نماز/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان 1395هـ.ش./ تهران/ مسجد رسول اکرم
سخنرانی ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ما بهشدت برای دنیا و آخرتمان نیازمند به عبادت نیازمندیم. ما مملوک آفریده شدهایم، عبد آفریده شدهایم و عبد و مملوک باید فرمان مالک و فرمان رب را تبعیت کند که به سودش، به منفعتش نظام داده شده است. آنجایی که عبادت وجود ندارد، بیبرو برگرد فساد حاکم است. فساد دنیا سبب فساد آخرت است، رسول خدا میفرمایند: «الدنیا مزرعة الآخرة»، مردم در این دنیا زارع هستند و فقط میکارند. کشت آنها هم سه نوع است، بذری که میپاشند، سه نوع است: یک بذر، بذر اعتقادی است که مربوط به قلب است؛ بذر کفر، نفاق، شرک، کبر، کینه، حرس، طمع، حسد. سازمان خلقت را خدا اینگونه قرار داده و هیچکس هم نمیتواند تغییرش دهد. چندبار در قرآن فرموده است: «وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اَللّٰهِ تَحْوِیلاً» ﴿فاطر، 43﴾، این روش و نظامی که بر جهان حاکم کرده، اصلاً تغییری در او نخواهید دید و هیچکس هم قدرت تغییرش را ندارد.
یکی میگفت: خدا چرا ما را خلق کرده؟ گفتند: این حرف را نزن، چرا ندارد! دست ما نبوده که ما را خلق کرده است. حالا ما بین چندچیز قرار داریم، یک بهش بگوییم ما را به عدم برگردان، یعنی به آن روزی که نبودیم: «هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یکنْ شَیئاً مَذْکوراً» ﴿الإنسان، 1﴾، یک روزگاری بر انسان گذشته که چیزی نبوده که قابل ذکر باشد و اصلاً نبوده است. از نبود که نمیشود خبر داد! از نبود که نمیشود حرف زد!
حکما میگویند: نبود مساوی با ظلمت است، ظلمت عدمی، نبود، حالا بود شده، آن وجود مقدسی که او را بود کرده که حالا انسان میگوید من هستم، اگر به پروردگار بگوید من را به آن نیستی برگردان که پیش از وجودم بودم، این دعا مستجاب نمیشود؛ یعنی اگر بزرگترین پیغمبران الهی یا اولیای الهی هم، چنین درخواستی میکردند، محترمانه به آنها میگفتند نمیشود. خب، این یک مرحله که مطلقاً به خواستهٔ ما گوش نمیدهند که ما گریه کنیم، زاری کنیم، دعا کنیم تا ما را به آن فنا و نیستی و عدم برگرداند، پس به ناچار باید در دنیا باشیم.
حالا یک حرف دیگر به خدا میزنیم و میگوییم: خب، به حرف اوّلمان که گوش نمیدهی و میگویی من شما را مطلقاً به روزگار نبود و نیستی برنمیگردانم؛ پس ما را آزاد بگذار که هر کاری دلمان میخواهد بکنیم، اما بعد از مرگ هم ما را زنده نکن که جهنم ببری، این دعا هم مستجاب نمیشود که پروردگار عالم، ما را آزاد رها کند و ما هم هر گناهی دلمان بخواهد بکنیم و بعد که مُردیم، دست به ما نزن، میگوید این دعا هم مستجاب نیست: «کیفَ تَکفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کنْتُمْ أَمْوٰاتاً» ﴿البقرة، 28﴾، شما یکروزی خاک بودید، میّت خاک، «کنتم