فارسی
سه شنبه 29 اسفند 1402 - الثلاثاء 8 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تعاليم اخلاقى حيات بخش پيامبر اسلام (ص)

سفارشاتى كه پیامبر(ص) در زمينههاى اخلاقى به ابوذر غفارى دارند، گوشهاى از درياى بصيرت و علم و عقل و دانايى او به حقيقت و حاكى از دلسوزى براى بشريت است، در این مطلب به روایتی در این زمینه می‌پردازیم
 تعاليم اخلاقى حيات بخش پيامبر اسلام (ص)

وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوذر

پيامبر عظيم الشأن اسلام جلوه‌ى اعلاى اسما و صفات حق و مصداق اتم و اكمل عملى آيات قرآن و اسوه و سرمشق حسنات و مكارم اخلاقى براى جهانيان و آموزگارى بى‌نظير و شخصيتى بى‌بديل براى تعليم و تربيت انسان‌ها تا روز قيامت است.

 

سفارشاتى كه در زمينه‌هاى اخلاقى به ابوذر غفارى دارند، گوشه‌اى از درياى بصيرت و علم و عقل و دانايى او به حقيقت و حاكى از دلسوزى براى بشريت و نشانه‌اى از دعوت انسان براى آراسته شدنش به كرامت و فضيلت است.

 

بزرگان دين و عالمان وارسته هم چون صدوق، ديلمى، علامه‌ى مجلسى با اسناد حديثى خود از ابوذر غفارى روايت كرده‌اند كه گفت:

أوصَانِى رَسولُ اللَّهِ بِسبعٍ: أوصانِى أن أنظُرَ إلى مَن هُوَ دونِى وَلَا أنظر إلى مَن هُو فَوقِى، وَأوصَانِى بِحُبِّ المَساكِينِ والدُنُوِّ مِنهُم، وأوصانِى أن أقولَ الحقَّ وَإن كَانَ مُرّاً، وَأوصَانِى أن أصِل رَحِمى وَإن أدبرت، وأوصانى أن لَاأخافُ فِى اللَّه لَومَةَ لائِمٍ، وَأوصَانِى أن أستَكثِرُ مِن قَولِ لَاحَولَ وَلَا قُوّةَ إلَّابِاللَّهِ العَلِىّ العظيمِ؛ فَإنّها مِن كَنوز الجَنّة «1»

پيامبر خدا مرا به هفت خصلت سفارش كرد: مرا سفارش كرد كه (در امور مادى و مال و منال) به پست‌تر و پايين‌تر از خودم نگاه كنم و از نظر به بالاتر از خود بپرهيزم؛ و مرا سفارش كرد به بينوايان و تهيدستان عشق ورزم و به آنان نزديك باشم؛ و مرا سفارش كرد كه حق را گويم گرچه تلخ باشد؛ و مرا سفارش كرد كه صله‌ى رحم كنم گرچه رحم من به من پشت كرده باشد؛ و مرا سفارش كرد كه در راه خدا و براى دين از ملامت ملامت كننده نترسم و مرا سفارش كرد كه زياد «لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلى العظيم» گويم؛ زيرا اين ذكر از گنج‌هاى بهشت است.

 

1- نظر به مادون و چشم پوشى از نظر به مافوق‌

چنين حالتى كه از سفارشات بسيار مهم پيامبر است و در هر فرصتى مردم را به آن توجه داده‌اند، اگر با تمرين در باطن انسان تحقق يابد، انسان را به عرصه‌گاه قناعت و شكرگزارى مى‌كشاند و از هجوم حرص و طمع كه محصول تلخ چشم هم چشمى است در مصونيت مى‌برد.

 

انسان‌ها بنا به فرموده‌ى قرآن مجيد به خاطر مصالحى از نظر رزق و روزى و مال و منال يا در وسعت و گشايشند يا در مضيقه و تنگى.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‌فرمايد:

در هر مرتبه‌اى از امور مادى هستى براى اين كه سپاسگزار خدا باشى و قدر نعمت‌هاى او را بدانى و به داده‌ى حق كه بر اساس مصلحت و حكمت است قانع باشى، به مادون خود بنگر و از چشم دوختن به مافوق خويش چشم بپوش؛ زيرا هنگامى كه در امور مادّى به مافوق خود چشم بدوزى، ديو حرص و آز و شيطان، طمع و زياده خواهى تو را وادار مى‌كند كه همه‌ى همّ و غمّ و فكر و انديشه‌ى خود را در به دست آوردن متاع دنيا و مال و ثروت به كار گيرى تا با مافوق خود مساوى و برابر شوى، يا از او پيشى‌گيرى؛ و اگر در اين زمينه نتوانى از راه‌ مشروع اين راه را بپيمايى بى‌ترديد تو را در راه نامشروع مى‌اندازد تا با غارت مال مردم و رشوه و غصب و پايمال كردن حقوق ديگران خود را با مافوق خود برابر و يكسان سازى!

 

ولى اگر در اين زمينه به مادون خود بنگرى كه در چه مضيقه و تنگى كمر شكنى قرار دارد، و براى لقمه نانى و به دست آوردن آنچه براى زندگى اوليه لازم دارد چه رنج و زحمتى را متحمل مى‌شود و چه مشكلاتى را بر خود هموار مى‌نمايد، به آنچه در اختيار دارى و تا حدى زندگى تو و خانواده‌ات را اداره مى‌كند و از بسيارى از مشكلات و سختى‌ها در امانى، قناعت مى‌ورزى و به شكرگزارى و سپاس خدا برمى‌خيزى و از هيجانات روحى و عصبى به سلامت مى‌مانى، و از بسيارى از گناهان كه در اين مسير به ناچار پيش مى‌آيد در مصونيت قرار مى‌گيرى.

