بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
در فضائل وجود مبارک قمر بنیهاشم مطالبی را که برایتان خواندم به زبان شیرین خودتان بود، معانی مطالب برای من روشن نبود، ولی به طور کلی درک میکردم که سخن از این دریای علم و حکمت و فضائل و ارزشهاست که در مدتی حدود هجده سال تحصیل کرده است. عمر تکلیفی آن حضرت هجده سال بود، مقدار عمری که در دنیا داشت سی و سه سال بود، پانزده سال طبق قانون الهی در حوزۀ تکلیف نبود.
او چه کسی بود؟ از چه عقلی، چه اندیشهای، چه قدرت روحی برخوردار بود که توانست به قلۀ توحید تام برسد. توحید تام داستانی دارد، به انتظارش نباشید که فقیهی، فیلسوفی، حکیمی، دانشمندی، مرجع تقلیدی، ولی خدایی، برای شما بیان کند؛ بیانش فقط از عهدۀ معصوم برمیآید. عقل و اندیشۀ غیرمعصوم توان و قدرت بیان توحید تام را که او به عالیترین درجاتش رسید ندارد.
ما از درجات قیامت واقعاً بیخبریم، دورنمایی از درجات عالم ملکوت به گوش ما خورده، آن هم به صورت الفاظ نه به صورت حقیقت؛ عقل ما آن گوش را ندارد که کیفیت حقیقی واقعیت را بشنود، اما لفظ شنو است. به قول حافظ آنقدر هست که بانگ جرسی میآید، خود این جرس چیست؟ بانگش از چه مقولهای است؟ چه گوشی را میتواند نوازش بدهد؟ تارهای چه گوشی را برای شنیدن میتواند به صدا دربیاورد؟
من یک مطلبی را از شیخ مفید برایتان نقل میکنم ببینید واقعاً ما در چه حدی از گنجایش هستیم. این روایت را نه تنها شیخ بلکه دیگران هم نقل کردند، بزرگتر از شیخ هم نقل کرده است؛ خود قرآن مجید میگوید: بعضی از حقایق را آسمان و زمین تحمل ندارند که بکشند، آن نیرو را ندارند که بتوانند تحمل کشیدنش را داشته باشند، قرآن مجید علنی میگوید نه با کنایه؛ یا رسول خدا میفرماید: «لا یحتمله ملک مقرب و لا نبیٌ مرسل» نه فرشتۀ مقرب قدرت تحملش را دارد و نه پیغمبر فرستاده شده؛ این توان به ملک مقرب هم داده نشده، ملک مقرب هم یک حدی دارد، چیزی که از حد او بیرون باشد به آن نمیدهند، چون توان تحملش را ندارد نمیتواند هم درخواست کند.
کلیم الله مقامش کم نبوده، ما هم درک مقام او را نداریم، کلیم الله است؛ خدا در صد و بیست و چهار هزار پیغمبر شنیدن صدای خودش را به او عنایت کرد، ما بیشتر از این هم نمیتوانیم جلو برویم، جلو هم برویم نمیفهمیم، جای تعارف و جای تواضع و جای فروتنی نیست، نمیتوانیم جلو برویم.
کلیم الله طبق سورۀ اعراف در وادی مقدس خاضعانه به پروردگار عالم عرض میکند: «أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ»(اعراف، 143) خودت را به من بنمایان، چیز دیگری هم نخواست. پروردگار به او فرمود: «انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» کوه است، سخت است، برافراشته است، ریشه در دل زمین دارد، سنگ است، آهن را در دل خودش پرورش میدهد، روی را پرورش میدهد، مس را پرورش میدهد، توانش کم نیست؛ پروردگار عالم به او فرمود: کوه را نگاه کن، من را نه، ذاتم را نه، اصلاً ذات که از این محدوده خارج است، تجلی تام و کامل نه، یک جلوه میکنم. آیاتی که این مسأله جلوه را میگوید، من هم نمیدانم چیست؟ پنجاه سال هم هست در آیات قرآن کار کردم، همان یک جلوه را هم نمیدانم چیست.
