تهران/ هیئت محبانالزهرا/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش.
سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
طبق مطالبی که در مهمترین کتابها از صدیقه کبری در اختیار است که کم هم نیست، با اینکه ایشان بنا به نوشتهٔ اهل تاریخ، حداقل هجدهسال و حداکثر 25 سال در دنیا بودند، ولی آثار علمی باقیمانده از حضرتْ یک دریای بیساحل است. اغلب مردم فکر میکنند آنچه از حضرت باقیمانده، خطبهٔ مسجدشان است. خطبهٔ مسجد که خودش یک سلسله معارف کامل الهیه و احکام خدا و آیندهنگری است و یک قطره از آن علم و دانش و آگاهی و بینش باقیماندهٔ حضرت است. خیلیهایش هم که بهدست ما نرسیده، اما همان خطبهٔ مسجدشان را تا الآن تعدادی از بزرگترین علمای شیعه در دویست صفحه، سیصد صفحه، چهارصد صفحه و تا آنجایی که من دیدم و دارم تا نهصد صفحه تفسیر کردهاند. واقعاً آدم وقتی دقت میکند، میبیند مطالب ارائهشدهٔ ایشان از نظر بار علمی هموزن آیات قرآن کریم است. این روایتی که برایتان میگویم، قبولش برای شما آسان است؛ چون شیعه هستید، اهل محبت هستید، اهل باور هستید. خود ایمان شما برای قبولکردن این مسائل به شما کمک میدهد؛ چون اگر ایمان نباشد، انسان خیلی از حقایق را باور نمیکند، اما باور این مطلب برای شما آسان است.
مطلب در جلد اوّل کتاب با عظمت اصول کافی است و قبل از اینکه من این روایت را بگویم، اشاره میکنم به یک نکتهای که شاید بدانید و شاید هم بعضیهایتان ندانید که این نکته تلفیقی از آخرین آیهٔ سورهٔ رعد و دو-سه آیه از سورهٔ نمل است. سورهٔ رعد در جزء سیزدهم و سورهٔ نمل حدوداً جزء بیستم قرآن است. آیهٔ سوره نمل یک داستانی را نقل میکند، البته یک جمله از این داستان یک مقدار سربسته است و آن این است که بعد از چندروز وقتی هدهد، پرندهای که در بارگاه سلیمان بود، از غایببودن درآمد و پیدا شد، سلیمان هم تهدید کرده بود که چون این پرنده از قانون پرندگان حکومت من تخلف کرده، اگر پیدایش شود و اگر تخلفش میزان اعدام است که میدهم سرش را ببرّند. اگر میزان اعدام است! انبیا عادلاند؛ اگر نه میزان اعدام نیست که باید جریمه ببیند، کیفر ببیند.
پیدایش شد، این قصهٔ قصهگویان نیست، نوشتهٔ تاریخنویسان هم نیست، بلکه قرآن است. ما از کیفیت بعضی از حوادث خیلی مشکل میتوانیم اطلاع پیدا کنیم. قرآن مجید میگوید که منطق حیوانات و گفتار پرندگان به انبیا تعلیم داده شده، یعنی حرف پرندگان را میفهمیدند و جواب میدادند، پرندگان هم جواب را میفهمیدند. این آیه داستانش معلوم نیست برای چندهزار سال قبل از بعثت پیغمبر است که آیه نشان میدهد پرندگان و دیگر حیوانات از دو امتیاز بالا برخوردارند: یکی نطق است و یکی شعور است. آیات شریفه هم در مکه نازل شده که اهل مکه اصلاً حالیشان نبوده نطق پرندگان یعنی چه، شعور پرندگان یعنی چه؟
خیلی قرآن عجیب است! حدود هشتاد-نود سال است که این رشتهٔ علمی پیدا شده، کتاب هم نوشته شده و من بعضی از کتابهایش را دارم؛ مثل اسراری از زندگی حیوانات که اینها یک نوع کتاب است. نطق و شعور حیوانات، یعنی الآن دیگر برای عالمان بزرگ دنیا یک مطلب ثابت شده است که حیوانات و پرندگان، هم در چهارچوب سعهٔ وجودیشان حرف میزنند، حرف معنیدار و هم شعور دارند.