 

قرآن مجيد در اين زمينه در سوره‌ى حجر مى‌فرمايد:

«لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» «2».

ديده‌ى خود را [به رغبت و ميل‌] به آنچه از نعمت‌هاى مادى به گروه‌هايى از آنان [ناسپاسان و كافران‌] داده‌ايم مينداز.

نعمت‌هاى مادّى امورى ناپايدارند، سختى‌هايى كه از آنها به انسان به‌ شكل‌هاى مختلف مى‌رسد كم نيست، حفظ و نگاهداريش بسيار مشكل است.

 

منبع هجوم هم و غم و اندوه و غصه مى‌باشد، مگر اين كه از راه حلال به دست آيد و در راه خير براى تبديل شدنش به توشه‌ى آخرت مصرف شود؛ بنابراين به خودى خود چيز باارزشى نيست كه ديده ميل و رغبت تو را به جانب خود جلب كند و در برابر نعمت‌هاى عظيم معنوى قابل ارزش و اهميت باشد.

 

در سوره‌ى طه مى‌فرمايد:

«وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى‌» «3».

ديده‌ى [ميل و رغبت‌] خود را به نعمت‌هاى مادى كه به گروه‌هايى از آنان [كافران و ناسپاسان‌] داده‌ايم باز مگشا، اينها شكوفه‌هاى [پرپر شدنى و از دست رفتنى و زودگذر] زندگى دنياست، [به آنان داده‌ايم‌] تا آنها را [به وسيله‌ى آنها] بيازماييم؛ و آنچه پروردگارت به تو روزى داده است براى تو بهتر و پايدارتر است.

 

بسيار افراد تنگ نظرى كه همواره مراقب اين و آن هستند كه اينان چه دارند و آنان چه دارند و مرتباً وضع مادى خود را با ديگران مقايسه مى‌كنند و از كمبودهاى مادى در اين مقايسه رنج مى‌برند، هرچند آنان كه مورد چشم هم چشمى اينانند آن امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى و استقلال شخصيت به دست آورده باشند، در زندگى شكست خورده و سرخورده مى‌باشند؛ چرا كه به خاطر نظر به زندگى ديگران از زندگى خود راضى نخواهند بود.

 

اين طرز تفكر كه نشانه‌ى عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت است، يكى از عوامل مؤثر عقب‌ماندگى در زندگى حتى در زندگى مادى است.

 

كسى كه در خود احساس شخصيت مى‌كند به جاى اين كه گرفتار چنين مقايسه‌ى زشت و رنج‌آورى شود، نيروى فكرى و جسمانى خود را در راه رشد و ترقى خويش به كار مى‌گيرد و به خود مى‌گويد:

 

من از نظر استعداد و قدرت و همت چيزى از ديگران كم ندارم و دليلى ندارد كه نتوانم از آنان پيشرفت بيشترى كنم. من چرا چشم به مال و مقام آنان بدوزم من خودم بهتر و بيشتر توليد مى‌كنم.

 

اصلًا زندگى مادّى هدف و همّت او نيست. او آن را مى‌خواهد ولى تا آنجا كه به معنويت او كمك كند؛ و به دنبال آن مى‌رود، اما تا جايى كه استقلال و آزادگى او را حفظ نمايد، نه حريصانه به دنبال آن مى‌دود و نه همه چيزش را با آن مبادله مى‌كند كه اين مبادله‌ى آزاد مردان و بندگان خدا نيست، و نه به صورتى زندگى مى‌كند كه نيازمند و محتاج ديگران گردد «1».

 

از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است:

مَن رَمى بِبَصَرِه مَا فِى يَدِ غَيرِهِ كَثُرَ هَمُّه وَلَم يَشْفِ غَيظُه‌ «4»

. كسى كه ديده‌ى خود را به آنچه از (نعمت‌هاى مادى) در اختيار ديگران است بدوزد همواره اندوهناك و غمگين خواهد بود و آتش خشم در دلش فرو نخواهد نشست.

 

2- عشق ورزى به تهيدستان و فقيران‌

بسيارى از اولياى خدا و عارفان معارف و عابدان زاهد و شيداييان واله‌ و مجذوبان عاشق در ميان تهيدستان و فقيرانند. از اين جهت نبايد به احدى از اين طايفه به چشم حقارت نظر كرد، بلكه بايد ادب و احترام و خوش‌اخلاقى و نيك رفتارى را نسبت به آنان رعايت نمود و آنان را از خود برتر و بهتر دانست.

 

اينان گروهى هستند كه خداى مهربان در قرآن مجيد از آنان به خوبى ياد كرده و بزرگشان دانسته و پيامبرش را به احترام آنان فرمان اكيد داده است‌ «5».

 

اينان چهره‌هاى معنوى وارسته و والايى هستند كه خداى بزرگ پيامبرش را به بودن با آنان امر مى‌كند و اجازه نمى‌دهد به خاطر چيزى و كسى دست از آنان بردارد و روى از آنان بگرداند! «6» خداى عزيز شب معراج به پيامبرش فرمود:

 

محبت براى خدا محبت به تهيدستان و فقيران و نزديك شدن به ايشان است.

 

پيامبر گفت: پروردگارا! تهيدستان و فقيران كيانند؟ خدا فرمود: كسانى كه به كم راضى‌اند و بر گرسنگى صابرند و بر آسانى شاكرند، از گرسنگى و تشنگى خود شكايت نمى‌كنند و دروغ نمى‌گويند و بر پروردگارشان خشمگين نمى‌شوند و بر آنچه از دستشان رفته اندوه نمى‌خورند و به آنچه به آنان داده شده شاد نمى‌گردند.

