فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهل و هفت سال حكومت

در يك سخن بايد گفت : كه طول حكومت شاه قاجار و ظلم و شقاوت بيشمارش ، آن چنان مردم ايران را در خفقان فرو برده بود كه مردم ، ديگر نسبت به محيط و جامعه شان ، عادت كرده بودند ; زيرا او درست چهل و شش يا هفت سال بود كه سلطنت مى كرد و كارش به خدايى رسيده بود ، و از اين مهم تر سلاطين شرق نيز او را احترام مى كردند و يك نوع شيخوخيت برايش قائل بودند .

پس يك ايران بود و يك مرد به نام ناصرالدين شاه ! و يك ايران بود و مشتى رعيت گرسنه و جولان عده اى خرافاتى ، و اكنون مرد بى نظير شرق مى بايست با چنين موجود مغرور و كينه توزى ، مواجه مى گرديد و با او به مكالمه برمى خاست . موجودى كه جز تملق و ستايش چيزى نشنيده بود و جز ترس و وحشت اطرافيانش چيزى نديده بود .

سرانجام سيّد در بيست و دوم يا سوم ربيع الثانى 1304 با احترام فراوان به پايتخت قدم گذاشت(1) .

رجال ، علما ، دانشمندان ، مشاهير عصر دسته دسته به استقبال او شتافتند و او دور از همه اين خوش آمدگويى ها ، يكسر به خانه دوست قديمى خود حاجى « محمد حسن امين الضرب » رفت و آنجا اقامت گزيد .

روز ملاقات با شاه

بالاخره روز ملاقات با شاه قاجار فرا رسيد ، روز ملاقات با مردى كه ده ها زن عقدى و صيغه اى داشت و در كشورش هر چه بود ظلم بود و جور ، و رعيت هاى فقير و گرسنه ، با پنجه هاى سياه عده اى گمراه و خرافى . در هر صورت آن روز عجيب و پر دلهره چنين آغاز گرديد :

ناصرالدين شاه در تالار آيينه نشسته بود ، و عده اى از درباريان كنارش به صف ايستاده بودند . « اتابك » صدر اعظم شاه ظاهراً مغموم و مشوش به نظر مى رسيد ، او شاه قاجار را مى شناخت و مى دانست مردى چنان مغرور و مستبد تحمل سخنان تند و آتشين سيد را نخواهد داشت ، و از همه بدتر « اعتماد السلطنه » مخفيانه به او اطلاع داده بود كه مواظب ملاقات ناصرالدين شاه و سيد جمال باشد ; چون ناصرالدين شاه ندانسته خواستار ملاقات مردى شده است كه از هيچ چيز پروا ندارد ، راهش حقيقت است و سخنش حق ، او چنان مردى است كه اكثر سلاطين شرق ، در مقابلش مى ايستند و رويش را مى بوسند .

بالاخره نزديكى هاى ظهر بود كه قراولان خبر دادند كه اين مسافر عجيب با عده اى از ملازمانش به داخل قصر آمده اند ، شاه قاجار از جايش بلند شد و شخصاً به استقبال او شتافت ، اولين ملاقات اين دو شخصيت ، بسيار هيجان انگيز بود ، ناصرالدين شاه در مقابل همه درباريان و وزراء ، آن چنان در برابر سيّد احترام كرد كه باعث حيرت درباريان و شخص اتابك شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيد جمال الدين حسينى ، پايه گذار نهضت هاى اسلامى : 140 .

سپس از او درخواست كرد كه در ايران بماند و به ترقى افكار ايرانيان همت گمارد ، حتى پيشنهاد كرد كه شغل مهمى در دربار داشته باشد و در كارها به او كمك نمايد ; اما سيد نپذيرفت . آن روز فقط به او گفت : كه اگر رعاياى گرسنه ايران را از قيد بندگى آزاد نموده و درباريان فاسد را از خود دور نمايد او قلماً و لساناً از او پشتيبانى خواهد كرد .

عكس العمل درباريان

سيّد آن روز دو ساعت با ناصرالدين شاه گفتگو نمود و زبان به نصيحت او گشود ، پس از آنكه سيد سخنانش تمام شد و از تالار آيينه خارج گشت ، ناگهان همه درباريان فاسد و زنان حرم خانه اش بر سر او ريختند و او را ملامت كردند كه چرا چنين شاه مقتدرى در مقابل يك سيد بى قدر و ناشناس اين همه صبور و ملايم باشد ، و از همه مهمتر شيرازه كار را به دست چنين ناشناس گستاخى بسپارد ! !

سيّد چهار ماه در تهران اقامت كرد و در اين مدت چندين بار با ناصرالدين شاه ملاقات كرد ; و هر بار گروهى از درباريان به مدح و ثناى شاه مستبد برمى خاستند و به نكوهش سيّد مى پرداختند و همه كارهاى شاه را از روى حكمت مى شمردند و برايش هزاران فضايل عجيب و غريب مى گفتند !

ملامت گرى

يك روز سيّد كه از سستى و بى تصميمى ناصرالدين شاه به ستوه آمده بود ، زبان به ملامت او گشود و گفت : آيا اين همه رعيت ايران را فقير و گرسنه و عريان نگاه داشتن ، و آنان را با خرافات گول زدن ، و بيش از هفتاد زن عقدى و صيغه اى در حرمسرا جمع آورى كردن مطابق شريعت اسلام است ؟ و آيا تو خوانده يا شنيده و يا ديده اى كه قبل از تو ، شاهى اين همه به فكر خويش باشد و كشورش را ويران كند ؟ آيا تو از دوستى و اعتقاد به مليجك كثيف و بيمار خجالت نمى كشى ؟ !

