فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ارزش عمر و راه هزينه آن-جلسه شانزدهم(متن کامل+عناوین)

قزوين، مسجد النبى دهه اول صفر 1384
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
كسانى كه علاقه مند هستند تا سرمايه عظيم عمر آنها به درستى و سلامت خرج و هزينه شود، تا به فرموده قرآن مجيد: اتصال به تجارتى پيدا كنند كه سود اين تجارت، ابدى، دايمى و هميشگى است. نظام استوار، متين و حكيمانه اى را بايد رعايت كنند و در چارچوب ويژه اى كه مقرر شده است، قرار بگيرند.
اصل نظام را كه از چه مراتب و درجاتى مقرّر شده است را براى شما ذكر مى كنم كه در رأس اين نظام، وجود مقدس حضرت حق است، كه نگاه تربيتى او را كه ناشى از رحمت او و ربوبيّت اوست، در مباحث گذشته گفتيم. بحث بعد، قرآن كريم است و بعد از قرآن كريم، معلم قرآن است كه حتماً او بايد با به كار گرفتن قرآن، زمينه رشد، كمال و تربيت انسان را فراهم كند و در رأس همه معلم ها، وجود مبارك رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله و پس از او اهل بيت عليهم السلام مى باشند، قرآن مجيد بدون تكيه بر ايشان داروى شفابخشى نخواهد بود. طبيب است كه بايد راهنمايى كند كه اين نسخه را چگونه بايد به كار بگيريد و دواهاى اين نسخه را توضيح بدهد. در مرحله بعد نيز عقل انسان قرار دارد كه واسطه بين انسان و پيغمبر، امام، وحى و پروردگار عالم است. عقل بايد با معارف الهى تغذيه و پخته بشود و گرفته هاى خود را كه علم به دين، فقه در دين و آگاهى به شريعت پروردگار است، در نفس منعكس كند و نفس را از آلودگى ها و رذايل پاك كند.
در قرآن كريم بسيار به اين معنا به صورت: «وَ يُزَكّيهِمْ»
يا:«قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكهَا»
اشاره كرده است، «زكّيها» يعنى تزكيه نفس. چون اگر نفس با انوارى كه از عقل مى گيرد، تزكيه نشود، آداب تربيت عملًا تحقق پيدا نمى كند.
كبر، عامل سقوط انسان
هيچ وقت شخص متكبر كه كبر او از آلودگى هاى نفس او است- تسليم خواسته هاى خدا نمى شود كه اعضا و جوارح خود را وارد عمل صالح كند. قرآن مجيد در اين زمينه روانكاوى شگفت آورى كرده است: «إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخشِعِينَ»
مسائل الهى بر دوش ها انسان ها بسيار سنگين است، نمى خواهند زير بار آن بروند، مگر آن كسانى كه نسبت به حضرت حق، درونى فروتن، خاكسار و متواضع دارند. اگر اين بيمارى ابليسى- كبر- در درون كسى باشد، در عين دانستن، تسليم خدا نخواهد شد؛ يعنى مى داند كه خدا امر مى كند و سرپيچى از امر او معصيت است و مى داند كه نتيجه اصرار به اين سرپيچى، جهنم ابدى است، ولى با وجود دانستن باز خود را در اين راه مى اندازد، فقط به خاطر همان تكبّر در مقابل حضرت حقّ كه؛ من نيز براى خودم كسى هستم، كسى نبايد به من امر و نهى كند. اين، بيمارى است. من براى خودم كسى هستم؟ چرا انبيا اوامر خدا را راحت قبول و عمل مى كردند؟ چون هيچ كدام بيمارىِ «من براى خودم كسى هستم» را نداشتند، همه خود را مملوك يك مالك مى دانستند، به عبارت ساده تر: همه خود را كارگر يك كارفرما، يك سرمايه دار غنىّ، عظيم و بى نهايتى چون خدا مى دانستند و در اين كارگرى نيز مى دانستند كه بناى عظيم انسانيت را با مصالحى كه قواعد تربيت است، مى سازند. از اين كارگرى لذت مى بردند، چون عناصر ساختن ارزش بود. كار را ارزش مى ديدند. عناصر ارزشى را مى گرفتند و با بدن، نفس و عقل به كار مى بستند و در نهايت از بچه متولد شده از مادر، مانند حضرت ابراهيم، يوسف، موساى كليم الله و مسيح عليهم السلام درست مى شد. اين را مى ديدند و مى دانستند، پس چرا نسازند؟ چرا بايد وارد بيدار و بينا وارد كار نشوند؟ زحمتى نيز حس نمى كردند.