اى احمد! محبت من محبت به تهيدستان و فقيران است، پس به آنان نزديك شو و نشستن آنان را به خود نزديك گردان تا به تو نزديك شوم‌ «7».

 

نشست و برخاست با فقيران، به خانه‌ى آنان رفتن، با آنان عاشقانه معاشرت كردن، و به آنان محبت ورزيدن، آلودگى كبر را از قلب مى‌زدايد و نقش زيباى تواضع را بر صفحه‌ى جان صورت گرى مى‌كند و بيمارى نخوت و خودبينى و فخرفروشى را درمان مى‌كند و راه رسيدن به فيوضات الهى را هموار مى‌نمايد و نهايتاً انسان را محبوب خدا مى‌كند.

 

متكبّران- كه از رحمت پروردگار محرومند و از اخلاق پيامبران و امامان دورند و درونى آلوده دارند- از نشست و برخاست با فقيران امتناع مى‌ورزند و از نزديك شدن به تهيدستان و افتادگان دورى مى‌جويند. درِ خانه‌ى آنان به روى اينان كه گاهى در ميانشان اهل اللَّه هستند بسته است.

 

اين خودخواهان مغرور و آلودگانى كه نشست و برخاست با فقيران و محبت ورزيدن به آنان را براى خود ننگ و عار مى‌دانند گويا خبر ندارند كه پيامبر فرموده است:

لَا يَدخُلُ الجَنّةَ مَن كَانَ فِى قَلْبِهِ مِثقالُ حَبّةٍ مِن خَردَلٍ مِنْ كِبْرٍ... «8»

كسى كه در دلش به وزن دانه‌ى خردلى از كبر است وارد بهشت نمى‌شود!

و گويا نمى‌دانند كه گاهى بندگان خاص خدا و عباد روشن ضمير حق در ميان اين طايفه‌اند كه از هر جهت قابل احترامند.

 

داستان جنيد بغدادى و مسكين‌

جنيد مى‌گويد: وارد مسجدى شدم، فردى را ديدم كه به مردم مى‌گفت: اگر امكان حل مشكل من براى شما فراهم است مشكلم را حل كنيد. در دلم گذشت‌ كه اين بدبخت مفت خور و سربار مردم چهارچوب بدنش سالم است چرا از پى كارى نمى‌رود؟

فرداى آن روز كنار دجله آمدم، ديدم آن مرد سائل خرده سبزى‌هايى كه مردم بالاتر از آن محل به آب مى‌دهند از آب مى‌گيرد و مى‌خورد. تا چشمش به من افتاد گفت: ديروز بدون دليل و علت در باطنت از من غيبت كردى و مرا هدف سوء ظن قرار دادى، به خاطر اين كه باطنت را آلوده نمودى و خود را از رحمت خدا محروم كردى توبه كن، من گرچه چهارچوب بدنم سالم است ولى او خواسته كه در چهارچوب تنگ مادى گرفتار باشم و اين مطلب ربطى به تو ندارد كه نسبت به آن قضاوت بى جا كنى من در عين تنگدستى و تهيدستى از پروردگارم راضى و خشنودم و كمترين گله و شكايتى از او ندارم!

آرى، در ميان تهيدستان كسانى هستند كه آنچه بر دل انسان مى‌گذرد مى‌خوانند، سپس آدمى را به حضرت حق و توبه‌ى از گناه راهنمايى مى‌كنند.

 

عزّت نفس زنى تهيدست‌

دوستى داشتم كه در صبر و متانت، جود و كرم و انجام كار خير و به خصوص رسيدگى به تهيدستان، انسان كم نمونه‌اى بود.

او نسبت به فقرا و نيازمندان و سائلان و مشكل داران محبت فوق العاده‌اى داشت و جانب احترام و ادب را درباره‌ى آنان رعايت مى‌كرد.

مى‌گفت: به واسطه‌ى يكى از دوستانم در يكى از محلات فقير نشين قم به چند خانواده‌ى آبرومند در حدّ برطرف شدن نيازشان كمك مى‌كردم و هر شب جمعه كه به قم مشرف مى‌شدم احوال آنان را به توسّط دوستم خبر مى‌گرفتم.

عصر پنج‌شنبه‌اى در گوشه‌ى مسجد معروف به مسجد طباطبايى كه وصل به حرم مطهر است و مخارج كاشى كارى آن را قبول كرده بودم به تماشاى كار اساتيد هنرمند كاشى كار ايستاده بودم، زنى باوقار و متين سراغ مرا از يكى از خادمان حرم گرفت، خود را به او معرفى كردم، پولى بسيار اندك كه شايد قيمت دو گرده‌ى نان بود به من داد، گفتم: چيست؟ گفت: از شخصى كه هر هفته به من كمك مى‌كرد به زحمت نام شما را پرسيدم، من تا اين هفته مستحق بودم، ولى تنها فرزند يتيمم اين هفته از خدمت سربازى آمد و مردى محترم او را براى كار به حجره‌اش برد و حقوقى كه برايش قرار داده كفاف هزينه‌ى ما را مى‌كند و از شبى كه فرزندم حقوقش را به خانه آورد من از استحقاق درآمدم و اين پول اندك كه از كمك شما نزد من مانده بود هزينه كردنش براى من شرعى نبود، به اين خاطر به شما برگرداندم!!

آرى، در ميان تهيدستان و فقرا كه خداى مهربان به همگان سفارش فرموده است به آنان محبت ورزند و پيامبر بزرگ به ابوذر وصيت مى‌كند كه به آنان عشق بورز و نزديكشان رو، چنين انسانهاى باعزت و كرامتى هم يافت مى‌شود.