شاه مستبد ، مغرور و لا مذهب قاجار كه در حضور درباريان انتظار شنيدن چنين سخنان تلخ و كوبنده اى را نداشت ، بر آشفت و فرياد كشيد : سيد از جان من چه مى خواهى ؟

سيّد فرمود : فقط دو گوش شنوا(1) .

تبليغ شوم

سيّد در تهران ، در ميان طبقات مردم ، به ويژه آزاد مردان ، شهرتى بسزايى يافته بود ، تا جايى كه شاه احساس كرد اگر اين شخص چند صباحى در تهران بماند ، خطر متوجهش خواهد شد .

مغرضان و منافقان مقام طلب ، كه زمانه از وجود پليدشان مصون نبوده است ، نزد شاه سعايت كردند ، از جمله كسانى كه در سعايت كردن از سيد سختى بيشترى نشان مى دادند افراد پليدى مانند : « معين نظام » ، « كامران ميرزا » ، « اعتماد السلطنه » و « صدر اعظم » بودند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مبارزات ضد استعمارى سيد جمال الدين : 116 ـ 106 ، با كمى تفاوت .

اين اشخاص براى اين كه خود را عزيز و دلسوز جلوه دهند ، و منافع و موقعيتشان در خطر نيفتد ، و احياناً غرض ورزى هايى كه با سيّد داشتند نزد شاه بى اراده ، بدگويى و سخن چينى مى كردند و مطالبى قريب به اين مضامين مى گفتند : اين سيّدى كه وارد ايران شده است ، دم از قانون و آزادى مى زند و زيان اين قبيل حرف ها هم كه معلوم است .

او با اين حرف ها علاوه بر اين كه مردم را به خيلى از موضوعات توجه مى دهد ، در نتيجه آنها را جرى مى كند ، او هدفش اين است كه يك اتحاد و اتفاقى بين توده مردم به وجود بياورد ، ترس آن داريم كه اگر اين عنصر خطرناك تا چندى در ايران بماند ، لطمه ها و صدمه هاى زيادى براى وجود مبارك و دستگاه سلطنت ببار آورد(1) .

( فرياد ! از دست متملقان و چاپلوسان ، كه خود را دلسوز و مردان آزاده ، و نجات دهنده امت اسلامى را خطرناك و عنصر مضر معرفى مى كنند . )

قريب چهار ماه از اقامت سيّد در تهران گذشت ، شاه كم كم راه و روش خود را نسبت به وى تغيير داده و ديگر روى خوشى نشان نمى داد ، و چون از اقامتش در تهران خرسند نبود محرمانه به « حاجى امين الضرب » دستور داد كه بودن سيّد در تهران صلاح نيست(2) .

مار و عقرب ها

سيّد از تهران خارج مى شود و پس از چند سال ديگر ، در تاريخ ششم ربيع الثانى سال 1307 وارد تهران مى شود . سيّد از مدت سه ماهى كه به تهران وارد شده بود ، به قول خودش جايى نمى رود ، فقط يك بار آن هم در تاريخ سه شنبه 15 جمادى الاولى به حضور ناصرالدين شاه مى رسد ، شاه هم بعد از تعارفات ، ظاهراً طرح نقشه اصلاحات را مى خواهد ; اما وى در جواب مى گويد : هر وقت اين مار و عقرب هايى كه اطراف شما را گرفته اند دور شوند ، در آن موقع داعى هم شروع به كار و مشغول خدمت خواهم شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيد جمال الدين حسينى ، پايه گذار نهضت هاى اسلامى : 145 .

2 ـ همان مدرك : 141 .

در اين مدتى كه سيّد در تهران بود ، مردم از طبقات مختلف به ملاقاتش مى رفتند و او آنان را به حريت و آزادى دعوت مى كرد ; ولى در اين سفر هم ناصرالدين شاه مغرور و متكبر ، بيدار نشد و نخواست ملت عزيز مسلمان را ، در سايه افكار اسلامى آن مرد ، از ذلت نجات دهد .

باز به امين الضرب از طرف شاه ، نامه مى دهند ، در آن نامه شاه قاجار خطاب به وزيرش نوشته بود : « جناب امين السلطان ! به آقا جمال بگوييد برود ، ماندنش در تهران صحيح نيست» . حاجى امين الضرب نيز آن نامه را به سيّد نشان مى دهد ، سيّد در جواب مى گويد: نمى روم(1) .

خيانت و جنايت

بالاخره پس از كشمكش هاى زيادى كه بين سيّد و دستگاه خائنانه شاه قاجار روى مى دهد ، فرمان اخراج او صادر مى شود ، در آن زمان سيّد در حضرت عبدالعظيم مسكن گزيده بود ; پس از صدور فرمان شاه ، مختارخان بيست فراش را مأمور مى كند كه سيّد را از بست بيرون كنند و دستور مى دهد كه اگر در حرم عبدالعظيم بود و به ميل خود نيامد بيرونش بكشيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان : 167 .

فراشان به سَمْت عبدالعظيم حركت مى كنند ، وقتى كه وارد آن محوطه مى شوند ، ابتدا درب هاى صحن را مى بندند و سپس به محل اقامتش رفته و در حضور « معين التجار » به سيّد كه بيمار بوده مى گويند : بيرون بيا بايد بيرون بروى ، وى اعتنا نمى كند ; ولى در مقابل عدم توجه به گفته هاى آنان ، به سرش مى ريزند و عمامه اش را از سرش برمى دارند ، آنگاه گريبان و دست و پايش را گرفته با سرعت تمام ، لگدزنان در ميان برف و گل با پاى برهنه ، كشان كشان بيرونش مى برند ، وى از شدت صدمات وارده ، با حالت بيمارى بيهوش

مى شود ، با آن حال او را تا دارالاماره مختارخان مى رسانند كه در آنجا به هوش مى آيد ; پس از آن يابويى آورده او را بر روى آن سوار كرده پاهايش را زير شكم يابو مى بندند و با سى سوار در حدود 27 يا 28 جماد الاولى 1308 حركتش مى دهند .