یک کتابی من دارم که یک مقدار قدیمی است، یعنی برای پنجاه-شصتسال پیش است و دربارهٔ همین نطق و شعور حیوانات است. بسیار کتاب عالی است و یک وسیله برای شناخت قدرت خداست. گاهی این پرندگان و حشرات شعور عجیبی دارند! مطب یک دکتری بودم، چندتا مجلهٔ علمی روی میز اتاق انتظارش بود. خب آدم نباید وقتش را تلف بکند، آدم یا باید کتاب همراهش باشد، یا در ماشینش یا در جیبش یا یکجا که میرود، بخواند. دربارهٔ زنبور عسل نوشته بود. دانشمندان را به این نتیجه رسانده زنبور که یک حشرهٔ ریز است، مثلاً مغزش بهاندازه یک بیستم عدس هم نمیشود و خیلی مغزش کوچک است و این مغز را خدا به او داده که برای ساختن لانه و رفتن سراغ شیرهٔ گلها، تولید عسل بهکار بگیرد؛ چون اگر مغز نباشد، هیچ کاری صورت نمیگیرد.
به قدری زیبا بحث کرده بود و به این نتیجه رسانده بود که زنبور برای کل کارهایش، 460رشتهٔ علم را بهکار میگیرد. ما مگر برای ساختن یک آسمانخراش چندتا علم را میتوانیم بهکار بگیریم؟ آزمایش خاک یک رشته است، محاسبات ساختمان یک رشته است، محاسبات جوشکاریها یک رشته است، محاسبهٔ مستقیمْ بالاآمدن یک رشته است، نقشه یک رشته است، چندتا رشته را میتوانیم بهکار بگیریم؟ وقتی هدهد را دید، قبل از اینکه به هدهد بگوید کجا بودی و چرا غایب شدی، جریمه داری. هدهد گفت: من یک خبر بسیار مهمی برایت آوردهام، بسیار مهم! چون کلمهٔ خبر در آیه «الف» و «لام» ندارد و از نظر ادبی کلمهٔ نکره است و دلالت بر عظمت دارد. «بنبأ»، با یک خبر بسیار مهم آمدهام و آن این است که من از بالای سر یک کشوری به نام سبا پرواز میکردم، پادشاه این مملکت یک زن است که مذهب این مملکت خورشیدپرستی است. تختی که این ملکه روی آن حکومت میکند، بینظیر است! در شکل هندسی، در ساختمانش، در زینت و آلاتش. ببینید این هدهد شعورش چقدر مهم بود! پادشاه زن است، این را درک کرد. دینشان خورشیدپرستی است، این را درک کرد. تختش بینظیر است، این را درک کرد. ملت آنجا هم خیلی مطیع این پادشاهشان هستند. معلوم میشود این زن در کارگردانی حکومتی، یک زن عاقلِ فهمیدهای است.
یک جمله دیگر به سلیمان گفت: این ملت با این اعلیحضرتشان دچار فرهنگ شیطانی هستند. بعد از منبر، اگر در مغازهتان، در کارخانهتان قرآن دارید، اوائل آیات سورهٔ نمل است، نگاه کنید و ببینید هدهد چقدر شعور داشته که حتی شیطان را هم میشناخته و دچاربودن اینها را به فرهنگ شیطانی میفهمیده است. قیامت خجالتزده نشویم! خدا این پرنده را بیاورد و بگوید: این شیطان را میشناخت، میدانست فرهنگ بدی دارد و تو یک عمری برای چه در آغوش شیطان و فرهنگش بودی؟ بهاندازه این حیوان حالیات نشد؟ اینها همه درس است که قرآن دارد میدهد که هدهد شیطانشناسی داشته و زشتی فرهنگ شیطان را درک میکرده است.