اتصال به حق با بصيرت
انبيا عليهم السلام اين معنا را مى ديدند كه كانال تكاليف، اوامر خدا و ترك نواهى را بايد عبور كنند تا فرزند آنها در پايان كار، طلاى بيست و چهار عيار از كار در بيايد، مانند حضرت ابراهيم، يوسف و بقيه انبيا عليهم السلام. اين همه دلسوزى براى مردم مى كردند، مى دانستند مردم با پيمودن راه ضلالت، همه چيزشان به لجن كشيده مى شود. اين را هم مى ديدند و هم مى دانستند. هيچ وقت فريفته زندگى پر زرق و برق منحرفان نمى شدند و آرزوى آن زندگى ها را نمى كردند، بلكه آن زندگى ها را لعنت مى كردند.
قرآن مجيد اسم اين ديد را «بصيرت» گذاشته است: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى»
حبيب من! به مردم بگو: راه من اين است؛ شما را دعوت مى كنم به اين كه به تمام زيبايى هاى بى نهايت، به زمينه رشد و كمال، به غنىّ مطلق، به وجود مقدسى كه خزائن آسمان و زمين در اختيار اوست وصل بشويد تا با اين اتصال، طلاى تمام عيار شويد. قرآن مى گويد:«فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»
كجا مى رويد؟ بياييد ما بصيران به شما بگوييم كه كجا داريد مى رويد. پايان كار شما تعفّن، لجن زار، آلودگى، كثافت و بعد خلود در هفت طبقه جهنم است، چون بوى تعفن اگر بيرون بزند، كل هستى قيامت را بهم مى ريزد. شما با كورى مسير را طى مى كنيد. كه در قرآن لفظ «أعمى» مكرّر آمده است: «وَ مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ»  اين جاده را با چشم باز نمى رويد، بلكه با چشم بسته و در تاريكى مى رويد.
بياييد تا ما كه مى بينيم، شما را راهنمايى كنيم.
نسنجيدن اعمال جهنميان در قيامت
اولين كسى كه ظاهر و باطن همه چيز را مى بيند، پروردگار است. او دارد جاده را مى بيند كه شما را به كجا برساند. در اين جاده همه چيز شما غارت مى شود، كوچك مى شويد و بعد به جايى مى رسيد كه پروردگار مى فرمايد:«فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَزْنًا»  در قيامت براى اين گروه كوچك شده، ترازوى سنجش نمى گذارم، چون وزنى ندارند كه آنها را بسنجم. پوك و پوچ هستند و وزن ندارند. من ترازو را براى سنجيدن و نمره دادن مى گذارم، اين ها چيزى ندارند كه من بخواهم به آنها نمره بدهم. «بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»  نفهم هستند. نفهمى به قول فلاسفه، عدم است. آنها مى گويند: شرّ، عدم خير و جهل، عدم عقل است.
جهل از ديدگاه فلاسفه
وقتى در قم فلسفه مى خواندم، به سراغ قرآن و روايات مى رفتم ببينم كه نظر كتاب خدا و اهل بيت عليهم السلام راجع به اين مسأله فلسفى چيست. به فلسفه نگاه مستقل نمى كرديم و نبايد بكنيم. اين مستقل نگاه كردن خطرناك است. اولين كسى كه مستقل نگاه كردن به فلسفه را رد كرد، مرحوم آيت الله سيد موسى زرآبادى قزوينى بود، كه مكتب تفكيك را پايه گذارى كرد؛ كه مواظب باشيد تا قرآن و فرهنگ اهل بيت عليهم السلام را با فرهنگ ديگر مخلوط نكنيد كه معجون مضرّى از آب در بياوريد.
