فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

سيره اولياى الهى عليهم السلام‏

 

 

 منابع : کتاب عرفان اسلامی جلد یک   نوشته: استاد حسین انصاریان 

 

در اين قسمت بايد ابتدا از انبياى الهى و امامان عليهم السلام بزرگوار ياد كرد كه در تمام مدت عمر به چيزى جز خدا فكر نكردند و هيچ چيز را بر وجود مقدّس او ترجيح ندادند.

داستان انبياى خدا را در قرآن مجيد بخوانيد به آياتى كه زندگى ابراهيم،

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 79/ 142، باب 18، حديث 26؛ مستدرك الوسائل: 2/ 427، باب 64، حديث 2368- 31.

موسى، يوسف، ايوب و ساير پيامبران عليهم السلام را بازگو مى كند دقت كنيد و ببينيد كه آن بزرگواران جز خدا هدفى و محبوب و معشوقى نداشتند. بذل مال، ايثار جان و گذشت كردن از آنچه در اختيار آنان بود؛ براى خدا ايمان، عمل و اخلاق آنان را تشكيل مى داد.

حضرت ابراهيم در اين زمينه مكرّر امتحان شد، ساير پيامبران در اين مرحله بارها به شدايد و گرفتارى هاى سخت دچار شدند؛ ولى غير او را نخواستند و جز او نديدند و به غير او فكر نكردند و سخنى جز سخن او را نشنيدند.

زندگى امامان شيعه عليهم السلام در اكثر كتب اسلامى بازگو شده است. آن بزرگواران نيز همانند انبياى الهى از همه چيز خود در راه اللّه گذشتند و غير او را ترجيح ندادند.

خداوند بزرگ در قرآن مجيد از آنان به عنوان ايثارگران ياد كرده است. داستان عجيب و واقعه حيرت انگيز حضرت امام حسين عليه السلام را همه مى دانند، آن بزرگوار در راه خدا از همه چيز گذشت در حالى كه دشمن حاضر بود تحت هر شرائطى با حضرت سازش كند؛ ولى آن انسان آزاده، تنها با خدا معامله كرد و در اين معامله از همه چيز خود دست شست و حاضر نشد دنيا و آنچه در آن است را بر يك لحظه ترجيح دهد.

در اين زمينه عارف بزرگ الهى قمشه اى چه نيكو سروده است:

از بر زين چون شه عشق آفرين

كرد زمين مفخر عرش برين

با تن صد چاك و دل سوزناك

ناله همى كرد به يزدان پاك

گفت الها ملكا داورا

پادشها ذوالكرما ياورا

در رهت اى شاهد زيباى من

شمع صفت سوخت سراپاى من

عشق تو شد جان و تنم فى هواك

نيست بود در نظرم ماسواك

جز تو جهان را عدم انگاشتم

غير تو چشم از همه برداشتم

عشق تو شد عقل من و هوش من

گشته همه خلق فراموش من

مهر تو اى شاهد زيباى جان

آمده در پيكر من جاى جان

وادى سيناى تو شد سينه ام

پرتو عكس تو شد آيينه ام

 

ايستادگى اصحاب اخدود تا پاى جان

خداى متعال در قرآن مجيد، از «اصحاب اخدود» ياد كرده است. از نظر قرآن كريم اينان جرمى جز ايمان به خدا نداشتند.

داستان آنان بنا به نقل تفاسير چنين است:

مردى وارد شهر «صنعا» پايتخت يمن شد و به سوى كاخ حكومتى «ذونواس» حركت كرد، دربان كاخ از ورودش جلوگيرى نمود و گفت: در اين گرماى سوزان به چه علت به درب اين خانه آمده اى؟ گفت: خطر بزرگى پيش آمده است بايد ذونواس را از اين خطر آگاه كنم.

دربان گفت: پادشاه الآن از پذيرفتن تو معذور است، فعلًا قتلى را پشت سر گذاشته و از اضطراب شهر «صنعا» كاسته و مسئله يهوديّت را به مانند زمان تبّع رسانده و اكنون آماده است، تا در جنگى كه در شرق و غرب روى مى دهد شركت كند، او قصد دارد يهوديّت را دين عمومى نموده و حكم تورات را در زمين حاكم كند.

در هر صورت پادشاه نزديك غروب آماده ملاقات است، مسافر گفت: خبر من با برنامه شاه فاصله زيادى ندارد و مربوط به همين دين است. دربان گفت: لحظه اى صبر كن تا شاه وارد باغ شود. پس از آن كه ذونواس بيرون آمد دربان به او گفت:

مردى از «نجران» واقع در كشور حجاز براى ملاقات با شما آمده است و مى خواهد خبر از دين جديدى بدهد كه خطر بزرگى براى يهوديّت است.

ذونواس گفت: دين جديد! كدام دين؟ او را پيش من آوريد، مرد آمد و پس از احترام گفت: اى پادشاه! من براى درخواست كمك نزد تو نيامده ام؛ بلكه براى حادثه بزرگى كه در «نجران» پيش آمده است به حضورت رسيده ام.

