فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

نافع بن هلال

نافع سید و سرور و آقا ، از اشراف ، شجاع ، قارى قرآن ، نویسنده معارف ، از حَمَله حدیث محمد و آل محمد ، از اصحاب امیرالمومنین (علیه السلام) ، و در جنگ هاى سه گانه حضرت حاضر در معرکه و در اوج جهاد فى سبیل اللّه بود .پیش از کشته شدن مسلم بن عقیل ، از کوفه رو به حسین (علیه السلام) آورد . سفارش کرده بود که اسبش را به نام کامل غلامش از دنبال او بیاورد . آن عاشق وارسته با پاى پیاده چندین فرسخ راه به استقبال امام آمد تا به امام رسید ، و به همراه حضرت برگشته به کربلا آمد .

ابن شهر آشوب مى گوید : وقتى که حرّ بن یزید کار را بر حضرت حسین سخت گرفت ، آن حضرت در برابر یارانش به سخن ایستاد و فرمود :امّا بعد ، پیش آمد کار این شد که مى بینید ، با آن که باور کردنى نبود ، دنیا خود را به ناشناسایى زده ، روى گرداند و این روش ناستوده ، خود را ادامه خواهد داد ، از عمر ما هم چیزى باقى نمانده ، زندگانى جز پشیزى نمى ماند ، یا جز چراگاهى پر وزر و وبال و زهرآگین نیست .آیا نمى بینید حقّ را که به آن عمل نمى شود ، و باطل را که از آن جلوگیرى نمى گردد ; پس مومن باید به دیدار خدا رغبت داشته باشد . من مرگ را سعادت مى دانم و بس ! و زندگى با ستمگران را خستگى مى دانم و بس .اِنّى لا اَرى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَهً وَلا الْحَیاهَ مَعَ الظّالِمینَ اِلاّ بَرَماً.نافع ، در برابر سخنان امام سخنى مى پردازد که شعاعى مانند برق از آن مى جهد . تیره گى ها و کدورت هایى را که در آن هامون هولناک زندگى ، همراهان را احاطه نموده از بین مى برد ، راه و روش بزرگان جهان و خط سیر آزاد مردان را مى نماید و مى گوید : باید این راه را بى دغدغه پیش گرفت و رفت . چون معنى و معنویّت در بنیان آن شخص شریف کامل بود ، در ابراز و پرداخت سخن ، او را در ردیف اوّل قرار مى داد .براى تسلیت دل سردار ، از ناحیه یک تن فداکار ، تنها این گونه گفتار مى باید که کدورت ها را از خاطر محو کند و اطمینان بدهد ، و در عین آن که رشادت و شجاعت به درجه خلاّقیت در آن یافت شود ، لطافت نیز از آن ، قطره قطره بچکد و مهر و عاطفه در آن موج زند .