 

چهره‌اى برجسته و مؤمن در لباس باربرى‌

در حادثه‌اى عجيب در راه تبليغ دين كه شرحش مفصل است با مردى باربر و به اصطلاح گذشتگان «حمال» آشنا شدم كه به خاطر حالات معنوى و چهره‌ى ملكوتى و اخلاق انسانى‌اش به او دلبستگى پيدا كردم تا جايى كه اگر زمينه برايم فراهم بود هفته‌اى يك بار در منزلش كه در حجره‌اى در يكى از مساجد قديمى تهران بود به دست بوسش مى‌رفتم. او انسانى بود كه در طول دوستى و آشنايى‌ام با او به اين نتيجه رسيدم كه بار امانتى كه آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها از حملش امتناع كردند او به درستى و سلامت آن بار امانت را بر دوش تكليف حمل كرده بود.

رابطه‌ى معنوى من با او تا زمان مرگش برقرار بود، از كسانى بود كه وقتى خبر درگذشتش را شنيدم بسيار بر من سنگين آمد. او علاقه‌ى عجيبى به اهل بيت عليهم السلام بخصوص حضرت سيد الشهداء عليه السلام داشت، و با دعا و قرآن انسى شگفت داشت، تا جايى كه هر سه روز يكبار قرآن را از ابتدا تا انتها با توجه و حال قرائت مى‌كرد.

وقتى در جلسات كميل شركت مى‌كرد، بودن او را غنيمت و بركت مى‌دانستم و برايم روشن بود كه حال تضرّع و زارى و گريه‌ى شديد او عامل جلب رحمت خدا نسبت به آن مجلس است.

او در حالى كه بيش از نود سال از عمرش گذشته بود با نشاطى فوق العاده براى باربرى بيرون مى‌رفت و بار مردم را با مزدى عادلانه جابه جا مى‌كرد!

با پول باربرى در كمال قناعت زندگى خود را اداره مى‌نمود و مازاد آن را به مردى كاسب كه داراى چهار فرزند بود و درآمدش با هزينه‌اش مساوى نبود مى‌پرداخت و مى‌گفت: اين مرد كاسب هم خودش محترم است و هم همسرش از خانواده‌اى معتبر است و من طاقت ندارم كه اين مرد براى مخارج زندگى‌اش شرمنده‌ى همسر و فرزندانش شود!

اگر باز هم مازادى از مال دنيا نصيبش مى‌شد در راه خدا انفاق مى‌كرد و به اين عمل راضى و خوشنود بود.

مجموعه‌ى اثاث و وسايل زندگى‌اش در حدى بود كه انسان با ديدن آن به ياد مسيح و زاهدان واقعى دنيا مى‌افتاد.

از صدايى خوش برخوردار بود، تا جايى كه مردم از شنيدن اذان و دعا و مناجات و قرآن خواندنش لذت مى‌بردند، و هرگاه در جلسات حضور نداشت احساس مى‌كردند گوهرى قيمتى را گم كرده‌اند. او مصداق حقيقى «عاش سعيداً و مات سعيداً» بود.

از طرفى با غرق بودن در معنويت و حسنات اخلاقى مى‌زيست و از طرف‌ ديگر امور دنياى خود را با باربرى اداره مى‌كرد و سربار كسى نبود و با اين همه مازاد مال به دست آمده را در راه خدا هزينه مى‌كرد.

او در تمام دوران زندگى‌اش با اين كه از سواد چندانى برخوردار نبود ولى با كسب معلوماتى كه از طريق مجالس مذهبى و نشست و برخاست با عالمان داشت، سعى كرد در اخلاق ورفتار ومنش وكردار شيعه‌ى حقيقى اميرمؤمنان عليه السلام باشد.

تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگرى

 جلوهى آيينهى گيتى نما را ننگرى

مُلك دل جاى كدورت نيست جاى دلبر است

گر سرا تاريك شد صاحب سرا را ننگرى

روى جانان در دل روشن تجلى مىكند

 بى چنين آيينه روى آشنا را ننگرى

تا نباشد پرتو عشق حقيقى رهبرت

گر چراغ عقل باشى پيش پا را ننگرى

در مقام عشق بىنور است عقل دوربين

چون كشد خورشيد سر نور سها را ننگرى

نرم هم چون دانه كى گردد نهاد سخت تو

تا فشار سخت اين نه آسيا را ننگرى

آخر از ترك هوا واصل به دريا شد جناب

چون تو پابست هوايى جز هوا را ننگرى 

 

3- حق گويى

گاهى ممكن است هجوم باطل و فرهنگ‌هاى شيطانى به يك فرد يا به يك خانواده يا به يك جامعه ميان آنان و حق جدايى اندازد، و پس از مدتى حق را از ياد آنان ببرد، يا ممكن است ستمگرى براى ارضاى هوا و هوس خود زمينه‌اى فراهم آورد كه سبب پنهان ماندن حق شود. در چنين پيش آمدهايى بر مؤمن واجب است حق را اظهار كند و نقاب از چهره‌ى حقيقت بركشد تا بى‌خبرى يا بى‌خبرانى از خواب بيدار شوند، يا گمراهى يا گمراهانى هدايت گردند، يا واقعيتى از اسارت نجات يابد و باطلى كوبيده شود و ملتى از خطر وسوسه‌ها و اغواگرى‌هاى اهل باطل برهند.

 

در اين موارد اگر حق‌گو احساس كند كه با گفتن حق و اظهار حقيقت، تلخى و دشوارى و زيان و خسارت- هرچند سنگين و قابل توجه- به او وارد مى‌شود باز هم به فرموده‌ى پيامبر اسلام بايد حق را بگويد و از اظهار حقيقت امتناع نورزد.

 

حق گويى چراغ دين را در ميان مردم روشن نگاه مى‌دارد و تكاليف و وظايف الهى را به مردم مى‌رساند و ياران شيطان را ضعيف و ناتوان مى‌نمايد و به ياران خدا اضافه مى‌كند و به آنان قدرت و نيرو مى‌بخشد.

