بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مأموریت رسول خدا ابلاغ دین الهی در بین مردمی بود که امیرالمؤمنین میفرمایند هیچ شأنی از شئون زندگیشان درست نبود. کلام امیرالمؤمنین است: «ارسله علی حین فطرة من الرسل»، خدا پیغمبر را در روزگاری به رسالت مبعوث کرد که رابطهٔ مردم با نبوت به کل قطع بود و حداقل از انبیای اولواالعزمِ گذشته هم آثاری در آن مردم دیده نمیشد. ایشان در میان چنین مردم وحشی، آلودهباطن، دارای افکار بسیار منحرف و عادات و رسوم بسیار غلط به رسالت مبعوث شدند که این ساختمانهای انسانی صد درصد ویرانشده را بازسازی کنند.
گاهی در خانوادههای خودمان به حرفمان گوش نمیدهند؛ خوب هستند، زن خوب است، بچه خوب است، داماد و عروس خوب هستند، مسلمان هستند، ولی گاهی گوش نمیدهند. راهنمایی هم راهنمایی حقی است، یعنی آدم باطل نمیگوید، زور نمیگوید، دلسوزی میکند، خیرخواهی میکند، راهنمایی میکند و گوش نمیدهند. این گوشندادن برای آن نصیحتکننده و خیرخواه چقدر سخت است؟ چقدر رنج روحی دارد؟ یکمرتبه به فکر آدم میزند که من سیسال برای این خانم، برای این پسر یا برای این دختر، چقدر فداکاری کردهام و چقدر جان کندهام، چرا نباید به حرف من گوش بدهند؟ حالا اینها ساختمانهای سالم است، اما رسول خدا با ملتی روبهرو بودند که ساختمان انسانیت آنها به کل ویران بود و حضرت مأمور بودند که از بدترین حیوانات، بهترین انسانها را بسازند.
من از کجا میگویم که از بدترین حیوانات، بهترین انسانها را میسازد؟ از آیهٔ قرآن: «إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلصُّمُّ اَلْبُکمُ اَلَّذِینَ لاٰ یعْقِلُونَ»﴿الأنفال، 22﴾، «شرّ» در این آیه یعنی بدتر، «دواب» یعنی چهارپایان و موجودات زنده؛ پروردگار میفرماید بدترین موجود زنده، «الصم» آن کسی است که شنیدن را تعطیل کرده، گوشش را بسته، این شنیدن را در مقابل چه کسی تعطیل کرده است؟ در مقابل حق، اما در مقابل صداهای ضد پروردگار باز است و از سر شب تا صبح گوش میدهد، خسته هم نمیشود، اما از شنیدن حق کر است. به قول سعدی میگوید: یک شب در شیراز در مجلسی بودم که یک نفر در آن مهمانی یکمرتبه بلند شد، دوستان گفتند: کجا؟ گفت: این مجلس به درد من نمیخورد!
زِیبَقم در گوش کن تا نشنوم
یا درم بگشای تا بیرون روم
یا پنبه بیاورید که در گوشم بکنم تا این دری وریها را من نشنوم و یا در را باز کنید که بروم. عدهای نسبت به صدای حق کر هستند و خیلی عجیب است، خدا ارزیابی میکند و میگوید آن که نمیخواهد صدای حق را بشنود، آن که از پرسیدن راه و چاه و پرسیدن مسئولیت لال است و آن که هیچ فکری نسبت به جریانات زندگیاش نمیکند، حالا از کجا پول درآمد، زن چه شد، دختر چه شد، بچه چه شد، هیچ فکری نمیکند و این بدترین حیوان روی زمین است. «ان شرّ الدوّاب الذین الصم البکم الذین لا یعقلون»، یعنی سه خصلت در اینها هست، یکی اینکه از شنیدن حق کاملاً کر هستند.
