فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مقدمه

مزرع سبز ملك ديدم و داس مه نو *** يادم از كشته خويش آمد وهنگام درود

( حافظ )

زيباترين صورتهاى معشوق حقيقى در هر زمان و مكانى تمامى فرزندان آدم على نبينا و عليه السلام را به عشق بازى فرا مى خواند ، اما آدمزادگان چنان سرگرم خورد و خوراك و پوشاكند كه از تمام فريادهاى بلند جهان هستى حتى ندايى ضعف را نمى شنود .

امام العارفين اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بيانى نورانى مى فرمايند :

« مَا أكثَرَ العِبَر وأَقَلّ الإعتِبَار » .

مايه عبرت بشر بسيار است وليكن عبرت آمرزان اندكند .

ونداى ملكوتى فرشته وحى به تمامى بشر امر ميكند :

( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ )(1) .

اگر دلى بيدار باشد خواهد ديد كه سراسر جهان هستى فرياد برمى آورند :

يكى هست نيست جز او *** وحده لا إله إلاّ هو

ليكن اقتضاى زندگى مادى ، انسان را از مسير حق غافل مى كند ; لذا خداوند انبياء واولياء خود را براى بيدار كردن فطرت خفته بشر مى فرستد تا شايد انسان خاك نشين نظرى به افلاك كند و همراه آخرين فرستاده خود ثقل اكبر و نور مبين قرآن كريم را نازل مى كند و در آن قصه و داستان گذشتگان را بيان مى كند تا شايد « عبرت آموزان » عبرت بگيرند .

( لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الاَْلْبَابِ )(2) .

زندگى بزرگان مخصوصاً اولياى الهى دانشگاهى است انسان ساز كه شاگردان آن سلمانها و ابوذرها هستند و بهترين عمل تدبر و تفكر و انديشه ـ كه مورد تأكيد فراوان كتاب الهى نيز مى باشد ـ زندگى اولياء الهى است .

اين نوشته كه داستانها و نكات عبرت آموزى از بعضى كتب انديشمند فرزانه حضرت استاد حسين انصاريان مى باشد ، داراى ويژگيهاى ذيل است :

الف ) غالب مطالب برگرفته از زندگى و كلمات اهل بيت (عليهم السلام)مى باشد .

ب ) مطالب نقل شده مستند به قوى ترين اسناد روايى و تاريخى بوده كه نشان دهنده كاوش عميق و دقيق در متون صحيح اسلامى است .

ج ) در انتقال مطالب ; حضرت استاد حسين انصاريان به نقل صرف بسنده نكرده اند بلكه با پردازشى قوى انسان را از جهان پيرامون خود جدا ساخته و در فضايى معنوى سير مى دهند بگونه اى كه روح و روان انسان با دقايق و لطايف موجود در داستان گره خورده و دلهاى خفته را بيدار مى كند .

د ) مجموعه داستانها و مطالب كتاب بر اساس حروف الفبا در يك دوره دو جلدى توسط هيئت تحريريه مركز علمى و تحقيقى دارالعرفان ـ مركز تنظيم و نشر آثار استاد حسين انصاريان ـ و با اذن معظم له آماده شده است .

با اميد به اينكه « عبرت آموز » ذخيره اى براى آخرت تمامى عزيزانى كه در فراهم آوردن آن متحمل زحمتى گشته اند ، باشد به خوانندگان گرامى عرضه مى داريم :

شراب لعل و جامى امن و يار مهربان ساقى *** دلا كى بِهْ شود كارت اگر اكنون نخواهد شد ؟(3) ***

مركز علمى تحقيقاتى دار العرفان

 

آمرزش زن بدكاره

ثقة الاسلام كلينى در كتاب شريف « روضه كافى » كه آخرين بخش از كتاب باعظمت اوست از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند : عابدى از كثرت عبادت پشت ابليس را شكست . روزى لشكرش را خواند و گفت : كدام يك از شما مى توانيد اين عابد را از گردونه عبادت خارج كنيد ؟ هركس مكر و حيله خود را بيان كرد ولى مقبول نيفتاد تا يكى از آنان گفت : من او را از راه نماز گمراه مى كنم . حيله او را پسنديد و وى را مأمور به گمراهى كشيدن عابد كرد !!