امواتا»، یعنی خاک مرده، «فاحیاکم»، این خاک را به یک موجود زندهای به نام انسان تبدیل کردم؛ «ثم یمیت»، بعد از این حیات اوّل و مرگ اوّل، دوباره شما را میمیرانم، «ثم یحییکم»، آیه در سورهٔ بقره است. بعد از این مُردن دوم، چون یکبار مرده بودید، بهصورت خاک حیات نداشتید، حرکت نداشتید، حس نداشتید، من شما را به یک موجود زنده تبدیل کردم که مرگ دوم سراغتان میآید، همین مرگی که تابوت دارد و مردهشورخانه دارد و غسل دارد و کفن دارد و قبر دارد، این مرگ دوم! بعد از مرگ دوم، حیات دوم شروع میشود، «ثم یحییکم»، زندهتان میکنم، تعجب هم نکنید که چطور خاک پوسیدهٔ بدن شما را دوباره زنده میکنم. یکبار این کار را کردم، چون یک وقتی خاک بودید و این خاک محصول داد؛ نخود، لوبیا، عدس، ماش، گندم، جو، سبزی، خربزه، هندوانه و علفهای بیابان را گوسفندها خوردند و پدر و مادر شما هم باهم عروسی کردند و این روییدنیهای زمین و آن گوشت پاک چهارپایانی را که از علفهای زمین خورده بودند، اینها را خریدند و قاتی کردند و پختند و دوتایی نشستند خوردند و نطفهٔ شما از همان خاک در صلب پدر ایجاد شد و در رحم مادر آمد و شما بهوجود آمدید. پس یکبار خاک بودید و شما را ساختم، حالا دوباره که شما را به خاک برمیگردانم، همان خاک را به همین صورتی زنده میکنم که در دنیا بودید؛ یعنی صورت انسانی، یعنی بدن و جان، البته فقط شکلها تغییر میکند.
قرآن مجید میگوید: مردم مؤمن و مطیع خدا، «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ» ﴿الغاشیة، 8﴾، با یک چهرهٔ شاد، شاداب و درخشان وارد محشر میشوند و بدان روزگار هم که خیلیهایشان مرد و زنشان خوشگل بودند و آرایشی میکردند و جلب توجهی میکردند، قرآن میگوید: با یک چهرهٔ شکستهٔ خرد و سیاه، «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ» ﴿الغاشیة، 2﴾، هم چهرهٔ دَرهَم بَرهم شکسته و هم سیاه، همین این تغییر در ظاهر هم پیدا میشود.
یادم میآید پای یک منبری بودم، نوجوان بودم. منبریاش آدم بسیار عالمی بود و جزء مدرّسین تهران بود که من وقتی طلبه شدم، یک مقدار از کتاب رسائل شیخ انصاری را پیش او خواندم، خیلی آدم واردی بود. منبرهایش دو محور داشت و اصلاً از این دو محور بیرون نمیرفت، آیات قرآن و روایات اهلبیت اثرگذار هم بود. داشت راجعبه زندهشدن مردگان و بهشت و جهنم از طریق قرآن میگفت، یک پیرمردی همان جلوی منبر، دیگر سنّ ما قیافهها همه شکسته و درهم و ورشکسته و بیریخت است دیگر! گفت: آقا، خدا ماها را بهشت میبرد؟ گفت: تو یکی را با این قیافهات، مردهشور این ریختت را ببرد، آخر تو به درد بهشت میخوری؟ بعد فرمود: ناراحت نشیها، وقتی تو را در قیامت بیرون میآورد، چون مؤمن و اهل عبادتی، اهل منبری، اهل تقوا هستی، قیافهات مثل یک دختر هجدهساله میشود. با این قیافه از قبر بیرونت نمیآورد و این تغییر در قیافهها پیدا میشود.