در همین روایات دارد که پیغمبر بهمحض اینکه در مکه از خانه برای تبلیغ دین بیرون میآمد، مخصوصاً زمانی که زائر به مکه میآمد؛ حالا زائر که برای مناسک حج الهی نمیآمد و آنوقت مناسکی وجود نداشت، در زمان ابراهیم بود و دیگر در طول زمان فراموش شده بود، مناسک را عوض کرده بودند و خودشان مناسک ساخته بودند. مخصوصاً در زمان آمدن زائر که 360 قبیله در جزیرهٔ عربی زندگی میکرده، اینها از راههای دور و نزدیک به زیارت میآمدند. پیغمبر که از خانه بیرون میآمد، عمویش ابولهب بهدنبالش راه میافتاد، تا پیغمبر به یکی-دوتا یا به چهارتا میرسید، او از پشت سر داد میکشید که به حرف این مرد گوش ندهید، او اختلال روانی دارد و دیوانه و دروغگوست. مردم هم ابولهب را میشناختند که برای خودش چهرهای بود و جزء رؤسای مکه بود، مردم عوام میگفتند عموی اوست و برادرزادهاش را میشناسد، حتماً درست میگوید؛ مردم مگر به این راحتی مسلمان شدند! مگر کار پیغمبر به این راحتی پیش رفت!
اصلاً آدم وقتی روزگار بعثت و برخورد مردم را میخواند، میخواهد زارزار به حال پیغمبر گریه کند، رسول خدا کم مصیبت نکشید! حالا از جانب پروردگار مأموریت دارد که این ساختمانهای در هم کوبیدهشدهٔ براساس افکار و آرای غلط، فرهنگ بتپرستی و عادات و رسوم غیرانسانی را بازسازی بکند و از این بدترین حیوانات، بهترین انسانها را بسازد: «اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»﴿الملک، 2﴾، این وظیفهٔ پیغمبر است که اینها را از نظر حرکات و اعمال و روش و منش به احسن اعمال برساند و معنی فارسیاش این است که مأموریت دارد مردم را از طبقات جهنم بیرون بکشد و در طبقات جنت قرار بدهد. حالا جهنمی که مردم خودشان حالیشان نبود و حس نمیکردند که کل پروندهٔ گذشتهشان هفت طبقهٔ دوزخ شده و آماده است تا اینها بمیرند که با سر در این هفت طبقه بیندازند. این را که حالیشان نبود، نمیفهمیدند و لمس نمیکردند، در دنیا بودند و پروردگار هم بنا نداشت تا مردم در دنیا هستند، یک گوشهٔ پردهٔ جهنم را کنار بزند.
پیغمبر روی منبر بودند و برای مردم مدینه قرآن میخواندند که به این آیه رسیدند: «لَآکلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ»﴿الواقعة، 52﴾، عربها نفهمیدند که زقوم چیست، یکی از وسط جمعیت بلند شد و گفت: این زقوم را برای ما معنی کنید، ما نفهمیدیم یعنی چه! پیغمبر دید که مصلحت نیست پرده را کنار بزند و به آنها بگوید شجرهٔ زقوم آن درختی است که زقوم از آن تراوش میکند و مادهٔ روانی است؛ اینکه نمیشد و اجازه نداشت، پس اثر زقوم را برای مردم گفتند و فرمودند: زقوم یک مادهٔ رونده در جهنم است که اگر خدا این مادهٔ رونده را اراده کند، یک قطرهاش را مثل قطرهٔ اشک چشم در آبهای کرهٔ زمین بریزد، یک موجود در تمام دریاها زنده نمیماند. مردم در چنین وضع و حالی بودند.
حالا ایشان تکوتنها مأموریت پیدا کرده که اینهمه هوار آمده را بازسازی بکند و از انسان جهنمی انسان بهشتی بسازد؛ از حیوان، انسان کامل درست بکند؛ از غارتگر، امین بسازد و از دروغگوی افترازننده، صادق بسازد. فکر فرمودید که چه کار سخت و مشکلی بود! چه مأموریت طاقتفرسایی بود! ولی مأمور بود و عاشق مأموریتش، یعنی مأموریت ابلاغ دین برای بازسازی وجود مردم هم بود: «و ما علی الرسول الا البلاغ».
