فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

عشق خدائى و حسّ وظيفه‏

عشق خدائى كه حاصل معرفت انسان به خدا و نتيجه شيرين هدايت ربانى است، غذاى حقيقى نفوس ناطقه و ارواح كامله است و ثابت كرده كه در برابر نور جهانتاب اين عشق نيروهاى ديگر حسّى و عقلى و روحى و حتى وجدان وظيفهشناسى و «فرمان بى برگشت» يا قطعى كانت  جز سايه و نمودى ندارند.

كسى كه در زندگى خود عشق خدائى را بر تخت سلطنت بنشاند، حسّ مسئوليت وظيفه يا وجدان اخلاقى يعنى آن فرمان درونى براى او خادم با وفا و بنده حلقه بگوش ميگردد.

اگر حس وظيفه به ستاره ميماند كه راه تاريك زندگى را چند قدم روشن ميسازد، عشق خدائى مانند آفتابى است كه شب هاى تاريك هستى ما را مبدل به روز روشن مينمايد.

توانائى عشق خدائى قابل مقايسه با قدرت حس وظيفه نيست، توانائى عشق خدائى برتر و بالاتر و فوق هر قدرتى است كه از منبع فيض بى كران به نفس ناطقه انسانى عطا شده است، حس وظيفه از عشق زائيده است و نه برعكس، هيچ كس از روى حس وظيفه يا وجدان اخلاقى نمى تواند عاشق شود و عشق ورزد، لكن از روى عشق هركس موظف ميشود كه همه چيز را براى خاطر عشق تحمل كند و فدا سازد.

حس وظيفه ما را فرمان به خدمت ميدهد، ولى عشق ما را دستور به فداى جان مينمايد، حس وظيفه تابع شرطها و قيدهاست، اما عشق، آزاد از هرگونه شرط و قيد است، عشق خدائى شرطى و قيدى نمى شناسد چنان كه آفتاب براى درخشيدن و پخش انوار خود شرطى نمى گذارد بلكه اين كار خودِ ذات او و صفت فطرى اوست.

عشق فرمان رواى حسّ وظيفه و عقل و همه قوه هاى ديگر است، حس وظيفه توليد غيرت و كوشش و چالاكى ميتواند نمود، ولى قدرت عشق بالاترين درجه شجاعت و مردانگى و فداكارى از خود ميزايد.

حس وظيفه رنگ و بوى اجبار دارد، اما عشق وجود خود را هرگز زيربار جبر نمى گذارد زيرا كه او زاده آزادى و شهريار كشور آزادى است، حس وظيفه اكثر اوقات با دلتنگى و خستگى همراه است لكن عشق خدائى پيوسته شادى و شوق و توانائى ميافزايد.

حس وظيفه مانند پروانه از پيش شعله شمع فداى نفس ميگريزد، اما عشق خدائى مانند شمع در مقام فداى نفس آنقدر پافشارى ميكند تا سرا پاى هستى او بسوزد، حس وظيفه هميشه آغاز و انجامى دارد لكن عشق خدائى را نه بدايت و نه نهايت پيداست او نه آغاز دارد و نه انجام بلكه خود آغاز و انجام همه چيزهاست.

اگر حس وظيفه را به رودى تشبيه كنيم كه پيوسته در جريان است، عشق خدائى دريائى است خروشان و بى پايان.

حس وظيفه نفس ما را با آب اطاعت و فرمان برى غسل ميدهد اما عشق خدائى با آتش جان سپارى با ما معامله ميكند چنان كه خواجه فرموده:

بحرى است بحرعشق كه هيچش كناره نيست

آنجا جز آن كه جان بسپارند چاره نيست

اكنون يك دم بينديشيد و تصور كنيد كه اگر مادرى هيچ محبت نميداشت و فرزندان خود را فقط از روى حس وظيفه شناسى پرورش ميداد آن فرزندان چه حالى پيدا ميكردند و زندگى آن خانواده چه شكلى به خود ميگرفت و چه ميوهاى ميبخشيد!

بگذاريد نگاهى به تاريخ ترقى و تكامل بشر در روى زمين بيندازيم و از خود بپرسيم كه آيا اين توده خاك چه صورتى و چه حالى نشان ميداد اگر پرتو عشق دل هاى موجودات آن را گرم و روشن نمى ساخت؟ اگر آفتاب عشق انوار زندگى بخش خود را به روى زادگان اين خاك نمى پاشيد و اگر پروردگان سينه عشق خدائى يعنى مردان دانا و توانا و بينا دل جان هاى خود را در راه عشق به نجات و تربيت بشر فدا نمى كردند زندگى نوع بشر در چه گرداب هولناك ظلمت و جهالت و اختلال ميافتاد و غرق ميشد.

