بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
به عنوان روایت نقل شده که رسول خدا فرمودند ان من الشعر لحکمة، بخشی از اشعار حکمت است، یعنی شاعر یا با تکیه بر عقل سالمش یا با تکیه بر معارف الهیه، یا با تکیه بر علم، شعر سروده است. این شعرها یا بیان ارزشهای وجودی یک انسان است یا موعظه و نصیحت است یا بیان مسائل عرفان واقعی است، یا بیان حکمت و دانش است. یکی دو خط شعر فارسی یک شعر عربی درباره امیر المومنین برایتان میخوانم حکمت است. خود پیغمبر اکرم هم از شعرهای حکیمانه گرچه برای زمان جاهلیت بوده، لذت میبردند کاری به شاعرش نداشتند که مشرک بوده بیدین بوده، بتپرست بوده از افراد روزگار جاهلیت بوده، ولی شعر شعر حکیمانهای بوده، گاهی که میخواستند تنوعی برایشان باشد به یکی میگفتند آن شعر زیاد ابن لبید را بخوانید، او یک شاعری بوده مربوط به روزگار جاهلیت، روزگار بتپرستی، خودش هم بتپرست بوده یعنی بتها را شریک خدا میدانسته، البته نه این بتهای چوبی و سنگی را اینها را بتپرستان میگفتند نشاندهنده شکل ارواحی در این عالم است که خدا را کمک میدهند که دروغ هم بود، انی اسماء سمیتوها، اینها را نشستید از پیش خیال خودتان نامگذاری کردید این بت باران است، این بت بهار است، این بت فراوانی است این بتی است که پسر میدهد به آدم، دختر میدهد به آدم خود مجسمهها را اصل نمیدانستند، مجسمهها را نماینده اشکال ارواح قدرتمند میدانستند که آن ارواح هم وجود نداشتند.
و حتی بعضی از بتها را میگفتند شکل فرشتگان، یعنی در لابه لای مکتب شرک و بیدینی و کفر خدا را قبول داشتند خب گاهی هم درباره خدا شعر میگفتند، ولی حالا چون این شعر را یک بتپرست، یک کافر، یک بزرگ شده روزگار جاهلیت گفته دور بریز نه این اخلاق دین خدا نیست، اخلاق دین خدا این است الحکمة ضالة المومن، مسائل استوار گم شده مومن است میگردد پیدا میکند یک مرتبه میبیند این دست یک بتپرست بوده دست یک مشرک بوده.
اخلاق دین این است که خذ العلم من افواه الرجال، دانش را از زبان مردمان بگیرید خب در مردمان یهودی هست مسیحی هست، زرتشتی هست بودایی هست بتپرست است، خب باشد، یک وقت حرف خوبی میزند راهنمایی خوبی میکنند، اخلاق دین این است که اطلب العلم ولو بالچین، دانش را فرابگیرید گرچه در چین باشد خب بلند شو برو در چین یاد بگیر، این امتیاز اسلام است، این یکی از زیباترین امتیازات اسلام است، یک داستان جالبی را نقل میکنند من هم در کتابها دیدم ولی خیلی جالب است میگویند یک کسی در یک غزل حافظ به حافظ ایراد سنگینی کرد، این غزل اول اول دیوان حافظ است علی یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها، ساقی جام را دور بگردان، و به ما بیاشامان، که عشق اول نمود آسان ولی افتاد مشکلها، بهش گفت چرا دیوانت را با این مصرع شروع کردی؟ این مصرع مصرع یکی از اشعار یزید ابن معاویه است، بوی شیعه بودن حافظ هم تقریبا قوی است، تقریبا.
گفت چرا این مصرع را اول دیوانت آوردی؟ در چشم و چراغ غزل الف این مصرع را گنجاندی همه هم تا روزی که دنیا هست دیوانت را باز میکنند میبینند، آنهایی که میدانند برای یزید است خب میدانند، آنهایی هم که نمیدانند خب کاری به کارت ندارند حالا من که میدانم میگویم چرا این کار را کردی؟ گفت من دیدم یک گوهری از دهان سگ افتاده برداشتم تمیز کردم گذاشتم در دیوان، اسلام مانع هیچ خیری نیست، نه خیر علمی، نه خیر اقتصادی، نه خیر معاشرتی، نه خیر خوراکی، نه خیرپوشاکی، نه خیر خانهای. البته ضرورت اقتضا کرده من یک حرف دیگری دارم میزنم کاری به این اتفاقی که در همه کشورها و کشور ما افتاده ندارم، پیغمبر ما با آپارتماننشینی به شدت مخالف بود، با ساختمانهای سر به فلک کشیده هم مخالف بود مخالفتش هم اصولی بوده میگفت ساختمانهای سر به فلک کشیده نور و هوای اطرافیان را میگیرد، ظلم است، آپارتماننشینی هم ا مروز برای روانشناسان ثابت شده که خوب نیست برای انسان، خودتان هم میدانید چرا خوب نیست هم روانی خوب نیست هم برخوردها و معاشرتها گاهی به فساد منتهی میشود، آن وقت آمد گفت من سعادة المرء سعة داره، از خوشبختیهای انسان خانه بزرگ است، یعنی خانهای که حیاط دارد درخت دارد گل دارد حوض دارد، آب روان دارد اینجور خانهها خانه نمیگذارد اهلش افسرده شوند، کسل شوند آفتاب نبینند، در مضیقه روحی قرار بگیرند، مریض شوند، میگفت از سعادت انسان است، البته چیزهای دیگر هم فرمود مثلا همسر خوب از سعادت انسان است، این که کسب و کار آدم در شهر خودش باشد که هفت صبح از خانه دربیاید و چهار هم برود پیش زن و بچهاش این از سعادت انسان است که خودش یک جا نباید زن و بچه هم یک جای دیگر، زن و بچه رها نباشند، بچهها از محبت و آغوش پدر محروم نباشند. یک ماه دوبی و آلمان و انگلیس و یک بیست و چهار ساعت پیش زن و بچه دوباره برو هی برو برو تا بالاخره در یک نقطهای ملک الموت سر و کلهاش پیدا میشود میگوید رفتی رفتی حالا بیا ببرم در گور بیندازم خب اینجور زندگی خوب نیست.
