معشوقِ مثبت
زندگى در فضاى معرفت و آگاهى و شناخت حقايق و دانستن معارف ، زمينهاى براى پديد آمدن عشق و محبت و مهرورزى به معشوق و محبوب مثبت است .
معشوقى كه ازلى و ابدى است و وجودش منبع همه خيرات و بركات است و جلوهاش و جلوه جمال و جلالش در قلب ، سبب ظهور ارزشها و فيوضات و اتصال انسان به مايههاى خير دنيا و آخرت و سعادت و خوشبختى ابدى و سرمدى و عامل چشم پوشى از ظواهر پر فريب دنيا و دل بستن به حقايق اصيل و پيوستن به شؤون معشوق و در يك جمله جز او را نخواستن و جز او را نديدن است .
بدون چنين عشقى به چنان معشوقى ، زندگى و حيات گرچه از ظواهر پر فريب مادى زينت داشته باشد ، جز كويرى خشك كه در آن غير سراب چيزى ديده نمىشود ، نيست .
در فضاى معرفت و آگاهى ، معشوق با چشم دل و ديده باطن ، وجودى بىنهايت از مهر و رحمت و رحمانيّت و رحيميت و عالم به غيب و شهادت و مَلِك و قدوس و سلام و مؤمن و مهيمن و عزيز و جبار و متكبر و خالق و بارئ و مصور و داراى اسماء حسنى ديده مىشود .
و چون چنين ديده شد ، دل از ظاهر برداشته مىشود و بند تعلقاتگسستنى از دست و پاى وجود باز مىشود و از اسارت آزاد مىشود و به عرصه آزادى قدم مىنهد و از حوزه تصرف هواى نفس و شيطانهاى انسى و جنى دور مىگردد و از شر وسوسهها و زيان محدوديتهاى مادى و خطرات درون و بيرون نجات مىيابد و از بركات جلوهها و فيوضات معشوق كه جز خيرِ عاشق ارادهاى ندارد و جز رسانيدن همه نعمتهاى مادى و معنوى به عاشق قصدى ندارد ، به قله ارزشها و اوج فضليتها مىرسد و آنجاست كه ظواهر مادى را با همه گستره فيزيكىاش كمتر از حجم درهمى و بلكه كوچكتر از ذره و ارزنى در گوشهاى بىقدر و قيمت مىبيند .
اميرالمؤمنين عليه السلام درباره دارندگان چنين معرفت و بصيرت و عشقى و متصلان به چنان معشوقى كه مستجمع همه صفات كمال هستند و نسبت به عاشق جز اراده خير رسانى در دنيا و آخرت ندارد ، مىفرمايد :
« إنَّ أولِيَاءَ اللّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إلى بَاطِنِ الدُّنيَا إذَا نَظَرَ النَّاسُ إلى ظَاهِرِهَا وَاشتَغَلُوا بِاجِلِهَا إذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا فَأَمَاتُوا مِنهَا مَا خَشُوا أنْ يُمِيتَهُمْ وَتَرَكُوا مِنهَا مَا عَلِمُوا أنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ وَرَأَوا استِكثَارَ غَيرِهِمْ مِنهَا استِقلاَلاً وَدَرْكَهُمْ لَهَا فَوتاً أعدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ وَسَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ بِهِمْ عُلِمَ الكِتَابُ وَبِهِ عَلِمُوا وَبِهِمْ قَامَ الكِتَابُ وَبِهِ قَامُوا لاَ يَرَوْنَ مَرجُوّاً فَوْقَ مَا يَرجُونَ وَلاَ مَخُوفاً فَوقَ مَا يَخَافُونَ » 1 .