حسّ وظيفه شناسى و اطاعت و فرمان برى از قانون و نظم «ديسيپلين» البته براى حُسن جريان امور و تأمين آسايش و امن و امان هر ملت و هر مملكتى از ضروريات و شرايط اساسى است، لكن اين حسن وظيفه شناسى وقتى ميوه شيرين و فيض و بهره ميدهد كه قوت خود را از قدرت عشق خدائى بگيرد، يعنى هركارى را كه انجام ميدهد از روى عشق و به نور عشق و براى عشق بجا بياورد.

آن ديسيپلين آهنين كه زاده ترس ميباشد افراد بشر را به حال عروسك هاى چوبين مياندازد و نفرت و خودخواهى و پستى و زبونى بار ميآورد، لكن آن ديسيپلينى كه براساس محبت و عشق باشد و خود را از قوّه اين مائده آسمانى سير سازد و همواره مردمان شيردل و با شرافت و قهرمانان فداكار ميزايد و مايه خوشبختى و نيرومندى و كاميابى جاودانى جامعه گردد.

آيا غنچه هاى شادى در سينه افراد انسانى چگونه ميتوانستند شكفته شوند اگر حرارت زندگى بخش عشق سرماى سخت عقل خود بين و يخ هاى هوس هاى نفس خودپرست را نمى گذاخت و زايل نمى كرد.

بر هر صاحبدلى مانند آفتاب روشن است كه گلبن شادى تنها از پرتو نور عشق خدائى سرسبز ميشود و شادى رونق و جمال به زندگانى ميبخشد و بلكه شادى خود ريشه زندگى است، پس عشق خدائى است كه زندگى را زنده نگاه ميدارد و نهال آن را ميوه شادى ميبخشد و كام جان مخلوقات را با آن ميوه شيرين ميسازد بگفته لسان الغيب

به عشق زنده بود جان مرد صاحبدل

اگر تو عشق ندارى برو كه معذورى

روح انسانى اقيانوسى است موج انگيز و بى كران و پر از گوهرها و صدف هاى درخشان و ماهيت ذاتى او عشق خدائى است.

قوه تفكر و تصور و اراده و وجدان و حس وظيفه و جز آنها همه به جاى موج هاى اين اقيانوش عشقاند و در خطها و استقامت هاى مختلف در زمان هاى مختلف و با قوت هاى مختلف به حركت ميآيند، اين قوه درونى اقيانون روح يعنى عشق خدائى است كه آن موج هاى قوا را بر ميانگيزاند، پس هيچ يك از اين موج هاى قواى روحى، خود اقيانوس نيست بلكه تظاهر و نمايشى است از قدرت آن.

از اين جهت كسانى كه به يكى از اين موجهاى اقيانوس روح اهميت و اصليت يگانه داده و آن را قوى ترين قوه محرك اراده و فعاليت نفس انسانى شمردهاند پاى بند جزء شده از حضرت كل بى خبر ماندهاند و چنان كه در يك مثل اروپائى گفته شده: با ديدن درختان انبوه خود جنگل را فراموش كرده و وجود آن را نكار نمودهاند!!

و پذيرش اين هدايت ويژه و شئون آن است كه ميدان زندگى را از ترس و حزن و ناامنى و اضطراب و افراط و تفريط، و جنايت و خيانت، وظلم و ستم، و كينه و نفاق، و غرور و مستى و كبر و خودپرستى و ... پاك ميكند.

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نعمت غریزه جنسی
اين شهر طبيب نمى‏خواهد
امر به دعا
انتهاى كار مرحوم مدرس‏
ريشه جنايات‏
اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند
قیمت آبروی مؤمن
خشم و غضب
سبب ناراحتى پيامبر (ص)
مومنان: وارثان بهشت‏

بیشترین بازدید این مجموعه

اخلاق الهى حضرت سجّاد
ارزش يوسف عليه السلام در مقابل زليخا
بهشت و آرام گرفتن در آن‏
اين شهر طبيب نمى‏خواهد
مومنان: وارثان بهشت‏
بخشش در عید فطر
اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند
علت گرفتاری ما چیست؟
نعمت غریزه جنسی
شفا در تربت سیّدالشهد(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^