ایلام/ مسجد جامع/ دههٔ اول صفر/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
روایتی که متن آن در جلسهٔ گذشته خوانده شد و از وجود مبارک رسول خدا نقل شده، به پنج حرکتِ مثبتِ جسمی و روانی و روحی پرداخته است. حرکتْ واقعیتی است که وجود مقدس پروردگار مهربان عالم بر کل موجودات -چه ملکی، چه ملکوتی، چه ظاهری و چه باطنی- حاکم کرده و دانشمندان مسلمان تا پانصدسال قبل، حرکت را فیالجمله قبول داشتند؛ ولی کسی که حرکت را در کل موجودات عالم با دلیل، با برهان و با استدلال ثابت کرد، دانشمند شیعی، صدرالمتألهین شیرازی است. او قانون حرکت جوهری را ارائه کرد و من خبر ندارم که دانشمندان اروپا بعد از او در قرنها قبل هم به این واقعیت پی بردهاند، ولی امروز برای همهٔ دانشمندان غربی هم مسئلهٔ حرکت در کل موجودات -البته با ابزارهای علمی- ثابت شده است.
صدرالمتألهین از طریق ایمان و عبادت و اندیشه و عرفان و استدلال به این حقیقت رسید. حرکت در هر کجا که تعطیل شود، رشد و کمال و طهارت و نتیجه پیدا نخواهد شد؛ اگر شما پنجتا دانهٔ گردو، چهارتا هستهٔ هلو، دهتا هستهٔ کوچک پرتقال، دوتا نخود، دوتا عدس و امثال اینها را در خانه بگذارید، رشد نمیکند، حرکت نمیکند، ساقه بیرون نمیدهد، ریشه بیرون نمیدهد و در همان حال میماند؛ سالها هم بگذرد، میماند تا بپوسد و شما هم دور بریزید؛ اما همین یکدانه گردو را وقتی در آغوش حرکت بیندازید، یعنی در زمین بکارید و عوامل تحرک مثل نور، خاک، هوا و آب به کمک آن بیایند، به یک درخت عظیمی با چندهزار شاخه تبدیل میشود که سالی ده-بیستهزار هم گردو میدهد. قرآن مجید در سورهٔ بقره میفرماید: یک حبه را بکارید، این حبه اگر زمینهٔ برای آن جور باشد، خودش را به هفتصد عدد تبدیل میکند و اگر به رحمت من هم وصل بشود، اضافهتر هم میشود. الآن در ژاپن یک بوتهٔ کوچک گوجهفرنگی را میکارند(من فیلمش را دیدهام) و جوری برای استعدادش بستر فراهم میکنند که یک بوته(آنچه که حالا من دیدم و الآن نمیدانم کم و زیاد شده یا نه)، شانزدههزار عدد گوجهفرنگی تحویل داد.
این برکت حرکت است، تمام فرشتگان در حرکت هستند، تمام جن در حرکت هستند، بدنهای انسانهای زنده در همهٔ کشور بدن -همهچیزشان- در حرکت است؛ کلیه حرکت دارد، ریه حرکت دارد، قلب حرکت دارد، خون جریان دارد، دستگاه تنفس حرکت دارد، حرکت قلب هم باید مداوم باشد. خدا به جسم انسانها اجازهٔ خوابرفتن داده، اما به قلب اجازه نداده و او باید تا هفتاد، هشتاد، نود، صد و در بدن حضرت نوح تا 950سال بیدار بماند؛ چون اگر یک پلک بههمزدن خوابش ببرد، باید آن انسانی که قلبش به خواب رفته، ببرند و دفن کنند؛ چون دیگر نمیماند و این حرکت قلب است که او را نگه داشته است.