يقيناً عاشقان خدا همان كسانى هستند كه به باطن و حقيقت دنيا مىنگرند ، آنگاه كه همه مردم به ظاهر و پيوسته آن توجه مىكنند و به آباد كردن آينده آن كه آخرت است اشتغال دارند ، هنگامى كه مردم به آباد كردن وضع فعلى آن كه قطعاً از دست رفتنى است مشغولاند ، از امور دنيا آنچه را مىترسند آنان را به نابودى و هلاكت بكشاند آگاهانه با دست خود نابود مىكنند ، و آنچه را از امور آن مىدانند رهايشان مىكند با رغبت و شوق رها مىنمايند ، آنچه را از دنيا ديگران بسيار و فراوان مىبينند كم و اندك مشاهده مىكنند و پيوستن آنان را به دنيا گسستن به شمار مىآورند ، دشمناند نسبت به آنچه مردم با آن آشتى و دوست هستند ، و آشتى و دوستاند با آن كه مردم با آن دشمناند ، حقايق قرآن به وسيله آنان دانسته مىشود و به وسيله قرآن آنان شناخته مىشود و به وسيله وجود آنان كتاب خدا برپا مىشود و آنان به وسيله قرآن قيام به حق و عدالت مىنمايند ، بالاتر از آنچه را اميد دارند ـ كه رحمت خداست ـ مايه اميدى نمىبينند و بالاتر از آنچه را مىترسند ـ كه عذاب الهى است ـ مايه ترسى به نظر نمىآورند .
اينان با شناخت معشوق حقيقى و محبوب ازلى و ابدى به شناخت شؤون او كه وحى و نبوت و ولايت است نائل مىشوند و از اين طريق خزانه وجود خويش را از انواع گنجهاى ابدى كه در دنيا به صورت رشتههاى گوناگون بندگى و اعمال صالحه و اخلاق حسنه است و در آخرت به صورت رضايت معشوق و بهشت عنبر سرشت است پر مىكنند .
قرآن مىفرمايد :
وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِها الاْءَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيَها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ 2 .
و كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند ، به بهشتهايى درآورند ، كه از زير درختانش نهرها جارى است ، در آنجا به اجازه پروردگارشان جاودانهاند ، و در آنجا درود [ خدا و فرشتگان ] بر آنان سلام است .
اينان مىدانند كه اين معشوق مثبت براى عاشق خود فقط خير و سلامت و خوبى و امنيت و رشد و كمال و درستى و صداقت و سعادت و خوشبختى مىخواهد و هيچ زيان و ضرر و خطر و شرى را براى عاشق خويش تحمل ندارد و به همين خاطر دفتر خواستههايش ـ يعنى واجبات و مستحبات و حلالها و حقايق اخلاقى و عقايد ـ حقه را از باب محبّت به عاشق براى عاشق باز كرده و از عاشق خواسته براى خير و سود و منفعتيابى به خواستههاى معشوق تن دهد و از طرف ديگر امورى را به جوانبى خاص از باب عشقورزى به عاشق ، بر عاشق حرام كرده و از عاشق خواسته از محرمات بپرهيزد تا در هر زيان و ضررى و خطر و شرى در دنيا و آخرت به روى او بسته باشد .
عاشق آگاه ، هر حرامى را از سوى معشوق رشتهاى از محبّت معشوق نسبت به خويش مىبيند و يقين دارد هر حرامى بستن درى از درهاى زيان و ضرر به روى اوست .
در مثل ، معشوق اگر شراب و خمر را حرام اعلام كرده ، با اعلام حرمت شراب و خمر خواسته درب بسيارى از زيانها را به روى عاشق ببندد و عاشق را از بسيارى از خطرات دنيايى و آخرتى در پناه عشق خود حفظ نمايد ،
ابليس شبى رفت به بالين جوانى | آراسته با شكل مهيبى سر و بر را |
گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار | بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را |
يا آن پدر پير خودت را بكشى زار | يا بشكنى از مادر خود سينه و سر را |
يا آن كه بنوشى دو سه جامى تو ازين مى | تا آن كه بپوشم زهلاك تو نظر را |
لرزيد از اين بيم جوان بر خود جا داشت | كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم3 نر را |
گفتا پدر و مادر من هر دو عزيزند | هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را |
لكن چو به مى دفع شر از خويش توان كرد | نوشم دو سه جامى و كنم دفع خطر را |
نوشيد دو جامى و چو شد خيره زمستى | هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را4 |
واجبات و مستحبات و حلالها و حرامها بر اساس مصلحت خواهى نسبت به حيات انسان نظام داده شده و استوارى و حكيمانه بودن اين حقايق به خاطر اين است كه فقط حضرت حق است كه از ظاهر و باطن كارگاه هستى انسان آگاه است و منافع و زيانهاى مربوط به اين كارگاه را به طور فراگير خداى مهربان مىداند و بر همين اساس دين را بنا نهاده و تشريع قوانين كرده است .