براى اين كه خوانندگان از اين جريان عجيب بهتر مطلع شوند ، بهتر است مطلب را از زبان خودش كه به وسيله نامه براى حاجى امين الضرب گزارش داده نقل كنيم :

يك نامه حيرت انگيز

كرمانشاه 23 جمادى الثانى جناب نير الفؤاد حاجى محمد حسن امين! روز پنجشنبه در حضرت عبدالعظيم كه از بيمارى ، قدرت بر حركت نداشتم ، بيست نفر جلاد ( فراش ) عمر سعد ( مختارخان ) ريختند به منزل ( معين التجار هم بودند ) مرا با نهايت غضب وحِدَّت كه نمونه اى از حقد و كينه عساكر ابن زياد بود كشيدند ، چون خوف آن داشتند كه مبادا اندك اسلامى در قلوب اهل شهزاده عبدالعظيم مانده به سبب غيرت دينى از من حمايت كنند ( و حال آنكه اين خيال باطل و فكر محال بود چون كه اسلام و دين و غيرت و حميت و مدنيت كه از آن ديار هجرت نموده چنانچه هميشه مى گفتم . ) آنقدر مرا به سرعت مى بردند و به شتاب مى كشيدند كه دكمه هاى قبا و پيراهن گلوى مرا چنان فشار داد كه نفسم قطع شده ، به زمين افتادم ، پس از آن به هيچ گونه ندانستم كه مرا به چه نوع به دارالاماره عمر سعد رسانيدند و تا مدت چهار ساعت هيچ نفهميدم كه در كجا هستم ; چون به خود آمدم عمر سعد و شمر را ( حسن خان قزوينى سرتيپ كشيك خانه ) در حضور خود ديدم، و مدت سه ساعت بى عمامه و بى ردا نشسته على الاتصال آب مى نوشيدم ، چون به سبب حبس نفس ، حرارت شديده اى در جگرم حاصل شده بود ( حتى تا كرمانشاه اين باقى بود و مى بايست روزى چهل بار آب بنوشم ) پس از آن ، شمر گفت : دو ساعت بيش به غروب نمانده بايد سوار شد ، در اين بين به مختارخان گفتم : بگوييد كيف مرا كه در آن اندكى پول است بياورند، ايشان برخاسته رفتند و كيف را هم كه در آن بعضى مبلغ و پاره اى اوراق و كتب بود ندادند ، هر چه گفتم بديشان خبر دهيد كسى هم بديشان خبر نداد ، آخر الامر شمر گفت : وقت مى گذرد ، ما كيف را براى شما به قم خواهيم فرستاد ، پس يك بقچه لباس مرا آورده با قلمدان و اسباب چپق ، ولكن قلمدان را برداشت و ديگرى اسباب چپق را و سيمى چوبدست را ، و الحاصل در محضر خودم آن چيزهاى حقير را هم نهيب كردند ، همان عبا و لباده و دو قبا در جوالى گذاشته مرا به يك يابوى لكنتى سوار نموده تا يك نيمساعت سى سوار با من آمدند ، پس از آن مرا در حالت بيمارى و تنگ نفس و حرارت كبد ، به پنج سوار كه رئيس ايشان سنان بن انس كه « حميدخان » سرهنگ باشد سپردند ، ديگر در بين راه بى بالاپوش بى شلوار با همه آن برف ها و آن سرماهاى شديد و آن خشونت اخلاق و عدم ايمان حارسين ، و در منزلگاه ها به طويله ها فرود آمدن ، آن عفونت ها آن دودها ، ديگر خود شما تصور كنيد كه چه گذشته است و از همه شگفت تر اين كه چند قرآن كه در جيب بود لشگر ابن سعد بردند(1) .

بى خبرى و نفاق

خوانندگان عزيز ! اين است نتيجه بى خبرى ، غفلت توده ملت مسلمان ، پستى و مستى هيئت حاكمه ، كه با دست خود تيشه به ريشه خود زدند و مردان بى مانندى چون قائم مقام و اميركبير و سيّد جمال الدين را كه از قهرمانان بزرگ ضد استعمار در جهان بشريت بودند ، و ملت اسلام مى توانست در سايه آنان عزّت ديرين و عظمت گذشته خود را به دست آورد ، به چنان بلاهايى گرفتار كردند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيّد جمال الدين حسينى : 175 .

اميدواريم خداى بزرگ مسبين بيچارگى و بدبختى ملت اسلام را لعنت كند و در هر لحظه به عذابشان بيفزايد .

آرى ! اگر بى خبرى مردم مسلمان ، در كشور بزرگ عثمانى و ايران و ساير ممالك اسلامى نبود ، افراد معدودى چون ناصرالدين شاه مغرور و بى خبر ، در ايران ، و سلطان عبدالحميد پليد و پست در عثمانى ، و سايرين بر مقدرات آنان حكومت نمى كردند ، و سند رسوايى و ذلت و بردگى مردم مسلمان را امضا نمى نمودند ; ولى چه بايد كرد ؟ استعمار عاليترين راهى كه براى بردگى توده مردم انتخاب كرده ، جاهل نگاه داشتن آنان از اوضاع زمان و برنامه هاى مختلف است و هميشه توسط هيئت هاى حاكمه شهوت پرست ، اين بند كثيف را بر دست و پاى ملت نگاه داشته و مى دارد ; تا خود بهترين بهره را ببرد و مردم بنده و اسير هم بهترين منافع خود را از دست بنهند .