قرآن و اهل بيت عليهم السلام ميزان ما هستند، ما حرف آنها را كنار قرآن و اهل بيت عليهم السلام مى گذاريم ببينيم آيا با حق منطبق است؟ قبول مى كنيم، اگر منطبق نيست، با كمال شجاعت آن را رد مى كنيم و مى گوييم قبول نداريم. اين ديدگاه بسيار مهم را مرحوم آيت الله زرآبادى پايه گذارى كرد و شعاع پرقدرتش در وجود مبارك مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى  جلوه كرد و استان خراسان را تحت تأثير قرار داد و شخصيت هاى عظيمى مانند مرحوم آيت الله شيخ مجتبى قزوينى- صاحب كتاب بسيار اساسى «بيان الفرقان»»
- و مرحوم آيت الله شيخ هاشم قزوينى و دايى بزرگوار حاج شيخ مجتبى، شيخ على اكبر الهيان  را در سايه اين نور تربيت كرد. همه اين بزرگواران تربيت شدگان همين مدرسه و مكتب تفكيك هستند.
ما نگاه مستقلى به اين طرف- عقل- نداريم، اما آن طرف- وحى و اهل بيت عليهم السلام- را براى تشخيص حقايق مانند ترازو مى دانيم. فلاسفه مى گويند: جهل، امرى عدمى است؛ يعنى نبود عقل است. عقل امر وجودى است؛ يعنى ارزش و وزن دارد. پروردگار عالم در قيامت جهل را كه امرى عدمى است، چگونه با ترازوى قيامتى خود وزن كند؟ چيزى نيست كه وزن شود، عدم است، يعنى نبوده و نيست. نبودن كه قابل كشيدن نيست.
ايمان، فضيلت، اخلاق و عمل صالح قابل كشيدن و وزن است، ولى شخصى بى دين و لاييك در روز قيامت چيزى ندارد كه خدا وزن كند. كسى كه وارد قيامت مى شود، اما نماز ندارد، نمازِ نداشته را بكشند؟ چيزى كه نيست را چگونه در ترازو بگذارند؟ هست را در ترازو مى گذارند و وزن مى كنند. همه چيز بى دين، عدم است، لذا: «فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَزْنًا»
اتصال همه جانبه به پروردگار
پس معلوم شد نظام استوار و حكيمانه، خدا، قرآن، پيغمبر صلى الله عليه و آله و عقل كه گيرنده مايه هاى معارف است. اين مايه ها بايد ابتدا نفس را تزكيه كند و انسان را وارد منزل «يقظه» يعنى بيدارى كند، در آن بيدارى سياهى هاى نفس را ببيند و شروع به پاك كردن آنها كند. نخستين سياهى نفس، كبر است، يعنى ايستادن در برابر حضرت حق؛ كه به خداوند بگويد: رابطه تو و من، نه رابطه مالك و مملوكى است، نه رب و مربوب. ممكن است متكبر اين حرفها را نزند، اما در عمل دارد مى گويد: تو چرا به من امر مى كنى؟ من نيز براى خودم كسى هستم. ولى انبيا عليهم السلام مى گفتند: تو معبود و اله هستى، ما عابد و بنده. خوب است از قرآن بپرسيد! وقتى خدا مى گويد: من، يعنى اگر پاى او در كار نباشد، همه چيز عدم است. اين را ما بفهميم، خيلى عالم شده ايم. «فَوَيْلٌ لّلْمُصَلّينَ* الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» «ويل» دو معنا دارد؛ معنى ابتدايى آن «اى واى» است. معنى دوم نيز مى گويند: چاه عميقى در جهنم است كه همه گونه عذاب جهنم در آن چاه هست. اگر به معنى دوم بگيريم، آن چاه براى نمازگزاران است. «2» چرا؟ چون آن افرادى كه نماز را براى خدا نخواندند، بلكه براى خودنمايى خواندند، نماز آنها منهاى خدا، عدم است. پس كار خير منهاى خدا، عدم است.
البته همه چيز، منهاى خدا عدم است. خدا وجود مطلق است و هر وجودى پرتويى از اراده اوست. هر جايى كه او باشد، وجود هست.
ما همه شيران ولى شير علم             حمله شان از باد باشد بدم
حمله پيداست و ناپيداست باد             آن كه ناپيداست هرگز گم مباد
عَلم؛ يعنى عكس شير روى پارچه. در قديم زياد بود. شيرخورشيد شعار ايران بود، اما اگر پاى خدا در كار نباشد، ما نقاشى هستيم و حركت، حيات، احساس و ادراكى نداريم: «اللَّهُ لَآإِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»
ما به قيوميت او برپا هستيم و به حى بودن او زنده هستيم. او نباشد، براى هيچ كس، هيچ چيزى نيست. انبيا عليهم السلام همه چيز خود را به خدا گره زده بودند: «إِنَّ صَلَاتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبّ الْعلَمِينَ»
حتى مردن خود را به او كه پرورش دهنده جهانيان است گره زدند. يعنى ما همه چيز را به كسى گره زديم كه به وسيله او رشد مى كند.