وجود مقدس او عاشق ظهور ارزشها در وجود انسان است و هنگامى كه ارزشها به اراده و اختيار خود انسان در وجودش ظهور پيدا كند محبوب حق مىشود و از آثار بسيار پرارزش اين محبوبيت در دنيا و آخرت بهرهمند مىگردد .
آزادى اسير در سايه ارزشها
حضرت حق ، محبوبى است كه با سر سپردگى به محبت او انسان به درجات رفيعى نائل مىشود ، در اين زمينه حضرت امام صادق عليه السلام در روايتى مىفرمايد :
گروهى اسير جنگى را به محضر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آوردند ، يكى از اسيران را پيش انداختند تا اعدام شود ، جبرئيل به پيامبر گفت : اعدام او را امروز به تأخير انداز ، او را از اعدام شدن باز داشتند و ديگرى را آوردند و همين طور تا جز او باقى نماند ، او را آوردند تا اعدامش كنند ، جبرئيل گفت : اى محمد ! پروردگارت سلام مىرساند و مىگويد : اين اسير دست تو به مردم طعام مىخوراند و از مهمان پذيرايى مىكند و بر سختىها و حوادث استقامت مىورزد و خون بهاى ديگران را ضمانت مىكند ، حضرت به اسير فرمود : جبرئيل از سوى خدا درباره تو اين امور را به من خبر داد و من تو را به اين خاطر آزاد مىكنم و از اعدامت چشم مىپوشم ، اسير به پيامبر گفت : پروردگارت عاشق اين امور است ؟ حضرت فرمود : آرى ؛ اسير گفت : أَشْهَدُ أنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللّهُ وَأَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ .
اى پيامبر سوگند به خدايى كه تو را به رسالت برانگيخت من احدى را از بهرهمند شدن از مال و ثروتم محروم نخواهم كرد5 .
هم چنان كه ارزشها در وجود انسان سبب رسيدن به لطف و احسان و كرم خداوندى است ، امور پست و رذائل سبب محروميت از لطف و رحمت الهى است و در اين عرصهگاه پنهان كارىها ، براى دفع جريمهها و كيفرهاى دنيايى و آخرتى سودى ندارد .
حادثهاى شگفت در كيفر گناه
از حضرت امام باقر عليه السلام روايت شده :
داود عليه السلام از پروردگارش خواست حكمى از احكام آخرتى را كه بر پايه حقايق اتفاق افتاده و بر اساس علم قاضى به باطن حادثه صادر مىشود ، در دنيا به او نشان دهد .
خداى عزّوجلّ به داود عليه السلام وحى كرد : اى داود ! آنچه را از من خواستى احدى از خلق خود را بر آن آگاه نكردهام ، و بر احدى جز من شايسته نيست كه نسبت به پروندهاى بر اساس محاكمات قيامت حكم براند ، وحى حضرت حق مانع از درخواست دوباره داود نشد و آن جناب بار ديگر درخواستش را تكرار كرد .
جبرئيل به محضر داود عليه السلام آمد و گفت : اى داود ! چيزى را از پروردگارت خواستى كه پيش از تو كسى آن را از حضرتش درخواست نكرده است ، خدا آنچه را خواستهاى بر احدى از خلقش آشكار ننموده است و كسى جز او شايسته چنين حكمى نيست و در عين حال خدا خواسته ات را اجابت كرد و آنچه از او طلبيدى به تو عطا نمود ، اى داود ! فردا دو مخاصمه كنندهاى كه بر تو درآيند حكمشان نسبت به آنچه در آن طلب حكم مىكنند از احكام آخرتى است .
هنگامى كه صبح شد و داود عليه السلام به مجلس داورى درآمد ، پيرمردى كه گريبان جوانى را گرفته بود و خوشههايى از انگور در دست جوان بود نزد داود آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! اين جوان وارد باغ من شده و درختان انگورم را طلمه زده و بدون اجازه من از انگور باغم خورده است ، و اين خوشهها را نيز بىاجازه من چيده است ! داود به جوان گفت : در اين قضيه چه مىگويى ؟ جوان به انجام همه آن مطالب اقرار كرد ، خدا به داود عليه السلام وحى فرستاد : من پرده از حكم آخرتى اين حادثه برمىدارم ، پس تو بر اساس آن ميان پير مرد و جوان داورى مىكنى ولى قلبت آنداورى را تحمل نخواهد كرد و قومت به آن راضى نخواهند شد !