ذونواس گفت: منظورت چيست؟ گفت: مدّتى است در نجران دين جديدى پيدا شده و به نام عيسى مسيح بشارت مى دهد، بت پرستان نجران آسايش فكر خود را در اين مسلك يافته و دسته دسته به اين دين مى گروند. آنچه مهم است اين است كه عدّه اى از يهوديان از دين خود دست كشيده و داخل دينى مى گردند كه بت پرستان با كمال اشتياق به آن روى مى آورند؛ اگر پادشاه يهوديّت را حفظ نكند به زودى آثار آن از نجران معدوم مى گردد.

ذونواس گفت: اين دين چگونه به «نجران» راه يافت؟ گفت: در ميان عدّه اى كه به «نجران» آمده بودند دو نفر وارد شدند، يك مرد رومى به نام «فيميون» و ديگرى مردى به نام «صالح» يكى از بت پرستانى كه درخت خرما مى پرستيد فيميون را خريد، او را شخص بزرگوارى يافت، مى ديد در كار خستگى ندارد و هيچ گونه شكايتى از سنگينى كار نمى كند، تمام روز را كار كرده و شب را به اتاقى براى عبادت پناه مى برد. يك روز او را در حال نماز ديد، از اتاقش بدون چراغ نورى مشاهده كرد، از كارش تعجّب كرد، از او پرسيد: آيا غير از آن درخت خرما را عبادت مى كنى؟ فيميون گفت: من خدايى را پرستش مى كنم كه مالك عالم و اداره كننده آن است، همان خدايى كه مسيح به وجودش راهنمايى كرده و قدرتش را به ما نمايانده است. اين درخت مالك نفع و ضرر نيست؛ بلكه خودش را نمى تواند حفظ كند و ضررى را از خود دور نمايد. اگر من بخواهم مى توانم از خداوند تقاضا كنم بادى بفرستد و آن را خشك نمايد، يا آتشى فرستاده آن را بسوزاند.

ارباب گفت: آيا مى توانى چنين كارى را انجام دهى؟ گفت: آرى، اگر انجام دهم به آيين حق مى گروى؟ گفت: بلى، فيميون نماز خواند و از خدا خواست تا دعايش را مستجاب كند؛ بادى بر درخت وزيد و درخت خشك شد. در اين هنگام ارباب فيميون به حق ايمان آورد، اين مسئله در نجران منتشر شد و بسيارى از مردم آيين مسيح را پذيرفتند. سپس آن مرد مطالب ديگرى درباره فيميون گفت در حدّى كه غضب و خشم ذونواس به جوش آمد و با لشكرى انبوه به سوى نجران حركت كرد، شهر را محاصره كرد بزرگان و صاحبان رأى را جمع نمود و گفت: قبل از اين كه دست به كشتار شما بزنم به شما مهلت مى دهم كه يا يهوديت را قبول كنيد و يا اعدام و شكنجه در انتظار شماست.

مردمى كه حق را يافته بودند، مردمى كه لذّت حق پرستى را چشيده بودند، مردمى كه از معرفت الهى برخوردار شده بودند. مردمى كه مى دانستند در اين دنيا جز وجود او چيزى اصالت ندارد، در پاسخ آن ستمگر گفتند: اين دين جديد با جان ما درهم آميخته و به تار و پود وجود ما راه يافته است، ما از آن دست برنمى داريم چه به ما مهلت دهى، چه ما را به كام مرگ دراندازى.

ما با خداى خود معامله كرده ايم و هرگز او را به هيچ چيز ترجيح نمى دهيم. دنيا محلّى است زودگذر و سهم ما از آن بسيار اندك است و ما همه چيز خود را كه خداست با اين سهم اندك عوض نمى كنيم.

ذونواس كه پافشارى مؤمنان را به اين دين ملاحظه كرد، دستور داد خندقى حفر كنند و آتشى سهمگين برافروزند، از پيرمرد زمين گير وپيره زن قد خميده، از جوان رشيد و طفل شيرخوار از خرد و كلان، چشم نپوشيد و همه را در كام آتش افكند و آنان نيز از حقّ دست برنداشته، كشته شدن را بر ننگ دنيا ترجيح دادند و جان خود را نثار معشوق حقيقى كردند «1». و به فرموده امام صادق عليه السلام از آنان شدند كه ايثار محبوب بر ماسوا كردند: وَدَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ.

و به قول عارف بزرگوار فيض كاشانى:

خوشا آن كو انابت با خدا كرد

به حق پيوست و ترك ماسوا كرد

خوشا آن كو دلش شد از جهان سرد

گذشت از هر هوس ترك هوا كرد

خوشا آن كس كه دامن چيد زاغيار

بيار واحد فرد اكتفا كرد

خوشا آن كس كه فانى گشت از خود

زتشريف بقاى حق قبا كرد

خوش آن كو در بلا ثابت قدم ماند

به جان و دل به عهد او وفا كرد

خوش آن كو لذت دار الفنا را

فداى لذّت دار البقا كرد

 

خوش آن دانا كه هر دانش كه اندوخت

يكايك را عمل بر مقتضا كرد

خوشا آن كو به حدس صاحب عقل

مهم و نامهم از هم جدا كرد

خوشا آن كو به تنهايى گرفت انس

چو فيض ايام بگذشته قضا كرد

 

سخا چيست؟

زنى عارفه و آگاه، از جماعتى پرسيد: به نظر شما سخا چيست؟ گفتند:

بخشيدن مال. گفت: اين كار اهل دنياست، سخاى خواص كدام است؟ گفتند:

بذل طاقت در طاعت، گفت: به اميد ثواب، گفتند: آرى، گفت: اين معامله يك برده است با وجود آيه:

[مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها] «2».

