فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

دو كرامت از جابر جعفى

گروهى نزد جابر جعفى كه حضرت صادق (عليه السلام) او را از مقربين و همنشين پدر بزرگوارش حضرت باقر (عليه السلام) در دنيا و آخرت مى دانستند ، آمدند و از او براى بناى مسجدى درخواست كمك كردند . جابر گفت : من به بنايى كه مردى مؤمن در آن به زمين افتد و بميرد كمك نمى كنم ! از نزد او رفتند در حالى كه دو تهمت به او زدند ; گفتند : هم بخيل است و هم دروغگو ! روز بعد پولى روى هم گذاشتند و بنا را شروع كردند ، هنگام عصر به خاطر بى دقتى در چوب بست بنّا از داربست به زمين افتاد و از دنيا رفت ، و آنان دانستند كه آن مرد الهى نه بخيل بود و نه دروغگو .علاء بن شريك مى گويد : هشام بن عبدالملك ، جابر جعفى را نزد خود طلبيد و من در آن سفر با او همراه شدم . در طول مسير در ميان بيابانى نزديك چوپانى نشستيم ، ميشى به صدا درآمد . جابر خنديد . به او گفتم : سبب خنده ات چيست ؟ گفت : اين ميش به بچه اش مى گويد اين ناحيه را ترك كن زيرا گرگى سال گذشته كه سال اوّل وضع حملم بود ، حملم را از اينجا ربود ! من گفتم : شگفت آور است ، راست و دروغ اين مطلب را الآن معلوم مى كنم . نزد چوپان رفتم ، گفتم : اين برّه را به من بفروش . گفت : نمى فروشم . گفتم : براى چه ؟ گفت : اين ميش در ميان اين گله از همه پر زاد و ولدتر و پر شيرتر است ، سال اول وضع حملش گرگ بره اش را ربود و شير او به طور كامل خشك شد تا امسال كه زاييده و سينه اش پر شير شده . گفتم : درست است .با هم حركت كرديم تا به پل كوفه رسيديم. در دست مردى انگشترى از ياقوت بود ، جابر به او گفت : اين ياقوت برّاق را ببينم . او هم از دستش درآورد و به او داد . جابر انگشتر را وسط آب خروشان فرات انداخت . آن مرد در حالى كه بسيار ناراحت شده بود گفت : چه كردى ؟ جابر گفت : ناراحت نباش دوست دارى به انگشترت برسى ؟ گفت : آرى . دستش را به سوى آب گرفت ، آب روى هم سوار شد تا نزديك دستش رسيد ياقوت را گرفت و به صاحبش داد !

برگرفته از کتاب توبه آغوش رحمت

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حکایتی از لقمه حرام‏
شايد بخل ورزيده باشد
شكر او را از فقر نجات داد
داستانى شگفت از مبارزه با نفس‏
توبه ابولبابه
مهر و محبّت، مرا پايبند مسجد كرد
پيروى نكردن از غافلان
اين را مى‏توان باور كرد؟
جهاد افضل
از يك خلال دندان ناراحتم

بیشترین بازدید این مجموعه

از يك خلال دندان ناراحتم
جهاد افضل
حکایتی از لقمه حرام‏
داستان عابدى از قوم موسى عليه السلام‏
داستانى شگفت از مبارزه با نفس‏
دورى از طاغوت به خاطر ترس از خدا
تواضع در برابر حق‏
اين را مى‏توان باور كرد؟
شايد بخل ورزيده باشد
دل سپارى به اهل بيت و ازدواج‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^