«ثم یحییکم»، خب این حیات دوم است، این یک آیه است. ما یک مرگ اوّل داریم، یک حیات اوّل، یک مرگ دوم و یک حیات دوم که چهارتای آن در یک آیه است: «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا»، یک روزگاری خاک مرده بودید، «فاحیاکم»، حالا انسان زنده بهوسیلهٔ من شدید. این مرگ اوّل! حیات اوّل، «ثم یمیتکم»، ملکالموت را دنبالتان میفرستم، جانتان را میگیرد و میمیرید. این مرگ دوم! «ثم یحییکم»، بعد از این مرگ دوم، حیات دوباره به شما میدهم. حالا که از قبرها بیرونتان میآورم، شما را کجا میبرم؟ «ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»، در قیامت در پیشگاه خودم میآورم، برای اینکه حساب عمرتان را به دستتان بدهم؛ نه اینکه ندانم شما چهکاره بودید، نه! حسابرسی معنیاش این نیست که خدا یک استادهایی از علوم ریاضی در ملائکه بغل هرکدام از ما میگذارد و میگوید ببینیم اینها چهکار کردند. او خبر دارد، فرشتگان هم خبر دارند، آنها هم میدانند ما چهکاره بودهایم! «وَ إِنَّ عَلَیکمْ لَحٰافِظِینَ» ﴿الانفطار، 10﴾ «کرٰاماً کٰاتِبِینَ» ﴿الانفطار، 11﴾ «یعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ» ﴿الانفطار، 12﴾، فرشتگان من از آنچه در دورهٔ عمرتان انجام دادهاید، خبر دارند؛ پس در دادگاهها میخواهند چهکار کنند؟ میخواهند حساب ما را که میدانند، خودمان خبر داریم و یادمان رفته، به دستمان بدهند. «ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ اَلْغَیبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَینَبِّئُکمْ بِمٰا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ﴿الجمعة، 8﴾، شما را در قیامت میآورم که بهتان خبر دهم از اوّل تکلیف تا روز مرگ چهکار کردید. خب این درخواست دوم ما، درخواست اوّل را که شنیدید مطلقاً قبول نمیکند که من به خدا بگویم از بودن خودم راضی نیستم، بیخود من را خلق کردی، بیخود من را بهوجود آوردی، من اصلاً دلم نمیخواهد باشم و من را به همان خاک اوّلیه برگردان که دیگر زندهاش نکنی تا در عدم بروم در نیستی بروم و خدا این دعا را مستجاب نمیکند و ما را برنمیگرداند. خب حالا هستیم، حالا که مجبوریم باشیم و دست خودمان هم نیست؛ چون ما عبدیم دیگر، مملوکیم و دست خودمان نیست، ما اگر دست خودمان بود، خودمانْ خودمان را به عدم و به نیستی برمیگرداندیم که دیگر هست هم نشویم. ما دست خودمان نیست، پس ما مجبوریم باشیم. حالا میآییم به خدا میگوییم، حالا که ما را برنمیگردانی و خودمان هم که نمیتوانیم خودمان را برگردانیم و مجبوریم باشیم، پس ما را آزاد بگذار که هر لذتی و گناهی در این دنیا هست، مرتکب بشویم، اما وقتی مُردیم، ما را زنده نکن! این را هم گوش نمیدهد. میگوییم خیلی خب، حالا که گوش به حرف ما نمیدهی و بعد از مُردن هم ما را زنده میکنی، پس بهخاطر کثرت گناه، ما را به جهنم نبر! میگوید: نه! مجرم جریمه دارد و خودتان هم جرم و جریمه را قبول دارید، خودتان از چراغقرمز رد میشوید، دوربین هم شما را میگیرد و یک قبض دویست تومانی در خانهتان میآید، بیخود هم ناراحت میشوید که مجرم هستید. ورودممنوع رفتید، خب مجرم هستید و جرم جریمه دارد. همه هم قبول دارند؛ آمریکاییها، اروپاییها، آفریقاییها، همه هم جرم را قبول دارند، جریمه را هم قبول دارند؛ اینطور نیست که به من بگویی من پنجاه-شصتسال جرم کردم و چقدر دل موسی را لرزاندم، چقدر نوح را اذیت کردم، آمدم کربلا ابیعبدالله را کشتم و 72تایش را قطعهقطعه کردم، شب و روز عرق خوردم، ورقبازی کردم، زنا کردم، ربا خوردم، حالا اگر من را گوش نمیدهی که زندهام نکنی و زندهام میکنی، پس جهنم نبر! میگوید جرم جریمه دارد و تو را جهنم میبرم و هیچکاری هم نمیتوانی بکنی؛ اگر هم قیامت به تو بگویم راهت را بکش و به جهنم برو، تو نروی، به فرشتگانم میگویم -در قرآن است- «خذوه»، او را بگیرید و «فغلوه»، از گردن تا مچ پا به زنجیر ببندید، حالا زنجیرهای قیامت و «ثم الجحیم» با همین زنجیرها در جهنم بیندازید. این هم که گوش نمیدهد ما را آزاد بگذارد تا هر کاری دلمان میخواهد بکنیم و در قیامت ما را جهنم نبرد.