اى داود اين پير مرد روزى به پدر اين جوان در بستانش يورش برد و او را كشت و بستانش را غصب كرد و چهل هزار دينار مال صاحب بستان را برداشت و در گوشهاى از بستان دفن كرد ، پس شمشيرى به دست جوان بسپار و به او فرمان ده كه گردن پير مرد را بزند و سپس جوان بستان را كه ارث واقعى جوان است به جوان برگردان و دستور ده فلان موضع بستان را بشكافند و مال پدرىاش را بردارد ، داود از اين داستان فرياد كشيد و دانشمندان از يارانش را جمع كرد و آن خبر را در اختيارشان قرار داد و داورى بر اساس وحى خدا به انجام رسانيد6 .نتيجهاى كه از معرفت و شناخت معشوق حقيقى و محبوب واقعى و شناخت شؤون او كه همان وحى و نبوت و ولايت است به دست خواهد آمد اين است كه مهر و محبت و عشق و علاقه را فقط بايد در دامان پاك و پر مهر اين معشوقان مثبت و محبوبان حقيقى مصروف داشت كه در بخش بعد به اين حقيقت پرداخته مىشود و گوشهاى از آثار مهر و محبت به خدا و اهل بيت قدس سرهما ترسيم مىشود و صفحات اين نوشتار از آن نور مىگيرد .
مهر و محبّت به خدا و اهل بيت قدس سرهما
محبّت به خدا و پيامبر و امامان معصوم قدس سرهما و اولياى حق ، محبتى است كه سبب ظهورش در خانه قلب ، معرفت به جمال و جلال ازلى و ابدى و شناخت كمالات پيامبر و رهبران آسمانى و چهرههاى ملكوتى است .
محبتى كه دل را صفا مىدهد ، باطن را جلا مىبخشد ، اعضاء و جوارح را به گردونه طاعت مولا درمىآورد و زمينه قرب عاشق را به معشوق فراهم مىكند .
محبتى كه آتش سوزانش هر چه غير محبوب است از ميان برمىدارد و جز او را در عرش دل باقى نمىگذارد .
محبّت او است كه در قرآن مجيد مطرح است :
. . . يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ. . . 7
. . . . آنان را دوست دارد ، و آنان هم خدا را دوست دارند . . .
. . . وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً للّهِِ . . . 8
. . . . ولى آنان كه ايمان آوردهاند ، محبّت و عشقشان به خدا بيشتر و قوىتر است . . .
و همين دو آيه براى اثبات اين حقيقت كه محبّت به خدا با ارزشترين حالت است ، كافى است زيرا متعلق اين محبّت حضرت رب العزه است كه فوق همه چيز و مستجمع همه صفات كمال است .
محبتى كه حضرت رحمة للعالمين و خاتم النبيين و ولى المؤمنين و شفيع المذنبين و مايه جان صادقين تحصيلش را از راه ويژه و مخصوص خودش ، فرمان واجب داده است :
« أَحِبُّوا اللّهَ لِما يَغْدُوكُمْ مِنْ نِعَمِهِ وأحِبُّونِى لِحُبِّ اللّهِ إِيَّاىَ » 9 .
خدايى كه در بستان نعمتهاى مادى و معنوىاش شما را پرورش داد و در امور دنيايى و آخرتى چيزى از شما فروگذار نكرد و نيز به من كه پيامبر و هدايتگر و تأمين كننده خير دنيا و آخرت شما هستم عشق ورزيد به خاطر اين كه من به سبب كمالاتم مورد محبّت خدا هستم .
اين محبّت كه آتش افروخته حق در دل اهل حقيقت است از شرايط ايمان بلكه ريشه ايمان و مايه و ذات ايمان است .
ابو رزين عقيلى به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله عرضه داشت :
« يا رَسولَ اللّهِ ! ما الاِْءيمانُ ؟ قَالَ : أنْ يَكونَ اللّهُ وَرَسُولُه أَحَبُّ إِلَيْكَ مِمّا سِواهُما » 10 .