مطالب هدهد که تمام شد، گفت: خب باید این حرفهای تو برای من ثابت شود که راست میگویی! چطوری ثابت بشود که تو راست میگویی؟ قرآن مجید میگوید: به اهل بارگاه رو کرد، «ایکم تأتینی بعرشها»، شماها کدامهایتان تخت این ملکهٔ سبا را میتوانید به فلسطین بیاورید؟ از پایتخت کشور سبا تا فلسطین حدود دوهزار کیلومتر است! قطار و هواپیما و تریلی که نبود، چطوری باید این تخت را بیاورند؟ خب باید یکی برود و تخت را از زیر پای این اعلیحضرت بکشد و مقابل چشم آنهمه ارتش و سرهنگ و سرتیپ، مثلاً تخت را بار کند و بردارد بیاورد، این که شدنی نبود! من اینها را دارم میگویم، میخواهم امیرالمؤمنین را بشناسید؛ یعنی چارهای جز این آیات و آیات سورهٔ رعد نیست. «قال عفریت من الجن»، یکی از این افراد جنّ که «عفریت» بود، عفریط در زبان ما ایرانیها لغت بدی است، لغت زشتی است و اصلاً معنی خوبی ندارد؛ اما کلمهٔ عفریت در آیهٔ قرآن بهمعنی یک جنّ بسیار توانمند، عفریت یعنی قدرتدار و توانمند است.
گفت: من این تخت را از کشور سبا به اینجا میآورم، «قبل ان تقوم من مقامک»، پیش از آنکه از روی تخت بلند شوی و راست بایستی، هنوز راست نایستاده که من تخت را میآورم؛ یعنی تو از جایت حرکت کن که بلند شوی، آدم میخواهد بلند شود، یک مقدار خم میشود و دستش را میگذارد تا بلند شود و راست بایستد، یک مقدار طول میکشد. گفت: پیش از اینکه از جایت بلند شوی و راست بایستی، من تخت را میآورم.
خدا به بندگانش این قدرتها را هم میدهد؟ بله، هرکسی خیلی خوب بشود، خدا این قدرتها را هم میدهد. آنوقت خیلیها خیلی خوب نیستند و بد هستند و خوب هستند، بدیشان بیشتر است و خوبیشان کمتر است؛ خیلیها هم بدیشان کمتر است و خوبیشان بیشتر است، اینها هم قدرت ندارند. بعضیها که خیلی کم هستند، خوبیشان کامل است و آنها یک قدرتهایی دارند.
این حرف جنّ، یک جنّ توانمند، «قال من عنده علم من الکتاب»، دقت بفرمایید بین لغت علم و کتاب در آیه شریفهٔ یک «من» هست: «قال من عنده علم من الکتاب»، این «من» یعنی چه؟ در اصطلاح ادبیات عرب، یعنی کسی که مقداری از علم کتاب، کتاب اینجا چیست؟ لوح محفوظ! سلیمان که کتاب نداشت و کتاب حضرت سلیمان تورات بوده است. سلیمان پیغمبر اولواالعزم نبود و خدا کتابی به او نازل نکرده بود. سلیمان متدین به دین واقعی موسی بود و کتاب قابل عملش هم تورات بود ولی این قدرت را از تورات نمیشد گرفت و معلوم میشود این کتاب غیر از این کتاب نوشتهشدهٔ آسمانی است؛ وگرنه ما هم قرآن در اختیارمان است و با قرآن کارهای عملی محیّرالعقول نمیتوانیم انجام بدهیم.
این کتاب لوح محفوظ بوده که با بهکار گرفتن آن علم، آن هم این مرد یک مقداریاش را داشته و نه همهاش را، میتوانسته تخت را در کنار این بیاورد. «عفریت من الجن» به سلیمان گفت: من این تخت را میآورم، پیش از اینکه پلک بالایت به پلک پایین برسد و تخت در گوشه بارگاه حاضر شد؛ یعنی زمان آوردن این تخت از دوهزار کیلومتر، کمتر از یک پلک بههمزدن است! تا سلیمان تخت را دید، نه کف زد و نه به آن مرد بارکالله گفت، بلکه اولین حرفی که زد و این هم برای ما یک درس است که اگر کارت درست میشود، کار خودت نیست، کار بانک نیست، کار پارتی نیست، کار این و آن نیست! اوّل بدان گرهی که باز شده، کار من است. سلیمان تا تخت را دید، گفت: «هذا من فضل ربی»، این احسان پروردگارم به من است. این آقایی که این تخت را آورد، این پیچگوشتی دست قدرت خداست و کار خودش نیست. کار آن کتاب است که خدا یک مقدار از علم آن کتاب را به این داده است؛ پس در آیهٔ سوره نمل، بین علم و بین کتاب چهچیزی فاصله است؟ «من».