______________________________
(1)- تفسير القمى: 2/ 413، ذيل تفسير آيات سوره بروج.

(2)- انعام (6): 160.

هر كس كار نيك بياورد، پاداشش ده برابر آن است.

سخا كجاست؟

گفتند: عقيده تو چيست؟ گفت: به نظر من سخا يعنى معامله با خدا نه براى بهشت نه جهنم، نه براى ثواب نه خوف از عقاب.

ترجيح خدا بر همه چيز

در تفسير «روح البيان» آمده است:

در زمان هاى دور ستمگرى قصر با شكوهى بنا كرد، آن گاه از باب تكبّر و غرور فرمان داد كسى به آن قصر نزديك نشود و گفت: مجازات تخلّف از اين فرمان قتل است.

او تصوّر مى كرد، جز آشنايان، هر كس به آن قصر نزديك شود، قصد سويى دارد، از اين رو آن فرمان ظالمانه را صادر كرده بود.

يكى از مردان الهى با زحمت زياد به او راه يافت و او را نصيحت كرده از عقوبت آن همه ظلم ترساند، ولى نصايح آن سالك راه در او اثرى نكرد، آن مرد از آن شهر كه در آن، آن همه ظلم مى ديد و توان جلوگيرى از آن را نداشت هجرت كرد و در منطقه اى خارج از آن محدوده از نى و چوب اتاقى براى عبادت و خدمت بنا كرد.

روزى آن ستمگر با يارانش در قصر بود، فرشته مرگ به صورت جوانى در برابر ديدگان آنان ظاهر شد و دور قصر مى گشت و به آنان چشم مى دوخت، بعضى از نزديكان گفتند: ما جوانى را در حال گردش به دور كاخ مى بينيم، ستمگر جلوى پنجره آمد و او را ديد گفت: اين راهگذر ديوانه و حتماً غريب است، يكى برود و او را از زندگى راحت كند.

يك نفر از آنان براى اجراى فرمانِ شاه حركت كرد، به محض حمله، قبض روح شد و مُرد. به آن ستمگر گفتند: نديم كشته شد، سخت برافروخته شد، فرمان داد يكى برود و او را بكشد، دوّمى هم قبض روح شد.

ستمگر سخت عصبانى شد و خودش رفت، فرياد زد: كيستى كه علاوه بر نزديك شدن به قصر من دو نفر از ياران ما را كشتى؟ گفت: مگر مرا نمى شناسى، گفت: نه، گفت: من فرشته مرگم.

سلطان از شنيدن نام او بر خود لرزيد و شمشير از كفش افتاد، خواست فرار كند فرشته مرگ گفت: كجا مى روى؟ من مأمور گرفتن جان توام، گفت: به من مهلت بده، براى وصيت و خداحافظى نزد اهل و عيالم بروم، ملك الموت گفت: چرا كارهاى نيكو را در زمانى كه مهلت داشتى انجام ندادى؟ اين را گفت و جان آن ظالم را گرفت.

از آنجا نزد آن مرد خدا رفت و گفت: بشارت كه من عزرائيل هستم شر آن ستمگر را از سر مردم بريدم! آن گاه خواست برگردد خطاب رسيد: اى ملك الموت! عمر بنده صالح من سر آمده است، او را نيز قبض روح كن. ملك الموت گفت: هم اكنون من مأمور قبض روح تو شدم، گفت: مرا مهلت مى دهى تا به شهر رفته با زن و فرزندانم عهدى تازه كنم و با آنان خداحافظى نمايم؟ خطاب رسيد: به او مهلت بده، فرمود: مهلت دارى، قدم اول را كه برداشت لحظه اى در فكر رفت و از رفتن پشيمان شد، گفت: اى ملك الموت! من مى ترسم با ديدن زن و بچه تغييرى در من حاصل شود و به خاطر آن تغيير از عنايت حق محروم شوم، من نمى خواهم ملاقات با زن و فرزند را به لقاى او ترجيح دهم؛ مرا قبض روح كن كه خدا براى زن و فرزند من از من بهتر است!

او صاحب خانه را خواست

هم چنين در آن تفسير آمده است:

يكى از اولياى خدا براى انجام فريضه حج عازم سفر شد طفل ده يا دوازده ساله اش گفت: كجا مى روى؟ گفت: بيت اللّه، طفل در عالم كودكى تصوّر كرد

هركس بيت را ببيند صاحب آن را نيز خواهد ديد، روى شوق و عشق به پدر گفت:

چرا مرا با خود نمى برى؟ پدر گفت: زمان حجِّ تو نرسيده است. طفل به شدت گريست و با اصرار از پدر خواست تا او را همراه خود ببرد.