اى فرستاده خدا ! ايمان چيست ؟ حضرت فرمود : خدا و پيامبرش نزد تو از هر چه غير آن دو منبع فيض است محبوبتر باشد .
و در روايتى ديگر از پيامبر عزيز صلي الله عليه و آله نقل شده : « لا يُؤْمِنُ الْعَبْدُ حَتّى اَكُونَ أَحَبَّ إِلَيهِ مِنْ أَهْلِهِ وَمالِهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِيْنَ » 11 .
عبد مؤمن نيست مگر اين كه من نزد او از خانواده و مال و همه مردم محبوبتر باشم .
و در روايتى افزوده شده :
« وَمِنْ نَفْسِهَ » 12 .
[ و نه تنها از مال و زن و فرزند و همه مردم بلكه ] نزد خود او از وجود خودش نيز محبوبتر باشم .
چنين محبتى هنگامى كه در دل شعله كشد و آتشش به جان افتد محب را در نقطهاى قرار مىدهد كه هر چه محبوب از او بخواهد با جان و دل بپذيرد و آن را براى رضاى محبوب و خشنودى معشوق انجام دهد و به همين خاطر است كه گفتهاند و اثبات كردهاند كه « محبّت مايه طاعت و پديد آوردنده كرامت است » .
محبت حقيقى با تحمل مصائب
چه بسا كه اين محبّت انسان را از نظر ظاهر در تنگنا و مضيقه قرار دهد و از سوى مردم جاهل و بىمحبّت و حتى خانواده و اقوام انسان به انسان فشار روحى و مادى وارد آيد ، ولى با توجه به آثار معنوى اين محبّت و به ويژه آثار انسانى و آخرتى آن ، ارزش دارد كه انسان در راه اين محبّت بلاها و مصائب را بر خود هموار نمايد و بر رنج و مشقتى كه به او به خاطر آن مىرسد صبر و استقامت كند .
در روايت آمده : مردى به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرضه داشت :
« يا رَسُولُ اللّهِ ! إنّى أُحِبُّكَ ، فَقالَ : إسْتَعِدْ لِلْفَقْرِ ، فَقالُ : إنّى أُحِبُّ اللّهَ ، فَقالَ : اِسْتَعِدْ لِلْبَلاءِ » 13 .
اى پيامبر خدا ! من عاشق تو هستم ، حضرت فرمود : آماده براى ندارى و تهيدستى باش . گفت : من عاشق خدا هستم ، فرمود : آماده بلا و امتحان باش .
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مصعب بن عمير را در حالى كه پيش مىآمد و تن پوشش پوست دباغى نشده گوسپندى بود ، ديد !
فرمود :
اى مردم ! به اين مرد بنگريد كه خدا دلش را نورانى نموده است ، من در مكه او را نزد پدر و مادرش ديدم كه وى را به پاكيزهترين طعام و آشاميدنى تغذيه مىكردند ولى عشق به خدا و پيامبرش او را از آن زندگى مالامال از ثروت و خوشى به اين وضعى كه مىبينيد رسانيد 14 .
اين محبّت ، تحمل همه بلاها و رنجها و مشقتها را در راه رسيدن به محبوب آسان مىكند و حتى مرگ را كه دروازه ورود به حريم لقاء يار است براى انسان شيرين جلوه مىدهد .
در روايت مشهورى است :
هنگامى كه ملك الموت براى قبض روح ابراهيم آمد ، ابراهيم به او گفت : دوستى را ديدهاى كه دوستش را در كام مرگ بيندازد ؟
خداى بزرگ به ابراهيم وحى كرد : آيا تو عاشقى را ديدهاى كه از ديدار محبوبش نفرت داشته باشد ؟
ابراهيم به ملك الموت گفت : اكنون جانم را بگير15 .
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مىفرمايد :
« إذا أحَبَّ اللّهُ عَبداً ابتَلاَهُ فَإنْ صَبَرَ اجْتَبَاهُ وَإنْ رَضِىَ اصْطَفَاهُ » 16 .