 

در اين زمينه روايات بسيار مهمى از پيامبر و اهل بيت بزرگوارش در كتاب‌هاى معتبر حديث آمده كه به برخى از آن روايات اشاره مى‌شود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

أتقَى النّاسِ مَن قَال الحَقَّ فِيمَا لَه وَعَليهِ‌ «9»

پرهيزكارترين مردم كسى است كه در آنچه به سود او و زيان اوست حق بگويد.

 

حضرت امام باقر عليه السلام فرمود:

قُلِ الحَقَّ وَلَو عَلى نَفْسِكَ‌ «10»

حق بگو، گرچه به زيان خودت باشد.

 

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:

ثَلَاثَةٌ هُمْ أقرَبُ الخَلْقِ إلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يَومَ القِيامَةِ حَتّى يَفرُغَ مِنَ الحِسابِ... وَرجلٌ قَال الحَقِّ فِيما عَلَيهِ وَلَه‌ «11»

سه نفرند كه نزديك‌ترين خلق به خداى عز وجل در قيامت‌اند تا حساب پايان پذيرد... و يكى از آنان مردى است كه در آنچه به زيان و سودش بود حق گفته است.

 

و نيز آن حضرت فرمود:

إنَّ مِن حَقِيقَةِ الإيمانِ أنْ تُؤثِرَ الحَقُّ وَإن ضَرَّكَ عَلَى البَاطِل وَإن نَفَعَكَ‌ «12»

به راستى از حقيقت ايمان است كه حق را گرچه به تو زيان رساند بر باطل ترجيح دهى گرچه به تو سود رساند.

 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

أفضلُ الجِهادِ كَلمةُ حقٍّ عِندَ سُلطانٍ جائِرٍ «13»

برترين جهاد بيان حق نزد پادشاه ستمكار است.

 

حضرت يحيى و حق گويى‌

اكثر مورّخان مسلمان و نيز منابع معروف مسيحى جريان جگر خراش شهادت حضرت يحيى را به خاطر بيان حق و اظهار حقيقت بر ضد طاغوت زمان خود دانسته‌اند و چنين بازگو كرده‌اند: يحيى قربانى روابط نامشروع طاغوت زمان خود با يكى از محارم خويش شد. به اين ترتيب كه هيردويس‌پادشاه هوسباز فلسطين عاشق هيروديا دختر برادر خود شد و زيبايى‌ وى دل او را در گرو عشق آتشين قرار داد، لذا تصميم به ازدواج با او گرفت!

اين خبر به پيامبر بزرگ خدا يحيى رسيد. او صريحاً اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات مى‌باشد و من به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.

سر و صداى اين مطلب در همه‌ى شهر پيچيد و به گوش آن دختر رسيد. او همت گماشت كه از يحيى بزرگ‌ترين مانع راه خويش در فرصتى مناسب انتقام گيرد و اين مانع را از سر راه هوس‌هاى خود بردارد.

ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبايى خويش را دامى براى او قرار داد و چنان در وى نفوذ كرد كه روزى هيردويس به او گفت: هر آرزويى دارى از من بخواه كه بى‌ترديد تو را به آرزويت خواهم رسانيد.

هيروديا گفت: من چيزى جز سر يحيى را نمى‌خواهم! زيرا او نام من و تو را بر سر زبان‌ها انداخته و همه‌ى مردم را به عيب‌جويى ما واداشته است، اگر مى‌خواهى دلم آرام شود و خاطرم شاد گردد بايد اين كار را انجام دهى!!

هيروديس كه ديوانه‌وار به آن زن عشق مى‌ورزيد، بى‌توجه به عاقبت اين كار، تسليم شد و چيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند، ولى عواقب دردناك اين عمل سرانجام دامان او را گرفت‌ «14».

 

ابن سكّيت و حق گويى‌

او از بزرگان دانشمندان مكتب اهل بيت عليهم السلام بود و بسيارى از تاريخ نويسان اسلامى از او ياد كرده و بر وى مدح و ثنا گفته‌اند. علماى شيعه او را بزرگ و مورد وثوق و اطمينان شمرده و از ياران خاص حضرت امام جواد و حضرت امام هادى عليهما السلام دانسته‌اند.

اين مرد بزرگ در پنجم رجب سال 244 به دستور متوكّل فرعون صفت به‌ شهادت رسيد. سبب شهادت او اين بود كه روزى متوكل به او گفت: دو فرزند من معتز و مؤيد نزد تو محبوب ترند يا حسن و حسين؟ ابن سكّيت در پاسخ آن مرد ياوه‌گو و ستمگر خيانت پيشه فرياد زد: به خدا سوگند قنبر خادم على بن ابى طالب عليه السلام از تو و دو فرزندت نزد من بهتر است.

متوكل به كارگزارانش گفت: زبانش را از پشت سرش بيرون بكشيد. آن خادمان طاغوت هم به فرمان ارباب خود اين كار را انجام دادند و آن مرد الهى با چشيدن اين زجر و آسيب دردآور به شرف شهادت رسيد.

علامه‌ى مجلسى مى‌فرمايد: گرچه اين بزرگان وجوب تقيه را مى‌دانستند ولى خشمشان براى خداگويى هنگام شنيدن اين اباطيل احتياط از كفشان مى‌برد و وادارشان مى‌كرد كه حق را بگويند گرچه به زيان آنان باشد «15».

 

4- صله‌ى رحم‌

زيارت اقوام و خويشان و رفت و آمد با آنان و گره گشايى از مشكلات ايشان و شاد كردن قلوبشان از امورى است كه در قرآن مجيد و روايات به انجام آن سفارش بسيار و تأكيد فراوان شده است گرچه آنان پيوندشان را با انسان بريده باشند.

