فارسی
شنبه 08 ارديبهشت 1403 - السبت 17 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چگونه باطن آیات و روایات را استخراج کنیم؟


معارف الهی - شب دوم چهارشنبه (29-1-1397) - شعبان 1439 - بقعه شیخ طرشتی - 11.23 MB -

شیخ صدوقعاقبت مرگ به دلیل گوش ندادن به کلام امیرالمؤمنیناصحاب بی‌نظیرپست و مقام در حکومت ظالمانخطرات صندلی قدرتقاضی عادل در زمان هارونندانستن عیب نیست

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

 

 آیات کتاب خدا و روایات یک معنای آشکار و روشن و یک معنای باطنی دارد، از معنای باطنی تعبیر به تأویل شده است. تأویل را هم با نشانه‌ای که خدا در سوره آل‌عمران بیان می‌کند و صریح روایات اهل بیت دلالت دارد، غیر از خدا و پیغمبر اکرم و ائمه طاهرین نمی‌دانند. در این زمینه روایت بسیار مهمی را برایتان نقل می‌کنم که دانستن، عمل کردن به روایت، به خصوص تأویل روایت برای ما مهم است.

 

شیخ صدوق

یکی از بزرگترین علمای واجد شرایط ما که مورد توجه علمای زمان خودش و آیندگانش شد، سید ابن‌طاووس است. ایشان یک کتابی دارند به نام جمال الاسبوع (زیبایی‌های هفته، آراستگی‌های هفته)، در این کتاب می‌فرمایند: من این روایت را از ابن‌بابویه شیخ صدوق نقل می‌کنم. سید ابن‌طاووس در قرن هفتم می‌زیست و شیخ صدوق در غیبت صغری زندگی می‌کرد، فاصله‌اش با زمان امام حسن عسکری(ع) خیلی کم بود چون نوشته‌اند پدر بزرگوارش در شهر قم وکیل امام حسن عسکری(ع) بود. نامه‌ای هم از حضرت عسکری(ع) درباره پدر شیخ صدوق نقل می‌کنند که امام خیلی جامع و کامل از او توصیف کرده و او را مورد اطمینان و اعتماد خودش معرفی کرده است.

هر شیعه‌ای باید این گونه باشد یعنی مورد اطمینان و اعتماد امام باشد، به گونه‌ای باشد که امام به عقیده او، اخلاق او، رفتار او، برخورد او، کسب او، معاشرت او، اعتماد داشته باشد و اگر غیر از این باشد مگر می‌شود شیعه قابل قبول باشد. امام صادق فرمودند: ما از خیلی از شیعیانمان آزار می‌کشیم، رنج می‌بریم، ناراحت هستیم. اگر قلب امام معصوم از انسان آزرده باشد به علت کردار بد، اخلاق بد، رفتار بد، کسب نامشروع، این آزردگی باعث می‌شود که درهای رحمت الهی به روی انسان بسته باشد، تا زمانی‌که آدم موفق به توبه حقیقی شود و درها باز شود.

 

عاقبت مرگ به دلیل گوش ندادن به کلام امیرالمؤمنین

در روایتی دارد که رسول خدا به امیرالمؤمنین که آن زمان بیست و سه چهار سالشان بود یک مأموریتی دادند در آخر شهر مدینه و دو سه نفر هم با ایشان همراه شدند. آنجا یک خانم یهودی ظرف غذا برایشان آورد، امیرالمؤمنین فرمودند: از این غذا نخورید ضرر و زیان دارد. بعضی از افراد خیلی گرسنه بودند، یکی از ایشان به حضرت اعتراض کرد: در کاری نبوده یا علی که شما دخالت نکنید، این غذای به این خوبی چه اشکالی دارد؟ خورد و چند دقیقه بعد یک لرز شدید و مرد.