هنگامى كه خدا بندهاى را دوست بدارد وى را در معرض آزمايش قرار مىدهد ، پس اگر استقامت ورزيد او را برمىگزيند و اگر خشنودى به حق باشد او را انتخاب مىنمايد .
پيامبر صلي الله عليه و آله خواهان محبت حقيقى
ارزش اين محبّت و آثارش به اندازهاى است كه پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله در ضمن دعا و تضرع و زارىاش آن را از خدا درخواست مىكرد: « اللّهُمَّ ارْزُقْنى حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَحُبَّ مَا يُقَّرِّبُنى إِلى حُبِّكَ وَاجَعَلْ حُبَّكَ أَحَبَّ إِلَىَّ مِنَ الماءِ البارِدِ » 17 .
خدايا ! محبّت به خودت و محبّت به كسى كه عاشق توست و محبّت همه اعمال و حالات و امورى كه مرا به محبّت تو نزديك مىكند روزى من قرار ده و محبّت به خودت را نزد من از آب سردى كه لب تشنهاى در گرماى تابستان مىنوشد محبوبتر گردان .
اين محبّت مايه نجات و دروازه سعادت و سبب معيشت با حق و قرار گرفتن كنار پيامبر صلي الله عليه و آله در قيامت است چنان كه در روايتى مهم و زيبا آمده است :
« جاءَ إعْرابىُّ إلى النبىّ صلي الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسُولَ اللّهِ ! مَتى السّاعَةُ ؟ فَقالَ ما أَعْدَدْتَ لَها ؟ فَقالَ : ما أَعْدَدْتُ لَها كَثيْرَ صَلاةٍ وَصِيامٍ إِلاّ أنِّى أُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ ، فَقالَ لَهُ النّبىّ : المَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ ، قالَ أَنَسُ : فَما رَأَيْتُ الْمُسْلِمِينَ فَرِحُوا بِشِىءٍ بَعَدَ الإسْلامِ فَرَحَهُمْ بِذلِكَ » 18 .
باديهنشينى به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت : اى رسول خدا ! روز قيامت چه زمانى است ؟ حضرت فرمود : براى آن روز چه چيزى آماده كردهاى ؟ گفت : نماز و روزه زيادى براى آن روز آماده نكردهام . آنچه هست اين است كه خدا و پيامبرش را دوست دارم ، حضرت به او فرمود : مرد با كسى است كه دوستش دارد ، انس كه از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله است مىگويد : مسلمانان را پس از اسلام به چيزى خوشحال و مسرور نديدم چنان كه از اين سخن پيامبر خوشحال ديدم .
عارفان و عاشقان حضرت حق
اين محبّت و اين عشق پاك و صاف سبب قرب انسان به حق و مايه تقرب آدمى به حضرت محبوب است .
روايت شده :
حضرت عيسى به سه نفر گذشت كه بدنهايشان لاغر و رنگشان تغيير كرده است .
به آنان گفت : سبب اين چيزى كه در شما مىبينم چيست ؟ گفتند : ترس از آتش دوزخ ، گفت : بر خداست كه ترسان را ايمنى دهد .
آنگاه به سه نفر ديگر گذشت كه بدنهايشان از سه نفر قبلى لاغرتر و رنگشان متغيرتر بود ، پرسيد : شما را چه شده ؟ گفتند : شوق و رغبت به بهشت ، بر خداست كه آنچه را اميد داريد به شما عطا كند .