 

از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است:

صِل مَن قَطَعَكَ‌ «16»

. با خويشاوندى كه پيوندش را با تو بريده است صله‌ى رحم داشته باش.

 

سِرْ سَنَةً، صِلْ رَحِمَكَ‌ «17»

يكسال طى مسافت كن براى اين كه صله‌ى رحم به جاى آورى.

 

إنَّ أعجَلَ الخَيْرِ ثَواباً صِلَةُ الرَّحِمِ‌ «18»

. كار خيرى پاداشش شتابان‌تر از صله‌ى رحم به انسان نمى‌رسد.

 

صِلُوا أرحامَكُم فِى الدُّنيا وَلَو بِالسَّلامِ‌ «19»

. در دنيا با خويشاوندانتان صله‌ى رحم كنيد گرچه به يك سلام باشد.

 

حضرت على عليه السلام فرمود:

وَأكْرِمْ عَشِيرتَكَ؛ فَإنَّهم جَنَاحُكَ الّذى بِهِ تَطِيرُ، وأصلُكَ الَّذِى إليهِ تَصِيرُ، وَيَدُك الّتِى بِهَا تَصُولُ‌ «20»

. خويشاوندان خود را گرامى دار؛ زيرا آنان بال و پر تو هستند كه با آنان به پرواز مى‌آيى، و ريشه‌ات هستند كه به آنان باز مى‌گردى، و دستت هستند كه به سبب آنان نيرومند مى‌شوى.

 

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

مَن سَرَّه أن يَبسُطَ لَه فى رِزقه وينسأ لَه فى أجلِه فَلْيَصِل رَحِمَه‌ «21»

. كسى كه او را خوشحال مى‌كند كه در رزق و روزى‌اش گشايشى ايجاد شود و در مرگش تأخير افتد صله‌ى رحم كند.

 

امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‌كند كه آن حضرت فرمود: جبرئيل مرا خبر داد:

إنّ رِيحَ الجَنّةِ توجَدُ مِن مسيرةِ ألفَ عامٍ، مَا يَجِدُها عَاقٌ وَلَا قاطِعُ رَحمٍ وَلَا شيخٌ زانٍ‌ «22»

. بى‌ترديد بوى بهشت از هزار سال راه به مشام مى‌رسد ولى به مشام عاق پدر و مادر و قطع كننده‌ى رحم و پيرمرد زناكار نمى‌رسد.

 

امام صادق عليه السلام فرمود:

مردى به محضر رسول خدا آمد و گفت: براى من اقوامى است كه نسبت به آنان صله‌ى رحم دارم ولى آنان مرا آزار مى‌دهند، قصد كرده‌ام به زيارتشان نروم و آنان را ترك كنم. حضرت فرمود: اين هنگام خدا همه‌ى شما را ترك خواهد كرد. گفت: چه كنم؟ فرمود: به كسى كه تو را محروم كرده عطا كن، و با كسى كه از تو بريده صله‌ى رحم كن، و از كسى كه به تو ستم ورزيده درگذر؛ چون اين گونه رفتار كردى خداى عزّ و جلّ پشتيبان تو و بر ضدّ آنان است‌ «23».

 

5- نترسيدن از سرزنش سرزنش كنندگان‌

اهل ايمان به ارزش‌هاى دينى و اخلاقى چنان پاى بند و استوارند كه گويى كوهى ايستاده بر روى زمينند.

آنان وقتى در برابر سرزنش و ملامت ملامتگران قرار مى‌گيرند كه آنان را با زبان باطل گويشان به خاطر ايمان و اخلاق و رعايت حلال و حرام و پايدارى و استقامت در اجراى احكام الهى و عفت و عصمت ناموسشان مورد سرزنش قرار مى‌دهند. هيچ واهمه و ترسى به خود راه نمى‌دهند و حركت خود را در راه مستقيم الهى تداوم مى‌بخشند و به حفظ ارزش‌ها مى‌كوشند و تحت تأثير نابكاران جامعه و مردم پوك و پوچ قرار نمى‌گيرند.

 

قرآن مى‌فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» «24».

اى اهل ايمان! هركس از شما از دين خود باز گردد (زيانى به خدا و پيامبر نمى‌رسد) خدا در آينده گروهى را مى‌آورد كه آنان را دوست دارد و آنان نيز خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان فروتن و نسبت به كافران نيرومندند، در راه خدا جهاد مى‌كنند و از سرزنش كنندگان بيمى ندارند، اين فضل خداست كه به هركس بخواهد عطا مى‌كند و خدا بسيار عطاكننده و داناست.

 

6- بسيار گفتن «لا حول ولا قوّة إلا باللَّه العلى العظيم»

از سفارشات بسيار مهم قرآن مجيد و روايات، متذكر بودن انسان به ذكرى است كه آن ذكر، قلب را صفا مى‌دهد و سينه را جلا مى‌بخشد و روح را آراسته به نورانيت مى‌كند و نفس را به عرصه‌ى تزكيه مى‌كشاند و اعضا و جوارح را تحت تأثير قرار مى‌دهد. از جمله‌ى آن ذكرها، ذكر نورانى و ثمربخش «لا حول ولا قوة الّا باللَّه العلى العظيم» است‌ «25».