جنازه‌اش را کنار مسجد آوردند، خبر مرگش را به پیغمبر دادند که حضرت بیایند نماز میت بخوانند، فرمودند: میتی که دل علی از او نگران است من نمازش را نمی‌خوانم. این کارش کار توهین‌آمیزی بوده، تو که می‌دانستی امیرالمؤمنین اشتباه نمی‌کند خطا نمی‌کند، اگر گفته غذا را نخور به صلاحت بوده، راهنمایی درستی بوده.

بالاخره جنازه مانده پیغمبر هم حاضر به نماز نیستند، امیرالمؤمنین هم نبود، فرستادند دنبال امیرالمؤمنین، حضرت را جایی دیدند و گفتند پیغمبر شما را می‌خواهد، آمدند. پیامبر فرمودند: این میت تو را نگران کرد، رنجیده خاطر کرد و از رحمت خدا محروم است. عرض کرد: آقا من از او گذشتم، بخشیدم، به قول ما دلش نمی‌آمد کسی محروم باشد. وقتی امیرالمؤمنین اعلام کرد من عفو کردم و گذشتم، پیغمبر فرمودند: آماده شوید من نماز این میت را بخوانم چون الان دیگر مورد رحمت خدا قرار می‌گیرد، اگر دلگیری علی می‌ماند این هم از رحمت محروم بود.

 

اصحاب بی‌نظیر

ما تعدادی را داریم در روایاتمان که خدمت حضرت باقر(ع)، صادق(ع)، زین العابدین(ع)، امام هشتم و سایر ائمه می‌رسیدند، به آن‌ها می‌فرمودند: ما شما را دوست داریم، از شما راضی هستیم. چه فایده که این نوع کتاب‌ها مثل رجال کشی ترجمه نشده؛ یک کتاب هم برای ما کافی است که با اصحاب پیغمبر تا امام عسکری(ع) آشنا بشویم و آن یک کتاب رجال کشی است. خیلی کتاب پرمایه‌ای است فقط هم شرح حال اصحاب پیغمبر و ائمه طاهرین است و چند چهره در این کتاب معرفی شدند.

این افراد در بین همه صحابی‌های اهل بیت و ائمه بی‌نمونه بودند، مثل مالک اشتر، که وقتی خبر مرگش به کوفه رسید امیرالمؤمنین فرمود: من مادری را دیگر سراغ ندارم مانند او متولد کند. اویس قرن، یا کمیل ابن‌زیاد، یا یونس ابن‌عبدالرحمان، محمد ابن‌مسلم، ابراهیم لیثی، فضل ابن‌شازان، صفوان ابن‌یحیی، و از همه فوق‌العاده‌تر عبدالله ابن‌یعفور.

عبدالله ابن‌یعفور از اصحاب امام صادق(ع) بود که اول طلوع آفتاب وقتی خبر مرگش پخش شد امام صادق(ع) در حالی که شانه‌های مبارکشان حرکت می‌کرد گریه می‌کردند. اندازه دو سوم صفحه این کتاب حضرت از عبدالله ابن‌یعفور تعریف کردند، تعریف خیلی مفصل که یک جمله‌اش این است فرمودند: خدا به عبدالله ابن‌یعفور خانه‌ای در بهشت رقم زده از یک طرف به خانه پیغمبر، از یک طرف به خانه امیرالمؤمنین، از یک طرف به خانه حضرت مجتبی، از یک طرف به خانه حضرت سیدالشهدا وصل است. این چه نعمتی است، از کجا آورده؟ ایمان ثابت، اخلاق، عمل، درستی، صداقت، پاکی، این‌ها همه مصالح بهشت است.

 

پست و مقام در حکومت ظالمان

صدوق، پدر بسیار بزرگی داشته و خودش هم با عصر امام عسکری(ع) خیلی فاصله‌اش کم است. پدرش با حضرت عسکری(ع) رفت و آمد داشت و خودش در اوائل غیبت صغری به دنیا آمد. این روایت را ایشان نقل می‌کند و سید ابن‌طاووس هم از ایشان نقل می‌کند. راوی روایت یکی از صحابی‌های حضرت هادی(ع) امام یازدهم است به نام صغر ابن‌ابی‌دلف. ایشان می‌گوید: امام ما را، مولای ما را تبعید کرده بودند به سامره نگذاشتند مدینه بماند.