مأموریت ائمهٔ طاهرین هم حفظ زحمات پیغمبر و دین نازل شده بود که اگر بعد از مرگش دینسازان آمدند و کارخانهٔ دینسازی زدند که یکی-دو روز بعد ازمرگش هم این کارخانهٔ دینسازی شروع شد و تا حالا در امت اسلام حدود 73 دین ساخته شده و از هر دینی هم چند دین شعبه باز کرده است؛ یعنی اگر خدا به ما نشان بدهد که بعد از مرگ پیغمبر، همانهایی که پیغمبر را دیدند و شروع به دینسازی کردند، چه هیولایی ساخته شده است، دیدن آن از عذاب جهنم آدم را بدتر رنج میدهد.
یک روایت داریم که مرحوم فیض کاشانی، این عالم واقعاً کمنظیر که نزدیک سیسال آن را در شیراز و اصفهان به درسخواندن مشغول بوده است. حالا شما سیسال را از 82سال کم بکنید، 52سال میشود. ایشان در 52سال طبق چاپ جدید کتابهایمان، پانصد جلد کتاب بهتنهایی نوشته که تمام هم کتاب به دردخور است؛ یعنی یک کتاب میشود که به درد مطالعه و عمل نخورد. ایشان در اوّل کتاب «وافی» که حدود سی جلد است، نقل میکند و بعد هم همین را دو جلد بهنام «شافی» خلاصه کرده و به آنجا نقل میکند. در هر دو منبع -هم در «وافی» شریف که جمع بین چهار کتاب شیعه است و هم در «شافی» که خلاصهٔ کتاب باعظمت «وافی» است- چنین نقل میکند:
ملکالموت در برابر ابراهیم به چهرهٔ اصلیاش ظهور کرد، دیگر امام صادق در روایت ننوشته و خصوصیات چهره را تعریف نمیکنند، فقط میفرمایند با چهره و خلقت اصلی ظاهر شد. ابراهیم پیغمبر اولواالعزم الهی یک شخصیت خیلی ناب و خالص از عباد خدا که دیگر جزء مَحرمترین مَحرمهای حریم الهی بود، به ملکالموت گفت: نوبت من است، میخواهی مرا ببری؟ خداوند مرگ من را رقم زده است؟ چشم آدم که به ملکالموت میافتد، دیگر سؤالی غیر از این ندارد. ملکالموت عرض کرد: نه، به من مأموریتی ندادند تا جانت را بگیرم، ولی برای زیارتت آمدهام.
زیارت اولیای خدا و انبیا یک عبادت خاصی است وقتی پیغمبر اکرم به ما میفرمایند: «النظر علی وجه عالم عبادة» نگاهکردن به چهرهٔ عالم واجد شرایط(چون در روایات دیگر میگویند نه هر عالمی، بلکه عالم واجد شرایط. طبق آن روایات که با هم جمع میکنیم، واجد شرایط میشود) عبادت است. حالا شما حدّ این روایت را بالاتر ببرید که نگاهکردن به چهرهٔ انبیا و ائمهٔ طاهرین بشود، آن دیگر چه عبادتی است! اینهمه را برای ما گفتهاند که جادهٔ ما کج نشود و از پیش انبیا و ائمه به جای دیگری نرویم؛ چون هر جا برویم، گمراهی است. با چهرههای دیگر پیوند نخوریم، مخصوصاً در این روزگار و مخصوصاً جوانهای عزیزی که حالا تعدادی از آنها هم در اینجا نشستهاند، باید در تماشای شخصیت انبیا و ائمه پابرجا باشند و گیر چهرههای مزور روباهصفت فریبکار خائن نیفتند که 24ساعته هم این چهرهها از طریق ماهواره و تلویزیون و وسائل الکترونیکی جلوی مردم دنیاست که واقعاً خدا پیرمردهای نودسالهمان را حفظ بکند، چه برسد به جوانی که در اوج غرائز و احساسات و عواطف است.
ملکالموت گفت: نه من مأمور نیستم که جان شما را بگیرم و به زیارت تو آمدهام. امام صادق میفرمایند: به ملکالموت فرمود که شما جان مردم را با همین قیافهٔ اصلیتان میگیرید؟ گفت: نه، مردم متفاوت هستند؛ هر کسی که لحظهٔ مرگش میشود، به تناسب وضع روحی و اخلاقی و روانیاش من را میبیند، یعنی من را با عینک وجود خودش میبیند.