سرانجام پدر پذيرفت و او را با خود همراه كرد. چون به ميقات رسيدند مُحْرم شدند و سپس به سوى كعبه حركت كردند، هنگام ورود به مسجد الحرام طفل، ناله جانسوزى كرد و جان داد، پدر به سوگ او نشست و فرياد مى زد: آه كودكم كجا رفت، ناگهان از گوشه خانه خدا ندايى شنيد كه گفت: تو خانه خواستى خانه را يافتى او صاحب خانه خواست صاحب خانه را يافت.

به قول سالك راهِ دوست فيض كاشانى:

دواى درد ما را يار داند

بلى احوال دل دلدار داند

ز چشمش پرس احوال دل آرى

غم بيمار را بيمار داند

وگر از چشم او خواهى زدل پرس

كه حال مست را هشيار داند

دواى درد عاشق درد باشد

كه مرد عشق درمان عار داند

طبيب عاشقان هم عشق باشد

كه رنج خستگان غمخوار داند

نواى زار ما بلبل شناسد

كه حال زار را هم زار داند

نه هر دل عشق را در خورد باشد

نه هركس شيوه اين كار داند

زخود بگذشته اى چون فيض بايد

كه جز جانبازى اينجا عار داند

 

گرسنگى شقيق بلخى

نوشته اند:

«شقيق بلخى» سه روز بى غذا ماند، پس از سه روز در حالى كه از زيادى عبادت و گرسنگى، ضعف گرفته بود، دست به درگاه حق برداشت و عرضه داشت:

«اطْعَمَنِى» خدايا! گرسنه ام غذايم بده.

پس از فراغت از دعا شخصى را ديد كه به طرف او مى آيد، به شقيق سلام كرد و گفت: همراه من بيا، شقيق حركت كرد و به خانه اى رسيد. در آن خانه ظروفى از طعام هاى رنگارنگ و كارگرانى مشغول پذيرايى را ديد چون از غذا خوردن فارغ شد و قصد رفتن كرد صاحب خانه پرسيد: كجا؟ گفت: مسجد، گفت: ممكن است نامت را بگويى؟ گفت: شقيق، ناگهان فرياد زد: اين خانه خانه توست و اينان كارگران تواند، من خدمتكار و بنده پدرت بودم، از طرف پدرت تجارت رفتم، چون برگشتم مرده بود، تو را نمى يافتم تا آنچه هست به تو بدهم، اكنون كه تو را يافتم مال خود و غلامانت را برگير.

شقيق گفت: اگر اينان غلامان منند همه در راه خدا آزادند و اگر مال از من است، برداريد و بين خود تقسيم كنيد تا هريك از ندارى درآييد، من نيازى به آنچه در زندگى ام زياد است ندارم، نياز من به بى نياز است.

فقط خدا

ذكر حقيقى است كه هركس به آن آراسته گردد، جز به او نينديشد و جز به خاطر او كارى نكند و اخلاقى جز اخلاق او نداشته باشد.

ابو عبداللّه راضى گفت:

پيش «وليد سقّا» رفتم و مى خواستم كه در فقير از او سؤال كنم، سربرآورد و گفت: فقير به كسى گفته مى شود كه هرگز جز حق در خاطره او نيامده و در قيامت از عهده آن برآيد «1».

______________________________
(1)- نفحات الانس: 37.

آيا به غير حق چيزى انتخاب كنم

در تفسير قسمتى از آيات سوره «يس» «1» آمده است:

چون حبيب نجّار خبر رنج و مشقّت رسولان خدا را از دست مردم «انطاكيه» شنيد به شتاب، از منزل خود كه در نقطه اى دور دست از شهر قرار داشت، به سوى مردم آمد، اين انسان فداكار از مؤمنان واقعى بود. وى از درآمد كسب و كار خود قسمتى را براى اهل و عيال و قسمتى را نيز براى دادرسى تهيدستان خرج مى كرد.

هنگامى كه با مردم روبرو شد فرياد زد: اى مردم! از رسولان الهى و انسان هاى پاكى كه در برابر اين همه زحمت و رنج، كمترين پاداشى از شما طلب نمى كنند پيروى كنيد. چگونه مرا به خدايان دروغين دعوت مى كنيد؟ چرا بايد من خداى آفريننده خود را نپرستم؛ در صورتى كه بازگشت شما به سوى اوست؟ آيا من به جاى خداى آفريننده، خدايى را برگزينم كه اگر خداى واقعى بخواهد به من ضربه اى بزند، (مرا در قيامت، عذاب دهد يا در دنيا دچار گرفتارى كند) شفاعت آن خدايان ضررى را از من دفع نكرده و نمى توانند نجاتم دهند؟ در اين صورت آيا من از زيانكاران نخواهم بود؟ اى رسولان الهى! گواه باشيد؛ به خداى فرستنده شما ايمان آوردم.