خداوند فرمود: یک جلوه میکنم، «فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ» اگر کوه سر جایش ماند، من به تو جلوه میکنم. موسی کلیم الله است، انسان فوق همۀ موجودات است، آن هم در لباس کلیم اللهی و پیغمبر اولوالعزمی، اگر کوه ماند تو هم میبینی. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا» زمانی که خدا جلوه کرد، نه اینکه خودش را به کوه زد، جلوه کرد آن هم نه جلوۀ تام یک جلوه کرد، کوه بر باد رفت، یعنی هیچ چیز از کوه نماند، گردش هم نماند.
«وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا» موسی از حرکت افتاد، بیهوش شد، مدهوش شد، بیحرکت شد، اصلاً انگار یک ذره جان برایش نماند، جلوۀ تام که نبود یک جلوۀ نوری بود، جلوۀ ذات نبود که اگر تجلی ذات بود، هفت آسمان و زمین در هم فرو میریخت و کار عالم تمام بود.
موسی روی زمین بیحرکت افتاد، ننوشتند چه مدت بیحرکت روی خاک افتاده بود، وقتی که کمکم پلک چشمش را باز کرد گفت: «تُبْتُ إِلَيْك»(اعراف، 143) از درخواستی که کردم با همۀ وجودم توبه کردم. کوه طور، وادی مقدس، پیغمبر اولوالعزم، مقام کلیم اللهی، درخواست معنوی، این وضعش شد؛ اگر پروردگار عالم به او محبت نکرده بود گرد و غبار موسی برای ابد به باد رفته بود. اینکه شوخی نیست، بزرگترها هم نمیفهمند، ما که در این مدرسه بچهایم و الفش هم به گوش ما نخورده است؟
این روایت را نقل کردند، خوب دقت بفرمایید. خوب است خدا چهارتا بچه مثل ما را حفظ کرده کنار اینگونه روایات دیوانه نشدیم. سنی و شیعه هم نقل کردند که پیغمبر اسلام میفرماید: آقای اولین و آخرین در این عالم هستی شهیدان هستند، آن هم شهیدان مخلص. این معنی «آقا» را هم من نمیفهمم، یعنی چه آقا؟ یعنی این شهید از همۀ مردم بالاتر است؟
آقای اولین و آخرین شهیدان هستند، ارزیاب بالاتر از پیغمبر که نداریم، عقل کل است، علم کل است، درک کل است؛ اگر نیست پس پیغمبر خاتم نیست، اگر علم کل نیست، عقل کل نیست، درک کل نیست، خاتمیت را به چه دلیل به او دادهاند؟ پیغمبر میفرماید: آقای اولین و آخرین «من البدو الی الختم» شهیدان هستند، آقای تمام شهیدان عالم هفتاد و دو نفر شهدای کربلا هستند.
من آرام آرام جلو میروم که دورنمای مسئله درک شود، ظاهرش و باطنش، ما از حالا تا قیامت با درک این مسأله فاصله داریم. به خودم میگویم که بیخودی هم سینه سپر نکن که فهمیدم و میفهمم، و مردم بگویند به به چه آدم ملا و درس خواندهای! خیلی این دریا موج دارد.