مأمور ابليس نزديك صومعه عابد آمد و با نشاطى كم سابقه مشغول عبادت شد و چنان خود را غرق در عبادت نشان داد كه عابد مهلت نمى يافت سبب نشاطش را در كثرت عبادت و خسته نشدن بپرسد . عابد منتظر فرصت بود تا در فرصتى مناسب علت نشاط و كثرت عبادت او را پرسيد . پاسخ داد : من گناهى مرتكب شدم و پشيمان شدم ، پشيمانى از گناه مرا آنچنان در گردونه عبادت قرار داد كه نه از كثرت عبادت خسته مى شوم و نه نشاطم را از دست مى دهم !! عابد در اين زمينه بى آن كه عاقلانه بينديشد و فكر كند كه اگر در حال گناه مرگش از راه برسد چه خواهد شد ؟ از او راهنمايى خواست . مأمور ابليس او را تشويق به زناى با زنى بدكار كه در شهر معروف به بدكارى بود كرد . عابد نزد آن شتافت . زن با ديدن چهره معصوم و ملكوتى عابد از حضور عابد در محلّه بدكاران شگفت زده شد و بنظر آورد كه عابد ساده دل فريب خورده ، به او گفت : اى عابد ! انسان هرگز با گناه به مقام عبادت و مرتبه قرب نمى رسد ، كسى كه تو را تشويق به اين عمل كرده ، قصدش انحراف و گمراهى تو بوده . گناه عامل سقوط است نه وسيله صعود . اكنون به صومعه خود باز گرد كه تشويق كننده را نخواهى يافت ، چون او را نيافتى يقين كن كه شيطان بوده .

عابد با بيدارى باز گشت ، آن چهره شوم را نديد . از اين كه آن زن سبب شد كه دامنش به گناه آلوده نشود بسيار خوشحال شد . از طرفى همان شب آن زن از دنيا رفت . خدا به پيامبر زمانش خطاب كرد : با مردم در تجهيز جنازه او حاضر شويد ، زيرا به خاطر هدايت يكى از بندگانم همه گناهانش را بخشيدم و از او درگذشتم و او را مورد آمرزش و رحمت خود قرار دادم .

ما را ره توفيق نمودند و بريديم *** بر ما در تحقيق گشودند و رسيديم

يك چند به هر صومعه برديم ارادت *** يك چند به هر مدرسه گفتيم و شنيديم

اقليم معارف همه را سير نموديم *** در باغ حقايق به همه سبزه چريديم

بس عطر روان بخش ز گل ها كه گرفتيم *** بس ميوه دل پرور دلخواه كه چيديم

ناگاه شد از قرب نمودار درختى *** مقصود دل آن بود به كنهش چو رسيديم

ديديم چو ما ساقى ميخانه توحيد *** يك جرعه از آن باده بى رنگ چشيديم

دادند به ما عيش مصفّاى مؤبّد *** در سايه آن رحل اقامت چو كشيديم

 

 

آمرزش والدين با اعمال نيك فرزندان

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : عيسى بن مريم (عليه السلام) به قبرى عبور كرد كه صاحبش در عذاب بود ، سپس سال بعد به آن قبر عبور كرد در حالى كه صاحبش دچار عذاب نبود ، به پروردگار گفت : سال اوّل از اين قبر عبور كردم صاحبش در عذاب بود ، و سال بعد در عذاب نبود . خدا به او وحى فرمود : اى روح الله ! از او فرزندى شايسته به سنّ رشد رسيد كه جاده اى را اصلاح كرد ، و يتيمى را پناه داد ، پس به خاطر عمل فرزندش او را آمرزيدم(4) .

 

آه ثمربخش تائب

در زمان يكى از اولياى حق، مردى بود كه عمرش را به بطالت وهوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان كه بايد ، اندوخته اى آماده نكرده بود .

خوبان و نيكان ، پاكان و صالحان از او دورى جستند ، در حلقه نيك نامان راه نداشت ، نزديك مرگ پرونده خود را ملاحظه كرد ، گذشته عمر را به بازبينى كشيد ، رقم اميدى در آن نيافت ، باغ عمل شاخى براى دست آويز نداشت ، گلستان اخلاق گلى براى زنده كردن مشام جان نشان نمى داد ، از عمق دل آهى كشيد و بر چهره تاريك اشكى چكيد و به عنوان توبه و عذرخواهى از حريم مبارك دوست ، عرضه داشت :

يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ اِرْحَم مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ .

پس از مرگ ، اهل شهر به مردنش شادى كردند و او را در بيرون شهر در خاكدانى انداخته ، خس و خاشاك به رويش ريختند !

آن مرد الهى در خواب ديد به او گفتند : او را غسل بده و كفن كن و در كنار اتقيا به خاك بسپار .

عرضه داشت : او به بدكارى معروف بود ، چه چيز او را به نزد تو عزيز كرد و به دايره عفو و مغفرت رساند ؟ جواب شنيد : خود را مفلس و تهيدست ديد ، به درگاه ما ناليد ، به او رحمت آورديم . كدام غمگين از ما خلاصى خواست او را خلاص نكرديم ، كدام درد زده به ما ناليد او را شفا نداديم(5) ؟

 

ابراهيم ديگر نفرين مكن

در تفسير آيه شريفه :

( وَكَذلِكَ نُرِى إِبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكونَ مِنَ المُوقِنِينَ )(6) .

« و اينگونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم و براى اين كه از زمره اهل يقين گردد » .

نوشته اند كه : خدا وقتى چشم انداز ابراهيم را همه آسمان ها و زمين قرار داد ، و همه حجاب ها را از ديده او برداشت ، و زمين و آنچه در او بود را مشاهده كرد ، مرد و زنى را در حال زنا ديد ، همان لحظه نفرين كرد ، پس هر دو هلاك شدند ، سپس دو نفر ديگر را در آن حال ديد ، باز نفرين كرد هر دو نابود شدند ، چون دو نفر ديگر را در آن حال ديد و خواست نفرين كند به او وحى شد : نفرين خود را از بندگان و كنيزان من بردار ، يقيناً من آمرزنده و مهربان و بردبار و جبّارم ، گناهان بندگانم به من زيان و ضرر نمى رساند ، چنان كه طاعتشان به من سود نمى دهد .

من با بندگانم يكى از سه كار را انجام مى دهم : يا توبه مى كنند و من توبه آنان را مى پذيرم و گناهانشان را مى آمرزم و عيوبشان را مى پوشانم . يا عذاب را از ايشان باز مى دارم ، چون مى دانم از صلب ايشان فرزندانى مؤمن به وجود مى آيد ، پس با پدران ناسپاسشان مدارا مى كنم تا مؤمنان از صلب آنان به دنيا آيند ، وقتى مؤمنان به دنيا آمدند در صورتى كه پدرانشان توبه نكرده باشند عذاب را بر آنان مقرر مى دارم . و اگر نه اين بود و نه آن ، آنچه از عذاب در آخرت براى آنان آماده كرده ام بزرگ تر است از آنچه تو براى آنان مى خواهى .

اى ابراهيم ! مرا با بندگان خود واگذار كه منم بردبار و دانا و حكيم و جبار ، به دانايى خود زندگى آنان را تدبير مى كنم و قضا و قدرم را بر آنان جارى مى سازم(7) .

 

ابراهيم و نماز

ابراهيم بزرگ ـ كه از او تحت عنوان بت شكن ، قهرمان توحيد ، پدر انبياء ، اوّاه ، حليم ، صالح ، مخلص ، مخلّص ، موحّد ، و بيناى مُلك و ملكوت ياد مى شود ـ به فرمان حضرت حق ، هاجر و فرزند شيرخواره اش اسماعيل را از شام حركت داد و به دلالت پروردگار راه پيمود تا به جايگاه كعبه رسيد . پس ، آن طفل شيرخوار و مادرش را بنا به خواست خداوند در آن سرزمين بى آب و علف با مختصرى طعام و پيمانه اى از آب پياده كرد ! ! سپس از همسر مهربان خداحافظى كرد و اراده بازگشت نمود . در اين وقت هاجر دامن ابراهيم را گرفت و عرضه داشت : چرا مى روى و به كجا خواهى رفت ؟ ما را در اين دشت هولناك و زمين بى آب و علف به كه وامى گذارى ؟

ابراهيم التماس هاجر را ناديده گرفت و با آرامشى كه خاصّ عاشقان و اولياى خداست به هاجر فرمود : اينكه تو و اين طفل گرسنه را در اين بيابان مى گذارم فرمان اوست .

