فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زيباترين دنيا

زيباترين و مفيدترين و سودمندترين دنيا ، دنياى اولياى خداست كه با عبادت و خدمت و جهاد و تقوا همراه است ، دنيايى كه يك لحظه اش از عبادت جنّ و انس برتر است ، دنيايى كه فقط به وسيله آن كسب رحمت مى شود و سود جاويد و هميشگى اش بهشت است ، دنيايى كه دارنده اش چون اميرالمؤمنين (عليه السلام) از آن نخلستان هاى آباد به وجود مى آورد و به وسيله آن سفره تهيدستان و فقيران را رنگين مى كند ولى خودش در سطحى بسيار ساده و با كمال قناعت از آن مصرف مى نمايد .

دنيايى كه وقتى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در آن ، زمام حكومت بر مملكتى پهناور را به دست مى گيرد و با سپاه اسلام براى سركوب كردن پيمان شكنان به سوى بصره حركت مى كند و به محل ذى قار مى رسد و در آنجا مشغول وصله زدن كفشش مى شود و پس از وصله زدن به ابن عباس مى گويد : اين كفش چقدر مى ارزد ؟ ابن عباس مى گويد : قيمت و ارزشى ندارد ، مى فرمايد : به خدا سوگند ! رياست و حكومت من بر شما از اين كفش بى ارزش تر است ، مگر اينكه بتوانم با اين حكومت حقى را زنده كنم و باطلى را براندازم .

اين دنيادارى ، دنيادارى مثبت و حقى است و پلى است كه يك طرفش به عبادت و خدمت و طرف ديگرش به رحمت و جنت وصل است .

 

حريصان به دنيا

حضرت مسيح (عليه السلام) در پى حاجتى به سفر مى رفت در حاليكه سه تن از يارانش او را همراهى مى كردند ، در مسير راه به سه شمش طلا برخوردند كه روى زمين قرار داشت .

مسيح به ياران فرمود : اين طلاها مردم را از بين مى برد و هلاك مى كند مبادا محبت آنها را به دل راه دهيد ، آنگاه از طلاها گذشتند و به راه خود ادامه دادند ، اندكى از راه را طى كرده بودند كه يكى از همراهان گفت : يا روح الله ! كارى ضرورى براى من پيش آمده اجازه دهيد باز گردم ، مسيح به او اجازه داد و او هم از ياران جدا شد و به جانب سه شمش طلا باز گشت ، دو همراه ديگر نيز مانند دوستشان به عذر و بهانه اى باز گشتند و هر سه نفر كنار سه شمش طلا گرد آمدند ، تصميم گرفتند آنها را بين خود تقسيم كنند به يكى از ميان خودشان گفتند : گرسنه ايم برو غذايى تهيه كن تا پس از خوردن و سير شدن با فراغت حال و فرصت كافى به تقسيم طلاها بپردازيم .

او پس از خريد غذا ، سمّى مهلك به غذا زد تا آن دو نفر را بكشد و همه طلا را خود صاحب شود ، آن دو نفر ديگر هم با يكديگر سازش كردند كه دوست خود را وقتى آمد بكشند و هر سه شمش را خود مالك شوند ! !

هنگامى كه رفيقشان آمد او را كشتند و خود هم با خوردن غذاى مسموم مُردند ، مسيح (عليه السلام) در بازگشت از سفر هر سه دوستش را كنار خشت هاى طلا ، مرده يافت ، با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و گفت : آيا نگفتم اين طلاها انسان را مى كشند؟ !

 

كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره دنيا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره كيفيت برخورد با كالاى دنيا و اينكه مال و ثروت مادى دليل عزت و افتخار و سند شخصيت نيست مى فرمايد :

« يَا ايُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنيَا حُطامٌ مُوبىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعاهُ قُلْعَتُهَا أحْظى مِن طُمَأنينَتِهَا وَبُلْغَتُها أزْكى مِنْ ثَرْوَتِها ، حُكِمَ عَلى مُكْثِر مِنْهَا بِالفَاقَةِ ، وَأُعينَ مَنْ غَنِىَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ . . . » .

اى مردم ! متاع دنيا كالايى ناچيز چون برگ هاى خشكيده و با خير است ، پس از چراگاه آن بپرهيزيد كه دل كندن از آن لذّت بخش تر از اعتماد و اطمينان به آن است و به اندازه ضرورت برداشت كردن از دنيا بهتر از جمع آورى سرمايه فراوان است . بر آنكه به افزودن ثروت اقدام كند حكم به تهيدستى شده و آنكه در آن كوس بى نيازى زده به آسايشش كمك گشته ، آن را كه زيور دنيا به شگفتى اندازد كوردلى از پى درآيد و آنكه عشقش را به دل گيرد خاطرش را از اندوه ها پر كند ، كه براى آن اندوه ها در سويداى دلش خلجان است ، اندوهى سرگرمش كند و غمى محزونش نمايد ، چنين است تا نفس گلوگيرش شود و او را به بيابان اندازند ، در حاليكه رگ هاى حياتش قطع شده ، نابود كردنش بر خدا و انداختنش به گورستان براى دوستان آسان است ، مؤمن با ديده عبرت به دنيا مى نگرد و از آن از باب اضطرار به اندازه شكم برمى دارد و وصف دنيا را به گوش خشم و دشمنى مى شنود ، اگر بگويند ثروتمند شده پس از اندكى مى گويند به تهيدستى نشسته و اگر به بودنش شاد شوند به مرگش اندوهگين گردند ، اين است حال و وضع دنيا و هنوز اهل دنيا را روزى كه در آن نوميد شوند نيامده است .

 

برخورد اميرالمؤمنين (عليه السلام) با دنيا

احنف بن قيس مى گويد : نزد معاويه رفتم ، در مجلس او آنقدر شيرينى و ترشى آوردند كه شگفت زده شدم ، در مرحله بعد غذاهايى رنگارنگ در سفره او چيدند كه من نام آنها را نمى دانستم و نام يك يك خوراكى ها را از او مى پرسيدم و او توضيح مى داد .

هنگاميكه غذاها را به من شناسانيد و هر يك را وصف كرد گريه كردم ! گفت : چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : به خاطرم آمد كه شبى در محضر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بودم ، هنگام افطار مرا نزد خود مهمان كرد و با اصرارى كه داشت نزدش ماندم ، ديدم انبانى را طلبيد كه سرش بسته و مُهر زده شده بود ، پرسيدم در اين انبان چيست ؟ فرمود : سويق جو است . عرض كردم : آيا ترسيدى كسى از آن بردارد و يا بخل كردى كه اينگونه سر انبان را مهر كرده اى ؟ فرمود : نه ترسيدم و نه بخل كردم بلكه ترسيدم فرزندانم بر آن روغن يا زيتون بريزند ، گفتم : آيا حرام است چنين غذايى ميل كنى ؟ فرمود : حرام نيست ، ولى بر امامان عادل واجب است كه نصيب خود را به اندازه تهيدست ترين مردم بردارند تا مستمندان از جادّه حق بيرون نروند .

اصبغ بن نباته مى گويد : در عصر خلافت و زمامدارى على هنگامى كه از اطراف كشور براى حضرت اموالى مى آوردند بينوايان و تهيدستان را فرا مى خواند آنگاه با دست خويش اموال را جدا و تقسيم مى كرد و مى فرمود :

« يا صَفْراءُ يا بَيْضاءُ لا تَغُرّينى غُرّى غَيْرى » .

اى طلا ! اى نقره مرا نفريبيد ، ديگرى را فريفته خود كنيد .

و مى فرمود :

هذا جناى و خياره فيهاذ كل جان يده الى فيه

اين خرمن و چيده من است و بهترين و برگزيده هايش نيز موجود است ، « بر نداشته ام و نخورده ام » در حاليكه هر چيننده اى دست در دهان دارد و بهترين هايش را خودش مى خورد .

آنگاه از كنار بيت المال فاصله نمى گرفت تا تمام آن را تقسيم بندى و بين تهيدستان توزيع كند ، سپس امر مى كرد كه جاى بيت المال را جارو كنند و آب در آن محل بپاشند ، بعد دو ركعت نماز در آنجا مى خواند و پس از نماز مى فرمود : اى دنيا ! خود را به من منما و مرا شيفته خود مگردان و رابطه اشتياق با من برقرار مكن كه من تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن رجوعى نيست و همواره مى فرمود :

« يَا دُنيَا غُرّى غَيْرِى » .

دنيا غير مرا فريب ده .

چنين قفس نه سزاى من خوش الحانى استروم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم

 

حيات طيّبه

حيات طيبه اى كه قرآن مجيد مطرح مى كند در حقيقت قناعت و رضايت به قسمت بر اساس استعداد و شرايط است و محصول ايمان و عمل صالح است .

 مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً . . . .

از مرد و زن ، هر كس كار شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن است ، مسلماً او را به زندگى پاك و پاكيزه اى زنده مى داريم . . .

