فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

الگوهای ابدی برای بشر


ویژگی های مومن - شب هشتم، جمعه (6-7-1397) - محرم 1440 - بقعه شیخ نوایی - 14.94 MB -

پیشوایان بی‌نقصخوردنی‌های حرامشراب، مادر فسادهادلیل حلال و حرامدو کلام حرف حسابزندگی شیرین یوسف(ع) در زندانمعصیت یا مرگ؟شب مردان خداقدرت عشقعشق ائمه به حسین(ع)شوق دیدار شعیبگریۀ طفل حلوا فروشانبیا، سرمشق بشریتشادشدن با گریهدرددل با خداسوگواره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

خداوند مهربان از باب لطف و احسان و محبت و عنایت، هیچ مقامی را برای انسان مانند مقام بندگی و عبودیت قرار نداده است؛ هر خیری، هر ارزشی، هر سودی، هر منفعتی چه در دنیا و چه در آخرت، از شجرۀ طیبۀ عبودیت ظهور می‌کند. دو سه آیه در این زمینه برای شما قرائت می‌کنم تا ارزش این مقام روشن‌تر شود.

 

پیشوایان بی‌نقص

عدد انبیای الهی از زبان امام صادق(ع) اعلام شده است، در روایاتی که از این منبع علم نقل شده صد و بیست و چهار هزار نفر هستند، در سورۀ مبارکۀ انبیا نسبت به همۀ آنها در یک آیه می‌فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً»(انبیا، 73) همۀ پیامبران را خود من به پیشوایی انتخاب کردم که مردم تا روز برپا بودن این دنیا سرمشق زندگی داشته باشند و برای انتخاب یک زندگی پاک و سالم سرگردان و متحیر نباشند.

پیشوایانی که در اندیشه، در اخلاق، در عمل صددرصد پاک بودند، درست بودند، بی‌عیب بودند، بی‌نقص بودند، عقل حکم می‌کند که اگر بنا باشد انسان سرمشقی را انتخاب کند، یک سرمشق بی‌عیبی را انتخاب کند، یک سرمشق بی‌نقصی را انتخاب کند که اگر از او الگوبرداری کرد، ضرر نکند.

 

خوردنی‌های حرام

در همین داستان معمولی خوردنی‌ها و نخوردنی‌ها شما ببینید راهنمایی‌های انبیای الهی چه راهنمایی‌های درست و صحیحی است؛ آنچه که برای بدن، برای فکر، برای روح و برای اخلاق ضرر دارد انبیا اعلام کردند نخورید، انبیای الهی می‌خواستند انبار کنند برای خودشان؟ یا در اعلام اینکه نخورید بخیل بودند؟

یکی دو روزه در یکی از شهرهای ایران، اخبار سراسری هم اعلام کرد، بر اثر خوردن مشروب الکلی تا حالا دوازده نفر مردند، کاری به این ندارم که کسی طبق روایات در حال مستی و نافرمانی از دستور پروردگار بمیرد بی‌محاکمه الی الابد جهنم می‌رود، هیچ‌کس هم تحمل جهنم را ندارد، قرآن مجید می‌فرماید: «فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّار»(بقره، 175) چطور می‌خواهند عذاب الهی را تحمل کنند؟ با کدام بدن، با کدام گوشت و پوست؟ حالا از دنیا رفتند، زن بیوه شده، دو سه‌تا بچه یتیم شده، چندتا خانواده به عزا نشستند، حدود صد و بیست نفرشان بدحال هستند و دچار اختلال بدنی و روانی شدند. انبیا گفتند این ماده را نخور، بخیل بودند؟ یا می‌خواستند برای خودشان انبار کنند؟

خدا اینان را به عنوان پیشوا برای شما انتخاب کرده است، چون در اندیشه و اخلاق و عمل معصوم بودند؛ آنان را می‌شناخت که انتخاب کرد که ما سرمشق سالم داشته باشیم، سرمشق پاک داشته باشیم.