امام حسین(ع) در دعای عرفه به پروردگار میگوید: در عین عالم بودنم در کنار تو جهل محضم، پس بنده و جنابعالی چه باید بگوییم؟ من خودم را میگویم. من زورم هم به این جلسات تا حالا نرسیده، در هیچ کجای ایران، خیلی هم اذیت میشوم، در تهران و شهرستانها وقتی یک مجلسی شروع میشود، میبینم اطلاعیه زدند استاد، کدام استاد؟ من اندازۀ یک مورچه خدا را نفهمیدم، استاد چه؟
خدا میگوید کنار گاو و خر و شتر دو سه دقیقه بنشین صدایشان را بشنو «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيم»(جمعه، 1)، گاو و شتر و خر را میگوید اینقدر محبوبشان را میشناسند. آقای شیخ تو چقدر شناختی؟ از خجالت سرت را بیانداز پایین. مدام نگویید من عالم و دانشمندم، عالم چه؟ دانشمند چه؟ ما زورمان به این مردم نمیرسد که بگوییم آقا اطلاعیه میخواهی بدهی و دلت میخواهد احترام کنی، بنویس ده شب هشت شب یک هفته روضهخوان سیدالشهدا اینجا منبر میرود. این خوب است، چه کار کنیم با این مردم؟
مردم میگویند که اگر ننویسیم دانشمند و استاد بیاحترامی است، بیاحترامی به چه؟ به چه کسی؟ اگر ننویسند بدم میآید؟ معلوم میشود هنوز آدم نشدم؛ اگر بنویسند قند در دلم آب میشود؟ معلوم میشود من هم خودم را کنار دست خدا و انبیا نشاندم. آقا شیخ کی میخواهی آدم بشوی؟ وقتت رو به اتمام است، زمین قبرت را هم خدا طرحش را داده، معلوم هم هست کجاست، خودت نمیفهمی، دو روز دیگر دفنت میکنند و دستور هم داده در قبر را ببندید نکند بدنش ورم کند و متلاشی شود از بوی گندش مردم دماغشان را بگیرند و فرار کنند. بیاحترامی شود؟ سینهات را عقب بکش.
چند سال پیش شخصی را ده شب ـ دهۀ عاشورا ـ با من دعوت کرده بودند، من روز اول رفتم او نیامد، گفتم شاید مریض شده باشد، بعد از منبر گفتم این حاج آقا که اسمش را نوشته بودید تشریف نیاوردند؟ گفتند: آمدند و قهر کردند و رفتند. پرسیدم: چرا؟ گفتند: ایراد گرفت و گفت: نوشتید حجةالاسلام من آیتالله هستم، ما را لنگ گذاشت. گفتم: اتفاقاً من کار ندارم، حال هم دارم، من به جای او نیم ساعت اضافه حرف میزنم، نمیخواهد هم دوتا پاکت به من بدهید، همان یک دانه را بدهید.
ما خیلی گرفتاریم، خیلی بدبختیم. (ما کجاییم و ...) بقیهاش بماند. ای کاش بعضی از ما یعنی این لباسدارها، شما را نمیدانم شما یک کلاس دیگر دارید و ما هم یک کلاس دیگر، من همکلاسیهای خودم را میگویم؛ ای کاش بعد از پنجاه شصت سال حداقل اسم و رسم خود را از امیرالمؤمنین(ع) یاد میگرفتیم، شب جمعه مثل اسفند داخل آتش میسوخت و بالا و پایین میپرید و به پهنای صورت اشک میریخت و میگفت: «و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین» تا کجا آمدی راه را؟ تا کجا آمدی سر بالا را؟ تا کجا رفتی سرازیر را؟ کجای کاری؟ کجای راهی؟
برگردیم به همان سخن (از هر چه بگذری سخن یار خوشتر است) آقای همۀ اولین و آخرین شهیدان هستند، آقای تمام شهیدان این هفتاد و دو نفر شهیدان حسین من هستند، پله پله برو بالا و ببین عظمت کجاست؟ آقای این هفتاد و دو نفر حسین من است. درجه را دیدید؟ حالا حساب کنید ببینید درک میشود یا نمیشود؟
نقل کنندۀ اول این روایت زینب کبری است، ناقل هم شیخ مفید است، کتابی که در آن نقل کرده «ارشاد» است. میگوید: عصر تاسوعا، ابیعبدالله(ع) بیرون خیمه خسته بود ـ بدن است دیگر خسته میشود، روح خسته میشود، بدن گوشت و پوست است ـ سرش را گذاشته بود روی زانویش خواب بود، منادی دشمن صدا زد به خیمهها حمله کنید.
بدبختها، بیچارهها، پستها، خوشت میآید حمله کنی به هوای نفس حمله کن، به حیوانات درونت حمله کن، عوضی به چه کسی حمله کنید؟ حمله را هم بلد نیستید، دستور حمله به تمام ارزشها دادی؟ به ارزشها حمله نکنید، در حملۀ به ارزشها هفت درِ دوزخ به رویمان باز میشود؛ خدا برای ارزشها احترام قائل است و معطلمان نمیکند.