سيّد جمال الدين اسدآبادى آن مرد بزرگ و نابغه عاليقدر مى گفت :

مقصود ما از خائن تنها كسى نيست كه كشورش را به نقد يا بهاى كم و زياد به دشمن تسليم كند ; زيرا هر قيمتى كه براى فروش دريافت شود ، نجس است و همچنين خائن تنها كسى نيست كه پاى دشمنان را در زمين وطن باز كند ; بلكه كسى كه بتواند از نفوذ بيگانگان در كشور جلوگيرى كند ، و يا به هر وسيله اى كه شده ضربتى بر پيكر اجنبى وارد آورد و از اين كار امتناع ورزد ، در هر لباس كه باشد و به هر صورتى جلوه كند او نيز خائن است(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پايه گذار نهضت هاى اسلامى : 2 .

آرى ! فرمانروايان ، كه مى توانستند به وسيله اين رجال نامدار ، ملت هاى اسلامى را از خواب غفلت بيدار كنند و دشمنانشان را به آنها معرفى نمايند ، از هر خائنى خائن تر بودند ; زيرا نه تنها توده مردم را در بى خبرى نگاه داشتند ; بلكه خبرداران و خبركنندگان را نيز به فجيع ترين وضع از پاى درآوردند .

در هر صورت بيداران جامعه ، وظيفه دارند از هر راهى كه بتوانند به بيدارى ملت هاى اسلامى كمك كنند ، تا در سايه توجه به برنامه هاى عالى انسانى ، از خطر و بلاى بزرگ استعمار برهند ، و به تدريج علل انحطاط را از بيخ و بن بركنند . آن زمان است كه مسئله حكومت از هر جهت اصلاح شده و ملت ها و دولت ها خواهند توانست در برابر دنياى اول و دوم ، دنياى سومى بر اساس عظمت و عزت آدميت و انسانيت تشكيل دهند ، و از رواج هر گونه شر و تعدى جلوگيرى نمايند .

البته محور تمام اصلاحات واقعى ، توجه عملى به فرامين خدا و رسول و ائمه طاهرين و عقلاى عاليقدر تربيت شده در مكتب اسلام ، چون آن رجال نامدار است و جز از اين طريق ، توده مسلمانان نخواهد توانست به شاهد مقصود برسد .

محمود محمود چه مى گويد ؟

آقاى « محمود محمود » در ضمن حالات اميركبيركه هميشه چون او در اجتماعات اسلامى هستند و خواهند بود ، درباره نجات ملت اسلام در سايه آيين مقدس اسلام مى گويد :

خداى متعال نبخشد كسانى را كه باعث قتل امير نظام شدند ، و گرنه با بودن او نفوذ روس و انگليس براى هميشه در آسياى مركزى از بين مى رفت .

در آن زمان ممالك آسياى مركزى ، محتاج يك مرد مقتدر بود كه تمام آنها را تحت كلمه اسلام متحد نموده وطنشان را از دستبرد اجانب حفظ كند ، آن مرد مقتدر هم ميرزا تقى خان اميركبير بود كه ايادى غدار خودى و بيگانه با دسايس و حيله هاى ظالمانه ، رشته حيات پاك و بى آلايش اين نابغه شرقى را بى رحمانه قطع نمود ، اگر صدارت اميركبير ده سال طول كشيده بود ، نفوذ سياسى دولت انگليس در اين ممالك براى هميشه از بين مى رفت(1) .

سيّد جمال الدين اسدآبادى نيز ، در مقابل بلايايى كه از طرف اجانب بر مسلمين وارد شده ، و هنوز از تهديدات و حملات آنان مصون نيستند ، راه اميد را نشان داده ، و قسمتى از وعده هاى خدا را كه مورد غفلت مسلمانان ديروز و امروز بوده است را به صورت زير يادآورى كرده است :

« با اين كه دينشان بر آنها مقرر داشته است كه در پيش سلطه مخالف و غلبه اجانب ، پست و زير دست نشوند ; بلكه ركن اعظم دينشان اين است كه ولايت اجنبى را از خودشان طرد و منع ، و از ديار خويش قلع و قمع نمايند ، بلكه با شوكت هر صاحب شوكتى منازعت كنند ، آيا فراموش كردند وعده هاى خدا را براى خودشان ( أنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ )(2) .

يعنى مسلمانان در صورت برقرار بودن ايمانشان به حق « حكومت زمين را مى برند و ايشانند بندگان شايسته » . و آيا چشم از وراثت روى زمين پوشيدند ، آيا غفلت كردند از كفالت پروردگار در اظهار شأنشان بر ساير شئون ( وَلَوْ كَرِهَ الُْمجْرِمُونَ )(3) .

آيا سهو كردند از اين كه خداى تعالى مى خرد از آنها براى اعلاى كلمه خويش انفس و اموال آنها را ، به اين كه از براى آنها بهشت جاودان بوده باشد . نه ، البته عقايد اسلاميه مالك بر قلوب مسلمين ، و حاكم در ارادت آنهاست ولا شك ، در عقايد دينيه و فضايل شرعيه ، عام و خاص ايشان مساوى هستند » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كتاب تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس : 2 ، 639 .

2 ـ انبياء (21) : 105 .

3 ـ انفال (8) : 8 .

ريشه جنايات

سيّد بعد از ذكر اين تفصيلات ، اصلى ترين علت اين مصايب را ، از حكام جور و فرمانروايان ظالم و امراى مسلمين مى داند كه هميشه در طلب ملك و سلطنت بودند ، و براى به دست آوردن آن از هر جنايتى نسبت به مسلمانان ، فروگذار نكردند .

سيّد در ادامه مى گويد :

« در ميان مسلمين جز وحدت دينى و اسلامى ، هيچ جنسيتى در ميان طوايف ايشان نبود ، و در چنين اجتماعى كه مسلمانان اشتراك دينى داشتند ، زمامداران مختلف پديدار گشتند ، ( همانطور كه در يك قبيله رؤسا متعدد ظاهر مى شوند ) و در نتيجه تباين اغراض و تعارض مقاصد پيش آمد ، ناچار مسلمينى كه در تحت رياست اين حكام بودند ، افكار هر كدام بر غلبه يافتن دشمن خود مصروف شد » .