از کوچکترین جزء عالم در حرکت است تا عظیمترین کهکشانهایی که از میلیاردها عدد ستاره تشکیل شده، جالب است که در درون خودشان هم در حرکتاند؛ خورشید دارای حرکت است، زمین و مریخ و زهره و زحل و اورانوس و نپتون و پلوتو، همه در حرکتاند. نُهتا هستند که دور خورشید میچرخند. زمین ما در مدت یکسال یکبار به دور خورشید میگردد، پلوتو هر 83سال یکبار به دور خورشید میگردد. این مجموعهٔ منظومهٔ شمسی هم همه با همدیگر از زمانی که آفریده شدهاند، بهطرف جلو در حرکتاند. حالا من عمر منظومه را دقیق نمیدانم، اما خورشید را میگویند ششمیلیارد سال از عمرش گذشته و زمین را دیگر یقین دارند که چهارمیلیاردوپانصدمیلیون سال از عمرش گذشته است. این مجموعه باهم، غیر از حرکت درونی و غیر از حرکتی که زمین و سیارات دیگر به دور خورشید دارند، از زمانی که آفریده شدهاند، رو به جلو در حرکتاند؛ یعنی میلیاردها سال است در این فضا دارند میروند و به مانعی هم برنمیخورند. نهایتاً خدا برای اینکه ما را قانع بکند و گیج نشویم و فکرمان پریشان نشود، فرموده است: کل اینهایی که در حرکت هستند، «الی ربک منتهاها»، آنها نهایت حرکتشان پروردگار است. نمیگوید «الله»، بلکه میگوید: «الی ربک»، یعنی بهسوی آن که خلقشان کرده و مالکشان است، آنها را تدبیر میکند، در حرکت هستند. ما دیگر آن نقطهٔ پایانی را الآن نمیتوانیم درک بکنیم که کجا به توقف میرسند و در رسیدن به توقف، قرآن میگوید: «ان زلزلة ساعة شیء عظیم»، کل آنها منفجر میشوند و به شکل دیگری بهصورت آسمانها و زمین دومرتبه رخ نشان میدهد. این را من در کتابهای دانشمندان غرب هم خواندم، اما به حرف دانشمندان غرب خیلی اهمیت ندادم؛ چون آیهٔ تقریباً صفحهٔ آخر سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم میفرماید: این آسمانها و زمین فعلی از هم میپاشند، «و برز السماوات و الارض لله الواحد القهار» و تمام این آسمانها و زمینِ بههمپاشیده و درهمریخته، خودشان را بهصورت سماوات و ارض جدید در پیشگاه پروردگار نشان میدهند. این یک بحث معجزهآمیز قرآن کریم است که پایان دائمی را برای عالم قبول ندارد و فقط تغییر را قبول دارد، فقط تحول را قبول دارد و سکون را قبول ندارد.
با توجه به این مقدمه که اگر ما دانهٔ نباتی را در بستر حرکت مناسب با او قرار ندهیم، همان دانه است و اگر یکوقت مردم دنیا تصمیم بگیرند هیچچیزی نکارند، سرِ سال نشده که کل انسانها میمیرند، پرندگان میمیرند، چرندگان میمیرند، موجودات جنگلی میمیرند؛ چون بدون حرکت، هیچ رزقوروزی بهوجود نمیآید و متأسفانه مردم عالم از این حقیقت الهیه بیخبر زندگی میکنند. همهچیز سرِ سفره میچینند و همهچیز در صبحانه و ناهار و شام میخورند؛ یکبار هم فکر نمیکنند که خدا دارد چندمیلیارد چرخ در عالم طبیعت میگرداند تا «تو نانی به کف آری و به غفلت مخوری»! چندمیلیارد چرخ؟ شما یک نان تافتون را که میخرید، یکسیر پنیر را که میخرید، یک شیشهٔ شیری که میخرید، میدانید چندمیلیارد چرخ در این عالم گشته تا بیابان را علفزار کرده، گاو و گوسفند چقدر راه میروند و چقدر آروارهشان میجنبد و چقدر معدهشان حرکت میکند تا این علف را به تمام بدن گاو و گوسفند برساند، اضافهاش هم شکمبه میشود. آنچه که در معده هست و حیوان را کشتهاند و دفع نشده است، معدهاش را درمیآورند و باز میکنند، آن شکمبهٔ زردِ متعفنِ بدبو را گوشهٔ قصابخانه دور میریزند و یک مقدار از این علف سبز زیبا و گلهای سپید و زرد و سرخ بیابان، کاه و یونجه و جو، در وجود این حیوان به خون پررنگ قرمز تبدیل میشود. در سورهٔ نحل میگوید: من حرکتی در