همهٔ درختها سبز است، همهٔ گلها رنگارنگ است و ما اگر عینک قرمز پررنگ به چشم خودمان بزنیم، همهٔ دنیا را قرمز میبینیم، درحالیکه همهٔ دنیا قرمز نیست. آن که ملکالموت را با عینک اخلاقیات و روحیات و گناهان و جرایم و خیانتهایش میبیند، چهرهٔ واقعی ملکالموت نیست و او ملکالموت را با آن عینک آنجور میبیند. من و شما هم او را در وقت مردن با همین عینک ایمانمان، عینک نمازمان، عینک روزهمان، عینک گریههایمان بر سیدالشهدا میبینیم؛ ولی آنگونه نیست که ما میبینیم، بلکه آن قیافه انعکاس وضع خود ماست. درحقیقت، ما شکل باطن خودمان را در قیافهٔ او میبینیم، نه قیافه اصلیاش.
گفت: من بالای سر مردم به تفاوت میآیم. ابراهیم گفت: بالای سر مؤمن چطوری میآیی؟ عرض کرد: آن قیافهای که مؤمن از من میبیند، چون قیافه اصلیاش که نیست و آن واقعیات مؤمن است که تجسم در چهره پیدا میکند. گفت: من الان آن قیافه را به تو نشان میدهم و ابراهیم در جا دید که قیافهٔ اصلی عوض شد و قیافهای پیدا شد که خیلی جالب است، ابراهیم به ملکالموت گفت: اگر خدا هیچ مؤمنی را در قیامت به بهشت نبرد و فقط قیافهٔ تو را ببیند، برای مزد دورهٔ عمر ایمان و عملش بس است. این نهایت زیبایی که حالا برای ما هم قابلدرک نیست، انشاءالله به ما توفیق میدهند و ما ایشان را به همین قیافهای میبینیم که ابراهیم دید. حتماً هم همینطور میبینیم؛ ما نبینیم، ترامپ میخواهد آن قیافه را ببیند؟ اسرائیلیها میخواهند ببینند؟ این سهم ماست: «لکم ما کسبتم» این خوبیهایی که در شما جمع شده، این سهم شماست، «و لکم ما کسبوا» خوبیهایی هم که در گذشتگان جمع شده بوده، سهم آنهاست و این سهم چهرههای گوناگونی را به ما نشان میدهد. مؤمن دنیا را غیر از کافر میبیند و کافر یکجور دیگر میبیند؛ ولی مؤمن دنیا را بهصورت ابزار و وسایل میبیند و میگوید این مغازهٔ من، درآمد من، حقوق بازنشستگی من، خانه و زندگی من، رفتوآمد من، تمام آن را پروردگار عالم عنایت کرده و برای من آخرتساز قرار داده است. من برای آخرتم میخورم، من برای آخرتم میپوشم، من برای آخرتم میخندم، من برای آخرتم گریه میکنم، من برای آخرتم میخوابم و بیدار میشوم، برای آخرتم من نماز میخوانم: «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین»، همهچیزم برای خدا و آخرت است و این نگاه مؤمن به دنیاست.
خدا این نگاه را به ما لطف کرده، چون خودمان لیاقتش را حتماً داشتهایم؛ اگر نگاه ما به دنیا این نبود، ما هم از دنیا یک تکه گوشت بهعنوان ربا میکندیم، یک تکه بهعنوان غصب میکندیم، یک تکه بهعنوان دزدی میکندیم؛ اما ما آن چشم را به دنیا نداریم. ما پول را تماشا میکنیم و میگوییم معاش حلالمان را از این پول تأمین میکنیم؛ اگر اضافه هم آمد، زکات و خمسش را میدهیم و به دیگران کمک میکنیم.