میماند فقط یک مسئله که میتوانیم به آن شاد باشیم، اینکه به حرفش گوش بدهیم و قیامت هم بهشت برویم، همین! این حرف را گوش داده که خدایا به من به زن و بچهام، به نسلم، به دوستانم این لطف را بکن، این محبت را بکن و از باطن، ما را کمک کن که تو را عبادت کنیم، حرام نخوریم، زکاتمان را بدهیم، خمسمان را بدهیم، روزهمان را بگیریم، دیگر لازم نیست به او بگوییم که در ضمن، ما را بهشت ببر! در قرآن وعدهٔ قطعی داده که شما مؤمن با عمل صالح باشید، بهشترفتن شما صد درصد است و زحمت طلب بهشت را هم از من نکشید که من میبرم. این میماند و فقط این یک حرف را گوش داده است؛ اما من را به عدم برگردان، میگوید نه! بعد از مردن زندهام نکن، میگوید نه! در قیامت واردم کردی، جهنم نبر، میگوید میبرم و با زنجیر هم میبرم! خب اینها را که گوش نمیدهد و یک حرف فقط میماند که گوش داده و آن همین است. «اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ» ﴿الفاتحة، 6﴾، دستم بگیر که راه انحرافی نروم. شما هم راه خدا را حرکت کن و هیچ زحمت درخواست بهشت هم نداشته باش. دعاهای اولیای خدا در قرآن است، نمیدانم و فکر نمیکنم در دعاهای اولیای خدا دقت کرده باشید. محور اصلی دعاهای اولیای خدا این است که حالا ما با تو آشناییم، مؤمنیم، اهل عمل صالحیم، «وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ»﴿آلعمران، 16﴾، یک لطفی به ما بکن که ما خودمان را جهنمی نکنیم؛ اما نگفتند به ما بهشت بده. شما جهنمی نشو، بهشت مال شماست؛ نمیخواهد هم بخواهی، این میماند. با توجه به اینکه فقط این حقیقت میماند و حرف اوّل منبر حالا کاملاً روشن شد که ما به عبادت نیازمندیم، عبادت دنیای ما را یک دنیایی میسازد که خدا از آن دنیای ما راضی است. «رَضِی اَللّٰهُ عَنْهُمْ»﴿المائدة، 119﴾، عبادت غیر از اینکه دنیای ما را مورد رضای خدا قرار میدهد، بذر است که ما در این زمین دنیا میپاشیم. سه نوع بذر است و به قول کشاورزها یک کرتش را اعتقاد میپاشیم؛ باورداشتن خدا، باورداشتن قیامت، باورداشتن انبیا، باورداشتن قرآن. یک کرتش هم عمل صالح میکاریم و یک کرتش هم اخلاق حسنه میکاریم. این «الدنیا مزرعه» کاشتیم و حالا وارد آخرت میشویم، پروردگار عالم بهشت را به ما نشان میدهد که ما با چشم سر میبینیم و وقتی بهشت را نشان دادند، به ما میگویند: «أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ» ﴿فصلت، 30﴾ این بهشتی است که در دنیا به شما قولش را داده بودیم. این میوهٔ کشتهایت است، میوهٔ ایمانت است، میوهٔ اعمالت است، میوهٔ اخلاقت است: «جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یعْمَلُونَ» ﴿السجده، 17﴾ از این آیات در قرآن زیاد است.