بدن این حیواناتِ شیرده و در این شکمبه ایجاد میکنم که وقتی از معدهٔ گاو و گوسفند بیرون میریزید، بینیتان را میگیرید که بوی تعفن به شما نخورد و از آن خونی که از گلوی گاو و گوسفند در قصابخانه میریزد، من این شکمبه را که زرد است، با آن خون قرمز(در سورهٔ نحل، آیات اوائل سوره میگوید) قاتی میکنم و به این شکمبه و خون حرکت میدهم و برای شما «لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ» عنایت میکنم. از ترکیب آن خون قرمز و این شکمبهٔ زردِ بدبو به شما شیرِ گوارای خوشخوراکِ سپیدرنگ میدهم. هفتادسال است داری شیر میخوری، یکبار نشستهای حساب بکنی این شیر را چهکسی ساخت، چطوری ساخت، از چه ترکیباتی ساخت، چه قدرتی بوده که شکمبه و خون قرمز را قاتی کرده، تصفیه کرده و شیر گوارا بهوجود آمده است؟ تازه این شیر در بدن شما هم که میآید، یک حرکت دیگری را شروع میکند؛ سپیدی چشمتان را به چشم شما میدهد، سیاهی چشم را شیر به چشم شما میدهد، رنگ مو را به تناسب موی شما به مویتان میدهد؛ رنگ پوست، رنگ عضلات، رنگ دندان، رنگ غضروفها همینطور، یکذره نان و شیر و پنیر که میخورید، آنهم در بدنتان همه را به حرکت میآورم که این اعضا و جوارح شما کهنه نشود، پژمرده نشود، بیریخت نشود و شما هم نیفتید و بمیرید. من با حرکت، شما را زنده نگه داشتهام.
کجای عالم ایستایی دارد؟ هیچجا! یک وجود است که اصلاً حرکت در او نیست؛ یک وجود است! ازلاً یعنی گذشتهٔ ناپیدای بدون اول؛ البته تصورش خیلی مشکل است! ازلاً گذشتهٔ ناپیدای بدون اول و آیندهٔ ناپیدای بدون آخر؛ همواره یک وجود است که در گذشته و پیوسته در آینده حرکت ندارد و آنهم وجود مقدس پروردگار مهربان عالم است که خالق حرکتهاست؛ ولی خودش حرکت ندارد و حق است. حق یعنی ثابت است و حرکت از عوارض موجودات است، از عوارض ممکنات است، چیزی به پروردگار عارض نمیشود.
خب این مقدمه را دقت فرمودید، حالا به سراغ حرکت معنوی بیاییم. هر انسانی در هر مقامی که باشد، در هر حدّی که باشد، اگر برابر با طرح پروردگار در عرصهٔ معنویت حرکت نکند و متوقف باشد، فقط بدنش در حرکت باشد، اما جهت انسانیت او در حرکت نباشد، صریحِ قرآن مجید میگوید: او میّت است، صریح قرآن! دوجا هم میگوید: یکی در اوائل سورهٔ انفال(اینها را من آدرس میدهم که بدانید همهٔ حرفهای فارسی را که برای شما میخوانم، دارم از قرآن مجید میگیرم؛ یعنی شما نمیتوانید یک کلمه در سخنرانیهای من بدون تأیید قرآن و روایات پیدا بکنید. این روش پنجاهسالهٔ من است که دارم منبر میروم؛ یعنی از پنجاهسال هم گذشته است و یک فارسی از پیش خود به شما بندگان خدا در این پنجاهسال تحویل ندادهام و همه به آیات متکی است. یکجا در سورهٔ انفال میگوید: بیحرکتهای روحی میّت هستند و آن دمی که آنها را به حرکت میآورد، دو دم است: یکی دم ربوبی است و یکی دم نبوت است: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا»، مردم! پاسخ خدا را بدهید، جواب خدا را بدهید، نسبت به پاسخ خدا و نسبت به دعوت پیغمبر، ندای پیغمبر بیحرکت نباشید، لال نباشید، کر و کور نباشید، «یٰا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکمْ لِمٰا یحْییکمْ»﴿الأنفال، 24﴾، من شما را برای زندهشدن شما و حرکت روحی و معنوی و عقلیتان دعوت میکنم و پیغمبرم هم شما را برای همین کار دعوت میکند؛ اگر دعوت ما دوتا را گوش ندهید، میّت هستید. وقتی میّت بودید، چند میارزید؟ هیچچیزی! هیچچیزی نمیارزید. بزرگترین مرجع تقلید بمیرد، چند میخرید؟ هیچچیزی! به چه درد میخورد؟ خب باید ببرند و او را دفن کنند، میّت را نمیخرید.