 

«حول» به معناى تحول و دگرگونى و «قوت» به معناى توانايى و نيرومندى است، و اين حقيقت براى اهل بصيرت و صاحبان دانش و بينش و خردمندان بزم آفرينش مسلّم و قطعى است كه در همه‌ى عرصه‌ى هستى و پهن دشت خلقت هيچ نوع تحوّل و دگرگونى و توانايى و نيرومندى جز با تكيه بر خداى برتر و بزرگ وجود ندارد. اگر او تحوّل چيزى را اراده كند تحوّل انجام خواهد گرفت، گرچه همه‌ى موجودات جهان هستى در برابر خواست او بايستند، و اگر او بخواهد نيرومندى‌اش را در كارى به كار گيرد به كار مى‌گيرد و هيچ نيرويى در برابر نيروى حضرتش تاب مقاومت ندارد.

 

اگر اين ذكر از دل شروع شود، و نورانيتش روان و جان را در آغوش گيرد و بر زبان صادقانه جارى گردد، اين حقيقت خودنمايى خواهد كرد كه همه‌ى دگرگونى‌ها به دست اوست و توانايى و نيرومندى در ملك و ملكوت و غيب و شهادت جز توانايى و نيروى او وجود ندارد؛ بنابراين در صورتى كه انسان وابسته به وجود مبارك حق باشد، و راه استوار و صراط قويم اسلام را بپيمايد وبه فرمان‌هاى ثمر بخش حضرت محبوب گردن نهد، از تحولات و تغييرات باكى به خود راه نمى‌دهد و از هيچ قدرتى كه در برابر قدرت دوست پوچ و هيچ است نمى‌هراسد و در برابر ستمگران مى‌ايستد؛ و اگر ايستادنش به قيمت از دست دادن جانش تمام شود هم چون پيشواى شهيدان با همه‌ى وجود فرياد مى‌زند:

إنّى لا أرَى الموتَ إلّاسَعادةً ولا الحياةَ مَعَ الظّالمينَ إلّا بَرَماً «26»

. من مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با ستمگران را جز ملولى و نابودى نمى‌دانم.

 

كسى كه به اين صورت ياد خدا كند بى‌ترديد خداى مهربان هم از او ياد مى‌كند. و ياد خدا نسبت به عبد تحقق آثار ذكر در خيمه‌ى حيات عبد و جلوه دادن توفيق در همه‌ى شؤون زندگى اوست.

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» «27».

مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.

 

و اين ذكر و ياد و متذكّر بودن بايد پيوسته و دايم باشد، كه ياد و ذكر پيوسته و دايم اسلحه‌ى نيرومندى براى راندن شيطان و دور كردن او از عرصه‌ى زندگى است.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً» «28».

اى اهل ايمان خدا را فراوان و بسيار ياد كنيد.

 

«فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‌ جُنُوبِكُمْ» «29».

چون نماز را به پايان برديد پس خدا را در حال قيام و قعود و به پهلو خوابيده ياد كنيد.

 

ابن عباس در توضيح اين آيه مى‌گويد: يعنى خدا را در شب و روز و در خشكى و دريا و در سفر و حضر و هنگام دارايى و تنگدستى و بيمارى و سلامت و پنهان و آشكار ياد كنيد.

 

اين گونه ذكر در حقيقت همان ذكر قلبى دايمى است كه در بخشى از فرصت‌ها، بى‌اختيار و با اختيار بر زبان جارى مى‌شود و اشك از ديدگان بر چهره فرو مى‌ريزاند و اعضا و جوارح را در همه‌ى حركاتشان از ضربه‌هاى مهلك‌ شيطان حفظ مى‌كند و وسوسه‌گرى‌ها و اغواگرى‌ها را از دامن حيات دور مى‌نمايد.

 

رسول خدا عليه السلام مى‌فرمايد:

مَن أكثَرَ ذِكرَ اللَّهِ احَبَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً كُتِبَت لَه بَرَاءَتانِ: بَرَاءَةٌ مِن النّارِ وَبَراءَةٌ مِن النِّفاقِ‌ «30»

. كسى كه همواره ياد خدا كند خدا او را دوست خواهد داشت، و كسى كه پيوسته ياد خدا باشد دو برائت براى او ثبت مى‌شود: برائتى از آتش دوزخ و برائتى از دورويى و نفاق.

 

امام صادق عليه السلام مى‌فرمايد:

شِيعَتُنا الَّذينَ إذا خَلَوْا ذَكَروا اللَّهَ كَثيراً «31»

. شيعيان ما كسانى هستند كه چون خلوت كنند در آن خلوت پيوسته خدا را ياد مى‌كنند.

 

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- خصال: 2/ 345، حديث 12؛ بحار الانوار: 74/ 75، باب 4، حديث 2.

(2)- حجر (15): 88. اينكه خداى متعال پيامبر خود را از نگاه كردن به نعمتهاى مادى و... كافران نهى مى‌كند به اين دليل است كه توجه او را به اين مطالب جلب نمايد كه ما بهترين نعمتها را به تو عنايت كرديم كسى كه بهترين نعمت را دارد ديگر معنا ندارد كه به مسائل بى‌ارزش مادى چشم بدوزد؛ چرا كه در آيه‌ى قبل از اين آيه‌ى شريفه مى‌فرمايد: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» ما به تو سوره‌ى حمد و قرآن عظيم داديم. بنابراين هر فردى كه به اين مطالب با دقت توجه كند و بداند كه سرمايه‌اى همچون قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را دارد، نبايد در هيچ زمانى احساس نياز به مسلمانان نمايد تا چه رسد كه به خاطر مسائل مادى و امور دنيوى بر كافران و سركشان و ناسپاسان و فاسدان چشم بدوزد(3)- طه (20): 131.

(3)- تفسير نمونه: 11/ 135.

(4)- تفسير صافى: 3/ 121؛ بحار الانوار: 74/ 118، باب 6، حديث 11.

(5)- «لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ» حجر (15): 88.

(6)- «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» كهف (18): 28.