هاجر چون اين آهنگ گرم و دلپذير را شنيد به جاى خود بازگشت و در برابر حكم حكيمانه حق تسليم شد و پيش خود گفت : اگر ماندن من با اين كودك در اين بيابان وحشتزا فرمان خداست باك ندارم ، زيرا همو حافظ و نگهبان من و كودك من است .

ابراهيم عزيز بازگشت . گواينكه فراق فرزند كه تنها چراغ زندگى او بود قلبش را سخت مى فشرد ، اما ايمان او به خداوند نيز او را از آن منطقه با كمال آرامش و اطمينان دور مى ساخت ودر حالى كه مركب به جلو مى راند دست به سوى حق برداشت و چنانكه قرآن مجيد مى فرمايد ، عرضه داشت :

( رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِندَ بَيْتِكَ الْمفحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ )(8) .

پروردگارا ! من زن و فرزند خود را در بيابانى خشك و سوزان در كنار خانه تو قرار دادم پروردگارا : براى اينكه نماز به پاى دارند .

ابراهيم بزرگوار به نقل از قرآن مجيد درخواستهاى بسيار مهمّى از حضرت حق داشت . خداوند مهربان تمام دعاهاى ابراهيم را اجابت فرمود ، كه از جمله درخواستهاى آن مرد بزرگ يكى اين بود :

( رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ )(9) .

پروردگارا ! من و فرزندانم را به پادارنده نماز قرار ده و درخواست مرا به پيشگاه لطف و عنايتت بپذير .

 

ابن سكّيت و حق گويى

او از بزرگان دانشمندان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بود و بسيارى از تاريخ نويسان اسلامى از او ياد كرده و بر وى مدح و ثنا گفته اند . علماى شيعه او را بزرگ و مورد وثوق و اطمينان شمرده و از ياران خاص حضرت امام جواد و حضرت امام هادى (عليهما السلام) دانسته اند .

اين مرد بزرگ در پنجم رجب سال 244 به دستور متوكّل فرعون صفت به شهادت رسيد . سبب شهادت او اين بود كه روزى متوكل به او گفت : دو فرزند من معتز و مؤيد نزد تو محبوب ترند يا حسن و حسين ؟ ابن سكّيت در پاسخ آن مرد ياوه گو و ستمگر خيانت پيشه فرياد زد : به خدا سوگند قنبر خادم على بن ابى طالب (عليه السلام) از تو و دو فرزندت نزد من بهتر است .

متوكل به كارگزارانش گفت : زبانش را از پشت سرش بيرون بكشيد . آن خادمان طاغوت هم به فرمان ارباب خود اين كار را انجام دادند و آن مرد الهى با چشيدن اين زجر و آسيب دردآور به شرف شهادت رسيد .

علامه مجلسى مى فرمايد : گرچه اين بزرگان وجوب تقيه را مى دانستند ولى خشمشان براى خداگويى هنگام شنيدن اين اباطيل احتياط از كفشان مى برد و وادارشان مى كرد كه حق را بگويند گرچه به زيان آنان باشد(10) .

 

ابن سيرين و تعبير خواب

نامش محمد فرزند سيرين بصرى است، در تعبير خواب قدرت فوق العاده اى داشت ، سرچشمه تعبيرش ذوق سالم و فكر نافذ او بود .

در تطبيق خواب با حقايق انسان عجيبى بود ، براى تعبير خواب از لطايف قرآن و روايات استفاده مى كرد .

نوشته اند مردى از او پرسيد : تعبير اذان گفتن در عالم خواب چيست ؟ گفت : رفتن به حج . ديگرى همين مسأله را پرسيد ، گفت : دست به دزدى برده اى . آنگاه درباره اختلاف اين دو تعبير با اينكه خواب هر دو يكى بود گفت : چهره اولى را چهره اى نيكو و پسنديده و دينى ديدم ، تعبير خوابش را از آيه ( وَاَذِّنْ بِالنَّاسِ بِالْحَجِّ )(11) گرفتم . اما چهره دومى را چهره خوبى نديدم ، تعبير خوابش را از آيه ( اَذَّنَ مُؤَذِّنٌ اَيَّتُهَا الْعيرُ اِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ )(12) گرفتم .

