخوان :
السلام علیک یا مولاى و ابن مولاى و سیدى و ابن سیدى ؛ السلام علیک یا مولاى یا قتیل بن قتیل الشهید السلام علیک و رحمه الله و برکاته اءنا زائرک یابن رسول الله بقلبى و لسانى و جوارحى و ان لم ازرک بنفسى و المشاهده . فعلیک السلام یا وارث آدم صفوه الله و وارث موسى کلیم الله و وارث عیسى روح الله و کلمته و وارث محمد حبیب الله و نبیه و رسوله و وارث الحسن بن على وصى امیر المؤ منین لعن الله قاتلک وجدد علیهم العذاب فى هذه الساعه و فى کل ساعه .
انا یا سیدى متقرب الى الله جل و عز و الى جدک رسول الله و الى ابیک امیر المؤ منین و الى اخیک الحسن و الیک یا مولاى فعلیک سلام الله و رحمته بزیارتى لک بقلبى و لسانى و جمیع جوارحى فکن یا سیدى شفیعى لقبول ذلک منى و انا بالبرائه من اعدائک و اللعنه و علیهم اتقرب الى الله و الیکم اجمعین . فعلیک صلوات الله و رضوانه و رحمته .
سپس بر على بن الحسین که در کنار پاى امام حسین علیه السلام مدفون است سلام داده و حاجات خود را بیان مى کنى و نماز زیارت بپا داشته و مى گویى :
انا مودعک یا مولاى و ابن مولاى و سیدى و ابن سیدى و مودعک یا سیدى وابن سیدى یا على بن الحسین و مودعکم یا سادتى یا معشر الشهداء فعلیکم سلام الله و رحمته و رضوانه . (۲۹)
در این فراز از کتاب ، احادیثى درباره فضیلت زیارت و اثر ذکر مصائب و گریه بر امام حسین علیه السلام را در دنیا و آخرت ، ذکر کرده و امید است خداوند متعال سعادت و توفیق به نیل به این کمالات را به همه ما عطا فرماید.
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم :
یا فاطمه ! کل عین باکیه یوم القیمه الا عین بکت على مصاب الحسین فانها ضاحکه مستبسره بنعیم الجنه . (۳۰)
اى فاطمه ! هر دیده اى روز قیامت گریان است مگر چشمى که بر مصیبت حسین بگرید؛ بطور یقین آن چشم خندان و مسرور است .
قال على بن الحسین علیهما السلام :
من قطرت عیناه فینا قطره و دمعت عیناه فینا دمعه بواءه الله بها فى الجنه حقبا . (۳۱)
کسى که قطره اشکى براى ما از چشمانش ریزان شود، خداوند او را به واسطه آن قطره ، سالیان سال در بهشت سکنى مى دهد.
قال الامام الصادق علیه السلام :
نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عباده . (۳۲)
آه اندوهگین براى مظلومیت ما، تسبیح و سعى و تلاشش براى ما عبادت بزرگى است .
قال الامام الرضا علیه السلام :
من سمى یوم عاشوراء یوم برکه وادخر فیه لمنزله شیئا لم یبارک له فیما ادخر و حشر یوم القیمه مع یزید و عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد لعنهم الله الى اءسفل درک من النار . (۳۳)
کسى که عاشورا را روز برکت بنامد و در آنروز براى منزلش چیزى تهیه و ذخیره کند، آن اندوخته براى او مبارک نخواهد بود و روز قیامت با یزید و عبیدالله و عمر بن سعد که لعنت خدا بر آنها باد، محشور شده و در قعر جهنم خواهد بود.
اینجا مناسب است قصه اى را در این باره که در زمان مرحوم مجلسى ، اتفاق افتاده بود، براى خوانندگان محترم نقل کنیم :
شخصى بى بهره از علم و دانش در مجلسى که با حضور علامه مجلسى رحمه الله تشکیل یافته بود، ادعاى فضل نموده و روایات مربوط به ثواب و فضیلت گریه بر امام حسین علیه السلام را به شدت تکذیب و انکار مى نمود؛ همان شب وقتى به خواب رفت ، در خواب دید که مردم روز قیامت در دسته هاى منظم محشور شده و میزان اعمال ، پل صراط، آتش ‍ جهنم و باغ هاى بهشتى و... آماده شده و بر اثر شدت تشنگى به دنبال آب مى گردد و ناگهان حرص بزرگى را دید و با خود گفت :
این همان حوض کوثر است که خنک و شیرین تر از عسل مى باشد.
کنار حوض ، دو مرد و یک زن که درخشش نورشان اهل محشر را فرا گرفته بود، با لباس سیاه بر تن ، گریه کنان و غمگین ایستاده بودند؛ پرسیدم که اینها کیستند؟
جواب دادند:
این مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم و او على مرتضى علیه السلام و این بانو، طاهره ، فاطمه زهراء علیها السلام است .
وقتى از علت پوشیدن لباس سیاه بر تن پرسیدم ، جواب دادند:
مگر امروز روز عاشوراء؛ روز شهادت حسین علیه السلام ، نیست .
نزدیک فاطمه زهراء علیها السلام رفته و شدت تشنگى ام را به حضرت اظهار کردم و در اینحال نگاهى تند به من کرد و فرمود:
آیا تو همان کسى هستى که ثواب و فضیلت گریه بر مصیبت فرزندم ، خون دلم ، روشنایى نور دیدگانم ، شهید کشته شده به ظلم و ستم ، حسینم ، را انکار مى کنى ؟! نفرین و لعنت خدا بر کشندگان و ستمگران و منع کنندگان آب بر او باد.
سرانجام از خواب بیدار شده و با ترس و واهمه ، از درگاه پروردگار متعال آمرزش مى طلبیدم و از گفته هایم توبه کرده و نزد کسانى که با آنها در مجلس  به بحث پرداخته بودم ، رفته و ضمن بیان خوابم ، نزدشان توبه کردم . (۳۴)