گاهی که پیغمبر روی حساب بدنی جنبه بشری افسرده میشد، دلش میگرفت، به یکی میگفت شعر زیاد ابن لبید را بخوان، لذت میبرد پیغمبر لبید هم در گفتن این یک خط شعر غوغا کرده حکمت محض است، علی، علی یعنی آگاه باشید بدانید علی کل شیء ما خلی الله باطل، هر چی غیر از خداست باطل شدنی است نابود شدنی است، آن که نمردست و نمیرد توئی. زیرنشین علمت کائنات ما به تو قائم چو تو قائم به ذات، آنکه نه یاد تو خاموش به، وانکه یا نه یاد تو فراموش به، ای همه هستی ز تو پیدا شده، خاک ضعیف از تو توانا شده.
علی کل شیء ما خلی الله باطلا، چقدر عالی، خب آدم این را درک بکند کل شیء ما خلی الله باطلوا باطلگرا میشود وقتی من میبینم همه چیز غیر از خدا میپکد بادش خالی میشود تمام میشود از دست میرود، مهر باطل بهش میخورد، دیگر دیوانه این چیزها نمیشوم، دیگر خارج از قناعت اسلامی وارد طمع و حرص نمیشوم و کل نعیم لا محالة زائل هر چی نعمت در این عالم است از بین رفتنی است، خب دو سه خط شعر حکیمانه درباره امیر المومنین.
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست، که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم، یک بار دیگر دقت کنید، ما معمولا یا با آب دهان ورق میزنیم کتاب و دفتر را، یا یک تکه ابر را داشتند خرازیفروشها ابزار نوشتار ابزارفروشها در پلاستیک گرد بود یک ذره نمدار میکردند انگشت روی آن میزدند و ورق میزدند، کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست، بشینم کنار همه دریاها انگشت بزنم کتاب ارزشهای وجودی تو را ورق بزنم، کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست، که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم. این شعر حکیمانه.
یکی از ویژگیهایی که برای پیغمبر نوشتند هیچ کس نداشته انبیا گذشته هم نداشتند این بود که پیغمبر در آفتاب که راه میرفت سایه نداشت، شما یک شیءای را در آفتاب بکارید سایه میاندازد، چقدر زیبا گفته این شاعر، سایه پیغمبر ندارد خب این طبق روایت سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا؟ آفتابی چون علی در سایه پیغمبر است، او نمیگذاشته پیغمبر سایه داشته باشد همان خورشیدی که دیروز شنیدید. که یکی از سخنرانیهای نخبه دوره عمر من بود دیروز، سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا، آفتابی چون علی در سایه پیغمبر است.
یک شعر هم از یک شاعر عرب بخوانم، آن هم غوغا کرده، هیهات یک لغت عربی است یعنی بعید است، یعنی شدنی نیست، این لغت دو با رهم در دعای کمیل آمده هیهات انت اکرم من ان تضیع من ربیته، خدایا کسی را که خودت راهنمایی کردی به پیغمبری، به امامی، به عالمی و تربیتش کردی حالا شده مومن، آدم قابل قبول، ولی چهار تا لغزش و گناه هم از او سر زده، هیهات انت اکرم من ان تضیع من ربیته، به کل بعید است ساختمانی که با توفیق خودت با زحمت پیغمبر، امام، قرآن، ساختی حالا شده یک انسان مومن مرد یا زن، دور است و بعید است که این ساختمان را تخریب کنی، بزنی در سرش بگویی برو جهنم، از تو بعید است نمیکنی این کار را.
یک جای دیگر کمیل هم دارد باز این را، حالا شاعر عرب میگوید هیهات ان یاتی الزمان بمثلک، از روزگار دور است که مانند تو را علی جان بیاورد. ان الزمان لمثلک لعقیم بعد از به دنیا آمدن تو رحم روزگار از به دنیا آوردن مثل تو عقیم شده دیگر نمیزاید، علی یک دانه است، یک بار علی زاییده شده در این دنیا، دیگر هم نمیآید. نمیشود که یعنی پروردگار بنا ندارد.
