فارسی
چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 28 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 2
100% این مطلب را پسندیده اند

بركتى عجيب از دو قرص نان

«كمال الدين و تمام النعمة» از كتابهاى بسيار مهمّ شيخ متقدّمين حضرت صدوق عليه رضوان اللّه است. از قول زُهرى مى گويد: خدمت حضرت زين العابدين بودم، مردى ازياران حضرت وارد شد، امام فرمودند: چه خبر؟ عرضه داشت: فعلاً خبر خود را بازگويم، چهارصد دينار بدهكارم در برابرش براى پرداخت دينارى ندارم، عائله ام سنگين است، از عهده خرجسان برنمى آيم. امام سجّاد بلند بلند گريه كرد. به حضرت عرضه داشتم: گريه براى مصائب و شدائد است. حاضران در مجلس هم همان را گفتند.
امام فرمود: چه مصيبتى بزرگتر از اينكه انسان خلأ زندگى برادر مؤمنش را ببيند و امكان جبرانش نباشد، سختى و فاقه مسلمان را بنگرد، و قدرت رفع آن را نداشته باشد. مجلش تمام شد، مخالفينى كه از آن جلسه خبر شدند، زبان به طعنه گشودند كه چقدر عجيب است! اينان ادّعا دارند كه آسمان و زمين در مدار اطاعتشان هستند، و خداوند خواسته آنان را در هر زمينه اى اجابت مى كند، بااين همه به عجز از اصلاح وضع نزديكترين دوستشان اقرار مى كنند!
مرد پريشان آن ياوه ها را شنيد، به محضر مقدّس امام شرفياب شد و عرضه داشت: طعنه دشمن از فقر و فاقه ام بر دوش جانم سنگين تر است. امام فرمودند: خداوند براى كارت ايجاد گشايش كرده. خادمخ خود را صدا زدند و فرمودند: افطارى و سحرى مرا بياور، دو قرص نان جوين كه از خشكى قابل خوردن نبود آورد، حضرت فرمود: اين دو قرص نان را ببر كه خداوند خير و فرج تو را در اين دو نان قرار داده. مرد آن دو قطعه را گرفت و در حالى كه نمى دانست براى قرص نان چه مشكلى حل مى كند، وارد بازار شد. ماهى فروشى را ديد كه ماهى رنگ پريده اى برايش مانده، آن ماهى را به يك قرص نان معامله كرد، سپس به نمك فروشى رسيد و نان ديگر را به مقدارى نمك عوض كرد، آنگاه به خانه آمد، چون شكم ماهى را باز كردند دو لؤلؤ گران قيمت از شكم ماهى درآمد. خدا را شكر كردند و در نشاط و سرور غرق شدند. در اين وقت در خانه را كوفتند، چون به در خانه آمد ماهى فروش و نمكى بودند، دو قرص نان را پس دادند و گفتند: ما را قدرت بر خوردن اين دو نان جوين نيست نان از آن تو، ماهى و نمك هم برتر و اهل و عيالت حلال!
چون ماهى فروش و نمك فروش گذشتند، خادم زين العابدين آمد و گفت: اى مرد، خداوند براى تو گشايش داد، امام سجّاد فرمود: آن دو قرص نان را برگردان كه غير از ما كسى قدرت خوردن اينگونه طعام را ندارد!!