نگاه ما به دنیا یک نگاه درستی است، اما نگاه کافر به دنیا نگاه صد درصد غلطی است. نگاه مؤمن به دنیا این نیست که سر پول کسی را زخمی کند یا بِکُشد یا فتنه بهپا بکند، بلکه نگاه مؤمن نگاه درست و صحیحی است. حالا که بحث به نگاه رسید، این آیه را عنایت بکنید، خدا میگوید: این مردم مکه که هنوز آدم نشدهاند، هنوز بازسازی نشدهاند، هنوز دیندار نشدهاند و منافقین، کافران و مشرکان، «تراهم» آنها را میبینی که «ینظرون الیک» تو را چهارچشمی نگاه میکنند، «و هم لا یبصرون» اما تو را پیغمبر نمیبینند و میگویند او هم یکی مثل خودمان است، اما بعد که یک مقدار تبلیغ میکنی، از بربادرفتن منافعشان میترسند و میگویند این جادوگر است. تو را آنگونه که هستی، نمیبینند: «وَ تَرٰاهُمْ ینْظُرُونَ إِلَیک وَ هُمْ لاٰ یبْصِرُونَ»﴿الأعراف، 198﴾.
بچهٔ نهساله چقدر است؟ ما الآن بچهٔ نهساله در مجلس نداریم که بگوییم پای منبر بیا و بایست تا مردم تو را ببینند. بچهٔ نهساله از خیمه بیرون میآید، ابیعبدالله میبینند که بند شمشیر را به گردنش بستهاند و یک تکه از شمشیر روی زمین کشیده میشود. او را بغل گرفتند و گفتند: کجا میروی؟ گفت: میدان! گفتند: میدان برای چه؟ گفت: برای دفاع از شما! گفتند: با این سن؟ گفت: سن مطرح نیست! گفتند: مادرت؟! گفت: در خیمه است، پیش مادرت برگرد. گفت: این شمشیر را مادرم به گردنم بسته است. او امام حسین را حق میبیند که واجب است از این حق دفاع کند، اما سیهزار نفر امام حسین را بهگونهای میبینند که واجب است قطعهقطعهاش کنند. این نگاه خیلی مهم است! گاهی بعد از نمازهایتان دعا کنید که خدا این نگاه را نگیرد؛ اگر این نگاه به نگاه دیگری تبدیل بشود، دیگر جهنمیبودن آدم قطعی میشود.
گفت: حالا بالای سر غیرمؤمن که میروی، تو را به چه شکلی میبیند؟ گفت: این را دیگر معاف کن و تقاضا نکن، چون تو با ابراهیمبودنت طاقت دیدن آن قیافه را نداری؛ اصرار کرد و گفت: حالا نشان بده! لحظهای نکشید که وقتی نگاه اول ابراهیم به آن قیافه افتاد، غش کرد و کامل بیهوش شد. ملکالموت دوباره خودش را بهصورت اول برگرداند. بعد ابراهیم به ملکالموت فرمود: خدا هیچ کافری را به جهنم نبرد، همین قیافهٔ تو برای او بدترین عذاب است و از عذاب هفت طبقهٔ جهنم هم بدتر است.
حالا پیغمبر با چنین مردم خطرناکی، «الصم البکم الذین لا یعقلون» روبهروست، خسته نمیشود، دلگیر نمیشود، عقبنشینی نمیکند، کسل نمیشود، مریض نمیشود، چرا؟ چون معرفت که با آدم باشد، همهچیز حل است. پیغمبر میداند، عبدالله است؛ پیغمبر میداند انجام تکلیفی که خدا برعهدهاش گذاشته، واجب است؛ پیغمبر میداند همین انجام تکلیف نردبان رسیدن به قرب و لقای الهی است. حالا مردم در کنار این تکلیف به او بد میگویند، تهمت میزنند، غیبت میکنند، سنگ میپرانند، چوب میزنند، بدنش را خونآلود میکنند؛ اینها دیگر برای او مهم نیست. اصلی که برای او مهم است، ابلاغ دین است.
برادران و خواهران! خدا تمام آزارهایی را که کشیده، به پای آنهایی که تا قیامت به نبوتش توجه نکردهاند، در روز قیامت حساب میکند؛ یعنی میگوید تو پیغمبر را ندیدی، ولی قبولش نکردی؛ تو هم مثل مشرکین مکه و منافقین مدینه هستی. مگر آنها چهکار کردند؟ او را قبول نکردند و به حرفش گوش ندادند، ولی فرقشان با تو این بود که آنها میدیدند و تو ندیدی؛ حالا بدن را نبین! ولی خدا دیگر این گلایه را از ما ندارد و نسبت به ما این سرزنش را ندارد.