 چه کسی امام را تبعید کرد؟ متوکل عباسی؛ خونخوارترین، بدترین، آلوده‌ترین، گناه‌کارترین حاکم بنی عباس، از همه خبیث‌‌تر بود. امام در سامره زندان نبودند ولی در یک خانه‌ای تحت نظر بودند، آزاد نبودند که از آن خانه بیایند بیرون در شهر بروند و مردم را ببینند. صغر ابن‌ابی‌دلف می‌گوید دربان متوکل به نام زراقی این مأموریت پاییدن آن خانه‌ای را داشت که امام در آنجا تحت نظر بود، حبس بود، حبس خانگی، این روایت نکات خیلی مهمی دارد خیلی مهم.

صغر می‌گوید: من یک روز به نیت زیارت حضرت هادی(ع) رفتم محلی که زراقی می‌نشست و مردم با او ملاقات می‌کردند. مأمورین دولت، نزدیکان متوکل، چهره‌هایی که کار دستشان بود، سرشان شلوغ بود، صبر کردم تا خلوت شد همه رفتند من ماندم و خودش. به من گفت: برای چه اینجا آمدی؟ گفتم: آمدم چند لحظه پیشت بنشینم یک گفت و گویی با هم داشته باشیم، کار واجبی و مهمی ندارم. گفت: باشد، دو سه تا دیگر مانده بودند گذاشت آن‌ها هم رفتند، دوباره برگشت به من گفت: اینجا برای چه آمدی؟ گفتم: برای دیدن تو، گفت: نه تو برای دیدن مولایت آمدی، دیدن امامت آمدی. گفتم: مولای من و امام من متوکل است. گفت: دهانت را ببند، این حرف را نزن، ساکت باش، زشت نگو، تو مولایت متوکل است؟ این خبیث چطور مولای توست؟ تو برای زیارت حضرت هادی(ع) آمدی، مولای من هم ایشان است.

این یک درس است: «امام من هم حضرت هادی است»، آدم می‌تواند در دستگاه‌های نهایت ظالمان باشد و سالم بماند؟ بله، این یک نمونه. می‌شود آدم در حکومت متوکل باشد و مؤمن به اهل بیت باشد، می‌شود این یک نمونه‌اش. مگر در دربار فرعون یک بزرگواری نبود که خیلی هم بر جان موسی می‌ترسید و دائما زمینه‌چینی می‌کرد که به موسی لطمه نخورد، خدا یک سوره کامل به نام سوره غافر در جزء بیست و سوم به خاطر گل روی این آدم نازل کرده چرا نمی‌شود.

ما گرفتار بودیم، ما المأمور معذور بودیم، ما دیدیم همه خوردند اگر ما نخوریم عقب می‌مانیم، ما دیدیم همه بردند و برای زن و بچه‌شان چه گشایشی ایجاد کردند، ما دیدیم با حقوق تنها نمی‌توانیم این گشایش را ایجاد بکنیم، بالاخره ما هم در معرض این موج بودیم، این‌ها واقعاً عذر قابل قبول پیش پروردگار است ؟ نه، عذر قابل قبول نیست، این یک درس از این روایت است.

آن مأمور گفت: من محل را می‌پایم موقعش که شد یک نفر را همراهت می‌کنم بروی در آن اتاقی که امام هادی(ع) است او را زیارت کنی، بعد رو کرد به من گفت: این نوجوان با تو می‌آید و تو را می‌برد خدمت حضرت هادی(ع)، برو آنجا هر مقدار هم می‌خواهی بنشینی بنشین، هر چه هم می‌خواهی بپرسی بپرس. گفت: من خیلی خدا را شکر کردم که گیر یک مأموری در دولت بنی عباس افتادم که مثل خودمان بود شیعه بود، ارادتمند بود.