ابن سيرين مى گويد : در بازار به شغل بزازى اشتغال داشتم ، زنى زيبا براى خريد به مغازه ام آمد ، در حالى كه نمى دانستم به خاطر جوانى و زيباييم عاشق من است ، مقدارى پارچه از من خريد و در ميان بغچه پيچيد ، ناگهان گفت : اى مرد بزاز ! فراموش كرده ام پول همراه خود بياورم ، اين بغچه را به كمك من تا منزل من بياور و آنجا پولش را دريافت كن ! من به ناچار تا كنار خانه او رفتم ، مرا به دهليز خانه خواست ، چون قدم در آنجا گذاشتم در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار كرد : مدتى است شيفته جمال توام و راه رسيدن به وصالت را در اين طريق ديدم ، اكنون در اين خانه تويى و من ، بايد كام مرا برآورى ، ورنه كارت را به رسوايى مى كشم .

به او گفتم : از خدا بترس ، دامن به زنا آلوده مكن ، زنا از گناهان كبيره و موجب ورود به آتش جهنم است . نصيحتم فايده نكرد ، موعظه ام اثر نبخشيد ، از او خواستم از رفتن من به دستشويى مانع نشود ، به خيال اينكه قضاى حاجت دارم مرا آزاد گذاشت . به دستشويى رفتم ، براى حفظ ايمان و آخرت و كرامت انسانى ام سراپاى خود را به نجاست آلوده كردم ، چون با آن وضع از آن محل بيرون آمدم ، درب منزل را گشود و مرا بيرون كرد ، خود را به آب رساندم ، بدن و لباسم را شستم ، در عوض اينكه به خاطر دينم خود را ساعتى به بوى بد آلودم ، خداوند بويم را همچون بوى عطر قرار داد و دانش تعبير خواب را به من مرحمت فرمود(13) !

 

احسان پيامبر (صلى الله عليه وآله) به اهل مكه

پيامبر بزرگوار اسلام سيزده سالى كه در شهر مكه مردم را به هدايت الهى فرا خواند از ناحيه مردم دچار آسيب ها و رنج ها و بلاهاى گوناگونى شد .

برخى از يارانش را با شكنجه هاى گوناگون كشتند ، عده اى را از ديار و وطن آواره كردند ، گروهى را به شدت مورد آزار قرار دادند و از هر جهت به خود آن حضرت سخت گرفتند و او را به آزارهاى بدنى و روحى دچار ساختند ، تهمت جنون و سحر و دروغگويى به او زدند و بارها با سنگ و چوب به وى حمله كردند ، پس از مهاجرت به مدينه جنگ هاى سختى به او تحميل نمودند .

زمانى كه اسلام و اهلش در سايه قرآن به اوج قدرت رسيدند به فرمان پيامبر بى آن كه اهل مكه خبردار شوند مكه را محاصره كردند و با پيروزى ـ بدون خون ريزى ـ به مسجد الحرام درآمدند و همان سخنى را كه يوسف با برادرانش گفت ، به اهل مكه گفتند كه امروز هيچ ملامت و سرزنشى بر شما نيست برويد و راحت باشيد كه همه شما را آزاد نمودم ، سپس به اهل مكه با رويى گشاده احسان و نيكى كرد و بهترين درس اخلاق را به مردم جهان و بويژه به قدرتمندان آموخت !

 

احمد خضرويه و دزد

آنان كه متخلق به اخلاق حقند ، بر اساس همان اخلاق با همه رفتار مى كنند و در حقيقت منش و رفتار آنان گوشه و دورنمايى از اخلاق حضرت محبوب است .

روايت است كه دزدى به خانه احمد خضرويه آمد ، در خانه او چيز قابل توجهى براى سرقت نيافت ، خواست با دست خالى از خانه احمد بيرون رود ، بزرگوارى و عطوفت احمد مانع شد كه دزد با دست خالى از خانه بيرون رود ، ندا داد : اى دزد ! راضى نيستم با دست خالى از خانه ام بيرون روى ! دلوى از آب چاه برگير و غسل توبه كن ، سپس وضو بساز و مشغول نماز و توبه و استغفار شو ، شايد وسيله اى فراهم گردد كه با دست خالى از خانه من نروى . چون افق روشن صبح دميد ، بزرگى صد اشرفى به عنوان هديه نزد شيخ آورد ، شيخ آن صد اشرفى را به دزد داد و گفت : اين پاداش ظاهرى يك شب عبادت و اخلاص توست . دزد را حالتى دست داد كه از همه گناهان توبه كرد و روى به خدا كرد .