سيّد در ادامه مطالب فوق ، سرانجام شوم و وحشت زاى اسلاميان را اين گونه مجسم مى كند :

« و عامه مردم به تهيه اسباب قهر و محاربت و تدارك وسايل استيلا و مبالغت پرداختند ، تا اين كه اين مبالغات جهانبانى و مخاصمات كشورستانى ; كه شبيه ترين چيزى بود به منازعات داخليه ، آخر منجر بر اين شد كه مردم ، علاوه بر اين ، از تكميل مراتب علوم و صنايع و تحصيل مجهولات فنون و بدايع تقصير كردند . آنچه نيز از علم و صنعت داشتند ، در اطاق نسيان گذاشتند و يك باره از طى مدارج و عروج به معارج كمال باز ماندند . نتيجه ناگوار اين مقدمات ناهنجار اين است كه امروز مى بينى از فقر و فاقت و فقدان بضاعت و عقيب آن ضعف و سستى ، در قوت و خلل در نظام زندگى و معيشت و تنازع امراء بر مسلمين و تفرقه قول و اختلاف آراء و انشقاق عصا ، خلاصه يك باره گرفتار به نفوس خويش شده ، از حفظ خانه و دفع بيگانه و تعرض اجانب و تخاصم اعادى ، دست غيرت و پاى همت كوتاه و كشيده داشتند ( راستى اين مسئله عجيب يعنى : اوضاع زمامداران اسلامى ، عامل ذلت ملت مسلمان بوده و هست . شما خود امروز مى بينيد كه هيچ كدام از كشورهاى فعلى اسلامى ، حاضر به وحدت با كشور ديگر اسلامى نيست ; بلكه هر روز در برنامه هاى مختلف با يكديگر اختلاف دارند و گاهى با هم به جنگ و نزاع مى پردازند . البته استعمار هم در اين برنامه بزرگترين سهم را دارد ) .

امروز هيچ چيز به اندازه اتفاق و وحدت چاره كار را نمى كند ، آگاه باشيد كه روزگار هنوز با شما كج دار و مريز مدارا مى كند ، و مواسات در فرصت مى نمايد و همين از براى شما غنيمت بزرگى است ، پس تفريط در آن نكنيد و قليل فرصت را از دست ندهيد ; كه فردا ديگر گريه ، مرده را زنده نخواهد كرد و تأسف بر فائت سودى نخواهد بخشيد و حزن ، دفع مصيبت نخواهد نمود . عمل مفتاح نجاح ، و صدق و اخلاص نردبان فلاح ، خوف و وجل ، مرگ و اجل را نزديك مى كند ، يأس و ضعف همت ، از اسباب هلاكت است »(1) .

اقبال و سيّد جمال

اقبال پاكستانى كه خود يكى از دشمنان بزرگ و سرسخت استعمار بود ، در كتاب « احياى فكر دينى در اسلام » در ضمن معرفى شخصيت سيّد جمال و اين كه نجات ملت اسلام در سايه عمل به احكام اسلام ، و بازگشت به دين خداست مى نويسد :

«وظيفه اى كه مسلمانان اين زمان در پيش دارند ، بسيار سنگين است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيّد جمال الدين حسينى ، پايه گذار نهضت هاى اسلامى : 402 .

بايد بى آنكه كاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع كنند ، از نو در كل دستگاه مسلمانى بينديشند . آن كس كه كاملاً به اهميت و عظمت اين وظيفه متوجه شده ، و بصيرت عميق در تاريخ انديشه و حيات اسلامى ، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسيع در مردم و اخلاق و آداب ايشان ، او را حلقه اتصال زنده اى ميان گذشته و آينده ساخته بود سيّد جمال الدين اسدآبادى ( افغانى ) مى باشد »(1) .

در هر صورت برترين راه نجات مردم مسلمان ، از اين همه بدبختى و ذلّت و علاوه بر آن از اين همه فساد و شر و گناه و پليدى در عقيده و عمل ، كه غرب و مكتب آن عامل مهمش بوده ، بازگشت به اسلام است ، و ايجاد اتفاق در ميان تمام جوامع اسلامى ، در سايه قرآن مجيد و برنامه هاى عالى دينى ، چنانچه بزرگترين شخصيت علمى ، سياسى و مؤمن به معارف الهى ، در قرون اخير همين عقيده را داشته و دارند ، و ما به چند نفر از آنان اشاره كرديم .

بدون ترديد اگر جامعه اسلامى ، به نداى رهبران روشنفكر و دلسوز دينى ، با تمام قوا جواب دهد ، شر استعمار پليد از كشورها اسلامى كوتاه مى شود ، و ملت اسلام در سايه قرآن و برنامه هاى اسلامى ، بزرگترين قدرت روى زمين را تشكيل مى دهند .

اين مطلب ادعاى محض و غلو نمى باشد ، شما اگر به نتايج عمل گوشه اى از جامعه اسلامى ، به برنامه هاى مصلح كبير و نابغه عظيم سيّد جمال الدين اسدآبادى ، كه ذيلاً نقل مى شود بنگريد ; صدق اين گفتار بر شما روشن خواهد شد ; اما چه فايده كه استعمار قوى پنجه ، خيلى زود و با عجله هر چه تمام تر ، رابطه جامعه را با برنامه هاى سيّد قطع كرد ; وگرنه امروز جوامع اسلامى از هر نظر در رأس تمام جوامع بودند ، گرچه امروز هم دير نشده است ; اگر ملت هاى اسلامى به برنامه هاى عالى اسلام ، در سايه بيداران راه الهى باز گردند و شر استعمار را قطع كنند ; عزت ديرين خود را به دست آورده و پرچم عظمت خود را بر بام جهان به اهتزاز خواهند آورد . اينك به برنامه سيّد براى نجات مسلمين از شر استعمار توجه كنيد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احياى فكر دينى در اسلام : 112 .