سپس به سه نفر ديگر گذشت كه آنان از سه نفر دوم لاغرتر و رنگشان متغيرتر بود و گويا بر چهرهشان آيينههايى از نور قرار داشت ، به آنان گفت : شما را چه شده ؟ گفتند : عشق خداى عزّوجلّ ، گفت : شما مقربان هستيد ، شما مقربان هستيد19 . از عارفى نقل است كه روز قيامت امتها را به اسم پيامبرانشان مىخوانند ، مىگويند : اى امت موسى ! و اى امت عيسى ! و اى امت محمد ! مگر محبان و عاشقان را كه ندايشان مىدهند : اى عاشقان خدا ! به سوى خدا بياييد ، پس نزديك است دلهايشان از سرور و خوشحالى اين ندا زير و رو شود20 .هرم بن حيان گفته است كه مؤمن : هنگامى كه پروردگارش را بشناسند ، عاشقش مىشود و چون عاشقش شود ، به سوى او مىرود و وقتى كه شيرينى رفتن به سوى او را بيابد با ديده ميل و شهوت به دنيا نمىنگرد و با ديده شوق و رغبت به آخرت نظر نمىكند ، با چشمش در دنيا و با روحش در آخرت است21 .يحيى بن معاذ مىگويد :
« عَفْوُهُ يَسْتَغْرِقُ الذُّنُوبَ فَكَيْفَ رِضوانُهِ ؟ وَرِضْوانُهُ يَسْتَغْرِقُ الآمالَ فَكَيْفَ حُبُّهُ ؟ وَحُبُهُ يُدْهِشُ الْعُقُولَ فَكَيْفَ وَوُدُّهُ يُنْسِى ما دُونَهْ فَكَيْفَ لُطْفُهُ » 22 .
گذشت و چشم پوشىاش گناهان را فرا مىگيرد ، پس رضوان و خشنودىاش چگونه است ؟ و رضوان و خشنودىاش آرزوها را فرا مىگيرد ، پس محبتش چگونه است ؟ و محبتش عقلها را حيران و سرگردان مىكند پس شدت دوستى و علاقهاش چگونه است ؟ و شدت دوستى و علاقهاش هر چه جز اوست به فراموشى مىدهد پس لطفش چگونه است ؟
در بعضى از كتابها آمده :
« عَبْدِى أَنا وَحَقِّكَ لَكَ مُحِبُّ ، فَبِحَقِّى عَلَيْكَ كُنْ لى مُحِبّاً » 23 .
بندهام سوگند به حقت ! من دوستدار توام ، پس سوگند به حق من بر تو ، تو دوستدار من باش .
و گفتهاند :
«مِثْقالُ خَرْدَلَةٍ مِنَ الْحُبِّ أَحَبُّ إلى اللّهِ مِنْ عِبادَةِ سَبْعِينَ سَنَةٍ بِلا حُبٍّ»24 .
هم وزن ذرهاى از محبّت نزد خدا محبوبتر از عبادت هفتاد سال بدون محبّت است .
1 ـ نهج البلاغة : 552 ، حكمت 432 ؛ بحار الأنوار : 66/319 ، باب 37 ، حديث 36 .
5 ـ « عَنْ أَبِى عَبْدِاللّهِ عليه السلام قَالَ : أُتِى رَسُولُاللّهِ صلي الله عليه و آله بِأُسَارَى فَقُدِّمَ رَجُلٌ مِنْهُمْ لِيُضْرَبَ عُنُقُهُ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ : أَخِّرْ هَذَا الْيَوْمَ يَا مُحَمَّدُ فَرَدَّهُ وَ أَخْرَجَ غَيْرَهُ حَتَّى كَانَ هُوَ آخِرَهُمْ فَدَعَا بِهِ لِيُضْرَبَ عُنُقُهُ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ : يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلاَمَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنَّ أَسِيرَكَ هَذَا يُطْعِمُ الطَّعَامَ وَ يُقْرِى الضَّيْفَ وَ يَصْبِرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَيَحْمِلُ الْحَمَالاَتِ فَقَالَ لَهُ النَّبِى صلي الله عليه و آله : إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَخْبَرَنِىفِيكَ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِكَذَا وَ كَذَا وَ قَدْ أَعْتَقْتُكَ فَقَالَ لَهُ : إِنَّ رَبَّكَ لَيُحِبُّ هَذَا فَقَالَ : نَعَمْ ، فَقَالَ : أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَ اللّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِى بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً لاَ رَدَدْتُ عَنْ مَالِى أَحَداً أَبَدا ». الكافى : 4/51 ، باب فضل اطعام الطعام ، حديث 9 ؛ وسائل الشيعة : 9/470 ، باب 47 ، حديث 12518 .
6 ـ الكافى 7/421 ، باب النوادر ، حديث 1 ؛ بحار الأنوار : 14/6 ، باب 1 حديث 13 .
9 ـ محجة البيضاء : 8/5 ، كتاب المحبة والشوق . . . .
10 ـ مجموعة ورام : 1/223 ؛ محجة البيضاء : 8/4 ، كتاب المحبة والشوق . . .