اسلام نگفته است كه تارك دنيا باش و به كلى از همه نعمت هاى الهى محروم بمان ، بلكه با ديدگاهى الهى و با ايمان و عمل صالح باش و به قدر كفاف و عفاف يعنى بر پايه برخوردارى از معيشتى كافى و آبرومندانه از متاع دنيا برگير ، در مصرف اسراف نكن و در توليد قانع نباش ، رمز راحتى ، تسليم بودن به حق و راضى بودن از خداست كه او بهتر از خودمان خير و صلاح ما را مى داند و مى خواهد .

نبايد هر روز ناراحت اين باشم كه آن شخص چه دارد و من ندارم ، قرآن كريم مى فرمايد :

 وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى .

ديدگانت را به آنچه برخى از اصناف آنان را بهره مند كرديم مدوز ،  آنچه به آنان داده ايم  شكوفه  بى ميوه و زيور و زينت  دنياست تا آنان را در آن بيازماييم و رزق پروردگارت بهتر و پايدارتر است .

 

برنده كيست ؟

به هر حال استعدادها و توان ها يكسان نيست ، پنج انگشت ما مانند هم نيستند ولى با وجود تفاوت هايشان همكار يكديگرند . دو دانش آموز در يك كلاس درس مى خوانند و چند سال بعد يكى وكيل و وزير مى شود ، ديگرى كارمند معمولى . دو طلبه وارد حوزه مى شوند يكى بهترين دانشمند يا مرجع تقليد ديگرى امام جماعتى معمولى و . . . نبايد به خدا اعتراض كرد .

مگر پرونده انسان در همين دنيا پايان مى پذيرد ؟ مگر پاداش و حساب و آخرت را فراموش كرده ايم ؟ بيشتر اولياى الهى و انبيا و امامان در اين دنيا وضع مرفهى نداشتند و يا از كمترين نعمت هاى مادى برخوردار بوده اند ، برنده كسى است كه رفيق خدا باشد و بازنده فردى است كه انسانيت و همه هستى خود را در برابر آب و دانه اى ببازد و به صورت غير انسان وارد آخرت شود .

مگر ابوذرها و سلمانها چقدر از اين دنيا بردند ؟ نشانه مشمول بودنت به رحمت و فضل خدا اين است كه نيمه شبى موفق شوى خالصانه راز و نياز و اشك و آهى داشته باشى ، نه باغ و راغ و خدم و حشم كه هر بى سر و پايى دارد ، ما را در اين دنيا زندگى نمى كنيم كه خدا را رها كرده و خرما را بگيريم !

اگر انسان يك نيم نگاه بابصيرتى به سفره ظاهر بيندازد حتى اگر بهترين غذاها چون عسل و بهترين پوشاك ها چون ابريشم ، كه هر دو محصول دو حيوان است در كنارش باشد ، پس از گذشت ساعت ها به موادى بى ارزش و حتى نفرت بار تبديل مى شود .

حتى بهترين لذّت هاى جنسى كنار هم قرار گرفتن دو مركز ادرار و بول و محل تجمع كثيف ترين سمومات و مدفوعات بدن است و به قول اميرالمؤمنين (عليه السلام) :

« مَبَالٌ فِى مَبَال » .

است ، فرضاً كه هميشه غذاى ما بهترين غذا و لباسمان بهترين لباس باشد سرانجامش نابودى زرق و برق و باقى ماندن حساب و كتاب آن است . ما بايد در زندگى مادى راه و رسم اولياى حق را سرمشق خود قرار دهيم ، چنانكه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :

« وَلَقَدْ كَانَ فِى رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) كَاف لَكَ فِى الأُسْوَةِ ، وَدَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنيَا وَعَيْبِهَا وَكَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَمَساوِيهَا إذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أطرافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أكْنَافُهَا وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَزُوِىَ عَنْ زَخَارِفِهَا » .

و براى تو بس است كه راه و رسم پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را اطاعت نمايى تا راهنماى خوبى براى تو در شناخت بدى ها و عيب هاى دنيا و رسوايى وزشتى هاى آن باشد ، چه اينكه دنيا از هر سو از پيامبر باز داشته و براى غير او گسترانيده شد ، از پستان دنيا شير نخورد و از زيورهاى آن فاصله گرفت .

اگر انسان همانند اولياى الهى با كالاى دنيا و متاع زندگى برخورد كند بى ترديد كاسب رحمت در دنيا و آخرت مى شود .