 

شراب، مادر فسادها

شاعر این شعر خودش آدم دینداری نبوده ولی این شعر را بر اساس زیان مشروبات الکلی گفته، نه بر اساس دینداری؛

(ابلیس شبی رفت به بالین جوانی/ آراسته با شکل مهیبی سر و بر را/ گفتا که منم مرگ اگر خواهی زنهار/ باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را/ یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار/ یا بشکنی از مادر خود سینه و سر را/ یا آنکه بنوشی دو سه جامی تو از این می/ تا آنکه بپوشم ز هلاک تو نظر را/ لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت/ که از بیم به تن لرزه فتد ضیغم نر را/ گفتا پدر و مادر من هر دو عزیزند/ هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را/ لیکن چو به می دفع شر از خویش توان کرد/ نوشم دو سه جامی و کنم دفع خطر را/ نوشید دو جامی و چو شد خیره ز مستی/ هم مادر خود را زد و هم کشت پدر را/ ای کاش شود خشک بن تاک خداوند/ زین مایۀ شر حفظ کند نوع بشر را)

 

دلیل حلال و حرام

این چه نفرینی است؟ چرا درخت‌های انگور را خدا خشک کند؟ خدا با زبان صد و بیست و چهار هزار پیغمبر اعلام کرده انگور را خمره نیانداز، شراب نخور، برای چه باغ‌های انگور خشک شود؟ انبیا برای چه بخشی از مسائل را حرام اعلام کردند؟ بخیل بودند؟ ائمۀ طاهرین برای چه بخشی از مسائل را حرام اعلام کردند؟ بخیل بودند؟

مردم باید بنشینند فکر کنند، علت حرمت این بوده که مردم ضرر نکنند؛ علت حلیت این بوده که مردم سود ببرند. شما اگر علت دیگر برای حرمت و حلیت دارید تا فردا شب برای من بنویسید، من که پنجاه سال است در آیات و روایات کار می‌کنم، برای حرمت و حلیت چیز سومی پیدا نکردم.

حرمت، برای انسان ضرر دارد یا برای فکرش یا برای جسمش یا برای جانش یا برای اخلاقش یا برای جامعه یا برای خانواده؛ حلیت برای همۀ جوانب زندگی سودمند است. وقتی حلال و حرام به هم بریزد، اوضاع بدن و فکر و خانواده و جامعه از هم می‌پاشد.

 

دو کلام حرف حساب

انتخاب برای این است که بندگانم سرمشق‌های سالم داشته باشند و راحت بتوانند از انسان‌هایی که در همۀ جوانب حیات از سلامت کامل برخوردارند پیروی کنند؛ اجباری هم در کار نیست، خداوند متعال از زمان آدم تا الان هیچ‌کس را مجبور به اطاعت از انبیا یا اطاعت از خودش یا اطاعت از ائمۀ طاهرین نکرده است.

خداوند با بندگانش عالمانه حرف زده است: این برنامه‌ها ضرر دارد خودتان را آلوده نکنید، اگر خودتان را آلوده کنید یک جهنم دنیایی برای شما درست می‌شود و یک جهنم آخرتی، اگر خودتان را آلوده نکنید یک بهشت دنیایی برای شما درست می‌شود و یک بهشت آخرتی.

از قدیم هم در مملکت ما می‌گفتند حرف حساب دو کلمه است. قرآن مجید همین دو کلمه است: خود را به حرام‌ها آلوده نکنید، چون دنیا و آخرت شما جهنم می‌شود؛ خود را به خوبی‌ها و به حلیت‌ها آراسته کنید، دنیا و آخرت شما بهشت می‌شود.