حالا میرویم سراغ آیهٔ سورهٔ رعد؛ این آیه هم از عجایب آیات قرآن است! «وَ یقُولُ اَلَّذِینَ کفَرُوا »،تمام کافران مکه همه یکدست شدند و گفتند: «لَسْتَ مُرْسَلاً»، تو از جانب خدا فرستادهشده نیستی و تو هم یک کسی مثل خود ما هستی؛ زن میگیری، بچهدار میشوی، در بازارها راه میروی، خریدوفروش میکنی، میخری، میخوری، مریض میشوی، میمیری! من پیغمبرم! یعنی چه کسی گفته تو پیغمبری؟ «لست مرسلا»، تو پیغمبر نیستی!
خدا به پیغمبر فرمود که به کل این کافران بگو: «قُلْ کفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکتٰابِ» ﴿الرعد، 43﴾، من برای پیغمبربودنم دوتا شاهد دارم: یک شاهدم خود خداست؛ خب ممکن بود کافرها بگویند که خدا با ما حرف نمیزند که شهادت بدهد این آقا پیغمبر من است، شهادت خدا با قرآنش است! بگو: خدا بین من و شما گواه است که من پیغمبر هستم و گواه خدا هم همین قرآنش است. حالا چطوری قرآن گواه است؟ این را یکساعت میکشد تا من برایتان بگویم، یک شاهد کنار منِ خدا -برادران این خیلی عجیب است! اصلاً قلب من دارد میزند- کنار منِ خدا که شاهد اوّل نبوت تو هستم، یک شاهدی دیگر هم هست و آن کسی است که علم کتاب پیش اوست و دیگر «مِن» ندارد؛ یعنی کل علم کتاب! این چه کسی هست؟ این یک جوان هجدهساله که مکهایها میشناسند، علیبن ابی طالب است.
خدایا! تو میدانی که من نه بهخاطر اینکه شیعه هستم، آیهٔ را به امیرالمؤمنین تفسیر کردم، نه! مخالفین ما هم خیلیهایشان نوشتند که «من عنده علم الکتاب»، علیبنابیطالب است. یکخرده از علم کتاب پیش آن بارگاهنشین سلیمان بود که با قدرت آن یکخرده، تخت را اینجا آورد؛ ولی ایشان در هجدهسالگی، هفدهسالگی، کل علم کتاب پیش او بوده است؛ یعنی من دو تا شاهد دارم: یکی خودم هستم و یکی هم جلوهگاه من، صاحب علم کتاب «علی» است. شهادت علی با شهادت من یکی است، هرچی را علی گواهی بدهد، درست است و با گواهیِ من یکی است. عجب مقامی! عجب شخصیتی! آنهم در سن هفده-هجده سالگی! عجب انسانی!
از قرآن دانستید که چه علمی پیش امیرالمؤمنین است؟ کل علم، نه! خب این قرآن کل علم است، آنوقت در کتاب کافی است بُهتمان ببرد، واقعاً اصلاً گیجکننده است، دیوانهکننده است. به قول حافظ:
عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آنوقتی که پیغمبر ازدنیا رفت، امیرالمؤمنین 33سالش بود، آنوقت که شانزده-هفدهساله بود، علم کتاب پیش او بود، آنوقتی که 33سالش بود، سنّیها هم نوشتند که پیغمبر وقت مرگش صدایش زد و گفت: گوشت را جلوی دهان من بگذار! خم شد و گوشش را گذاشت و سه-چهار ثانیه بعد گوشش را بلند کرد. بعد از دفن پیغمبر گفتند: پیغمبر چهچیزی به تو گفت، فرمودند: یک میلیون در علم را به رویم باز کرد که از هر دری یک میلیون در دیگر باز میشود. در دو-سه ثانیه! اینکه الآن برای ما قابل باور است. ما خودمان در قم سیدی داریم که صدتا کتاب در آن است، چند میلیون کلمه! صدتا کتاب در یک سیدی! بعضیها میآیند میگویند: آقا ما این صد جلد کتاب تألیف ایشان را میخواهیم، میگوییم خب ما کتابش را نداریم و فعلاً سیدی را به شما میدهیم. آن صد جلد کتاب که در یک سیدی است، اینور ضبط میگذاریم و یک سیدی خالی هم اینور میگذاریم و یک کلید میزنیم، آن سیدی خالی یک چرخ شدید میزند و آن چند میلیون کلمه از آن سیدی در این سیدی میآید. دیگر پیغمبر و علی که کمتر از دوتا سیدی فلزی در این عالم نیستند!