مراحل نظام حركت به سوى تجارت ابدى
مراحل نظام عبارت است از: خدا، قرآن، معصوم، عقل، نفس، اعضا و جوارح. اين ها بايد به هم وصل باشند. چون عقل قدرت استدلال، قبول استدلال، توليد علم و گرفتن علم را دارد، ولى محدود است و كمك مى خواهد، كمك عقل ما، انبيا، ائمه و قرآن هستند: «انّ لِلّه عَلى النّاسِ حُجّتين، حُجّةً ظاهرةً وَ حُجَةً باطِنةً، فَأمّا الظاهِرَة فَالرُّسُل وَ الانبياء وَ الائمة فامّا الباطنة فالعُقُول»  اين ها بايد با يكديگر گره بخورند، چون اگر كسى به انبيا عليهم السلام گره نخورد، خوب هم كه درس بخواند آخرش لنين، استالين و هگل مى شود. عالم بشود، آخر سوفسطايى يا مانند دانشمندان آمريكا و اروپا مى شود كه شب و روز پول مى گيرند كه قوى ترين اسلحه ها را بسازند و با فشار يك دكمه كشورها را با خاكستر يكسان كنند.
 رعايت جوانمردى در جنگ
بيرون قلعه هاى خيبر شش ماه ماندند و قلعه ها فتح نشد. يك يهودى آمد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: من به شما علاقه مند شدم. مبدأ كانال آبى كه وارد قلعه مى شود مى شناسم. چند نفر را با من بفرست تا آب را از آنجايى كه سرچشمه است منحرف كنيم تا آب تمام هفت قلعه قطع شود و مجبور شوند كه خود را تسليم شما كنند. اين نقشه براى افراد نظامى پيروزى خيلى بزرگى است. اما رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من فقط با نظاميانى كه با ما دشمنى كردند و عليه ما نقشه ريختند جنگ دارم، با زنان، بچه ها، پيرمردان و حيوانات قلعه كه جنگ ندارم. من جلوى آب را به هيچ قيمتى نمى گيرم. اين ملاحظه آن كسانى است كه به خدا وابسته اند، چون مى دانند كه محبوب شان براى جلوگيرى از آب و نان كسى، اجازه نمى دهد. مى دانند كه محبوب گفته است: شب ها كه شده بلند شويد، گونى برداريد، خرما، لباس، كفش و لوازم مايحتاج در آن بريزيد، به دوش بگيريد و تا هوا تاريك است، به درب خانه يهودى، مسيحى، سنى و شيعه فقير ببريد. امّا ديگران كه به خدا وابسته نيستند، فقط براى شما مشكل ساز و غارتگر هستند. تجربه نشان داده است كه اهل تاريكى با شما چه مى كنند. با رعايت اين نظامى كه بيان شد اگر وقتى به هم پيوسته شوند، انسان مانند حضرت ابراهيم، موسى، ابوذر، سلمان و امثال اين ها مى شود، البته هر كسى به تناسب سعه وجودى خود.
 اتصال حضرت ابراهيم عليه السلام به حقيقت
به سراغ خدا، قرآن و پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين آيه برويم. لطايف اين آيه را كه اولين آيه سوره ابراهيم عليه السلام است ببينيد. حضرت ابراهيم عليه السلام تمام اعضا و جوارح او به نفس پاك، عقل، نبوتِ حضرت نوح عليه السلام كه قبل از خودش نبى بود، وصل بوده است. در قرآن مى خوانيم:«وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ هِيمَ»
تمام جوانى حضرت ابراهيم عليه السلام به نبوت حضرت نوح عليه السلام وصل بوده است. اين حرف قرآن است. اعضا و جوارح حضرت ابراهيم عليه السلام با تمام آن عبادات و خدماتش، جلوه نفس پاك بود. نفس پاك، از عقل پاك تغذيه كرد، عقل از نبوت حضرت نوح عليه السلام و نبوت او از علم و نگاه تربيتى پروردگار تغذيه كرده بود كه در نهايت، حضرت ابراهيم عليه السلام پديد آمد.