 

خطرات صندلی قدرت

 خیلی چهره‌های پاک را ائمه اجازه می‌دادند و گاهی هم امر می‌کردند که برو این مقام دولتی را قبول کن، حتی تا پست نخست وزیری. البته ائمه به ایشان می‌فرمودند: کفاره قبول منصب در حکومت بنی عباس این است که به شیعیان، به افراد ستم‌دیده، به مظلوم، به ضربه‌خورده کمک کنید، یادتان نرود. صندلی شما را از یاد خدا، ایمان، عبادت و خدمت غافل نکند.

صندلی یکی از ابزارهای پرخطر بوده از زمان قدیم ـ زمان آدم ـ تا الان. الان که می‌بینید چقدر پرخطر است روز به روز هم خطر صندلی گسترده‌تر می‌شود، این نشستن روی صندلی یک محبت و عشقی است که پیغمبر می‌فرماید: آخر ما یخرج من قلوب الصالحین حب الجاه، آخرین رذیله اخلاقی که از قلب بندگان شایسته الهی بیرون می‌رود، همین عشق به مقام است. یعنی یک چیز زهرماری بتون آرمه‌ای است که پیغمبر می‌فرماید همه رذائل برود هنوز نوبت این نشده. هنوز نوبتش نشده.

 

قاضی عادل در زمان هارون

هارون یکی از چهره‌های برجسته شیعه را در مکه دید ولی اطلاع نداشت این شیعه است. در شهر مکه یک اختلافی با یکی پیدا کرد، اختلاف زرگری، اختلاف واقعی نبود. به او گفت که من و تو با هم اختلاف می‌کنیم بعد دو تا از چهره‌های عالم و دانشمند که امسال حج هستند، هر دو را صدا می‌کنیم ببینیم به نفع کداممان حکم می‌دهند؟

 اولی آمد، شرایط را رعایت نکرد. بر خلیفه مسلمین سلام کرد و دولا و راست شد و حکمش را داد و به نفع هارون هم شد. فرستادند دنبال دومی و او آمد. گفتند: ما چنین دعوایی با هم داریم، داوری کن. گفت: اول بروید کنار همدیگر بنشینید، نمی‌شود هارون جلوتر از تو بنشیند سینه‌اش را سپر بکند، مدعی و مدعی علیه باید کنار هم بنشینند و من هم با هر دو شما برخورد معمولی دارم. القاب جناب، مستطاب، حاکم اعلی، حضرت بگو نیستم. اگر دلتان می‌خواهد داوری کنم. اینقدر ایمان داشت.

هارون قدرت کمی نبوده، یک کشور بسیار پهناوری را حکومت می‌کرده و خیلی قلدر بود، فرعون مسلک هم بود. گفتند: عیب ندارد، هر چه دین به قاضی پیشنهاد داده همان را عمل کن، ما دوتایی کنار هم می‌نشینیم و بالا و پایین نمی‌شویم و شما هم عادی با ما حرف بزن. گفت: حالا دعوایتان را بیان کنید. دعوا را طرح کردند و تمام شد. داور گفت: هارون در این اختلاف ظالم است و حق با این آقاست، ایشان مظلوم واقع شده و باید هارون از قلدری و زورگویی دست بردارد و حق ایشان را بدهد و بلند شد. کجا؟ گفت: من کارم تمام شد من دیگر حق ندارم پیش شما دو تا بنشینم. هارون باید به حکم من عمل کند، اگر عمل نکند در حکومت خودش اگر قدرتی هست وادارش کنند عمل بکند، اگر قدرتی هم نیست کسی زورش به او نمی‌رسد منتظر بماند تا خدا اورا جهنم ببرد.

 این قاضی؛ یک قاضی ایمانی، یک قاضی آدم، یک قاضی انسان، یک قاضی ملکوتی، یک قاضی که فقط خدا را ملاحظه می‌کند، فقط به عدالت ارزش می‌دهد نه به حکومت و قدرت و سردوشی و مقام، این قاضی دینی، الهی.