خب آن علم کتاب یک میلیون رشته علم از هر رشتهای، یک میلیون رشتهٔ دیگر، این علی کاغذ و قلم پیش زهرا میآورد و میگفت: از علومی که داری، برای من بگو تا بنویسم؛ اصلاً هیچکس از زنان عالم را ما نداریم که این باشد! لذا پیغمبر دربارهاش فرمودند: «فاطمه سیدة نساء العالمین من الاولین و الآخرین»، یعنی هموزن زهرا پیدا نمیکنید، نیست و دنبالش نگردید! یک روایت امامباقر دارد که این هم مثل همین مقدماتی که امروز گفتم، بهتآور است. این روایت هم خیلی سنگین است! خیلی بهتآور است! امامباقر میفرمایند: اگر 124هزار پیغمبر زنده میشدند و کلشان از آدم تا مسیح به مدینه میآمدند، این 124هزار در خانه پیغمبر میآمدند و روبروی پیغمبر مینشستند، این را کتابهای خیلی بالای ما نقل کرده است، خیلی بالا! پیغمبر میگفتند: الآن خوشحالم از شما 124هزار پیغمبر که به دیدن من آمدید، کاری هم دارید؟ میگفتند: یارسولالله! یک کار داریم. آمدهایم هر کداممان را بپسندی، با زهرا ازدواج کنیم! پیغمبر به 124هزار پیغمبر میگفتند: زهرای من بین شما هم کف ندارد و من شوهرش نمیدهم! خب پس به چه کسی شوهرش میدهید؟ به کسی که خدا هموزن زهرا ساخته و آن هم یک نفر است.
یک روایت هم بگویم و خوشحالتان کنم. با اینکه روز شهادت است، اما جا دارد برای خودمان خوشحال بشویم. امامباقر میفرمایند: اینکه اسم این دختر را خدا برداشت و نه پیغمبر، جبرئیل آمد و گفت: خدا میفرماید این دختری که خدا به تو داده، اسمش را فاطمه بگذار! ریشهٔ فاطمه سه حرفی است: «ف. ط. م»، فطم؛ امامباقر میفرمایند: مادر ما به این نام نامگذاری شد و معنیاش این است: فطم یعنی جداکردن، بچه را که از شیر مادر میگیرند، میگویند که «فطام» انجام گرفت. فطام همان «ف. ط. م» را دارد، فطم، فطام یعنی بچه را از شیر مادر بریدند! میفرمایند: نام مادر ما فاطمه است و معنیاش این است که روز قیامت میایستد و هرچه ما اهلبیت محب داریم، مطیع داریم، دوستدار داریم، عزادار داریم، هرکسی در دنیا برای ما پول خرج کرده، همین جلسات هم پول خرجکردن برای اهل بیت است. ما یک کتابی بهاسم کاملالزیارات داریم که هیچ مرجعی و عالمی روی این کتاب حرف ندارد؛ یعنی تنها کتابی است که کل علمای این دوازده قرن، چون آخرهای قرن سوم نوشته شده و مؤلفش هم در همان دالان موسیبنجعفر دفن است، یعنی جلوی ضریح اتاق است، آنجا شیخ مفید و ابنقولویه صاحب همین کاملالزیارات دفن هستند. یک هفتهٔ پیش هم به من پیشنهاد ترجمهٔ این کتاب را کردند و من هم با کمال میل قبول کردم، چون این کتاب نمونه ندارد.