قرآن در حق حضرت ابراهيم عليه السلام چه كار كرده است: «جَعَلْنهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»
كه يكى از آنان حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است.و در آيه ديگر مى فرمايد: «وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُواْ لَنَا عبِدِينَ»  انبيا عليهم السلام هيچ كدام «من» نگفتند كه من براى خودم هستم، تو براى خودت، بلكه گفتند: تو معبودى و ما عبد. تو مالكى و ما مملوك، تو آقايى و ما بنده.
 اتصال حقيقى اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت حق
جوان ها به اميرالمؤمنين عليه السلام عشق مى ورزند، البته نمى شناسند كه حضرت كيست. براى آنها آن قدر هست كه «بانگ جرسى» مى آيد. اما به قدرى از زبان ها، در زورخانه ها، ورزشگاه ها و شعرها شنيده اند كه به چهره اى كه دورنماى بسيار دورى براى آنان دارد، عشق مى ورزند. اين حضرت كه شما به او عشق مى ورزيد، ببينيد كه خود را نسبت به خدا چگونه مى بيند:
 «مَولاى يا مَولاى! أنتَ المَولى و انا العَبد و هَل يَرحم العَبدَ الّا المَولى؟
مَولاى يا مَولاى! أَنت المالك وَ أنا المملوك وَ هل يَرحم المَملوكَ الّا المالك؟ ...
مَولاى يا مَولاى! أنت الحىّ وَ أنا المَيّت وَ هَل يَرحمُ المَيّتَ الّا الحىّ؟ ...
مَولاى يا مَولاى! أنت الكَبير وَ أنا الصَّغير وَ هَلْ يَرْحَمُ الصَّغيرَ الّا الكَبير؟ ...
مَولاى يا مَولاى! أنت القَوىّ وَ أنا الضَّعيف وَ هَل يَرْحَمُ الضَّعيفَ الّا القَوى؟ ...»
يعنى تو سر جاى خودت درستى، من نيز سر جاى خودم. هيچ وقت من نمى گويم كه مالك هستم، چون مالك نمى شوم. اين را بايد درك كنيم كه در همه نواحى محتاج و گداييم، و غنى بالذات مى تواند جواب احتياج ما را بدهد تا تحوّل عجيبى در زندگى ما پيدا مى شود. چند خط شعر از عاشق و عارف شوريده كه داراى مقام اجتهاد نيز بوده ذكر كنم:
مرا پير طريقت جز على نيست                كه هستى را حقيقت جز على نيست
مجو غير از على پيدا و پنهان                  كه در غيب و شهادت جز على نيست
 مجو غير از على در كعبه و دل             كه هفتاد و دو ملت جز على نيست
 وجود جمله اش نياز مشيت                     پديد آمد مشيت جز على نيست
 على آدم، على شيث و على نوح             كه در دور نبوت جز على نيست
 على عيسى، على موسى و صالح             كه در اطوار خلقت جز على نيست
 شنيدم عاشقى مستانه مى گفت                  كه در روز قيامت جز على نيست
 تو را پير طريقت گو دگر بار                  مرا پير طريقت جز على نيست
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حضرت زهرا(س)، شکرگزار واقعی نعمت‌های الهی
احكام حضرت حق‏
تربیت شدن با آداب الهی
معناى بسته شدن چشم و گوش
شهادت کودک شیر خواره ی ابا عبدالله الحسین(ع)، ...
در مسئله ازدواج والاترين هدف را منظور داشته‏ ...
اهمیتِ حفظ آبروی مؤمن
تأثير نيت گناه در زندگي
داستانى درباره صبر در برابر فقر
ایمان و آثار آن - جلسه اول - (متن کامل + عناوین)

بیشترین بازدید این مجموعه

درخواست خطاكاران بعد از رفع حجاب‏ها
شهادت کودک شیر خواره ی ابا عبدالله الحسین(ع)، ...
در دیر راهب نصرانی بین مسیر کوفه وشام
آياتى در تبيين هدايت و ضلالت
عبرت‏گيرى و هدايت از حوادث روزگار
معناى بسته شدن چشم و گوش
گناه و سبب آن - جلسه چهارم (2) – (متن کامل + عناوین)
عشق حقيقى و مجازى
اندیشه در اسلام - جلسه دوازدهم- (1) - (متن کامل + ...
شنیدم که وقتی سحرگاه عید...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^