 

زندگی شیرین یوسف(ع) در زندان

شما سراسر زندگی انبیا و ائمه و اولیا را مطالعه کنید، ذره‌ای از عذاب‌های دنیا و آخرت در زندگی انبیا و ائمه و اولیا مشاهده نمی‌کنید، هر چه در زندگی این بزرگواران می‌بینید بهشت است. مردم یک ظاهری می‌بینند و فکر می‌کنند زندگی انبیا یا ائمه یا اولیای الهی تلخی داشته، به جان خودشان قسم یک ذره تلخی نداشته است، من با قرآن برای شما ثابت می‌کنم.

زن جوان زیبای عشوه‌گر طناز مکار حیله‌گر قدرتمند مصری می‌خواهد یوسف را به بند شهوت حرام بیاندازد، همه چیز هم آماده است؛ کاخ، باغ، زیباترین لباس، انواع ترفندها را به کار برد، اما او حاضر نمی‌شود. چرا حاضر نمی‌شود؟ برای اینکه برای زندگی خود الگو دارد، الگویش چه کسی است؟ فعلاً در زندگی این جوان ده دوازده ساله سه‌تا الگو هست: «مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوب»(یوسف، 38) ابراهیم دومین پیغمبر اولوالعزم، اسحاق و یعقوب.

چند روز من در این دنیا الگوبرداری کنم، چهل پنجاه سال، مگر پروردگار عالم فشار به من آورده که هزار سال آدم خوبی باش تا من در بهشت را به رویت باز کنم؟ نه. مگر علی اکبر برای رسیدن به مقامات عالی الهی چند سال در این دنیا مهلت داشت؟ حد نهایی که نوشتند بیست و چهار سال بود، حداقل هم نوشتند هجده سال؛ اگر هجده سال بوده سه سال ایشان مکلف بوده است. صدیقه کبری(س) چند سال مکلف بوده است؟ شما بگو حد نهایی عمر ایشان بیست سال بوده یا بیست و چهار سال بوده، بیست و چهار سال شما ده سالش را کم کن می‌شود چهارده سال، با چهارده سال سن تکلیف ایشان شده «سیدة نساء العالمین، سیدة نساء الاولین و الاخرین» شدنی است.

نهایتاً این خانم عشوه‌گر طبق گفتۀ قرآن مجید او را به زندان تهدید کرد. زندان‌های مصر هم زندان‌های فراعنه بود، یعنی اسم زندان‌های مصر بعضی‌ها را وادار به سکته می‌کرد، خیلی زندان‌های بدی بود. یوسف یک جوان چهارده پانزده ساله است، یک جوان با آن قیافه‌ای که در زیبایی نمونه ندارد؛ مگر جوان چه می‌خواهد؟ یک خانه می‌خواهد، یک همسر می‌خواهد، یک درآمد اقتصادی می‌خواهد، الان هم در این سن اوج لذت بردن از زندگی است، او را به بدترین زندان همراه با شکنجه تهدید می‌کنند.

گاهی اوقات آدم را زندان می‌اندازند که فقط محروم از آزادی است، اما در زندان مصر هر روز و هر شب شلاق می‌زدند، از نظر غذا به او سخت‌گیری می‌شود، افرادی هم که با او زندانی‌اند بد هستند، یعنی سوهان روح هستند؛ اینها را یوسف می‌داند. من اگر بودم چه کار می‌کردم؟ خیلی تلخ می‌شد برایم؟ از تلخ هم آن طرف‌تر می‌شد اما اولیای خدا متفاوت هستند.

زلیخا او را به زندان تهدید کرد. روح الگوبرداری اینان، همه چیز را در جا با آن الگوهایی که داشتند، تبدیل به بهشت می‌کردند. این کلام قرآن است، همان جا به پروردگار عالم گفت: «رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ»(یوسف، 33) نمی‌دانم «احب» را چطور برای شما معنی کنم؟ اگر یوسف به اندازۀ سر سوزنی غش در حرفش بود، خدا حرف او را به قرآن نمی‌کشید. خدا برای جوانان دنیا سرمشق معرفی می‌کند. مگر می‌شود دلی که غش دارد خدا به عنوان سرمشق معرفی کند؟ متقلب را سرمشق معرفی کند؟ خلوص در او بی‌داد می‌کند.