نتيجه عمل به قرآن

آقاى « صدر واثقى » نويسنده كتاب محققانه و گرانبهاى « سيّد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضت هاى اسلامى » در اين باره به نقل از گفتار « خوش يار قلى » مى نويسد : تأسيس « حزب الوطنى » در مصر ، يكى ديگر از خدمات سيّد محسوب مى شود .

تشكيل انجمن وطنى ، سد محكمى در مقابل نفوذ سياست استعمارى انگليس بود .

هدف سيّد از ايجاد چنين انجمنى اين بود كه : دست جنايتكار استعمار را قطع كرده ، راه مجاهده و مبارزه را به جوانان آموخته و بندهاى خرافات و جهالت را پاره نمايد .

اول كسى كه با عضويت در اين انجمن سيّد را همراهى كرد « شيخ محمدعبده » بود . اعضاى اوليه اين انجمن در حدود چهل نفر و پس از مدتى اين عده به هشتاد نفر افزايش يافت . افرادى كه در اين انجمن وارد و عضو مى شدند همه از جوانان و مردان پرشور و انقلابى ، و عاشق آزادى و طالب ترقى بودند .

نخستين جلسات و مذاكرات آنان در اين باره بود كه براى چاره دردها چه بايد كرد ؟

تصميم و نظر كلى اين شده بود كه بايد دست به دامان قرآن بزنيم ، آن قرآنى كه مى فرمايد :

( إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ )(1) .

« يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتى را [ به سوى بلا ، نكبت ، شكست و شقاوت  ]تغيير نمى دهد تا آنكه آنان آنچه را [ از صفات خوب و رفتار شايسته و پسنديده  ]در وجودشان قرار دارد به زشتى ها و گناه تغيير دهند » .

و بايد ريشه نفاق و تفرقه را كه مولود استعمار و جهل مردم است قطع كرد .

اين انجمن به خاطر كوشش و فعاليت زياد ، و داشتن برنامه صحيح ، پيشرفت قابل توجهى كرد و علت اين امر ، همان وجود رهبرى لايق و فعال بود .

اعضاى اين گروه پس از مدتى به سيصد نفر رسيد و تقريباً افزايش به طور تصاعدى بود ; به طورى كه پس از ده ماه اعضاى آن به بيست هزار و صد و هشتاد و يكنفر بالغ گرديد .

بحث هايى كه در اين انجمن مى شد ، اغلب درباره ترقى و تعالى اسلام و علل انحطاط مسلمين ، و راه علاج بدبختى هاى اجتماع ، و مبارزه با بيگانه بود . در جلساتى كه تشكيل مى شد ، سيّد جمال الدين به عنوان رهبر گروه ، سخن مى گفت و سخنانش اثرى عميق در شنونده مى گذاشت .

سيّد در جلسه پانزدهم به كرسى خطابه رفت و چنين گفت : « بار الها ! گفته تو است كه :

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُـحْسِنِينَ )(2) .

« و كسانى كه براى[ به دست آوردن خشنودى] ما [ با جان و مال ] كوشيدند ، بى ترديد آنان را به راه هاى خود [ راه رشد ، سعادت ، كمال ، كرامت ، بهشت و مقام قرب ] راهنمايى مى كنيم ; و يقيناً خدا با نيكوكاران است » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رعد (13) : 11 .

2 ـ عنكبوت (29) : 69 .

و گفته تو محض حق است . از آنجا كه دعوت من و اجابت اين نفوس زكيه خالصاً ، مخلصاً لوجهك الكريم بود ، مرا به موجب گفته حق خودت ، به سبيل هدايت راهنمايى فرمودى .

آقايان ! مدينه فاضله انسانى و صراط مستقيم سعادت بشرى ، قرآن مجيد است . گرامى دستور مقدسى كه ، نتيجه شرافت كل اديان حقه عالم و برهان قاطع خاتميت مطلقه دين اسلام ، الى يوم القيامه ، و ضامن سعادت ( دنيا و آخرت ) و فوز نشأتين ( مرگ و زندگى ) است .

آه آه ! چسان از فرط غفلت مهجور شده ، گرامى دستور مقدسى كه مختصر شراره از قبسات انوار مضيه اش ، عالم قديم و دنياى جديد را به آن حضارت و به اين تمدن رسانيده ، آه آه ! چسان فوايد امروزه آن ، از فرط جهل و غفلت ، منحصر در :

تلاوت بالاى قبور شب هاى جمعه ، مشغوليت صائمين ، زباله مساجد ، كفاره گناه ، بازيچه مكتب ، چشم زخم ، نظر قربانى ، قسم دروغ ، مايه گدايى ، زينت قنداق ، سينه بند عروس ، بازو بند نانوا ، گردنبند بچه ها ، حمايل مسافرين سلاح جن زده ها ، زينت چراغانى ، نمايش طاق نصرت ، مقدمه انتقال اسباب ، حرز پهلوانان ، مال التجاره روسيه و هند و سرمايه كتاب فروش ها شده است .