از اتاق که بیرون رفت، هارون به طرفش که از درباریان نزدیکش بود ـ ظاهراً فضل ابن‌یحیی ـ گفت: این به درد رئیس قوه قضاییه کل مملکت من می‌خورد. بگو دنبالش کنند ببینند کجا رفت، یک جلسه با او بگذار و نزد من بیاور. وقتی آمد گفت: شما اهل کجا هستی، خانه‌ات کجا است، کدام شهر هستی؟ اهل هر کجا هستی باید بغداد بیایی، من می‌خواهم حکم ریاست قوه قضاییه کشور را به تو  بدهم. به هارون گفت: من تحملش را ندارم، توانش را ندارم، من پاسخگوی قیامت به پروردگار نیستم. گفت: این حرفها را بگذار کنار هیچ چاره‌ای نیست، حکم است، امر است باید بیایی. تهدید کرد.

 من تا جایی که ممکن است باید جانم را حفظ کنم، مفتی نباید جان را در معرض خطر بیندازم. به هارون گفت: می‌آیم. بعد از اعمال حج و برگشتن کاروان‌ها بغداد آمد، آن روز معینی که دعوت داشت آمد پیش هارون، حکم را خود هارون نوشت مهر هم زد و به او داد. حکم را گرفت و گفت: من امروز نمی‌رسم بروم محکمه و روی صندلی قاضی القضاتی بنشینم، امروز کار دارم و نمی‌توانم رئیس قوه قضاییه بشوم. گفت: برو کارهایت رابکن، هر وقت آمادگی پیدا کردی خبرم کن که به تو خانه بدهیم، باغ بدهیم، حقوق برایت قرار بدهیم.

 کاغذ امضا شده هارون را برداشت آورد بیرون شهر بغداد، نشست کنار دجله ـ رودخانه پهناوری که در عراق در جریان است ـ و شروع کرد این کاغذ را با ناخن‌هایش ذره ذره کردن و در آب می‌ریخت. ماهی‌ها می‌آمدند پی این ذره‌ها فکر می‌کردند نان است یا غذا است می‌بلعیدند، به ماهی‌ها می‌گفت: این کاغذ برای هارون است، دارید می‌خورید جوابش را به خدا خودتان باید بدهید، اگر معذب به عذاب الهی شدید با این نجاست‌خوری گردن خودتان است، همه را ریخت در آب. بعد هم از بغداد زد بیرون چند روزی نشستند دیدند پیدایش نیست مأمورهای جستجو اطراف را گشتند آمدند گفتند: این آقایی که شما گفتی به این نام دیوانه شده لباسش را برعکس پوشیده سوار یک چوب خشک می‌شود و این اسبش را می‌راند، بچه‌ها هم می‌آیند از سر و کولش بالا می‌روند و خیلی با بچه‌ها خوش و بش دیوانگی می‌کند. اما شخصی که تحملش را داشت ائمه اجازه می‌دادند در دستگاه‌ها وارد بشوند اما به شرط خدمت به عباد خدا.

 

ندانستن عیب نیست

 گفت: با این نوجوان برو زیارت حضرت هادی(ع). گفت: آمدم دیدم حضرت روی یک حصیر نشستند، سلام کردم، احترام کردم ولی یک قبر آماده جلویشان است، نتوانستم خودم را نگه دارم به شدت گریه کردم. امام فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: حتماً این قبر را برای شما کندند، هر لحظه منتظر هستند متوکل دستور بدهد شما را به قتل برسانند و بیندازند در این قبر. فرمود: نگران من نباش، این‌ها فعلاً نمی‌توانند کاری بکنند، من سالم هستم، خطری من را تهدید نمی‌کند.

