علامه مجلسى در بحار الانوار روايت جالبى را از امام صادق، عليه السلام، نقل مى كند. امام مى فرمايند در زمان حضرت داود، عليه السلام، عابدى از بنى اسرائيل از دنيا رفت. مردم مطابق رسم نزد حضرت رفتند تا نماز ميت را ايشان بخواند، ولى حضرت از اين كار امتناع كرد و براى نماز حاضر نشد. مساله اين بود كه حضرت داود پيش از اين از جانب خدا به احوال آن مرد آگاه شده بود و مى دانست انسان صالحى نيست. به هرحال، مردم مرده را براى دفن بردند و وقتى او را در قبر قرار دادند، چهل نفر دستشان را به دعا بلند كردند كه:
«اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا و انت اعلم به منا».
بعد، چهل نفر ديگر اين جمله را گفتند و رفتند و چهل نفر سوم بر قبر او ايستادند و چنين گفتند: همان وقت، به حضرت داود خطاب رسيد كه تو چرا بر اين مرده نماز نخواندى و به خوبى اش شهادت ندادى؟ گفت: پروردگارا، من از جانب شما بر احوال اين مرد آگاهى يافته بودم! خطاب رسيد كه اين چنين بود، ولى گروهى از مؤمنين شهادت دادند كه او آدم خوبى است و من به شهادت آن ها او را بخشيدم.
دولت خدا دولتى است كه به كوچك ترين بهانه اى مجرمان در آن بخشيده مى شوند و اهل شفاوت سعادتمند مى گردند. كافى است از خدا بخواهيم تا اجابت كند و از سر تقصيرات ما بگذرد. او را شفيع خود كنيم و مانند على، عليه السلام، در دعاى كميل او را بخوانيم كه:
«استشفع بك الى نفسك».
از درگاه خدايى كه خودش شفيع بندگانش مى شود به كدام درگاه ديگرى مى توان پناه برد؟ تنها كسى كه قلبش بر اثر گناهان مرده از خدا دورى مى كند و او را نمى خواهد. وقتى قلب احياء شود، فيض الهى درياوار بر آن نازل مى شود، زيرا جاى فيض خداوندى دل هاى زنده است وگرنه سنگ و بيابان و درخت خشكيده و حيوانات كه شايستگى دريافت فيوضات خاص الهى را ندارند. فقط دل انسان قادر به پذيرش فيض الهى است؛ آن هم دل بيدار. پس، تا مى توانيم بايد در بيدارى دل هاى خود با تفكر بكوشيم و با استمداد از نفس توبه يا نفس اهل دل تا فرصت باقى است آن را احيا كنيم.
از آن روزى كه ما را آفريدى |
به غير از معصيت چيزى نديدى |
|
خداوندا به حق هشت وچارت |
ز ما بگذر شتر ديدى نديدى. |