یکی هم در سورهٔ فاطر است که به پیغمبر میگوید: حبیب من! دیگر برای یک عدهای زحمت نکش، به کلی مردهاند؛ نه صدای دعوت تو را میشنوند و نه صدای حق را میشنوند، «ما انت بمسمع من فی القبور»، اینها در قبر بدن دفن شدهاند، گوشی نمانده که صدای تو را بشنوند، چشمی نمانده که تو را ببینند! «تراهم»، نگاهشان کن! «ینظرون الیک» چشمشان دارد تو را میبیند، «ولا تبصرون»، اما نبوت تو و مقام معنویت تو و این را که تو فرستادهٔ من هستی، نمیبینند.
کسی به یک اهل دلی گفت: سلمان مگر دهاتیِ ایرانی نبود؟ گفت: چرا بود! گفت: بهمحض اینکه به مدینه آمد، در همان سفر اول و آخرش، چطور از پیغمبر معجزه نخواست و واقعاً مؤمن شد؟ گفت: خب! گفت: اما ابوجهل قبل از اینکه پیغمبر بهدنیا بیاید، یک کاملهمرد بود و 53سال هر روز پیغمبر را در مکه دید، غیر از وقتهایی که پیغمبر مسافرت بود؛ چطور به پیغمبر ایمان نیاورد؟ گفت: سؤال خوبی کردی؛ سلمان وقتی به مدینه آمد، پیغمبر را پیغمبر دید؛ اما ابوجهل 53سال یتیم عبدالله را میدید و نه پیغمبر. هرکسی به او میگفت ایمان بیاور، معجزه دارد! میگفت: من! به یک بچهٔ یتیم! چون یتیم در مکه بسیار ذلیل و حقیر بود و به این خاطر، خدا 23 بار در قرآن فریاد ایتام را زده است: وای به حال مردمی که یتیم در آنها زندگی کند و دهانشان برای گرسنگی باز بماند و کسی این دهان را با تغذیهکردن نبندد! وای بر همسایهای که یتیم داشته باشد و به یتیم نرسد! یتیم سفیر پروردگار در شهرها و بین مردم است. خدا خیلی برای یتیم احترام قائل است. یکجا که اسم یتیم را در قرآن برده، اینجاست: «فَأَمَّا اَلْیتِیمَ فَلاٰ تَقْهَرْ»﴿الضحی، 9﴾، اصلاً در مقابل یتیم قیافه بههم نکشید که جریمهٔ سختی خواهید داشت. خب یتیمی که در مکه ذلیل و بیارزش بود، این در ذهن ابوجهل مانده بود که من بیایم و به یتیم عبدالله ایمان بیاورم و او را سرور خودم قرار بدهم! از یک یتیم حرف بشنوم! شما دیوانه هستید! چرا ایمان نیاورد؟ چون پیغمبر را نمیدید، ولی یک هیکل جسمی را میدید که پسر عبدالله است، در بازارها راه میرود، در کوچهها راه میرود، با مردم ارتباط برقرار میکند؛ اما وقتی سلمان به مدینه آمد، یتیم ندید، بدن ندید، شخص معمولی ندید و اولینباری که نگاهش به پیغمبر افتاد، در یک حرکت روحی شدید قرار گرفت، در یک حرکت فکری قرار گرفت، در یک حرکت اعتقادی و اخلاقی و عملی قرار گرفت. این اعتقاد و عمل و اخلاق، دین خداست که به آدم نازل کرد و همین دین تا زمان پیغمبر جریان داشت؛ زمان به زمان، چون تعداد جامعه زیادتر میشد، مقررات زیادتری به تناسب جمعیت زیاد به این دین اضافه میشد تا روز غدیر خم شد: «اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی». خدا یکدانه دین دارد، یک دین! همانی است که سفارش آن را به همهٔ انبیا کرده است؛ یعنی دین پیغمبر با آدم، با نوح، با ابراهیم، با موسی، با عیسی و با نوح فرقی جز اضافهداشتن نمیکند؛ یعنی ماهیت یک حقیقت است و شما از اول تا آخر قرآن، هر جا کلمهٔ دین است، در آیات نگاه بکنید، دین مفرد است؛ یعنی تک کلمه است، یک دین است و خدا دوتا دین ندارد. دینی که خدا به پیغمبر ارائه کرد، اسلام است و همین دین را به اهلبیت سفارش کرده و دین خدا همان دین علی و حسن و حسین تا امام عصر است و دینهای دیگری که از سقیفه ساخته شد و الآن اضافه کردهاند، دین داعشی، دین طالبانی، دین القاعدهای، دین حنفی، دین مالکی، دین چی، دین چی، دین چی، هیچکدام دین خدا نیست و همه ساختهٔ زمین است.