 

گذشت از دنيا راه رسيدن به رحمت حق

از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه بهشت پس از دوزخ است ، بهشتيان بايد از مسير دوزخ بگذرند تا به بهشت برسند و اين نيرو و قدرت عبور از دوزخ بايد در دنيا تأمين شود و به عبارت ديگر بايد در دنيا از آنچه كه در قيامت به صورت آتش رخ مى نمايد گذشت تا بتوان در قيامت به بهشت رسيد .

بهشت جلوه رحمت حق در روز محشر است و مانع تحقق اين رحمت كه از دنيا شروع مى شود شرك و كفر و نفاق و حسد و حرص و بخل و كينه توزى و ترك عمل صالح است . كسيكه در دنيا از اين امور بگذرد و در مسير زندگى ، آلوده به اين خبائث نشود ، شايسته حيات طيبه مى شود و در آخرت به خاطر اينكه خود را در دنيا از اين آلودگى ها حفظ كرد به صورتى سهل و آسان و بدون رنج و زحمت از دوزخ مى گذرد و قدم در بهشت عنبرسرشت مى گذارد .

 وَإِن مِّنكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً .

و هيچ كس از شما نيست مگر آنكه وارد دوزخ مى شود ،  ورود همگان به دوزخ  بر پروردگارت مسلّم و حتمى است . * سپس آنان را كه از كفر ، شرك ، فساد و گناه پرهيز كردند ، نجات مى دهيم، و ستمكاران را كه به زانو درافتاده اند ، در دوزخ رها مى كنيم .

تقوا كه حقيقتى جامع است و همه ابعاد اعتقادى و عملى و اخلاقى را در پوشش خود دارد ، مايه اى است كه از هدايت و ايمان تحصيل مى شود و هدايت و ايمان سرمايه اى است كه از وحى و نبوت و ايمان به انسان در صورتيكه در برابر حق خاضع و فروتن باشد انتقال مى يابد ، در حقيقت نجات اهل تقوا از دشوارى هاى قيامت و به سلامت عبور كردن آنان از ميان دوزخ و رسيدنشان به بهشت از بركت قرآن و رهبران آسمانى و پيامبران عظيم الشأن و امامان معصوم است .

آنانكه زانو زده در آتش دوزخ رهايشان مى كنند كسانى هستند كه در دنيا در برابر حق تكبر ورزيدند و حاضر نشدند دست در دست وحى و پيامبران و امامان بگذارند و به جهالت و نادانى در خيمه حيات زيستند و دوست داشتند از قيود مذهبى و وظايف شرعى و تكاليف الهيه رها باشند ، تا جايى كه خدا با همه لطف و عنايتش و در عين رحمت بى نهايتش به پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمان مى دهد اين متكبران نالايق و علاقمندان به زندگى شيطانى و كوردلان ناشايسته و فرو رفتگان در باطل و بازى گرى را رها كن :

 ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ .

بگذارشان تا بخورند و  با لذايذ مادى و زودگذر  كامرانى كنند و آرزوها سرگرمشان نمايد ; پس به همين زودى  حقّانيّت اسلام و فرجام شوم خود را  خواهند فهميد .

 وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُن مَعَ الْقَاعِدِينَ .

و چون سوره اى نازل شد كه : به خدا ايمان آوريد و همراه پيامبرش جهاد كنيد ; ثروتمندان و قدرتمندان از منافقان از تو اجازه مى خواهند  كه در جهاد شركت نكنند  و مى گويند : بگذار كه ما با خانه نشينان باشيم .

آرى ; تا موانع راه بهشت برطرف نشود ، رسيدن به بهشت محال است ، ابتدا بايد با موانع راه كه عمدتاً تاريكى دل و رذايل اخلاقى است مبارزه كرد و آنها را تا حدّ ريشه كن شدن از اعماق وجود خود زدود ، سپس با قدم ايمان و طاعت و اعتقاد و عبادت به حركت در راه ادامه داد تا به مقصد برسيم .

عمل به وظايف و تكاليف و عبادات و مقررات حق براى انسان بينا و بيدار و متواضع و دين دار نه اينكه زحمت و مشقت ندارد ، بلكه سهل و آسان و امرى محبوب است و عاشق خدا و عارف به حق آنها را عاشقانه و مشتاقانه انجام مى دهد .