بر زمين افتاد بى كبر و منى *** توبه كرد از دزدى وز رهزنى

شيخ را گفتا كه من دزدى سقط *** كرده بودم از جهالت ره غلط

يك زمان از بهر حق بشتافتم *** آنچه در عمرى نديدم يافتم

يك شبى كز بهر او كردم نماز *** رستم از دزدى و گشتم بى نياز

گر به روز و شب كنم كار خدا *** نيك بختى يابم اندر دو سرا

تا بدانى تو كه اندر دو جهان *** نيست كس را با خدا هرگز زيان(14)

 

اخلاص بنا كننده مسجد گوهرشاد

اين مسجد در زمان شاهرخ ميرزا به وسيله زنى باكرامت كنار حرم حضرت امام رضا (عليه السلام) ساخته شد . شبانه روز چند هزار نفر در آن نماز واجب و مستحب مى خوانند و صدها نفر از مواعظ و سخنرانى هايى كه عالمان ربّانى ايراد مى كنند استفاده مى نمايند ، و ده ها نفر كنار كرسى فقه و اصول و تفسير علماى بزرگ بهره ها مى برند و ميليون ها نفر به هنگام ازدحام زائران رو به حرم حضرت رضا در آن مكان شريف زيارت مى خوانند و اين همه حكايت از اخلاص سازنده آن دارد ; زيرا اگر اخلاص او نبود اين همه سود معنوى از آن چشمه زلال ملكوتى جارى نمى شد .

 

اخلاص بى نظير امام مخلصان

دشمنان خدا و پيامبر و مخالفان حق و حقيقت هنگامى كه از متوقف كردن دعوت رسول اسلام مأيوس شدند ، تصميم گرفتند از چهل قبيله پرقدرت عرب چهل نفر را براى كشتن پيامبر استخدام كنند تا در تاريكى شب دزدانه به خانه حضرت هجوم برند و او را از ميان بردارند تا قريش براى خونخواهى از آن حضرت نتواند در برابر چهل قبيله مقاومت كند و در نتيجه آن خون پاك و پرقيمت پايمال گردد .

پيامبر اسلام از جانب حضرت حق مأمور به هجرت شد . داستان هجرت و اجتماع كافران را براى كشتنش با على (عليه السلام) كه در آن زمان بيش از بيست سال از عمر مباركش نگذشته بود در ميان گذاشت و از او دعوت كرد كه براى حفظ حالت طبيعى خانه در بسترش بخوابد تا او بتواند از مكه به مدينه برود و دعوتش را براى نجات مردم از كفر و شرك و گناه و فساد ادامه دهد .

على (عليه السلام) جانش را نثار خدا كرد و وجودش را به طاعت خدا فروخت و براى بذل كردن خون مباركش براى رهايى پيامبر از شرّ دشمنان اعلام آمادگى كرد .

او با اين نيت در بستر پيامبر آرميد . دشمنان خانه را محاصره كردند و منتظر فرصت ماندند تا ناجوانمردانه به آن بستر هجوم كنند و نيت شوم خود را عملى سازند .

اگر چنين داد و ستدى اتفاق نمى افتاد ، تبليغ دين ناتمام مى ماند و جان پيامبر در معرض خطر قرار مى گرفت و براى هميشه چراغ دين خاموش مى شد و حسودان نابكار و دشمنان غدّار به اهداف شوم خود دست مى يافتند !

دشمنان ، اوّل طلوع سپيده به خانه هجوم بردند . وقتى على را ديدند كه در برابر آنان مقاومت كرد پراكنده شدند و از كشتن او منصرف شدند ; تدبيرشان نابود شد و خانه خيالات باطلشان فرو ريخت و به يأس و نااميدى دچار گشتند و آرزوهايشان بر باد رفت . پيامبر به سلامت به مدينه رفت و امور دين نظام گرفت و چراغ اسلام ابدى شد و بناى ايمان به استوارى رسيد و شيطان به بند شكست افتاد و كافران و مشركان خوار شدند و اين فضيلت و كرامت ـ كه احدى را در عالم هستى در آن شركت نيست ـ براى اميرالمؤمنين حضرت على (عليه السلام) ثبت شد و اين آيه شريفه براى نشان دادن اخلاص آن امام مخلصان نازل گشت(15) :

( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ )(16) .