11 ـ مجموعة ورام : 1/223 ؛ محجة البيضاء : 8/4 كتاب المحبة والشوق . . .
12 ـ مجموعة ورام 1/223 ؛ محجة البيضاء : 8/4 ، كتاب المحبة والشوق . . .
13 ـ مجموعة ورام : 1/223 ؛ محجة البيضاء : 8/5 ، كتاب المحبة والشوق . . .
14 ـ « فى الحديث أنَّ النَّبى صلي الله عليه و آله نَظَرَ إلى مَصْعَبْ بنِ عُمَيْرٍ مُقْبِلاً وَ عَلَيْهِ إهاب كَبْشٍ قَدْ تَمَنْطَقَ بَهَ فَقالَ : انظُروا إلى الرَّجُل الذى قَدْ نَوَّرَ اللّه قَلْبَهُ لَقَدْ رأيته بَيْنَ أبوين يغذوانه بأطيَبِ الطعام وَ الشَّرابِ فَدَعاهُ حب اللّه وَ رَسوله إلى ما تَرَوْنَ » . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : 10/156 ؛ محجة البيضاء 8/5 ، كتاب المحبة والشوق . . .
15 ـ « و فِى الخَبَرِ المَشهور إن إبراهيم قال لِمَلك المَوت إذ جاءه بِقَبْضِ رُوحِهِ : هَلْ رأيتَ خَليلاً يميت خَليلُهُ فأوحى اللّه تعالى إليه هَلْ رأيتَ مُحِبّاً يَكرَهُ لِقاء حبيبه فَقال : يا ملك الموت الآن فاقبض و هذا » . مجموعة ورام : 1/223 ؛ محجة البيضاء : 8/5 ، كتاب المحبة والشوق . . .
16 ـ محجة البيضاء : 8/67 كتاب المحبة والشوق . . . ؛ بحار الأنوار : 79/142 ، باب 18 ، حديث 26 ؛ مستدرك الوسائل : 2/427 ، باب 64 ، حديث 2368 .
17 ـ محجة البيضاء : 8/5 ، كتاب المحبة والشوق . . .
18 ـ مجموعة وارم : 1/223 ؛ محجة البيضاء : 8/6 ، كتاب المحبة والشوق . . .
19 ـ « و يروى أن عيسى مَرَّ بِثَلاثَةِ نَفَر قَد نحلت أبدانهم و تَغَيَّرت ألوانهم فقال لَهُم : مَا الَّذى بَلَغَ بِكُم ما أرى فَقالُوا : الخوف مِنَ النار فَقالَ : حَقٌّ عَلَى اللّهِ أن يُؤَمِّن الخائِفِ ثُمَّ جاوَزَهُم إلى ثَلاثَةٍ آخرين فإذا هُم أشَدُّ نُحُولاً وَ تَغَيُّراً فَقال : مَا الَّذى بَلَغَ بِكُمْ ما أرى قالُوا : الشوق إلى الجَنَّةِ فَقال : حَقٌّ عَلَى اللّهِ أن يُعطِيَكُم مَا تَرجون ثُمَّ جاوَزَهُم إلى ثَلاَثَةٍ آخرين فإذا هُم أشَدُّ نُحُولاً وَ تَغَيُّراً كان على وُجوهِهِمُ المرايا مِنَ النُّور فَقال : مَا الَّذى بَلَغَ بِكُم ما أرى فَقالوا : نُحِبُّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فقال : أنتمُ المُقَرَّبُون أنْتُمُ المُقَرَّبُون » . مجموعة ورام : 1/224 ؛ محجة البيضاء : 8/6 ، كتاب المحبة والشوق . . .
20 ـ محجة البيضاء : 8/6 ، كتاب المحبة والشوق . . .
21 ـ محجة البيضاء : 8/7 ، كتاب المحبة والشوق . . .
22 ـ محجة البيضاء : 8/7 ، كتاب المحبة والشوق . . .
23 ـ ارشاد القلوب : 1/171 ، باب 50 ؛ محجة البيضاء : 8/7كتاب المحبة والشوق .
24 ـ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : 11/80 ؛ محجة البيضاء : 8/7 ، كتاب المحبة والشوق . . .