آه وا اسفا ! يك سوره « والعصر » كه فقط سه آيه بيش نيست ، اساس نهضت يكدسته اصحاب صفه گرديد ; كه از فيض مقدس همين مختصر سوره ميمون ، شرك زار بتخانه مكه را قبل از هجرت ، بستان وحدت و يزدانخانه بطحا نمودند . آه ! وا اسفا ! اين كتاب مقدس آسمانى ، اين گرامى تصنيف حضرت سبحانى ، اين مايه كل السعادات انسانى ، امروز از ديوان سعدى ، حافظ ، مثنوى و ابن فارض ،

كمتر محل اعتنا و مورد اهتمام است . در هر مجمعى كه يكى از منسوجات شعريه خوانده شود ، نفس ها ته كشيده ، چشم ها ، گوش ها و دهن ها براى او بازمانده تا چه اندازه مواعظ و معانى عرشى و فرشى از او استفاده كنند ، برعكس قرآن كه هرگز در هيچ جا با قيل و قال و فكر و كار كسى مزاحم نخواهد بود . اى وَحَقُّكَ سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ اَنْتَ الْقائِلُ وَقُوْلُكَ حَقٌ :

( نَسُوا اللهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ )(1) .

« خدا را فراموش كردند ، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشى كرد » .

ترا فراموش كرديم ، تو هم آيينه قلوب ما را از انعكاس توفيق ، و حقايق ذكر مقدست محروم نمودى .

سُبْحانَكَ اللّهُمَّ اَنْتَ الْقائِلُ وَقُولَكَ حَقٌ : ( إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ )(2) .

« يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتى را [ به سوى بلا ، نكبت ، شكست و شقاوت  ]تغيير نمى دهد تا آنكه آنان آنچه را [ از صفات خوب و رفتار شايسته و پسنديده  ]در وجودشان قرار دارد به زشتى ها و گناه تغيير دهند . » .

وجه نفوس خودمان را ، از اطاعت مقدست برگردانديم ، تو هم سعادت و شرافت ما را به ذلت و نكبت تبديل فرمودى .

سپس سيّد ، از كرسى خطابه پايين آمد ، در حالى كه گروهى از اعضا بر اثر گريه غش نمودند و بقيه را هم حالى نمانده بود . سيّد بزرگوار هم مى گريست و مى گفت :

« اَىْ وَ حَقُّكَ اللّهُمَّ نَسِيناكَ فَاَنْسِيتَنا » .

« آرى ! خدايا ! ما تو را فراموش كرديم و تو ما را از ياد بردى » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حشر (59) : 19 .

2 ـ رعد (13) : 11 .

اين جمله را مدام مى گفت ; تا افتاد و غش نمود . سه ساعت تمام در انجمن حالت غشوه و شيون حكم فرما بود .

حسن اتابك ، داماد خديو مصر ، به وسيله عطريات و دستور دكتر ، سيّد و ساير اعضا را از حالت بيهوشى و آن جذبه معنوى به هوش آورد ، مجدداً زنگ نواخته شد و مجلس صورت رسميت گرفت و شروع به مذاكره گرديد ، دوباره درباره علاج استخلاص از استعمار شُوْر نمودند ، و به اتفاق آراء به اين نتيجه رسيدند كه: تنها راه علاج منحصر به اين است كه هر فردى از افراد مسلمان ، بر طبق قرآن مجيد عمل نمايد و به گذشتگان خود در صدر اسلام اقتدا كند ، و آن خلوص نيت و صفاى باطن و نوع خواهى و دورى از حقد ، بخل ، حسد و طمع بساطت عيش ، التزام به واجبات و محرمات كه ما به السعادة والسيادة گذشتگان بود ، به بازار عمل گذاردند .

تصميم عاشقانه

اين اولين قدمى بود كه در ميدان جانبازى به عالم اسلام و مسلمين گذاشتند ، اين شد كه هر يك از اعضا ، كليه تجملات صورى و زينت هاى ظاهرى از لوازم خواب ، خوراك ، پوشاك ، سوارى و پذيرايى را در بازار حراج ريخته هزينه آن را در صندوق انجمن براى دستگيرى درماندگان و قضا حوايج نوعيه ملك ملت اسلام ذخيره كردند .

ثانياً: هر روز و هر شب به بسط ترين و ساده ترين مأكولى كه در خور قيمت بازار آن روز بود ، گذران نموده و تفاوت قيمت الوان و اطعمه معمول را ، تسليم صندوق انجمن مى كردند .

ثالثاً: هر يك از اعضاء ملتزم شدند كه خود را در مقابل قرآن مجيد مسئول بداند و تلاوت قرآن مجيد را ، اقل ما يكون ، در بيست و چهار ساعت يك حزب از روى فكر و امعان مواظبت نموده و موارد ذيل را عمل نمايند :

1 ـ اداء فرايض و نوافل به جماعت .

2 ـ امر به معروف و نهى از منكر .

3 ـ دعوت به اسلام .

4 ـ بحث با دعاة نصارى با روشى نيكو .

5 ـ احسان به فقراء .

6 ـ اعانت و قضاء حوايج هر محتاجى با تمكن .

7 ـ صله رحم .

8 ـ عيادت مريض .

9 ـ تفقد از حال غايبين .

10 ـ زيارت قادمين .

11 ـ اداره حقوق مالى الهى ( خمس و زكات و غيره ) .

12 ـ ارشاد جاهل و تنبيه غافل .

13 ـ تنزيه و تقديس آيينه نفس ، از مطلق ملكات خبيثه ، خاصه ملكه رذيله خودخواهى ، خودپسندى ، خودبينى .

14 ـ عفو و اغماض از خطاياى شخصى .

15 ـ كظم غيظ .

16 ـ اعراض از لغو و بيهوده سخن گفتن .

17 ـ اين كه هر نفر ، يك دفتر در جيب داشته باشند تا هر يك از مواد 16 گانه مزبوره را به جا آورده ، در آن دفتر به حسب نمره و تاريخ ثبت نمايند و هر شب با اين دفتر به جزء دفتر كل كه راجع به همه اعضا است ، منتقل گردد تا عمل اعضا در جامعه حزب الوطنى معلوم شود .