نویسنده: محمد حسین مهر آیین

 

پی نوشت:


۱-حضرت سیدالشهداء علیه السلام پنجشنبه ، دوم محرم سال ۶۱ به کربلا وارد شد.
۲-مقتل المقرم /۲۳۱ و بحار الانوار ۱۰/۱۹۸.
۳-مقتل المقرم ص ۲۳۵ به نقل از کشکول شیخ بهایى ج ۲ ص ۹۱ ط مصر از کتاب الزیارات محمد بن احمد بن داود قمى . و سید بن طاووس در مصباح الزائر. مساحت زمین خریدارى شده را چهار میل در چهار میل گفته اند. اهل لغت هر میل را انتهاى مسافت دید معمولى یک نفر که معمولا دو کیلومتر است مى دانند؛ بنابراین ، مساحت آن زمین ۶۴ کیلومتر مربع خواهد بود.
۴-مقتل المقرم ص ۲۴۸.
۵-همان /۲۵۲ و اللهوف /۸۸.
۶-ارشاد مفید ۲/۹۲ - ۹۱ و مقتل المقرم /۲۵۹ نفس المهموم /۲۴۵ - ۲۴۳.
۷-مقتل المقرم /۲۶۱ به نقل از اثبات الرجعه .
۸-ارشاد ۲/۹۳.
۹-مقتل المقرم /۲۶۲ و اللهوف /۹۵.
۱۰-احقاق الحق ۱۹/۴۳۰ - ۴۲۹.
۱۱-مقتل المقرم /۲۷۶.
۱۲-مقتل المقرم /۲۸۳ و ارشاد ۲/۱۰۲.
۱۳-اگر عبارت کذبونا باشد، ترجمه همان است ولیکن اگر به تشدید ذال (کذبونا) باشد، به معنى ما را دروغگو خواندند و دروغ به ما نسبت دادند. خواهد بود.
۱۴-مقتل المقرم /۲۸۶.
۱۵-اللهوف /۱۰۲.
۱۶-مقتل المقرم /۲۹۰ و اللهوف /۱۰۲ و ارشاد مفید ۲/۱۰۰ - ۹۹.
۱۷-در امالى مجلس سى ام /۱۳۷، صدوق نقل مى کند که وهب را اسیر کرده و نزد عمر بن سعد برده و او دستور داد تا سرش را از تن جدا کرده و به سوى لشکر امام علیه السلام انداختند.
۱۸-اللهوف /۱۰۶ - و نفس المهموم /۲۷۷.
۱۹-مقتل المقرم /۳۱۴ و نفس المهموم /۳۰۹.
۲۰-مقتل المقرم /۲۹۷.
۲۱-مقتل المقرم /۳۰۱.
۲۲-مقتل المقرم /۳۱۳ و نفس المهموم /۳۰۶.
۲۳-مقتل المقرم /۳۲۵ - ۳۱۸.
۲۴-مقتل المقرم /۳۳۲ - ۳۳۰.
۲۵-مقتل المقرم /۳۴۰ - ۳۳۴.
۲۶-همان /۳۴۲.
۱۷-در برخى مقاتل گفته اند که حضرت طفل شیر خوارش ، عبدالله ، را به میدان آورد و براى او از دشمن آب طلبید. مقتل المقرم /۳۴۲.
۲۸-اللهوف /۱۲۷.
۲۹-بحار الانوار ۱۰۱/۳۶۸ به نقل از کامل الزیارات /۲۸۸.
۳۰-بحار الانوار ۴۴/۲۹۳.
۳۱-بحار الانوار ۴۴/۲۹۲.
۳۲-بحار الانوار ۴۴/۲۷۸.
۳۳-بحار الانوار ۴۴/۲۸۴.
۳۴-بحار الانوار ۴۴/۲۹۶ - ۲۹۳.

 


منبع : کتاب جلوه عشق،قصه هاى زندگى امام حسین علیه السلام
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ارتباط راز گونه ماه رجب و امام حسین(ع)
آزاد شده ی حسین(علیه‌السلام)
شبیه ترین مردم به رسول الله نماد جوان سلحشور شیعه
تداعی صحنه کربلا در سوره بلد
نمونه هائى از بيانات پيامبر اكرم در عظمت ...
دلدارى امام بر زينب (س )
شعارهای عاشورا (3)
تحلیل مبنای تاریخی اربعین حسینی
حسین علیه ‏السلام هسته هستی
حسنين امامند چه قيام كنند يا قعود

بیشترین بازدید این مجموعه

دلدارى امام بر زينب (س )
نمونه هائى از بيانات پيامبر اكرم در عظمت ...
تداعی صحنه کربلا در سوره بلد
ارتباط راز گونه ماه رجب و امام حسین(ع)
شبیه ترین مردم به رسول الله نماد جوان سلحشور شیعه
آزاد شده ی حسین(علیه‌السلام)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^