کتاب دربارهٔ زیارت و گریه بر اهلبیت است و نود درصدش دربارهٔ گریهٔ بر ابیعبدالله است و ده درصد زیارت دوازدهامام است. خیلی کتاب فوقالعادهای است! من از این کتاب در دههٔ عاشورا در منبر صبح خیلی استفاده میکنم. این گریههای شدید برای روایات این کتاب است. فوقالعاده کتاب معتبری است!
«فطم» در این کتاب، امامصادق در سجده گریه میکنند و این دعا را میخوانند: «رحم الله امرأ احیا امرنا»، خدا رحمت کند کسانی که فرهنگ ما را زنده نگه میدارند! شما که این جلسات را برپا میکنید، مورد رحمت خدا هستید و این دعای امامصادق است. این دعا مستجاب است! شما که پول میدهید، شام میدهید، صبحانه میدهید، ناهار میدهید، مداح و واعظ دعوت میکنید، شما جزء گروه احیاکنندگان فرهنگ اهلبیت هستید. «رحم الله امرأ احیا امرنا»، تا میتوانید برای اهلبیت سرمایهگذاری کنید، خصوصاً در این دنیا.
خب مادر ما وقتی وارد قیامت میشود، در آنجا میایستد، خطاب میرسد: «حبیبتی ادخلی جنتی»، محبوبهٔ من درهای بهشت به رویت باز است. ایشان هم امر خدا را اطاعت میکند و تا اوّل بهشت میآید، میایستد! خطاب میرسد: چرا نمیآیی؟ میگوید: تنها نمیتوانم! چقدر اینها کریم هستند! تنها نمیتوانم، با چه کسی میخواهی بروی؟ نمیگوید با پدرم، با شوهرم، با بچههایم، میگوید: من میخواهم هرکسی برای ما در دنیا کاری کرده، آنها را ببرم. خطاب میرسد: همه در محشر هستند، صدا کن! ببین برای حسینت، چه کسانی گریه کردند! برای شوهرت چه کسانی کار کردند! همه را صدا کن و فکر هم نکن که اگر گناهی داشته باشند، گیرشان میدهد، بلکه من گناهانشان را هم میبخشم که راحت به بهشت ببریشان.
این مطالب امروز گوشهٔ بسیار اندکی از عظمت و شخصیت و علم و فکر و عقل و دانش و بینش صدیقه کبری است. حالا شماها حق میدهید یا نه؟ حق میدهید که بدن چنین انسانی را سهتا امام غسل بدهند؟ امشب که مردم مدینه همه میخوابند، نیمهشب خودش بهتنهایی، حضرت زهرا همهیکل پیغمبر بود، امیرالمؤمنین بهتنهایی این جنازه را روی دست برداشتند و در حیاط آوردند، سنگین نبود؟ هم هیکل پیغمبر سنگین نبود؟ نه، امامصادق میفرمایند: از بدن مادرم غیر از پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود! بدن را در حیاط آورد، حسنجان، حسینجان، شما آب بیاورید! مادرتان وصیت کرده که من بدنش را از زیر پیراهن غسل بدهم. چه وصیت بامحبتی! نمیخواست چشم علی و بچههایش به کبودی بدنش بیفتد، به کبودی پهلویش بیفتد. قبر آماده شده، اوّلین باری بود که امیرالمؤمنین در یک حادثه به زانو آمده، اوّلین بار! درِ خیبر را راحت کَند و پرت کرد؛ اما هرچه نگاه کرد، دید توان ندارد که این بدن را دفن کند. کنار قبر دو رکعت نماز خواند، بعد از سلام دعا کرد: خدایا! به من کمک بده. نمیدانم علیجان شما برای یک بدن کفنشده بیطاقت شده بودید و زانویت دیگر تکان نمیخورد، نماز خواندی، دعا کردی که خدا کمک بدهد! دخترت کنار گودال چهکار کرد! دخترت روی خاک نشست و به مدینه رو کرد: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضا مسلوب الامامة و الرداء».