(7)- يا أحمد! إن المحبة للَّه‌هى المحبة للفقراء، والتقرب إليهم قال: يا رب! ومن الفقراء قال: الذين رضوا بالقليل وصبروا على الجوع وشكروا على الرخاء ولم يشكوا جوعهم ولا ظمأهم ولم يكذبوا بألسنتهم ولم يغضبوا على ربهم ولم يغتموا على ما فاتهم ولم يفرحوا بما آتاهم، يا أحمد! محبتى محبة للفقراء فادن الفقراء و قرب مجلسهم منك وبعد الأغنياء وبعد مجلسهم منك فإن الفقراء أحبائى‌

ارشاد القلوب: 1/ 200، الباب الرابع و الخمسون؛ بحار الانوار: 74/ 23، باب 2.

(8)- معانى الاخبار: 241، باب معنى الكبر، حديث 2؛ مجموعه‌ى ورام: 1/ 198، بيان ذم الكبر.

(9)- صحيفة الرضا: 91، باب الزيادات، حديث 24؛ بحار الانوار: 68/ 288، باب 56، حديث 15.

(10)- من لا يحضره الفقيه: 4/ 177، باب الوصية من لدن آدم، حديث 5403؛ بحار الانوار: 71/ 157، باب 10، حديث 2.

(11)- امالى صدوق: 358، المجلس السابع و الخمسون، حديث 6؛ بحار الانوار: 72/ 26، باب 35، حديث 7.

(12)- المحاسن: 1/ 205، باب 5، حديث 57؛ بحار الانوار: 67/ 106، باب 48، حديث 2.

(31)- عوالى اللآلى: 1/ 432، المسلك الثالث، حديث 131؛ كنز العمال: 15/ 923.

(14)- قصه‌هاى قرآن: 322.

(15)- الكنى والالقاب: 1/ 309.

(16)- كنز الفوائد: 2/ 31، فصل من عيون الحكم؛ بحار الانوار: 74/ 173، باب 7.

(17)- نوادر الراوندى: 5؛ مستدرك الوسائل: 15/ 234، باب 11، حديث 18097.

(18)- كافى: 2/ 152، باب صلة الرحم، حديث 15؛ بحار الانوار: 71/ 121، باب 3، حديث 83.

(19)- مشكاة الانوار: 166، الفصل الخامس عشر فى صلة الرحم؛ بحار الانوار: 74/ 162، باب 7، حديث 165.

(20)- نهج البلاغه: 642، نامه‌ى 31، درباره‌ى زنان؛ غرر الحكم: 407، حديث 9329.

(21)- خصال: 1/ 32، من سره خصلتان، حديث 112؛ بحار الانوار: 71/ 89، باب 3، حديث 5.

(22)- معانى الاخبار: 330، باب معنى الحيوف و الزنوق و الجواض، حديث 1؛ بحار الانوار: 71/ 95، باب 3، حديث 26.

(23)- عبد اللَّه بن طلحة قال: سمعت أبا عبد اللَّه عليه السلام يقول: إن رجلا أتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم فقال: يا رسول اللَّه! إن لى أهلا قد كنت أصلهم، وهم يؤذونى، وقد أردت رفضهم، فقال له رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم إذن يرفضكم اللَّه جميعا، قال: وكيف أصنع، قال: تعطى من حرمك، وتصل من قطعك، وتعفو عمن ظلمك، فإذا فعلت ذلك كان اللَّه عزّ وجل لك عليهم ظهيرا، قال ابن طلحة: فقلت له عليه السلام: ما الظهير، قال: العون.

الزهد: 36، باب البر الوالدين و القرابة، حديث 95؛ بحار الانوار: 71/ 100، باب 3، حديث 50.

(24)- مائده (5): 54.

(25)- در كتب معتبر ا ز مصادر خاصه، در رابطه‌ى با اين ذكر شريف روايات مفصلى ذكر شده است:

كافى: 2/ 521، 525، 528، 530، 531 و...؛ ثواب الأعمال: 162؛ وسائل الشيعه: 7/ 217، باب 43؛ مستدرك الوسائل: 5/ 366، باب 39 و...

(26)- مناقب: 4/ 68، فصل فى مكارم اخلاقه (ع)؛ بحار الانوار: 44/ 192، باب 26، حديث 4.

(27)- بقره (2): 152.

(28)- احزاب (33): 41.

(29)- نساء (4): 103.

(30)- كافى: 2/ 499، باب ذكر اللَّه عز و جل كثيراً، حديث 3؛ محجة البيضاء: 2/ 268، كتاب الأذكار و الدعوات، باب اول.

(31)- كافى: 2/ 499، باب ذكر اللَّه عز و جل كثيراً، حديث 2؛ محجة البيضاء: 2/ 268، كتاب الأذكار و الدعوات، باب اول.

 

منابع مقاله : زیبایی های اخلاق؛ استاد حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

با این کلید، ثروتمند شوید!
پیشوایان خردسال؛ از حضرت عیسی تا امام عصر(عج)
اسارت اهل بیت امام حسین (ع) و بردن ایشان به کوفه
حرکت کاروان امام حسین علیه السلام از مکه به کوفه
آداب ورود و خروج منزل
جایگاه حضرت معصومه (سلام الله علیها)
داستان مردي که به زيارت امام حسين عليه السلام ...
سیره عملی امام سجاد علیه السلام
زيارت کربلا و ايمان
رابطه متقابل امیرمؤمنان(ع) و حق - بخش دوم

بیشترین بازدید این مجموعه

بسترهاي سلطه پذيري از نگاه قرآن
سلام در تحلیل قرآن
تجمل گرايى و آفات آن
آداب ورود و خروج منزل
قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
تسبيح و حمد و تقديس‏
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
راهکاری برای رفع فقر و تنگدستی
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^