«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْه» خدایا افتادن در گوشۀ زندان همراه با شکنجه نزد من عاشقانه‌تر است از عمل زنایی که من را به آن دعوت می‌کنند، من را به زندان بیاندازند.

جوانان عزیزم! من که شما را نمی‌شناسم اما غایبانه من عاشق همۀ جوانان این مملکت هستم، برای شما دغدغه دارم، نه امروز و دیروز، از اول جوانی عاشق جوانان این مملکت بودم.

جوانان عزیزم! یک شب دو شب هم که نبود، حالا آدم را می‌اندازند زندان و چهارتا پارتی می‌آیند صبح آدم را آزاد می‌کنند، من زندان را چشیدم، می‌دانم زندان یعنی چه، من زندان بودم شب تا صبح نمی‌توانستم بخوابم از بس که مردم را می‌زدند، ناله‌های زندانی‌ها، فریاد زندانی‌ها، گریۀ زندانی‌ها زیر شکنجه نمی‌گذاشت آدم یک چرت بزند. یک شب و دو شب نبود، نه سال یوسف زیر شکنجه بود، اما خوش بود. چرا خوش بود؟ چون زندان برای او عبادت بود. چرا عبادت بود؟ چون زندان جدایی از معصیت الله بود، جدایی از معصیت الله بهشت است، آلوده بودن به معصیت جهنم است.

 

معصیت یا مرگ؟

حرف قرآن همین دو کلمه است؛ آمیخته بودن با حرام‌ها آمیخته بودن با عذاب است، خودتان را آلوده به حرام‌ها نکنید، این حرف خداست، این حرف انبیا است، این حرف ائمۀ طاهرین است.

 شما برای اینکه بدانید چقدر حرمت‌ها سنگین است، این روایت را می‌خوانم. زین‌العابدین(ع) می‌گوید: خدایا روزی که علم داری من می‌خواهم وارد گناهی شوم و یا وارد شدم، تو علم داری می‌خواهم وارد گناهی شوم، ملک‌الموت را بفرست تا جان من را بگیرد. امشب خانه که رفتید فکر کنید این یعنی چه؟ فکر کنید.

 

شب مردان خدا

شخصی از سفر برمی‌گشت، دیروقت به مدینه رسید، مدینه منطقۀ کشاورزی بود، می‌گوید: نصف شب رسیدم بیرون شهر، سکوت بود، ناگهان یک صدای ناله‌ای شنیدم که جگر آدم را پاره می‌کرد، کسی می‌گوید که «آه من قلة الزاد و بعد السفر» وای از کمی توشه و دوری راه و صدا ساکت شد. خدایا این کیست؟ چقدر سوزناک ناله می‌زند؟ تاریک هم بود و نمی‌شد تشخیص داد، در درخت‌ها گشتم، کمی چشمم به تاریکی عادت کرد، دیدم امیرالمؤمنین(ع) است که مثل چوب خشک روی زمین افتاده، یقین کردم که مرده است.

دویدم در خانۀ زهرا(س) آمدم، تازه امیرالمؤمنین(ع) بیست و شش هفت سالش بود. گفتم: خدایا در این نصف شبی در بزنم یا نزنم؟ مزاحم خانواده بشوم یا نشوم؟ چه کار کنم، علی جانش را از دست داده است. آرام در زدم، با همین در اولی که زدم دیدم زهرا پشت در آمد. (شب مردان خدا روز جهان افروز است) زهرا و خواب! او نیز طور دیگر با خدا عشقبازی می‌کرد. زهرا آمد پشت در، نگفت چه کسی است؟ چه کار داری؟ فقط به من گفت که نگران ما و علی نباش، علی هر شب چند بار این حالش است. حال کردن با خدا بهشت است، نماز و روزۀ ایشان، بار مردم را به دوش کشیدن، بهشت است، ما فکر می‌کنیم زحمت است.