آن مرد دو لؤلؤ را فروخت، قرضش را ادا كرد و مايه اى براى خرج خانه فراهم آورد. مردم دوباره به ياوه گوئى پرداخت كه اين چيست و آن كدام است. يكجا از رفع رنج وى عاجز است، جاى ديگر اينگونه وى را بى نياز مى كند! چون به حضرت خبر رسيد، فرمود: اين ياوه ها را درباره رسول خدا هم مى گفتند كه چگونه در يك شب از مكّه به بيت المقدس رفته و آثار انبيا را در آنجا مشاهده نموده، در حالى كه بين مكّه و بيت المقدس، و اللّه مردم به وضع ما جاهلند، نمى دانند كه مراتب رفيعه از طريع تسليم و رضا و عدمِ چون و چرا در كار حقّ به انسان مى رسد. اولياء الهى آنچنان در مِحَن و مكاره صابرند كه كسيبه پاى آنان نمى رسد، از اينروى خداوند مهربان تمام درهاى عنايت را به روى آنان باز فرموده، و در هر حال عاشقان خدا جز آنچه خدا مى خواهد نمى خواهند.
مستغنى است ازهمه عالم گداى عشق *** ما و گدائىِ در دولت سراى عشق
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام *** يعنى خلل پذير نگردد بناى عشق
آنها كه نام آب بقا وضع كرده اند *** گفتند نكته اى زدوام و بقاى عشق
گو خاك تيره زركن و سنگ سياه، سيم *** آنكس كه يافت آگهى از كيمياى عشق
پروانه محو كرد در آتش وجود خويش *** يعنى كه اتّحاد بود انتهاى عشق
اين را كشد به وادى و آن را برد به كوه *** زينها بسى است تا چه بود اقتضاى عشق
 وحشى، هزار ساله ره از يار سوى يار *** يك گام بيش نيست و ليكن به پاى عشق
من علاقه داشتم به بخضى از فرمايشات و نوادر كلمات، و احاديث ثمربخش حضرت سجّاد اشاره كنم، ولى به هر قطعه اى از سخنان حضرت در كتاب «بحار» جلد 78 و «كشف الغمّة» جلد دوم، و «أعلام الدين» ديلمى، و «تحف العقول» و «محجّة البيضاء» و «مستدرك سفينه» و كتاب پرقيمت «وسائل» و «خصال» شيخ صدوق و «تفسير برهان» و «تفسير نورالثقلين» و ساير كتب حديث مراجعه كردم ديدم نقل آن فرمايشات الهيّه بدون شرح و تفسير كار صحيحى نيست، زيرا بدون تفسير و شرح چيزى نصيب خوانندگانى كه از عمق معانى و حقيقت مسائل بى خبرند نمى شود، روى اين حساب فكر كردم، در ضمن شرح دعاهاى صحيفه از عمده فرمايشات خود حضرت استفاده كنم، باشد كه براى خواستاران علم و معرفت و حكمت و حقيقت سود بيشترى داشته باشد. در پايان اين مقال كه نشانگر دورنمائى از حيات آنجناب بود لازم است به داستان فروزدق شاعر كه در برخوردش با هشام ظالم، شخصيت ملكوتى حضرت را نشان داد اشاره كنم و ترجمه قصيده غرّاى او را كه عبدالرحمن جامى به نظم آورده نقل نمايم.
متن «بحار» جلد 46 از كتاب «حلية الأولياء» و «أغانى» و در پاورقى همان جلد صفحه 124، از بيست و دو كتاب مشهور و معروف روايت مى كند، كه هشام بن عبدالملك به حجّ آمد، ازدحام جمعيتّت مانع ازاين شد كه به حجرالاسود دست بزند، و آن سنگ پرقيمت را استلام كند، بر بالاى بلندى قرار گرفت تا اهل شام: آن نوكران جيره خوار و بدبخت، وى را طواف دهند. دراين بين حضرت زين العابدين رسيد، چون به محلّ حجر نزديكشد، مردم از هيبت و عظمت حضرت راه را باز كردند و امام بدون مزاحمت به استلام حجر نائل شد. مردى از اهل شام از هشام پرسيد: اين آقا كيست؟ پاسخ داد: نمى دانم، فرزدق فرياد زد من او را مى شناسم. مرد شامى پرسيد كيست؟ فرزدق قصيده بسيار عالى خود را همانجا انشاء كرد كه مضمونش را از قول جامى در سطور زير مى خوانيد:

پور عبدالملك به نام هشام *** در حرم بود با اهالى شام
 مى زد اندر طواف كعبه قدم *** ليكن از ازدحام اهل حرم
استلام حَجَر ندادش دست *** بهر نظّاره گوشه اى بنشست
ناگهان نخبه نبىّ و ولىّ *** زين عبّاد، بن حسين على
دركساى بها و حُلّه نور *** بر حريم حرم فكند عبور
هر طرف مى گذشت بهر طواف *** در صف خلق مى فتاد شكاف
زد قدم بهر استلام حجر *** گشت خالى ز خلق راه و گذر
شاميى كرد از هشام سؤال *** كيست اينبا چنين جمال و جلال
از جهالت در آن تعلّل كرد *** وز شناسائيش تجاهل كرد
 گفت نشناسمش ندانم كيست *** مدنى يا يَمانى يا مكّى است
بوفراس آن سخنور نادر *** بود در جمع شاميان حاضر
گفت من مى شناسمش نيكو *** وز چه پرسى به سوى من كن رو
آن كس است اين كه مكّه و بَطحا *** زمزم و بوقَبَيس و خَيْف و مِنا
حرم و حِلّ و بيت و ركن و حَطيم *** ناودان و مقام ابراهيم
مروه، مَسْع، صفا، حجر، عرفات *** طيبه، كوفه، كربلا و فرات
هر يك آمد به قدر او عارف *** بر علوّ مقام او واقف
قرّة العين سيّد الشّهداست *** غنچه شاخ دَوحه زهراست
ميوه باغ احمد مختار *** لاله راغ حيدر كرّار
چون كند جاى در ميان قريش *** رود از فخر بر زبان قريش
كه بدين سرور ستوده شِيَم *** به نهايت رسيده فضل و كرم
ذِروه عزّت است منزل او *** حامل دولت است محمل او
از چنين عزّو دولت ظاهر *** هم عرب هم عجم بود قاصر
جدّ او را به مسندِ تمكين *** خاتم الأنبياست نقش نگين
لايح از روى او فروغ هُدا *** فايح از خوى او شميم وفا
طلعتش آفتاب روز افروز *** روشنائى فزا و ظلمت سوز
جدّ او مصدر هدايتِ حق *** از چنان مصدرى شده مشتق
 از حيانايدش پسنديده *** كه گشايد به روى كس ديده
خلق از او نيز ديده خوابانند *** كز مهابت نگاه نتوانند
نيست بى سبقت تبسّم او *** خلق را طاقت تكلّم او
در عرب در عجم بود مشهور *** گومدانش مُغفَّلى مغرور
همه عالم گرفت پرتو خور *** گر ضَريرى نديد از او چه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاك *** بوم اگر زان نيافت بهره چه باك
بر نكو سيرتان و بدكاران *** دست او ابر موهبت باران
يض آنان ابر بر همه عالم *** گر بريزد همى نگردد
كم هستاز آن معشر بلند آئين *** كه گذشته ز اوج علّيّين
حبّ ايشان دليل صدق و وفاق *** بغض ايشان نشان كفر و نفاق
گر شمارند اهل تقوا را *** طالبان رضاى مولا را
 اندر آن قوم مقتدا باشند *** و اندر آن خيل پيشوا باشند
 گر بپرسد ز آسمان بالفرض *** سايلى: مَن خيارُ أهلِ الاْرض؟
به زبان كواكبو انجم *** هيچ لفظينيابد اِلاّهُم
هُمْ غُيوثُ النَّدا إذا وَهَبُوا *** هُمْ لُيوثُ الثَّرى إذا نَهَبُوا
 ذكرشان سابق است درافواه *** بر همه خلق بعد ذكراللّه
سر هر نامه را رواج فزاى *** نام آنهاست بعد نام خداى
 ختم هر نظم و نثر را الحق *** باشد از يمن نامشان رونق
هشام از اين مدح دچار خشم شديد شده، و پس از توهين به فرزدق وى را در محلّى بين مكّه و مدينه حبس مى كند، و حقوقش را از بيت المال قطع مى نمايد. زين العابدين عليه السّلام در برابر اين محبّت، دوازده هزار درهم براى شعر مى فرستد و از كمى آن عذرخواهى مى كند. شاعر آزاده و بى طمع از قبول آن ابا كرده و در پاسخ مى گويد: من سر ارادت و صدق و صفا و وفا و محبّت به آستان شما سودم، و اين مدح را محض اظهار حقّ و حقيقت گفتم نه براى درم و زر، لكن اصرار حضرت و جود و كرم آن منبع خير و دلايلى كه از جانب حضرت سجّاد اقامه مى شود او را وادار به قبول مى كند. ملاّ محمّد تقى مجلسى پدر صاحب «بحار» در شرح «من لايحضر» حكايت شيرين زير را در رابطه با اين قصيده نقل مى كند: شخصى در يكى از جلسات جامى نقل كرد كه: زنى فرزدق شاعر را در عالم رؤيا ديد، از حال وى جويا شد، فرزدق گفت: به سبب قصيده اى كه براى اظهار حق گفتم، حق تعالى مرا بخشيد. جامى گفت: سزاوار است خداوند مهربان همه عالميات را به بركت آن قصيده بيامرزد!


منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان
0
100% (نفر 2)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اوج عبودیت و عرفان سیدالشهدا
بلاغ
یکی از اهداف امام حسین(ع)
توجه اسلام به مسأله معاشرت‏
فقط اسلام مورد پذيرش خداست‏
پيمان بر عبادت‏
ازدواج صحیح
مسئوليت و جهاد
نمونه اى از عظيم ترين بردبارى
در راه خدا باش!

بیشترین بازدید این مجموعه

غرور، حجاب بین مغرور و موعظه ی الهی
سعيدبن‏جبير شهيدى بر بام سعادت‏
نوح و نماز
اعتقاد يهود بر عدم آگاهى خدا به امور پنهان‏
دير بحيراى راهب‏
بلاغ
مخالفت با خدا
مهربانی خدا
روحیه نصیحت‌خواهی پیامبر
طاووس اهل بهشت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^