ما از جانب او توفیق پیدا کردهایم و مسلمان هستیم، شیعه هستیم، عمل هم میکنیم، پروردگار هم در قرآن اعلام کرده که گاهی لغزش هم پیدا میکنید، ولی لغزش شما مردم مؤمن در پیشگاه من قابلگذشت و عفو است. میداند که عمل به تکلیف یعنی بازشدن راه بهطرف قرب الهی و خدا در قرآنش هم اعلام کرده که خیلی مهم است و برای من و شما هم باید به همان مهمی باشد که در ذهن پیغمبر اکرم بود. میداند و خدا اعلام کرده که هدایتکردن یک گمراه با هدایتکردن کل انسانهایی مساوی است که از آدم تا روز قیامت خلق میکند. اصلاً این ثواب و پاداش قابلتصور است؟ نه!
آدم یک گمراهی را هدایت کند، یک بیخدایی را خدادار کند، کسی که قیامت را قبول ندارد، قیامت را با زبان خیلی نرم و گرم وعاطفی به او بقبولاند، ثواب این با هدایت کردن کل انسانهایی مساوی است که خداوند مهربان آفریده و خود این هدایتگری در خانوادهمان، رفیقهایمان، مسجد، بیرون و خیابان، وظیفهٔ ما هم هست: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر».
این حکایت را مرحوم کلینی در جلد آخر کتاب «اصول کافی» نقل میکند که خیلی عجیب است! یک فریبکارِ روباهخصلتِ پست جانماز خودش را کنار جانماز یک آدم زاهدِ عابدِ پاکِ بزرگوار انداخت. این آدم سالم و عابد دید که او از عبادت خسته نمیشود؛ اینهمه رکوع و اینهمه سجود و دعا و گریه، چرا خسته نمیشود؟ یکبار به او گفت: شما چهکار کردی که توفیق چنین عبادتی را پیدا کردی؟ گفت: من یک گناه کردم و پشیمانی آن گناه چنان به من فشار آورد که مرا به اینجا رساند. در فرمایشات امیرالمؤمنین است که میگویند: آدمهای پاک و صاف بیشتر از دیگران گول میخورند و زیاد کلاه سرشان میرود. چرا؟ چون فکر میکنند که همه مثل خودشان هستند؛ یعنی نگاهی که به خودشان دارند، همان را به مردم دارند و باورشان نمیآید. آدم و حوا باورشان نمیآمد که این ابلیس درست میگوید یا نادرست میگوید؟ باورشان نمیآمد و فکر میکردند درست میگوید که اگر از این میوه بخورید، اینجا همیشگی میشوید. خیلی جمله جالبی است! امیرالمؤمنین میگویند: آدمهای صاف و پاک کلاه سرشان میرود، چون فکر میکنند که همه مثل خودشان پاک و صافاند.
گفت: حالا چه گناهی را مرتکب بشویم؟ گفت: من آدرس خانمی را به تو میدهم، او مردها را قبول میکند؛ به آنجا برو و یکبار در کنارش قرار بگیر، بعد لذت عبادت را میفهمی که چیست. پیش آن خانم آمد، خانم دید که یک آدم عرقچینی، محاسندار و عبا به دوش است، گفت: آقا، جای شما اینجا پیش من نیست، برای چه آمدهای؟ گفت: اینجوری به من گفتهاند. گفت: آن که این را به تو گفته، بدتر از روباه است! من گنهکار هستم، اما تو این گناه را مرتکب نشو؛ شاید این گناه را با من شروع بکنی و در همان وقت هم مرگ تو برسد، چهکار میخواهی بکنی؟ برگرد، اگر آن روباه سرجای خودش بود، بدان او بندهٔ خداست و اگر نبود، بدان گول خوردهای. او هم آمد و دید که نیست.
امام صادق میگویند: این زن بدکاره هم چندروز بعد از دنیا رفت، خدا به پیغمبر زمان خطاب کرد که مؤمنین را جمع کن و به تشییع جنازه و دفن برو. پیغمبر زمان گفت: خدایا چطور؟ خدا فرمود: چون یک بندهٔ مرا هدایت کرد، من هم از کل گناهانش گذشتم. این را پیغمبر میداند.