فارسی
يكشنبه 30 ارديبهشت 1403 - الاحد 10 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 345

نداريم؟ و رفيق بيچاره كه سخت حيران و مبهوت مانده بود، گفت: آقا! با اين ريش، با اين قبا، عبا، آبرو، اعتبار؟ شما كجا و اين حرف ها؟ و بعد سريع خداحافظی كرد و رفت. و گفت: ما نيستيم.

و آن مرد خدا به راه افتاد. و چند قدمی بيشتر نرفته بود كه دختری جوان در گوشه ای از خيابان ديد، و با شتاب به سويش رفت. و سلام كرد.

برادران تا می توانيد دستگيری كنيد.

چو استاده ای دست افتاده گير «1» و خانم با سردی جواب سلام را گفت. و پرسيد: فرمايشی داريد. گفت: اگر دنبال مشتری هستيد روی ما حساب كنيد. خانم بدكاره با شگفتی پرسيد: آقا! اشتباه نمی كنيد؟ گفت: نه، چرا اشتباه! پرسيد: با اين لباس! شما ديگر چرا؟ شما كه يكپارچه آقاييد؟ گفت: مگر آقاها دل ندارند؟ و يا مگر لباس من می خواهد با تو باشد. تو قيمت خود را بگو. و زن بدكاره گفت: قيمت ما گران است. پرسيد: چند است؟ گفت: پنجاه تومان. فرمود: چندان هم گران نيست. و دست به جيب برد. زن گفت: الان لازم نيست پرداخت كنيد. فرمود: من هميشه پيش از معامله پول را پرداخت می كنم. و آنگاه پاكت را به دست خانم بدكاره داد. و پاكت سنگين بود، پرسيد: آقا! چند است؟ فرمود: چهار صد تومان، و بعد گفت: دخترم! ايام فاطميه است. چند شب در اين مسجد منبر رفته ام، و اين مزد چند شب منبر من است. و من به شما هديه می كنم و قسم می دهم كه برای چند شبی، تو را به جان فاطمه و به احترام فاطمه، رختخواب زنا را جمع كن، كه گناه زنا سخت سنگين است.

و آن زن برای هميشه زنا را رها كرد، ولی آن مرد خدا را رها نكرد، و در سايه وی به راه آمد. و صادقانه راه را پيمود. تا آنكه چند سالی پيش از انقلاب در سن

______________________________
(1) سعدی شيرازی.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^