امّا با اين كه مى دانست پيروى از رسولان و دفاع از آنان مشقت زيادى به دنبال دارد، در عين حال خدا و اهداف الهى را مقدم داشت و در ميدان مبارزه قدم گذاشت و محبوب خود را بر زن و فرزند و مال و جان و همه هستى خود مقدّم داشت. سرانجام بر اثر حمله مردم كه با سنگ و آلات قتاله به او هجوم بردند كشته شد، سپس جنازه او را به ديوار شهر براى تماشاى مردم آويختند، خداى بزرگ در

______________________________
(1)- «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ»؛ (از دورترين نقطه شهر مردى شتابان آمد گفت: اى قوم من از اين فرستادگان [خدا] پيروى كنيد)، يس (36): 20.

سوره مباركه «يس» از او تجليل كرده و آن چهره پاك را يكى از ستارگان درخشان بهشت معرفى كرده است. آرى، اين گونه مردمان كه در راه حق از همه چيز گذشتند در ادّعاى محبّت راستگوترين مردم بودند و چنان بودند كه محبوب را بر همه ماسوا ترجيح دادند. و به فرموده امام صادق عليه السلام: وَدَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ.

اثر معجزه آساى ادب

حرّ بن يزيد در روز عاشورا بر سر دو راه قرار گرفته بود: يكى سپهسالارى، ثروت اندوزى، زن و فرزند، مقام و منزلت مادّى و ديگر جان باختن و از هستى گذشتن؛ امّا آن انسان عاقل پس از اندكى تأمّل حق تعالى را در پرتو امامت حضرت سيّدالشهدا عليه السلام بر ماسوا ترجيح داده و با خداى عزّوجلّ معامله كرد.

در اين زمينه در كتاب «نقد و تحليل و تفسير مثنوى» «1» مى خوانيم:

انسانى كه داراى ادب درونى است، هرچند كه مرتكب تبهكارى شود، هرچند كه خود را گاهى ببازد؛ ولى سرانجام آن ادب روحى او را از سقوط نجات خواهد داد.

در داستان حرّ بن يزيد رياحى مى خوانيم:

اين مرد به عنوان مبارزه و دستگيرى حسين بن على عليهما السلام و سپردن آن به دست خونخوار تاريخ بشرى يعنى «ابن زياد» بيرون آمد و در برابر حسين عليه السلام قرار گرفت.

آن چنان كه دو دشمن خونى رو در روى يكديگر مى ايستند، بر سر راهش ايستاد.

هنگام نماز حسين عليه السلام فرمود: تو برو يك طرف و با لشكرت نماز بخوان تا ما نيز نماز خود را بخوانيم حرّ گفت: شما جلو بايست تا نمازمان را به امامت تو بخوانيم.

حر بن يزيد آن روز نماز را پشت سر حسين بن على عليهما السلام خواند، سپس هنگامى كه

______________________________
(1)- نقد و تحليل و تفسير مثنوى: 1/ 97.

امام عليه السلام قصد حركت داشت حرّ بن يزيد مخالفت كرد و حسين عليه السلام با جمله تندى (مادر به عزايت گريه كند) حرّ را مخاطب قرار داد.

حرّ بن يزيد بدون كوچكترين جسارتى گفت: شما مى توانيد به من اين جمله را بگوييد؛ ولى من با نظر به شخصيت شما نمى توانم چنين جمله را بگويم؟

اين ادب روحى و اين شخصيت عالى حرّ بن يزيد باعث شد كه در روز خونين دشت نينوا سرانجام حقيقت را تشخيص داده و از پايين ترين درجه به بالاترين درجه ترقى كرده و جانب حسين عليه السلام كه جانب حق و حقيقت واللّه است را گرفته و جان خود را در راه او نثار نمايد «1».

اختيار محبوب در سخت ترين شرايط

«محمّد بن ابى عمير» يكى از برجسته ترين افرادى است كه تاريخ نمونه او را كمتر به ياد دارد. كتب رجالى از او مسائل مهمّى نقل كرده اند كه در اينجا به ترجمه مقاله «رجال الكشى» درباره او اكتفا مى كنيم:

على بن الحسن مى گويد:

ابن ابى عمير به خاطر جانب دارى از حق گرفتار و به حبس محكوم و از نابسامانى وضع زندان و شكنجه دچار بلاهاى زيادى شد.

آنچه داشت به حكم خليفه ستمگر مصادره شد، از ميان اموال او كتاب هاى گرانبهايى كه در حديث تأليف كرده بود نيز به غارت رفت. او نزديك به چهل جلد از نوشته هايش را از حفظ داشت كه از بازگوشده هاى آن كتب، تحت عنوان «نوادر» ياد مى شود.

فضل بن شاذان كه خود از كم نظيرترين عاشقان بود مى گويد: از محمّد بن ابى

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 44/ 313، باب 37، حديث 1.

عمير نزد حاكم وقت شكايت شد كه او نام تمام شيعيان را در عراق مى داند، او را گرفتند و گفتند از تشكيلات شيعه پرده بردار، امتناع كرد، عريانش كردند و او را بين دو درخت آويختند و صد ضربه تازيانه زدند، فضل مى گويد: ابن ابى عمير گفت:

وقتى مرا مى زدند و تازيانه ها را يكى پس از ديگرى فرود مى آوردند درد شديدى مرا گرفت، كم مانده بود كه اسرار شيعه را فاش كنم؛ امّا ناگهان نداى «محمّد بن يونس بن عبدالرحمان» را شنيدم كه گفت: اى محمّد بن ابى عمير! به ياد ايستادن در برابر محضر الهى باش. از اين ندا قوّت گرفتم و بر آنچه بر من رفت استقامت كردم و از اين بابت خداى بزرگ را شكر مى كنم. فضل بن شاذان مى گويد: بر اثر آن گرفتارى بيش از صدهزار درهم به او زيان وارد شد.