 

قدرت عشق

 نمی‌دانم این قطعه را از من تا حالا شنیدید، از نوارها شنیدید، از صدا و سیما شنیدید؟ این مطالب خیلی گسترده است، داستانش خیلی مفصل است. در صحرا یک پیرزنی بود سه چهارتا جوان داشت، جوان‌ها روزها شتر و گوسفند را صحرا می‌بردند، مادر داخل چادر تدارکات را تقریباً درست می‌کرد؛ ناهارشان را، آب‌شان را، شیرشان را تا بچه‌ها از صحرا برگردند. یک مشکی را این پیرزن برداشته بود و آمده بود سر چاه، ـ من آن چاه‌ها را بین مکه و مدینه دیدم ـ نشسته بود سر یک چاهی که با طناب بلند مشک را بیاندازد داخل چاه و آب دربیاورد.

هوا گرم بود، این زن خیلی هم عاشق پیغمبر بود. این قلب را برادران و خواهرانم، مواظب باشید ظرف عشق خدا، انبیا، ائمه، اولیا و مردم مؤمن شود، این عشق به فریاد می‌رسد، عشق خیلی قدرت دارد، نگران موج عشق هم نباشید، دست خود آدم هم نیست.

 

عشق ائمه به حسین(ع)

روزی شخصی آمد پیش امام صادق(ع) و گفت: من یک سؤالی دارم رویم نمی‌شود بپرسم. امام صادق(ع) فرمود: پیش ما که می‌آیید روی‌تان بشود حرف بزنید. خیلی ائمۀ ما مهربانند، خیلی انبیا مهربانند. فرمود: حرفت را بزن. گفت: آقا من همۀ شما را دوست دارم، عاشق همۀ شما هستم. فرمود: خیلی نعمت است. گفت: اما آقا حسین شما را یک طور دیگر دوست دارم. (عشق است که می‌کشاند و بس/ یار است که می‌کند خدایی) حالا معطل است که امام چه جوابی بدهد، یعنی من اشتباه می‌کنم؟ عشق که اختیاری نیست؟ پیچ هم نیست که کم و زیادش کنم. امام صادق فرمود: ما هم همین‌طور هستیم.

 

شوق دیدار شعیب

دوست دارید امشب خیلی شاد شوید؟ آدم شاد گاهی از شادی زیاد گریه می‌کند. مرحوم نراقی نقل می‌کند: گریه از عشق یکی از گران‌ترین گریه‌هاست. من خیلی ارادت به نراقی دارم، مرحوم نراقی می‌فرماید: شعیب ـ پدرزن موسی ـ خیلی گریه کرد و کور شد، خدا چشمش را به او برگرداند مثل روزی که از مادر به دنیا آمده بود؛ باز شروع کرد گریه کردن و دوباره کور شد، دوباره خدا چشمش را به او داد؛ دوباره گریه کرد و دوباره کور شد، بار سوم خدا چشمش را به او داد؛ دوباره شروع کرد گریه کردن، خطاب رسید: شعیب اگر از ترس جهنم گریه می‌کنی، یقین بدان من درِ جهنم را به روی تو بستم، اگر از شوق بهشت گریه می‌کنی، من هشت در بهشت را به روی تو باز کردم. گفت: خدایا من کاری به جهنم و بهشتت ندارم، عاشق خودت هستم، قرار ندارم، نمی‌توانم خودم را نگه دارم. (عشق است که می‌کشاند و بس/ یار است که می‌کند خدایی).

 

گریۀ طفل حلوا فروش

یک پیرمردی از ابی‌عبدالله(ع) اجازه گرفت به میدان برود، با یک دستمال ابروهایش را بسته بود ـ از پیری ابروها افتاده بود روی چشمش ـ جنگ خوبی کرد، برگشت ابی‌عبدالله(ع) به او فرمود: برگشتی؟ گفت: حسین جان! من برگشتم دلم می‌خواهد روبه‌رویت بنشینم و گریه کنم، می‌خواهم برایت گریه کنم، گریۀ شوق، گریۀ عشق، گریه واقعاً هم همین است.