امام خواب بود، زینب کبری آمد بالای سرش و خیلی آرام با یک دنیا ادب ـ در پنجاه و شش سال عمرش یک بار هم نگفت یا حسین، هر وقت میخواست صدایش بزند میگفت یا ابا عبدالله ـ آرام گفت: یا ابا عبدالله! امام سرش را از روی زانویش بلند کرد و با یک دنیا محبت به زینب نگاه کرد. گفت: آقا دستور حمله دادند. امام از جا بلند نشد، رنگش هم نپرید، ترس هم به او حمله نکرد، خیلی آرام همانطور که روی خاک نشسته بود و روح در عرش بود، خیلی آرام فرمود: خواهر عباس را صدا کن.
یار میخواهی؟ شیطان یار نیست، دلار یار نیست، امریکا یار نیست، یار میخواهی؟ بگرد ببین خدا چه کسی را یار قرار داده است؟
امام فرمود: خواهر عباس را صدا کن. عباس آن جلو نبود، زینب کبری هم رفت. قمر بنیهاشم یا در خیمۀ خودش بود یا فدایش بشوم دور خیمهها میگشت، صدایش کرد، صدایش که کرد معنیش این نیست داد کشید، خیلی زینب کبری برای قمر بنیهاشم حساب باز میکرد، آرام برادر را صدا زد. قمر بنیهاشم سریع بالای سر ابیعبدالله(ع) آمد و دست به سینه ایستاد. به بقیه داستان کاری ندارم، میخواهم بگویم در هفده سال عمر به کجا خودش را رسانده بود؟
ابیعبدالله(ع) خلاصۀ خلقت است، تمام انبیا برایش گریه کردند؛ یعنی خدا او را به همه شناساند و آسمانها و زمین برایش گریه کردند، دنیا و آخرت برایش گریه کردند، دنیا و آخرت او را شناخته بودند، حسین یعنی حسین. امام حسین(ع) یک نگاهی به قمر بنیهاشم انداخت، فضائل عالم در این جمله خلاصه است: عباس! جانم به قربانت. شما امشب تا خوابت ببرد روی این جمله فکر کن، یعنی چه؟ علی جان چه تربیت کردی؟ امالبنین چه شیری به این بچه دادی؟ خدایا تو چه ساختی؟
(قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق/ در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند/ عباس نامدار که شاهان روزگار/ از خاک کوی او طلب آبرو کنند/ بیدست ماند و داد خدا دست خود به او/ آنان منکرند بگو روبهرو کنند/ گر دست او نه دست خداییست پس چرا/ از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند) عظمت مصیبت و سنگینی داغش چه کار کرد با ابیعبدالله(ع) که گفت عباس اگر تا امشب این مردم من را نکشند، داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت.
دعای آخر
الهی ما و نسل ما را از آل محمد جدا نکن.
خدایا دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت آل محمد قرار بده.
خدایا اشک بر ابیعبدالله(ع) را از ما نگیر.
خدایا اشک بر ابیعبدالله(ع) را از نسل ما نگیر.
خدایا قیامت ما را خجالتزدۀ ابیعبدالله(ع) قرار نده.
خدایا هر چه از میخواهی از امور دنیایی از ما بگیری بگیر ولی گریه را از ما نگیر.
خدایا معرفت اهلبیت را به ما و به نسل ما بچشان.
خدایا ما را جاهل به محمد و آل محمد وارد قیامت نکن.
خدایا امام زمان را دعاگوی ما و نسل ما قرار بده.
خدایا این ملت را تنها نگذار، مشکلات این ملت را حل کن.
خدایا این گرگ خونخوار امریکا را ذلیل و بیآبرو کن.
خدایا آنهایی که از دنیا رفتند و در شیعه بارآوردن ما سهم داشتند، در گریاندن ما و پروراندن ما برای گریه سهم داشتند، همه را غریق رحمت فرما. برحمتک یا ارحم الراحمین.
خوی ـ بقعۀ شیخ نوایی ـ دهۀ دوم محرم 97 جلسۀ اول