هم چنين فضل بن شاذان مى گويد: وارد عراق شدم، كسى را ديدم شخصى را مورد عتاب قرار داده و مى گويد: تو مرد صاحب عيالى و كسب و درآمد تو براى آنان از راه نوشتن است، مى ترسم كه طول سجده هايت به ديدگانت ضربه وارد كند!!

چون او سخن خود را تكرار و بر آن اصرار ورزيد گفت: چقدر با من حرف مى زنى واى بر تو، اگر بنا بود با سجده طولانى چشم كسى از بين برود؛ بايد تاكنون چشم ابن ابى عمير از بين رفته باشد!!

چه گمان دارى درباره كسى كه بعد از نماز صبح سجده شكر مى كند و تا هنگام زوال آفتاب سر برنمى دارد.

آرى، اينان از بى نظيرترين افرادى بودند كه محبوبى به جز خدا نداشتند و هر محبّتى را براى او مى خواستند و هيچ گاه با همه پيشامدها و سختى ها چيزى را بر حضرت او ترجيح نمى دادند «1».

______________________________
(1)- رجال الكشى: 584 و 591.

آسيه و معبود واقعى

ملّا فتح اللّه كاشانى در تفسير خود «1» چنين مى گويد:

آسيه به جهت خلوص ايمان رستگار شد و وصلت او با فرعون به او ضررى نرسانيد و نقصى در قرب و منزلت او در نزد حضرت حق پيدا نشد.

نقل است: وقتى كه ساحران سحر خود را نمايش دادند و موسى عليه السلام عصايش را انداخت و اژدها شد و سحر ساحران را باطل كرد آسيه ايمان آورد. و مدّتى ايمان خود را از فرعون پنهان مى داشت، چون فرعون بر آن مطلّع شد، به او گفت: از دين موسى عليه السلام برگرد، امّا برنگشت بنابراين فرعون امر كرد تا او را چار ميخ كرده در آفتاب بينداختند ... آن گاه فرعون دستور داد: تا سنگى آوردند تا بر سينه وى نهند، آسيه چون آن سنگ را ديد؛ نجات از فرعون و دخول در جنّت را از خداى متعال درخواست كرد:

[إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ] «2».

و خدا براى مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامى كه گفت:

پروردگارا! براى من نزد خودت خانه اى در بهشت بنا كن ومرا از فرعون وكردارش رهايى بخش ومرا از مردم ستمكار نجات ده.

خداى بزرگ دعاى وى را مستجاب كرد و حجاب از پيش وى برداشت. پيش از آن كه سنگ بر او واقع شود خانه وى به وى نمود كه از يك درّ سپيد بود، وى خوشحال شد بعد از آن روح وى قبض كرد و آن سنگ بر جسد بيجان آمد و عذاب

______________________________
(1)- تفسير ملّا فتح اللّه كاشانى: 9/ 346 ذيل آيه 11 سوره تحريم.

(2)- تحريم (66): 11.

فرعون را نچشيد «1».

راستى اين گونه ايمانها در ميان اين گونه بشرها از عجايب است، انسانى كه مقام دوم مادى و رياستى مملكتى است، زنى كه به انواع زيور و آرايش دنيا آراسته است، فردى كه همه گونه وسائل عيش و نوش مادى برايش فراهم است؛ پس از درك حقيقت و يافتن محبوب واقعى، او را بر هر چيزى ترجيح دهد و به آن چه وابسته و تعلّق قلبى دارد در راه او از آن بگذرد و انواع رنج ها و مشقت ها را تحمل كرده و حتّى جان شيرين خود را در شيرين ترين دوران زندگى يعنى جوانى نثار محبوب خود كند.

______________________________
(1)- داستان حضرت «آسيه» كه افتخار كنيزى حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليها السلام را در قيامت دارد، اين گونه نيز نقل شده است:

زنى در دربار فرعون به عنوان آرايشگر دختر فرعون خدمت مى كرد. روزى هنگام آرايشِ دختر فرعون شانه از دستش رها شد و روى زمين افتاد. او هنگامى كه خواست شانه را بردارد نام خدا را بر زبان جارى كرد. دختر فرعون پرسيد: مگر خدايى جز پدرم است؟ زن آرايشگر گفت: آرى، خداى من مالك تمام جهان و خالق آن است؛ حتّى پدر تو. دختر فرعون ماجرا را براى پدرش بازگو كرد به دنبال اين خبر، فرعون دستور داد تا زن آرايشگر را گرفتند و او را با ميخ به زمين دوخته و زير ضربات تازيانه گرفتند. هر چه فرعون مى گفت: بگو من خداى توام، زن آرايشگر مقاومت مى كرد.