كس ديگر از مردم براى جشن خشنودى خدا جان خويش را فدا كند . خدا بر اين بندگان مهربان است .

در اين بيع وشرا وخريد وفروش وداد وستد، فروشنده اميرالمؤمنين(عليه السلام)، خريدار خدا ، جنس جان ، و قيمت نه بهشت بلكه رضا و خشنودى خدا بود و شايد معناى ( وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ ) اين باشد كه من با آفريدن على و اين كارى كه او در آن شب انجام داد زمينه استوارى دين و رساندن رحمتم را براى شما فراهم آوردم ! و از طريق وجود على راه نجات از مهالك و جاده رسيدن به سعادت ابد را براى شما آماده ساختم .

 

اخلاق حسنه عمرش را طولانى كرد

پدر و مادر متدّين و باصفا و پاكى به يكى از پيامبران خدا به نام يهودا مراجعه كردند و گفتند : ما از زمان ازدواج اشتياق به داشتن اولاد در قلبمان موج مى زد ولى تاكنون كه سال هاست از ازدواج ما گذشته از نعمت اولاد بى بهره مانده ايم ، از شما درخواست دعا و شفاعت نزد حق داريم تا اگر مصلحت باشد فرزندى به ما عطا شود . خطاب رسيد : به هر دو بگو من حاضرم پسرى به آنان عنايت كنم ولى شب عروسى او شب مرگ اوست ، اگر مى خواهند به آنان عطا نمايم !

وقتى پدر و مادر چنين خبرى را شنيدند با يكديگر مشورت كردند و نهايتاً گفتند : قبول كنيم شايد ما پيش از او بميريم و حادثه تلخ مرگ او را نبينيم . فرزند به آنان عنايت شد . بيست و چند سال زحمت تربيت او را به دوش جان و دل كشيدند ، روزى به پدر و مادر گفت : جهت مصون ماندن از گناه نيازمند به ازدواجم . دخترى آراسته را از خانواده اى معتبر نامزد او كردند . شوهر به همسرش گفت : داستان عجيبى است از يك طرف بايد براى داماد لباس دامادى آماده كرد و از طرف ديگر كفن ، از جهتى بايد شربت و شيرينى مهيا نمود و از جهتى ديگر سدر و كافور .

در هر صورت مجلس عروسى آماده شد . داماد و عروس را دست به دست دادند ، مهمانان و پدر و مادر نيمه شب به خانه هاى خود بازگشتند . پدر و مادر در انتظار حادثه نشستند ولى از خانه داماد خبرى نيامد . هر دو به سوى خانه داماد رفتند تا جنازه او را از عروس تحويل بگيرند . هنگامى كه در زدند فرزندشان با كمال سلامت در را باز كرد ، چيزى نگفتند و به خانه خود باز گشتند .

مدتى گذشت ، خبرى از مرگ جوان نشد . نزد يهوداى پيامبر آمدند و سبب پرسيدند ، يهودا گفت : من از راز مطلب آگاهى ندارم ، بايد از حضرت حق بپرسم اگر راز مطلب گفته شود به شما خبر دهم .

يهودا از حضرت حق سبب پرسيد ، خطاب رسيد شب عروسى هنگامى كه خلوت شد و داماد و عروس براى غذا خوردن كنار هم نشستند ، صداى ناله اى از بيرون شنيدند كه صاحب ناله مى گفت تهيدستم ، دستم دچار بيمارى فلج شده ، امشب گرسنه مانده ام و چيزى براى خوردن نصيبم نشده است . اى يهودا ! داماد با شوق فراوان ظرف غذاى خود را نزد آن تهيدست آورد و گفت : هرچه مى خواهى بخور . تهيدست وقتى سير شد سر به ديوار خانه گذاشت و گفت : خدايا ! من كه عوضى ندارم به اين جوان سخى مسلك و كريم دهم ، تو به عوض اين محبتى كه در حق من كرد به عمرش بيفزا . من كه صاحب دفتر محو و اثباتم ، مرگ جوان را در آن شب از دفتر محو و حوادث تعليقى محو كردم و هشتاد سال ديگر براى او ثبت نمودم .

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^