(گریه بر هر درد بی‌درمان دواست/ چشم گریان چشمۀ فیض خداست/ تا نگرید ابر کی روید چمن/ تا نگرید طفل کی نوشد لبن/ تا نگرید طفلک حلوا فروش/ دیگ بخشایش نمی‌آید به جوش) این یک داستان جالبی دارد. یک پولداری از کوچه‌ای رد می‌شد، دید یک بچه‌ای نشسته و یک دیگ حلوا کنارش است، زار زار گریه می‌کند. گفت: بچه جان چرا گریه می‌کنی؟ گفت: من یتیمم، از پدر ما هیچ‌چیز نمانده، مادر من امروز مقداری آرد را حلوا کرده و به من گفته ببر سر کوچه بفروش که خرج ما دربیاید. از صبح تا حالا سر کوچه نشستم، هیچ‌کس از من جنس نخریده است. گفت: گریه نکن، همه جنست را من می‌خرم.

 

انبیا، سرمشق بشریت

هیچ‌کس از ما هیچ‌چیز نمی‌خرد مگر با گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع)، از ما جنس بخرید. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» ما اینها را برای شما سرمشق قرار دادیم که همۀ خوبی‌ها را از اینها یاد بگیرید، همۀ بدی‌ها را اینها به شما بگویند که چرا بد است و کنار بگذارید. برای یوسف زندان بهشت است، چون در زندان گناهی نیست؛ اما کاخ جهنم است، چون گناه در کاخ است.

«يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» انبیا شما را به امر من هدایت می‌کنند، «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ» انجام همۀ خوبی‌ها را در این عالم به آنها وحی کردم، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ» برپا داشتن نماز را وحی کردم، «وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ» نقطۀ اوج وجود انبیای من این بود «وَ كانُوا لَنا عابِدِين»(انبیا، 73) بندگان من بودند. این نقطۀ اوج چه لذتی دارد، آدم بندۀ او باشد چه لذتی دارد.

 

شادشدن با گریه

می‌خواهید امشب با همین گریه‌هایی که می‌کنید، گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع)، کمی شاد شوید؟ اولاً گریه برای پروردگار از پر قیمت‌ترین گریه‌هاست، یک شست‌و‌شوی عجیبی به انسان می‌دهد. گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) سه‌تا کار می‌کند؛ 1ـ سبب آمرزش گناهان است، گناهانی که بین خودمان و بین پروردگار است. هیچ‌کس نمی‌تواند امشب بگوید من گناهی ندارم، رودربایستی که نداریم، همۀ ما گناه داریم، ضعیف بودیم، ناتوان بودیم، در گناه افتادیم، اشتباه کردیم و قابل بخشش هم هست. 2ـ گریه سبب شفاعت است. 3ـ گریه سبب رحمت است. گریه برای انسان سه‌تا کار می‌کند، شما باید دلتان به این حرف‌ها شاد شود، این سه‌تا مسئله در کنار گریه حرف امام صادق(ع) است، آن هم در کتابی مثل «کامل الزیارات».

 

درددل با خدا

یک درددلی هم با همدیگر با پروردگار داشته باشیم، با خدا حرف زدن خیلی لذت دارد، خود پروردگار به ما پیغام داده بندۀ من خیلی دوست دارم با من حرف بزنی، من به شما زبان دادم، اول با خود من حرف بزنید، دوست دارم گریۀ شما را ببینم، هیچ‌وقت هم از حرف زدن با خدا و گریه کردن پیش خدا خجالت نکشید.

من را می‌بینند، خب ببینند! از داخل خیابان مردم رد می‌شوند و صدای گریۀ ما را بشنوند، چه قضاوتی می‌کنند؟ دو نفر با هم رد می‌شوند و به هم می‌گویند خوش به حالشان، یک مشت گدا اینجا نشستند و گدایی می‌کنند. گدایی از خدا که افتخار است، نیست؟ پیوند با خدا که بهترین پیوند است، گریه کردن یک رشته عبادت است.

