خداوند متعال به يكى از فرشتگان فرمود:
او هفتاد سال تمام عبادت كرده است، به صورت يك انسان كنار او برو، به او بگو: در اين هفتاد سال عبادت، به خاطر عبادتت لياقت اين را پيدا نكردى كه خدا در قيامت تو را به بهشت ببرد.
يعنى از خدا چه طلبى دارى؟ هر عبادتى كه كردى، مايه اش از من بود و تو در هيچ عبادتى، هيچ مايه نگذاشتى. زمين و آسمانى را كه در آن عبادت كردى، انرژى بدنى كه در عبادت آوردى، نفسى كه در عبادت كشيدى، همگى از من بود، پس هيچ شايستگى بهشت رفتن را ندارى.
فرشته آمد و با او صحبت كرد. به فرشته گفت: روزى كه خدا ما را آفريد «خَلَقَنا لِلعِبادَةِ» ما را براى بندگى آفريد. من به خاطر اطاعت از او، او را فرمان بردارى كرده ام. من بندگى ام براى او است. فرشته برگشت، گفت: خدايا! مى دانى كه چه گفت؟ خطاب رسيد: او ذاتش و روحش بنده است، ذات من هم كريم است، مى خواهم با كرامت خودم با او معامله كنم.
تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن |
كه خواجه خود روش بنده پرورى داند |
|
چه كار مى كند؟ اين است معناى «إِنَّا لَانُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ»* «إِنَّا لَانُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا»* «إِنَّا لَانُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ».
باش تا صبح دولتت بدمد |
كاين هنوز از نتايج سحر است |
|
***
چه خوش است يك شب بكشى «هوا» را |
به خلوص خوانى ز خدا، خدا را |
|
به حضور خوانى ورقى ز قرآن |
فكنى در آتش كتب ريا را |
|
طلبم رفيقى كه دهد بشارت |
به وصال يارى دل مبتلا را |
|
مگر آشنايى ز ره عنايت |
بخرد به خارى گل باغ ما را |
|
شود آن كه گاهى بدهند راهى |
به حضور شاهى چون من گدا را |
|
منبع : پایگاه عرفان