آقا شيخ محمد حسين زاهد مى فرمودند: من هر شب براى نماز شب بلند مى شدم. يك روز بعد از ظهر ما را يك جا دعوت كردند، بايد نمى رفتيم، ولى رفتيم. هيچ چيزى هم نخوردم، اما يك بستنى براى ما آوردند، هوا گرم بود، ديدم چيز خوبى است، گرفتم و خوردم.
شب كه براى نماز شب بلند شدم، آمدم از پله ها پايين بيايم كه بروم وضو بگيرم، با سر افتادم، سرم شكافت. همسرم بيدار شد، آمد و زير بغلم را گرفت. سرم را بست. تمام بدنم درد مى كرد.
خوابم برد، در خواب كسى آمد، گفت: شيخ! تو را به بستنى بعد از ظهر چه كار؟ اين كله شكستن جريمه دنياى تو بود كه آخرت كارى به تو نداشته باشيم.
همه جا آدم بايد برود؟ سر هر سفره اى بايد بنشيند؟ هر كسبى را بايد داشته باشد؟ هر پولى از هر جا رسيد، بايد به جيب بزند؟
منبع : پایگاه عرفان