 گفتم: یابن‌رسول الله حالا که خدا به من توفیق داد به زیارت شما آمدم یک روایتی از رسول خدا شنیدم معنیش را نمی‌فهمم. این هم یک درس، آقا نمی‌فهمی به متخصص مراجعه کن، از خودت یک وقت معنا نساز، فتوا نده، از خودت نظر به میدان نیاور. خیلی راحت اگر نمی‌فهمی رجوع بکن به آن شخصی که می‌فهمد چون این یکی از بهترین طرق نجات است. نمی‌فهمم، رجوع بکنم به آن شخصی که می‌فهمد. وقتی هم آدم نمی‌فهمد علنی باید بگوید نمی‌فهمم.

 این چند شب گذشته دو سه تا مطلب از من پرسیدند گفتم: من نمی‌دانم. حالا شاید هم تعجب کردند که من گفتم نمی‌دانم و یا نمی‌فهمم، تعجب ندارد مگر همه علم پیش یک نفر است؟ ندانسته‌های ما عدد بی‌نهایت است، دانسته‌هایمان هم دو سه تاست. به نمی‌دانم هم خیلی برمی‌خورم، به نمی‌فهمم هم خیلی برمیخورم. قرآن می‌گوید: وظیفه‌ات این است نمی‌فهمی نمی‌دانی در این نفهمی و نمی‌دانم نمان، امر می‌کند: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون(انبیا، 7)» ، یعنی اهل دانش، یعنی اهل بینش، یعنی اهل فهم، از آن‌ها بپرسید.

 گفت: آقا این روایتی که از پیغمبر نقل شده من نمی‌فهمم. فرمود: بخوان، صغر می‌گوید: متن را خواندم حضرت هم تصدیق کرد که این روایت از پیغمبر است. «لا تعاد الایام فتعادیکم»، با روزها دشمنی نکنید که روزها در مقابل دشمنی شما با دشمنی، دشمنی خواهند کرد، آن وقت دشمنی دو طرفه می‌شود. «ایام» جمع «یوم» است یوم یعنی زمانی که روشنایی کامل است، از طلوع خورشید تا اول غروب را قرآن می‌گوید یوم که غرق در روشنایی است. گفت: آقا این یعنی چه با روزها دشمنی نکنید که روزها هم با شما دشمنی می‌کنند. حضرت فرمودند: این یک ظاهری دارد یک باطنی؛ باطن روایت منظور از ایام یعنی روزهای روشن، تا آسمانها و زمین برپا باشد ما چهارده نفر هستیم، «و لقد خلقکم الله انوارا»، همه این‌ها را خدا نور آفریده با نور نباید مخالفت کرد، با ظلمت باید جنگید، سر ظلمت را باید به سنگ کوبید ولی از نور نباید فرار کرد. امام فرمود: با ما چهارده نفر دشمنی نکنید که قیامت دشمن شما خواهیم بود و تمام راه‌های نجات هم اگر ما دشمنتان باشیم به رویتان بسته است.

 چطور دشمنی نکنید؟ یعنی طرح‌های ما را برای زندگیتان، دستورات ما را، حلال و حرام ما را، مسائلی که برای شما بیان می‌کنیم که ضامن خیر دنیا و آخرتتان است، این‌ها را زمین نگذارید، حذف نکنید. بعد حضرت فرمودند: شنبه یعنی رسول خدا (زمان را ظاهر روایت را هم آوردند در کار)، شنبه یعنی رسول خدا، یکشنبه یعنی امیرالمؤمنین و صدیقه کبری، دوشنبه حسن و حسین، سه شنبه زین العابدین و حضرت باقر حضرت صادق، چهارشنبه موسی ابن‌جعفر حضرت رضا پدرم حضرت جواد و من، پنج شنبه فرزندم امام عسکری، جمعه هم یعنی فرزندم امام دوازدهم.

با ما دشمنی نکنید ما نور هستیم، ما روشنایی هستیم، ما زندگی شما را نور می‌بخشیم، مرگتان را پر از نور می‌کنیم، برزختان را پر از نور می‌کنیم، آخرتتان را پر از نور می‌کنیم.

 

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
حکومت آیات آیات و روایات امام هادی باطن ظاهر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^