فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

غلام عبداللّه مبارك


عطار نيشابورى مى گويد : عبداللّه مبارك غلامى داشت كه با او قرارداد بسته بود اگر قيمت خود را با كار كردن به من بپردازى من تو را آزاد خواهم كرد . روزى شخصى به عبداللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر مى كند و كفن اموات را از بدن اموات بيرون مى آورد و به فروش مى رساند و از فروش كفن درهم و دينار به تو مى پردازد ! عبداللّه از اين خبر بسيار غمگين شد . شبى بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسيد ، ديد غلام وارد قبرى شد و با پوشيدن جامه اى بسيار كهنه و انداختن زنجيرى به گردن صورت بر خاك گذاشت و با نيازمندى هرچه تمام تر به درگاه بى نياز به مناجات و دعا و گريه و زارى مشغول شد .عبداللّه ، با ديدن آن حال به گوشه اى خزيد و آرام آرام مشغول گريه شد . غلام تا نزديك سحر مناجات و دعايش را ادامه داد ، سپس از قبر بيرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسيدن به شهر به اولين مسجدى كه رسيد وارد مسجد شد و به نماز صبح ايستاد و پس از نماز گفت : اى مولاى حقيقى من ! شب به روز رسيد ، هم اكنون مولاى مجازى من از من درهم و دينار مى خواهد . خدايا ! چاره ساز بيچارگان تويى و سرمايه بخش به مفلسان و گدايان تويى . در آن حال نورى پديد شد و از ميان نور دينارى زر در دست غلام قرار گرفت عبداللّه ، با مشاهده اين حال بىطاقت شد ، به سوى غلام رفت و سر غلام را به سينه گرفت و گفت : هزار جان چون منى فداى چنين غلامى باد ، اى كاش تو خواجه بودى و من غلام غلام ، چون اين وضع را ديد ، گفت : خدايا ! تا الآن كسى جز تو از راز من خبر نداشت ، اكنون كه رازم فاش شد اين زندگى را نمى خواهم ، مرا به نزد خود بر ; در زمزمه و مناجات بود كه در آغوش عبداللّه جان به جان آفرين تسليم كرد !عبداللّه ، او را با همان جامه بسيار كهنه دفن كرد . همان شب رسول خدا (صلى الله عليه وآله)را در خواب ديد كه با حضرت ابراهيم بر براقى سوارند و به سوى او مى آيند ، چون به عبداللّه رسيدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه كهنه به خاك سپردى ؟!آرى ، وجود مقدس حضرت حق در جميع احوال و در جميع امور به صورت هاى گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ويژه در وقت مناجات و دعا و توبه و راز و نياز مورد مهربانى و رحمت خود قرار مى دهد .
پادشاها ! جرم ما را درگذار *** ما گنه كاريم تو آمرزگار
تو نكوكارى و ما بد كرده ايم *** جرم بى پايان و بى حد كرده ايم
دائماً در فسق و عصيان مانده ايم *** هم قرين نفس و شيطان مانده ايم
بى گنه نگذشته بر ما ساعتى *** با حضور دل نكرده طاعتى
روز و شب اندر معاصى بوده ايم *** غافل از يؤخذ نواصى بوده ايم
بر در آمد بنده بگريخته *** آبروى خود به عصيان ريخته
مغفرت دارد اميد از لطف تو *** زان كه خود فرموده اى لا تقنطو
نفس و شيطان زد كريما راه من *** رحمتت بادا شفاعت خواه من
چشم دارم كز گنه پاكم كنى *** پيش از آن كاندر لحد خاكم كنى
اندر آن دم كز بدن جانم برى *** از جهان با نور ايمانم برى

برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

آنان كه براى خدا دوستى كردند كجايند ؟
حکایتی از ذلت و مسكنت، پادشاهى و مكنت‏
داستان شعوانه و توبه‏
دورى از طاغوت به خاطر ترس از خدا
حکایتی از لقمه حرام‏
شايد بخل ورزيده باشد
شكر او را از فقر نجات داد
داستانى شگفت از مبارزه با نفس‏
توبه ابولبابه
مهر و محبّت، مرا پايبند مسجد كرد

بیشترین بازدید این مجموعه

آنان كه براى خدا دوستى كردند كجايند ؟
پيروى نكردن از غافلان
از يك خلال دندان ناراحتم
جهاد افضل
حکایتی از لقمه حرام‏
مرا سالم نگاه دار
همچون يك امت‏
آسانى دشوارى‏ها به قدرت او
دورى از طاغوت به خاطر ترس از خدا
توبه یزید بن معاویه!

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^