یا وقتی وارد قیامت میشویم، این آیه را کامل دقت کنید! من آرام و کلمه به کلمه میخوانم. در سورهٔ حدید به پیغمبر دارد میگوید قیامت روزی است که «یوْمَ تَرَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ» ﴿الحدید، 12﴾، حبیب من، هرچه مرد مؤمن از زمان آدم تا قیامت -نه فقط امت خودت- هرچه مرد مؤمن و «المؤمنات» و هرچه زن مؤمن میبینی، «یسْعیٰ نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمٰانِهِمْ»﴿الحدید، 12﴾، این خیلی جالب است! خدا نمیگوید نور من، بلکه میگوید نور خودشان و این نور خودشان همین روشنایی ایمان است، روشنایی نماز است، روشنایی عبادات است. «الوضوء نور العلم نور الصلاة»، نور اینها -همه در روایات است- نور خودشان پیشاپیش آنها در حرکت است؛ مثل قدیمها که اصلاً پولدارها یکی در استخدامشان بود برای شب که میخواهند مهمانی بروند، عروسی بروند، چراغ جلویشان میکشیدند و اسمشان را چراغدار میگفتند. فردای قیامت هم حبیب من میبینی که نور مؤمنین و مؤمنات، روشنایی خودشان پیشاپیش آنها دارد این نور حرکت میکند، «و بین ایدیهم و بایمانهم»، و دست راستشان یعنی حقیقت وجودشان، نه این دست راست اصطلاحی، اینجا هم نور است. همینطوری که مردان مؤمن و زنان مؤمن دارند میروند، به آنها خطاب میشود: «بشراکم الیوم»، مژدهباد بر شما! کِی؟ همین الآن، همین الآن مژدهباد! همین الآن، «الیوم» و نه صدسال دیگر! در قیامت این نورشان که جلویشان حرکت میکند، به آنها میگوییم: «بشراکم الیوم»، مژدهباد به شما همین الآن چه؟ «جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فیها ذٰلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ» ﴿الحدید، 12﴾ این بهشت روبرویتان است و با این نورتان دارید بهطرف بهشت میروید و رسیدن شما به بهشت پیروزی بزرگی است که این پیروزی را شما در دنیا بهدست آوردهاید؛ چون سهتا بذر کاشتید که یک کشت آن، اعتقادات درست بوده و یک کشت، اخلاق خوب بوده و یک کشت هم عمل صالح. این مال شماست، شما متدینها!
یک عدهای هم الآن با ما زندگی میکنند، در مملکت زندگی میکنند و در بازار، در خیابان، در پاساژها فقط دارند بذر فساد میپاشند! بیدین هستند، لائیک هستند، منافق هستند، مشرک هستند، کافر هستند، این بذر قلبی! رذائل اخلاقی دارند؛ حسد، کبر، غرور، حرص دارند میکارند، عمل زشت هم دارند؛ زنا، ربا، کارهای دیگر مثل عرق و ورق دارند میکارند، اینها وقتی روز قیامت بیرون میآیند، جهنم جلویشان است و میگویند: «هذه جهنم التی»، این است همان جهنمی که در دنیا به شما میگفتم و با این کشتی که دارید میکنید، درگیرش میشوید.
در نوشتههای مرحوم حاجشیخعلیاکبر نهاوندی در جوانیهایم دیدم. خیلی وقت است و دیگر کتابهای ایشان را نخواندم. جوان که بودم، ایشان چندتا کتاب داشت، آنجا خواندم. از پیشنمازهای مسجد گوهرشاد و آدم عالمی بود. بیستتایی کتاب بهدردخور نوشت. در یکی از کتابهایش دیدم که فضیل درس میداد، چندروزی یکی از شاگردهایش نیامد، پرسید: کجاست؟ گفتند: مریض است. همان روز به دیدنش آمد و بالای سر این شاگردش نشست. هر کاری کرد که این یک «لا اله الا الله» بگوید، نگفت! چشمش هم باز بود، زبانش هم باز بود، فضیل به او گفت: خب یکدانه «لا اله الا الله» بگو! آخرش به فضیل گفت: اینقدر به من فشار نیاور، من قبول ندارم و مُرد. خیلی فضیل نگران شد. باطن این آدم را که نمیدانست، ولی میدید میآید درس میخواند. امروز ما پیدا نیستیم چه کسی هستیم و قیامت حسابی پیدایمان میشود که چه کسی بودیم. خیلی نگران بود! ایشان مینویسد: یک شب، این رؤیای صادقه است و این خوابی است که با قرآن میخواند. خواب دید قیامت است، یک دفعه دید شاگردش را به زنجیر کشیدند و کل هیکلش هم در آتش است و دارند او را به جهنم میبرند. به فرشتگان گفت: به من اجازه میدهید یک کلمه با این حرف بزنم؟ گفتند: بفرمایید! گفت: تو که درس ما میآمدی، ما هم که درسمان درس خداشناسی و دینشناسی و معرفت بود، پس چرا اینطوری شد؟ گفت: فضیل، من تا آخر عمرم دچار سهتا گناه بودم: یکی دو بههمزنی، خیلی گناه زشتی است که آدم بین زن و شوهر، بین برادر و برادر، بین شریک و شریک، بین این مسجد و آن مسجد، بین این شهر و آن شهر را بههم بریزد! یک گناه دیگرم هم حسد بود، اصلاً تحمل نداشتم نعمت خدا را به دیگران ببینم و همهاش دست و پا میزدم که این نعمت از این آدم گرفته شود تا من لذت ببرم و گناه سومم هم سالی یکبار، بیشتر هم نه، سالی یکبار، یک لیوان مشروب میخوردم. حالا یک عدهای، هم صبحانه مشروب میخورند، هم ناهار و هم شام؛ حتی الآن در عروسیهای خیلی شهرها، آنجاها هم من شنیدهام شراب میخورند، گفتند که روی منبر بگو؛ یعنی بوده، هم نیروی انتظامی و هم مردم در بعضی عروسیها مشروب هم میدهند. سالی یکبار، این کشت فاسد، کشتها هم با هم اشتباه نمیشود. ابداً از مکافات عمل غافل مشو که گندم از گندم بروید و جو ز جو. هیچ وقت ما نخود نمیکاریم، گندم بشود! این داستان ما، وجود ما، قبل ما، الآن ما، مرگ ما، زندهشدن ما، قیامت ما، بهشت ما، جهنم ما، کشت ما. امروز چندتا حرف زدیم و فکر کنم من نصف قرآن را برایتان در منبر امروز گفتم.
حالا جوانها از ما که گذشته و داریم میمیریم.
سپیدگشتن مو ترجمان این سخن است
که سر برآر ز خوابِ گرانْ سپیده دمید
مال ما دیگر بوی مردن و قیامت و برزخ به مشاممان دارد میخورد، یا امروز یا فردا؛ ما همه چیزمان شل است؛ یکی هم مغزمان یک دفعه نشستیم، مغز دیگر نمیتواند حرکت کند، میایستد و ما میمیریم. یکی قلبمان شل است و خبر هم ازش نداریم، یک دفعه میایستد؛ اما شما جوانها که این منبر را امروز شنیدید، مواظب خودتان باشید و این چندروزهٔ عمر را بذر فاسد نکارید که فردا جهنم درو نکنید!
حالا اگر بین خودمان و خدا بذر فاسد کاشته باشیم، نه بین خودمان و مردمها، حالا ممکن است در حق مردم فساد داشتم و پولشان را بردم، مالشان را خوردم، زمینشان را خوردم، آنها نه! آنها را نمیگویم؛ اما یک بذرهایی بین خودمان و خدا بوده که فقط هم خودش میداند و زنمان، بچهمان، پدرمان، مادرمان، خواهرمان خبر ندارد که یک گناهانی داشتیم، بذرش را هم پاشیدیم، بذر هم سبز شود؛ ولی میشود این بذرهای فاسد کاشتهشده را تا بهصورت جهنم نشده، نابود کنیم؟ بله، میشود! یک راه قوی نابودکردنش این است که میگویم: ایمانم است، یقینم است، اعتقادم است، مدرک هم دارم! چه مدرکهایی؟ یک راه نابودکردن بذرهای فاسد که به قیامت نرسد، چون اگر به آنجا برسد، بهصورت آتش سربرمیآورد؛ اما همینجا میتوانیم بذر را یک کاری بکنیم که ریشه نگیرد، ساقه هم ندهد و ازبین برود، یک راهش که قویترین راهش است، گریهٔ بر حضرت سیدالشهداست. این یک راهش است، یک راه بسیار مهم! چه روزگار خوشی داریم! ما هر روز صبح وارد روزِ کاملاً نشده، با گریهٔ بر ابیعبدالله روزمان را شروع میکنیم، عجب روز عالیای...