نافع بدینگونه داد سخن داد :اى فرزند رسول خدا ! تو خود آگاهى و مى دانى که جدّ تو رسول خداى مقدورش نشد شهد محبّتش را به این مردم بنوشاند ، و به آن پایه که دوست داشت به امر و فرمان او برگشت کنند . تحقیقاً کسانى از این مردم دو دل و منافق بودند که به یارى ، وعده اش مى دادند ، و در دل خیال غدر و مکر مى داشتند ، پیش رو مى آمدند با سخنانى و قیافه اى شیرین تر از عسل ، و در پشت سر به رفتارى مى پرداختند تلخ تر از حنظل ، تا این که خداى او را از میان ما براى خویشتن برگرفت و برد . و باز میدانى و آگاهى که پدر تو على که ما در رکابش بودیم ، تا بود ، در گرفتارى هایى بمانند این گرفتارى ها بود ، به همان تفصیل که مردمانى جدّاً به یاریش برخاسته به اتّفاق ، یک دل و یک جهت شدند ، و به همراهش با پیمان شکنان جمل « ناکثین » و کجروان صفّین « قاسطین » و از بیرون شدگان نهروان « مارقین » جنگیدند ، و مردم دیگر خلاف ورزیدند تا این که اجل به سراغش آمد و به سوى رحمت و رضوان خدا رفت و تو امروز نزد ما ، به چنان وضع گرفتارى ، لکن هر کس پیمان خود را شکست و نیّت و اراده را که لباس مردانگى است از خود دور کرده و از قامت خود بدر آورده ، با جان خود دشمنى کرده و جز به نفس خود ضرر نمى زند ، و خدا ما را از او بى نیاز مى کند « تو با چنین کس کارى ندارى و بمانند او نیازمند نیستى » . اینک ما را بردار و با رشد و سربلندى بى درد سر و منّت ، بى سنگینى و زحمت ببر اگر خواستى به مشرق و اگر هم خواستى به مغرب ; زیرا به خداوندى خدا ما از مقدّرات خدا هراسى نداریم ، و از دیدار خدا روگردان نیستیم ، بد نکرده ایم که روى دیدار نداشته باشیم ; بنابراین بر سر نیّات خود ایستاده و به پاى بینش خود استواریم . طرح دوستى مى ریزیم با هر که با تو سر دوستى داشته باشد ، دشمنى مى کنیم با هر که با تو دشمنى کند .نافع در روز عاشورا با شور و شوقى خاص به دشمن حمله برد ، علاوه بر تعدادى زخمى دوازده تن از مردان عمر سعد را کشته و بر زمین انداخت و به خاک مذلّت کشید .لشگر به قصد جان او از جا کنده شدند ، بر سرش ریختند ، به دورش چرخیدند ، سنگ اندازها سنگباران و تیراندازها تیر بارانش کردند ، تا آن که دو بازوى او را شکستند ، پس از آن او را دستگیر کرده به اسارت گرفتند ، شمر او را نگاه داشت و با همراهى یاران آلوده اش او را خواهى نخواهى بردند تا نزد عمر سعد رساندند .عمر به او گفت : اى نافع ! خدایت بفریاد رسد چه وادارت کرده که با خود چنین کردى ؟ به چه خیال و براى چه این وضع را به روزگار خود آوردى ؟نافع با رشادت گفت : پروردگار مى داند که چه مراد و مقصودى داشتم .مرد دیگرى از همراهان عمر سعد چون نگاه کرد به خون هایى که سیل آسا بر صورت و موى نافع روان بود ، به طور دلسوزى گفت : آیا خودت را نمى بینى که چه به سرت آمده ؟نافع ، آن مرد رشید ، گویى عجز را نمى فهمید و رقّت دشمن را به خود نمى دید ، غیرتمندانه به پاسخ او گفت : به خدایم قسم کوشش خودم را کرده ام ، دوازده مرد از شما کشته ام به جز آنان که زخمى کرده ام ، خودم را در کوشش ملامت نمى کنم ، اگر بازو و دست برایم باقى مانده بود اسیرم نمى گرفتید .شمر به عمر سعد گفت : اصلحک اللّه او را به قتل برسان .عمر گفت : تو او را آورده اى اگر مى خواهى تو بکش .شمر شمشیر از غلاف کشید . نافع به او گفت : هان به خدا قسم اگر تو از مسلمانان بودى البته بر تو بزرگ مى آمد که نزد خدا قاتل ما باشى ، خداوند را سپاس مى گویم که مرگ ما را به دست اشرار خلقش قرار داد . سپس به دست شمر آن رو سیاه ازل و ابد شهید شد !

 

 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نیایش در هنگام فرا رسیدن ماه رمضان
آداب خروج از منزل
شرح دعاي كميل
تفسیر حکیم (جلد9)
استاد حسین انصاریان در یزد: اگر حق مردم را ادا ...
اسراف
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
فرار انسان از چهره واقعى خود
حدّ لباس زن در اسلام
نسخه جالینوس حکیم

بیشترین بازدید این مجموعه

نسخه جالینوس حکیم
براى خدا بین مردم باش
خوش رویى
تفسیر حکیم (جلد9)
شرح دعاي كميل
حدّ لباس زن در اسلام
استغفار در سحر
ساخت صحن بزرگ امام جواد(ع) در کاظمین
معرفت يا اصل همه فضايل‏
رابطه انديشه و مشورت‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^