مسير وصال

عارف عاشق ، نماز را راهى براى رسيدن به قرب و وصال محبوب مى داند ، عارف عاشق ، هنگام رسيدن زمان اداى تكليف معشوق را به انتظار خود مى بيند به اين خاطر به سوى حضرتش با شنيدن نداى حى على خير العمل مى شتابد و با ايستادنِ در جهت قبله و آراسته بودن به طهارت ظاهرى و معنوى سخن و راز و نيازش را با گفتن الله اكبر به نيت اينكه محبوبش از هر چيزى بزرگ تر و برتر و بهتر است و معشوقش قدرتى فوق قدرت هاست شروع مى كند و با همه وجود به سپاس و ستايش حضرتش برمى خيزد و او را به رحمانيت و رحيميت مى خواند و با جان و دل مالكيت و فرمان روايى حق را بر قيامت كبرى اعلام مى دارد و با شراشر وجودش مى گويد : من فقط تو را مى پرستم و پرستش هر بت و طاغوتى را به هر قيمتى كه برايم تمام شود نفى مى كنم و تنها از تو يارى مى خواهم زيرا همه قدرت منحصر به توست و از تو درخواست مى كنم كه ما را به راه راست رهنمون باشى راه كسانى كه به آنان نعمت ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه عنايت كردى هم آنانكه نه مورد خشم اند و نه گمراه اند .

عارف عاشق اين راه را عاشقانه ادامه مى دهد تا جايى كه در پايان تشهد ، خود را در محضر معنوى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) حاضر مى بيند ، به او سلام مى دهد ، سلامى كه از سپاس و تشكّرش نسبت به زحمات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) ـ كه او را به اين مسير عاشقانه هدايت كرد ـ حكايت مى كند . سلام بر وجود مقدسى كه هر رنج و مشقتى را براى مصون شدن انسان از خزى دنيا و آخرت به خود هموار كرد و بشر را به صراط مستقيم حق و در نهايت به بهشت قيامت راهنمايى فرمود .

براى عارف عاشق ، كدام لذّت لذيذتر از عبادت و طاعت و كدام سرمايه ارزنده تر از سرمايه ايمان و معرفت است ؟ !

عارف عاشق دنياى خود را با عبادت و بندگى نسبت به حق و خدمت به خلق سپرى مى كند و هنگام مردن هم به زيباترين صورت و به آسان ترين كيفيت و با آرامشى بيرون از وصف در حاليكه از محبوبش راضى است و محبوب هم از او خوشنود است با تماشاى جمال هاديان راه محبوب و امامان معصوم تسليم ملك الموت كه در آن موقعيّت از پدر به او مهربان تر است مى شود و بدن خاكى را براى مدتى محدود رها كرده با روح پاك خود چون مرغى كه در بهار زيبا و باطراوت در گلستان به پرواز مى آيد به سوى محبوب پرواز مى كند و به قرب و وصال و لقاى محبوب مى رسد .

 

خشنودى مؤمن هنگام مرگ

در كتاب شريف « الكافى » آمده كه از حضرت امام صادق (عليه السلام)پرسيدند : آيا مؤمن از قبض روحش ناخشنود است ؟ حضرت پاسخ داد : نه ، به خدا سوگند ، هنگامى كه ملك الموت براى قبض روحش مى آيد دچار بى تابى مى شود ، ولى ملك الموت به او مى گويد : اى عاشق خدا ! بى تابى مكن ، به آن خدايى كه محمد (صلى الله عليه وآله) را مبعوث به رسالت كرد من نسبت به تو از پدرى مهربان چنانچه كنار بسترت حاضر مى شد نيكوكارتر و مهربان ترم ، دو ديده ات را باز كن و بنگر . در اين حال پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين و امامان (عليهم السلام) به نظرش مى آيند ، پس به او گفته مى شود : اين پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و امامان رفيقان و دوستان تواند ، پس دو ديده باز مى كند و نظر مى نمايد ، در اين وقت ندا كننده اى از جانب ربّ العزّة روحش را ندا مى دهد و مى گويد : اى وجودى كه به محمد و اهل بيتش آرامش داشتى و به ولايت و ثواب و پاداش خشنود و راضى شدى ، به سوى پروردگارت باز گرد و در بين بندگان من يعنى محمد و اهل بيتش درآى و به بهشت من وارد شو ، در اين وقت چيزى نزد او محبوب تر از بيرون رفتن روحش و ملحق شدن به منادى حق نخواهد بود.

و اين غير از حال انسان بى دين و بداخلاق و دور از عمل صالح است كه هنگام مرگ از غم فراق دنيا و اهلش و ترس شديدى كه از آخرت دارد دو ساق پايش را درهم مى پيچدو با همه وجود مى خواهد از مرگ بگريزد ولى راه فرارى براى او نيست و در آن هنگامه عظيم ، فرشتگان عذاب بر او نازل مى شوند و بر روى و پشتش تازيانه قهر و خشم مى زنند و با سخت ترين كيفيت جانش را از بدنش جدا مى كنند .

فقير : حسين انصاريان

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^