این را سلمان، یک دهاتی ایرانی درک کرد و حرکت اعتقادی او، حرکت عملی او و حرکت اخلاقی او شروع شد، این حرکت به یک سال نرسید که رسول خدا به مهاجر و انصار در مدینه اعلام کردند(خوب دقت کنید، آدم را بهت میگیرد! شگفتزده میشود! حرکت با چه سرعتی! دور پیغمبر که مکهایهای مهاجر بودند، انصار مدینه هم بودند، این یکنفر دهاتی ایرانی چه سرعت حرکتی در مسیر دین داشت که پیغمبر فرمودند: «سلمان بحر لا ینظف»، معارفی که سلمان دارد، دریایی است که این دریا را نمیشود کشید و هرچه از آن بکِشی، همان است و باز هم موج میزند، «و کنز لا ینفد»، سلمان به گنجی تبدیل شده که هرچه از این گنج مصرف بکنید، پایان ندارد؛ و بعد روی منبر آمدند و به بلال فرمودند که ملت -مهاجر و انصار- را بگو تا به مسجد بیایند. چون اینها دارد دعوایشان میشود، مکهایها میگویند سلمان از ماست، چون مهاجر است و از ایران هجرت کرده است؛ اما مدینهایها میگویند از ماست، چون به ما وارد شده است. همهٔ مهاجرین و انصار را بگو تا به مسجد بیایند. این همشهری ماست که به اینجا رسیده است، ما از این دهاتی عقب نمانیم که در قیامت در سرمان بزنند و بگویند این یک دهاتی ایرانی با این حرکتش بود، تو چرا متوقف بودی؟ الآن یک عدهای در شکم متوقف هستند و جلوتر نمیآیند؛ یک عده در شهوت متوقف هستند و جلوتر نمیآیند؛ یک عده هم که خیلی هم تعدادشان در کشور ما زیاد شده، در چندکیلو تخته متوقف هستند که اسم آن را صندلی گذاشتهاند. اولین نجاری که این را اختراع کرده، برای پَستترین عضو بدن اختراع کرده است! برای کلّه اختراع نکرده که مردم با کله روی این صندلی بنشینند؛ یعنی با عقل و چشم و گوش و هوش. برای پستترین عضو که به درد بُردن در دستشویی میخورد تا کثافات اضافهٔ بدن را خالی کند و یک عدهای هم متوقف در حضرت صندلی هستند، تکان نمیخورند؛ نه کاری برای خودشان و زن و بچهشان میکنند و نه کاری برای این ملت کتکخوردهٔ شهیددادهٔ ظلم کشیده؛ اگر کاری میکردند که در زندگی همهٔ مردم گرهی وجود نداشت. کل مردم الآن در زندگی گره دارند، پس معلوم میشود که صندلیداران کار بهدردخوری انجام نمیدهند و حرکت بهدردخوری ندارند؛ حالا یکی هم که دلسوز است و میخواهد حرکتی بکند، در میان اینهمه متوقفین چهکاری از دست او برمیآید؟
همه به مسجد آمدند، پیغمبر بالای منبر رفتند. پیغمبر چهکار کرد! سلمان، تو چقدر حرکتت مناسب و سالم و درست بود که پیغمبر فرمودند: مهاجران مکه! سلمان از شما نیست؛ انصار مدینه! سلمان از شما نیست و سلمان را به خودتان نبندید که دروغ است. میدانید سلمان از کیست؟ با صدای بلند بر روی منبر گفتند: «السلمان منا اهل البیت»، حدّ سلمان با ما اهلبیت است نه با شما مکهایها و مدینهایها! شما کجا و سلمان کجا!
آدم در این حرکت حیات الهی پیدا میکند؛ آدم وقتی در این حرکت میرود، به قربالله، به رضایتالله، به جنتالله و به لقاءالله میرسد؛ یعنی این نتیجهٔ این حرکت دینی، حرکت اعتقادی، عملی و اخلاقی در هر روز است.