این روایت را من هنوز نرسیدم در دوره عمرم توضیح بدهم نمیدانم چرا مانده ولی ظاهرش را برایتان میگویم، پیغمبر میفرماید مضمون حرفشان این است هر کسی در قیامت وارد بر خدا میشود متکی به یک چیزی است، یک دستگیرهای دارد به خدا ارائه بدهد من هفتاد سال نماز دارم تکیه به نمازش دارد من روزه دارم تکیه به روزه دارد، من پول داشتم در راه تو خرج کردم تکیه به پولش دارد، من وقتی وارد قیامت میشوم متکئا علی علی، به علی تکیه میکنم. اگر خدا به من بگوید تو شصت و سه سال عمرت چی کار کردی میگویم علی من این را ساختم، و همه برنامهام متکی به علی است، این را اهل سنت هم نقل کردند.
یک شعر حکیمانه هم از سنائی بشنوید سنائی صددرصد شیعه بوده، میگوید محمد عربی آبروی هر دو سرای میگوید دنیا و آخرت آبرویش را از پیغمبر گرفته اگر پیغمبر را خدا نساخته بود نه دنیا آبرو داشت نه آخرت، محمد عربی آبروی هر دو سرای، کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او، درست است، درست است، کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او، شنیدهام که تکلم نمود همچون مسیح، بدین حدیث لب پاک و روحپرور او، خب پیغمبر حرف زد چی گفت؟ بدین حدیث لب پاک و روحپرور او که من مدینه علمم علی در است مرا، انا مدینة العلم و علی بابها، که من مدینه علمم علی در است مرا، عجب خجسته حدیثی است من سگ در او، باریک الله.
من در زمینه ائمه کاری به ایرادهایی که گاهی میگیرند نه به خود ائمه به حرفهای ماها ندارم، من این خط سوم شعر سنائی واقعا برایم قابل قبول است، که من مدینه علمم علی در است مرا، به به عجب خجسته حدیثی است من سگ در او، وَ كَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ﴿الكهف، 18﴾ به خواجه نصیر الدین طوسی میگویند عقل هادی عشر این یک داستانی دارد در حکمت و فلسفه، میگویند نصیر الملة و الدین، الان در اروپا ثابت شده اندازهگیریهای خواجه در بعضی از ستارگان که آنوقت تلسکوپ نبوده، با اندازهگیریهای الان تلسکوپها نزدیک است به هم، خواجه آدم معرکهای بوده، دانشمندان بزرگ بهش میگویند استاد البشر، اصلا ما این لقبها را در حق کسی دیگر نداریم، به علامه حلی نمیگویند استاد البشر با پانصد و بیست جلد کتاب به شیخ انصاری نمیگویند، به او میگویند استاد البشر.
وقتی داشت از دنیا میرفت در شهر کاظمین، گفتند بعد از مردنتان ببریم حرم امیر المومنین دفن کنیم؟ گفت نه، گفتند همه آرزو دارند بروند وادی السلام ما میگوییم حرم، گفت ابدا جنازه من را تکان ندهید، مگر موسی ابن جعفر امام واجب الاطاعه نیست من اینجا بمیرم جنازهام را ببرید نجف این که بیادبی به موسی ابن جعفر است، من پشت کنم به موسی ابن جعفر که من را ببرید نجف نه، پایین پای حضرت جواد و موسی ابن جعفر دفن کنید، در حرم، خیلی جای جالبی است، بعد گفت راضی نیستم سنگ قبر برای من بگذارید، رویش بنویسید حجة الاسلام و المسلمین آیت الله العظمی استاد البشر عقل هادی عشر، آنی که من میگویم روی سنگم بنویسید من سرم زیر پای حضرت جواد و موسی ابن جعفر است، فقط روی سنگ قبرم بنویسید وَ كَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ﴿الكهف، 18﴾ خدایا یک سگ در خانه اینها پوزهاش روی دستش است دیگر خودت میدانی. که من مدینه علمم علی در است مرا عجب خجسته حدیثی است من سگ در او.
ارتباط علی با شما شیعیانش خیلی شدید است شماها نمیدانید خیلی شدید است، وقتی میثم خرمافروش حضرت را در کوچه میبیند میگوید میبیند چهره درهم است به امیر المومنین میگوید چه شده؟ این را نقل کردند میگوید سردرد آزاردهندهای گرفتم، گفت برای چی علی جان؟ فرمود برای اینکه تو سرت درد گرفته، هر رنجی به شما میرسد به من میرسد، خیلی شدید است این، خب امروز را زودتر میخواهید بروید استراحتی بکنید که امشب را بیدار باشید، من همینجا حرفم را تمام میکنم خیلی حرف داشتم بزنم اما طول مطلب امروز خیلی صلاح نیست ائمه ما روی این دو شب خیلی حرف دارند روی شب بیست و سوم بیشتر حرف دارند، که یک آدم زرنگ خیلی هنرمند در روایات میتواند بفهمد که قدر اصلی شب بیست و سوم است میتواند بفهمد.