شرح حال خودمان را ـ اول خودم را، واقعاً خودم را می‌گویم ـ بگویم:

(خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم/ دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم/ پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم/ ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز/ کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم/ افسوس بر این عمر گران مایه که بگذشت/ ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم/ گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت/ باید که ز مشاطه نرنجید که زشتیم/ سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان/ یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم).

 

سوگواره

تازه آفتاب زده بود، مأموران آمدند داخل خرابه، ده نفر ده نفر دست‌هایشان را با طناب به هم بستند، گفتند آماده شوید می‌خواهیم شما را ببریم دربار یزید، بچه‌ها پا به پای بزرگترها نمی‌توانستند راه بروند، بچه‌ها را با تازیانه می‌زدند، همه را آوردند، نمی‌گذاشتند روی زمین بنشینند، همه ایستاده بودند که یک مرتبه دیدند تشتی را وارد مجلس کردند، سر بریدۀ ابی‌عبدالله(ع) میان تشت است، جلوی یزید گذاشتند.

یزید چوب خیزرانش را برداشت، دختر سیزده ساله طناب را از دستش کشید، دوید آمد پای تشت، دید یزید چوب خیزرانش را برداشت، یزید بابایم را نزن... نزن! (فدای بابایت بشوم عزیزم). یزید! من دیشب یک خوابی دیدم، دیشب در خرابه برای بابایم خیلی گریه کردم، سرم را روی خاک گذاشتم و خوابیدم.

خواب دیدم در یک بیابانی گم شدم و راه را پیدا نمی‌کنم، ترسیدم، یک مرتبه دیدم چند نفر نورانی زیر بغل یک آقایی را گرفتند، هر یک قدمی که برمی‌دارد مدام ناله می‌زند: «قتلوک و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک» حسین من. دویدم و گفتم: این آقا کیست؟ گفت: سکینه جان این جدت پیغمبر است. پرسیدم: کجا می‌رود؟ گفتند: می‌رود دیدن سر بریدۀ بابایت. یزید! آمدم بروم پیش پیغمبر، دیدم یک خانمی از پشت سر صدایم می‌زند «الیّ الیّ» برگشتم، گفت: سکینه جان من مادرت زهرا هستم، آغوشش را باز کرد و من خودم را در بغل مادرم زهرا انداختم. گفتم: مادر! اکبر ما را کشتند، عمویم را کشتند، بچۀ شش ماهه را با تیر سه شعبه کشتند. صدا زد: سکینه جان دیگر این‌قدر جگر من را آتش نزن، من می‌روم این گیسوانم را با خون گلوی بابایت رنگ بزنم.

 

دعای آخر

خدایا ما را از ابی‌عبدالله(ع) جدا نکن.

خدایا مرگ ما را در حال گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

خدایا در ورود به قیامت ما را به محضر ابی‌عبدالله(ع) بپذیر، از آنهایی نباشیم که چشم‌مان به ابی‌عبدالله(ع) بیافتد بخواهیم برویم طرفش، ملائکه جلویمان را بگیرند و بگویند برو گمشو. نه، ما را جدا نمی‌کنند، نمی‌شود ما یک عمری دنبال آنها بدویم.

خدایا گذشتگان ما را غریق رحمت فرما.

خدایا گریه بر حسین را از نسل ما نگیر، دشمنان این مملکت و شیعه را ذلیل کن.

خدایا امور این مردم مظلوم را اصلاح فرما و مشکلات شیعه را حل کن.

خدایا امام زمان را دعاگوی همۀ ما و نسل ما قرار بده.

 

 

خوی/ بقعه شیخ نوایی/ دهه دوم محرم 97/ جلسۀ هشتم

 

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
حرمت حلیت گریه برای خدا پیشوایان یوسف(ع)

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^