فرعون دستور داد: تا دو فرزند اين زن موحّد عاشق را در كوره اى از آتش بياندازند ولى او هم چنان بر عقيده خود استوار و پا برجا بود. در اين هنگام «آسيه» همسر فرعون جلو آمد و او را به باد توبيخ گرفت.

فرعون گفت: آخر اين زن خدايى مرا قبول ندارد، آسيه گفت: خوب من نيز قبول ندارم. تو خدا نيستى و مخلوق خدايى. در اينجا بود كه فرعون دستور داد: آسيه را نيز با ميخ به زمين دوختند و سرانجام با شكنجه فراوانى به شهادت رساندند.

اعتماد و توكل بر حق

در روزگار عيسى بن مريم عليه السلام، زنى بود صالحه و عابده، چون وقت نماز فرا مى رسيد، هر كارى كه داشت رها و به نماز و طاعت مشغول مى شد.

روزى هنگام پختن نان، مؤذّن بانگ اذان داد، او نان پختن را رها كرد و به نماز مشغول شد؛ چون به نماز ايستاد، شيطان در وى وسوسه كرد «تا تو از نماز فارغ شوى نان ها همه سوخته مى شود» زن به دل جواب داد: اگر همه نان ها بسوزد بهتر است كه روز قيامت تنم به آتش دوزخ بسوزد.

ديگر بار شيطان وسوسه كرد: پسرت در تنور افتاد و سوخته شد، زن در دل جواب داد: اگر خداى تعالى قضا كرده است كه من نماز كنم و پسرم به آتش دنيا بسوزد من به قضاى خداى تعالى راضى هستم و از نماز فارغ نمى شوم كه اللّه تعالى فرزند را از آتش نگاه دارد.

شوهر زن از در خانه درآمد، زن را ديد كه به نماز ايستاده است. در تنور ديد همه نان ها به جاى خويش ناسوخته و فرزند را ديد در آتش بازى همى كرد و يك تار موى وى به زيان نيامده بود و آتش بر وى بوستان گشته، به قدرت خداى عزّوجلّ.

چون زن از نماز فارغ گشت، شوهر دست وى بگرفت و نزديك تنور آورد و در تنور نگريست، فرزند را ديد به سلامت و نان به سلامت هيچ بريان ناشده، عجب ماند و شكر بارى تعالى كرد و زن سجده شكر كرد خداى را عزوجلّ، شوهر فرزند را برداشت و به نزديك عيسى عليه السلام برد و حال قصّه با وى نگفت. عيسى گفت: برو از اين زن بپرس تاچه معاملت كرده است و چه سرّ دارد از خداى؟ چه اگر اين كرامت آن مردان بودى او را وحى آمدى و جبرئيل وحى آوردى او را.

شوهر پيش زن آمد و از معاملت وى پرسيد، اين زن جواب داد و گفت: كار آخرت پيش داشتم و كار دنيا باز پس داشتم و ديگر تا من عاقلم هرگز بى طهارت ننشستم الّا در حال زنان و ديگر اگر هزار كار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنيدم همه كارها به جاى رها كردم و به نماز مشغول گشتم و ديگر هركه با ما جفا كرد و دشنام داد، كين و عداوت وى در دل نداشتم و او را جواب ندادم و كار خويش با خداى خويش افكندم و قضاى خداى را تعالى راضى شدم و فرمان خداى را تعظيم داشتم و بر خلق وى رحمت كردم وسائل را هرگز بازنگردانيدم اگر اندك و اگر بسيار بودى بدادمى و ديگر نماز شب و نماز چاشت رها نكردمى، عيسى عليه السلام گفت: اگر اين زن مرد بودى پيغامبر گشتى «1».

مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئله اى است كه دوبار قرآن مجيد بر آن شهادت داده است، يكى ابراهيم عليه السلام در زمان نمرود و ديگر موسى عليه السلام در دوران كودكى در عصر فرعون و البته هركس با تمام وجود تسليم حق گردد، خداوند هر مشكلى را برايش سهل و هر چيزى را به فرمان او قرار خواهد داد. چنانچه فرموده اند: الْعَبُودِيَّةُ جُوْهَرَةٌ كُنْهُهُ الرُّبُوبِيَّةُ

بندگى حقيقتى است كه در ذات آن مالكيت بر هر چيز نهفته است.

در اين زمينه حكايات بى شمارى از انبيا و اوليا نقل شده است كه آيات قرآن مجيد هم آن حكايات را تصديق مى كند. از جمله يكى از بزرگان گويد:

وقتى در باديه مى رفتم از كاروان بازماندم و راه گم كردم، در باديه مى گشتم چند روز برآمد، اميد از خود برداشتم، ناگاه يكى پى ديدم كه در آن وقت در روم بود از پى مى رفتم تا رسيدم به پشته اى از ريگ. بر آن پشته رفتم محرابى ديدم در او آدمى ديدم نشسته، شادمانه شدم كه آدمى ديدم، آنجا نشستم و زمانى ببودم آفتاب فرو شد.

______________________________
(1)- منتخب رونق المجالس؛ بستان العارفين؛ تحفة المريدين: 243.

وقت نماز شام درآمد، جوانى ديدم مى آمد نيكو روى جامه هاى نيكو پوشيده و بر اين بالا برآمد و پاى بر زمين زد، چشمه آب روان گشت از آن ريگ، اين جوان مرد بدان آب طهارت كرد و پاره اى آب بخورد، بدان محراب باز رفت من نيز برخاستم فراز شدم از آن آب بخوردم، همه تشنگى از من بشد و هم گرسنگى و هم ماندگى از من زايل شد، پس آب دست بكردم و بايستادم و نماز كردن گرفتم چون جوان، از نماز فارغ شدم قصد رفتن كرد، من دست بر وى زدم، گفتم: از بهر خداى تعالى مرا راه بنماى كه من راه گم كرده ام، گفت: بيا از پس بر اثر وى برفتم هنوز گامى چند نرفته بودم كه بانگ اشتر شنيدم و روشنايى مشعله اى ديدم، روى از پس كرد و مرا گفت: كاروان اينك! گفتم: به خداى كه بر نگويى كه تو كيستى؟ گفت: من زين العابدين ام ... «1».

و امام على عليه السلام فرمود:

وَاللّهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَر وَقَذَفْتُ بِهِ أَرْبَعينَ ذَرْعاً تُحِسَّ بِهِ أَعْضائى بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَلا حَرَكَةٍ غَذائيّةٍ وَلكِنّى أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَنَفْسٍ بِنُورِ رَبِّها مُضيئَةٍ «2».

به خدا قسم درب خيبر را بواسطه اعضاو قدرت جسمى و غذايى كه خوردم نكندم و پرتاب نكردم بلكه به قدرت ملكوتى و با نور الهى كمك شدم.

______________________________
(1)- تحفة المريدين: 245.

(2)- بشارة المصطفى: 191، روضة الواعظين: 1/ 127؛ الأمالى، شيخ صدوق: 513، المجلس السابع والسبعون، حديث 10.

 [فَاذا تَحَقَّقَ الْعِلمُ فى الصَّدْرِ خافَ ]

زمانى كه دانش انسان به خداوند بزرگ و مقام حضرت او و به جريمه هايى كه در دنيا و آخرت براى جرم ها معيّن فرموده و به عاقبت خود كه چه خواهد شد، در دل آدمى تحقّق پيدا كرد و هم چون ريشه درخت در قلب انسان ثابت گشت حالت ترس در دل او جاى خواهد كرد. از آنجا كه اين حالت كه ريشه اش دانش انسان به واقعيّت ها است، ثابت خواهد شد، انواع خوف ممدوح كه در گذشته در شش قسمت بيان شد براى آدمى حاصل مى شود.

1- خوف از پيش آمدن حوادث ناگوار براى مردم بر اثر بى توجّهى آنان به مسائل تربيتى و اعلام خطر به آنان و درصدد پيشگيرى برآمدن از آن حوادث براى نجات خلق.

2- خوف از سوء عاقبت و فعاليت در جهتى كه عمر آدمى به حسن عاقبت خاتمه يابد.

3- خوف از مقام خدا و در نتيجه پاك ماندن از گناه.

4- خوف از عذاب گناه انجام گرفته كه بهترين علت براى توبه و بازگشت است.

5- خوف از نقصان در عبادت يا قلّت آن در برابر عظمت حق و در نتيجه كوشش بيشتر براى عبادت بيشتر.

6- خوف از كوچكى خود در برابر عظمت بى انتهاى حضرت حق و در نتيجه، فعاليت كردن براى اتصال به حضرت او از طريق عبادات كامل جهت جبران كوچكى خويش.

 [وَإِذا صَحّ الخَوفُ هَرَبَ ]

چون ترس به واقعيّت در دل جاى گيرد و ترس صحيح باشد به دنبال آن مسئله گريز مى آيد، گريز از جاهلان، گريز از بدكارانى كه توقع خوبى در آنان نمى رود، گريز از گناه و معصيت و هرچه كه نزد مولا پسنديده نيست.

 [وَإِذا هَرَبَ نَجا]

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

خوش آمدی! از خدیجه پنجی
چه کسانی مورد رحمت خدا قرار نمی گیرند؟
فروش سرمايه وجود انسانى به كفر
شبیه ترین مردم به رسول الله نماد جوان سلحشور شیعه
تداعی صحنه کربلا در سوره بلد
کارون عترت، زير سايه قران
وجوب حفظ قلب از نفوذ شيطان‏
چهل حديث پيرامون روزه و روزه‌ دار
بهشتستان یار از سروش اصفهانی‏
مثنوی عاشورایی از شیخ فریدالدین محمد (عطار) ...

بیشترین بازدید این مجموعه

دعای امام سجاد(ع) به وقت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان
خود فراموشی؛ خدا فراموشی
نصيحت پيامبر (ص) به ابوذر
دعا؛ اسلحه مؤمن‏
صبر و مقاومت در سیره پیشوایان
بهترین ذخیره انسان برای بعد از مرگ!
تدبیرهایی از جنس شیطانی
یار واقعی امام هادی(ع)
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^