نتايج حيرت انگيز

اين انجم، نزديك 10 ماه طبق اين برنامه كار كرد ، نتيجه عمل به برنامه فوق از اين قرار شد :

15000 ليره انگليسى ، معادل با 90 هزار تومان ايرانى ، ذخيره در صندوق انجمن ، براى اصلاحات روزانه درماندگان مسلمين ;

عيادت از 1500 مريض و ملاقات با 2700 نفر مسافر ( كه اغلب آنها از خارج براى عضويت وارد شده بودند ) ;

رفع مشكلات 12 هزار مسلمان ;

پشيمانى 800 نفر شارب الخمر در اثر تبليغات و عمل به برنامه انجمن ;

بازگشت به نماز 1300 نفر تارك الصلوة ، در اثر امر به معروف ;

توبه و كناره گيرى 400 نفر از مردان و زنان بدكار ، در اثر فعاليت افراد انجمن ;

80 نفر از مستخدمين مسلمان ادارات انگليس از شغل خود استعفاء داده و عامل به برنامه هاى انجمن شدند ;

500 نفر از اعيان مسلمان درجه اول ، از تجملات بازگشت كردند ;

كمك به 75 نفر ورشكسته و بيكار با سرمايه مكفى ;

كمك به 206 نفر فقير و راه مانده از مخارج يك ساله ;

جذب 35 نفر عيسوى به وسيله تبليغ و مسلمان شدن آنها ;

جذب 15 نفر يهودى به وسيله تبليغ و مسلمان شدن آنها ;

مسلمان شدن 70 نفر بت پرست ;

برگزارى 44 مجلس تبليغ ، در داخل و خارج مصر ، براى مباحثه با نصارى و افراد غير مسلمان ;

و حل 120 فقره از اشكالات عقيدتى در موضوعات اجتماعى .

نقشه هاى نقش بر آب

« لرد كرومر » مستشار اقتصادى انگليس ، پس از اين برنامه عالى ، زمانى به خود آمد كه ديد:

45% از نفوذ انگليس در مصر كاسته شده ;

35% تجارت و داد و ستد دولت انگليس در مصر تقليل يافته  ;

فعاليت 35 ساله مبلغين مسيحى در اثر فعاليت حزب الوطنى از بين رفته ; و 80 نفر از افراد لايق و جدى از مستخدمين ادارات انگليس در مصر ، از كار خود دست كشيدند ، به طورى كه صداى رؤساى دولتى در اثر از دست دادن معاون و مستخدم ، يك مرتبه بلند شد و كليه ادارات در معرض تعطيل شدن قرار گرفت .

فرياد وكلاء و كمپانى هاى بازرگانى انگليس ، از بنگاه هاى تجارتى فروش كالا و مراكز فروش تجملات اروپايى ، به آسمان مى رسيد و كمپانى ها در اثر نداشتن خريدار ، يك به يك تعطيل مى شدند .

علت اين امر اين بود كه يكى از دستورات حزب الوطنى استفاده از وسايل ساخت وطن بود .

مديران مؤسسه هاى تجارتى در مصر ، شاگردان خود را از دست داده ، صبح تا شام دست روى دست نهاده به گونه اى كه حتى هر كدام به اندازه خرج روزانه ، فروش نمى كردند .

كارمندان تماشاخانه ، مشروب فروشى ها و ديگر مراكز فساد ، همه در اثر تبليغات اعضا اين انجمن ، از شغل خود دست مى كشيدند و به كار ديگرى مشغول مى شدند .

مراكز حساس ترويج رذايل ، تئاترخانه ها و تماشاخانه ها ، هر يك تعطيل شدند و علاوه بر استعفاى مستخدمين آن ، ديگر كسى نيز حاضر به خريد بليط و كمك به اين مراكز نبود .

چند گزارش و اعتراف

1 ـ لرد كرومر در ضمن گزارش خود به لندن چنين مى گويد :

« در خصوص پيش آمد اين اوضاعِ ناگوار ، هيچ خلاف سياست و ضد پولتيك اعمال نشده ، و به هيچ وجه هيچ كس را مقصر و مسئوول نمى توان دانست ، ولى خاطر اولياء دولت متبوعه ام را متذكر مى سازم كه : اگر انجمن حزب الوطنى يك سال ديگر برقرار باشد و سلسله جنبان امروزه آسياى غربى و مركزى و آفريقاى شرقى و شمالى سيّد جمال الدين همدانى مرفه البال و آسوده خاطر در مصر زيست كند ، گذشته از اين كه تجارت و سياست بريتانيا در قاره آفريقا يك باره معدوم مى گردد كه سهل است ; ترس آن است كه سيادت قاطبه اروپا از هيمه اين انجمن عجيب ، وجود تاريخى كسب نمايد و اثرى از او در صفحه عالم باقى نماند » .

وى در گزارش ديگر خود مى گويد :

« انجمن حزب الوطنى مصر ، بدتر و سخت ترين عائقى است كه از براى پيشرفت ما تصور مى شود ، و بايد به كمال سرعت و عجله از براى تفرق آن ، دستور سريع و لازم الاجرا برسد » .

و نيز در گزارش ديگرى مى گويد :

« انجمن حزب الوطنى مصر ، بهترين دليل و برهان بر حاكميت به دور از انتظار اعراب در 13 قرن پيش است ، كه كمتر از ربع قرن بر ثلث معموره استيلا و سلطنت يافتند » .

2 ـ يكى از مبلغين مسيحى قاهره ، در گزارش خود به يكى از اعضاى مجمع كنيسه « سان پول » كه بزرگترين كليساهاى دنيا ، در لندن است گفته بود :

« در دارخيال، هيچ امرى از اين واقعه ، عجيب تر رخ نداده كه هفتصد ميليون اولاد انجيل با كمال علميت و اقتدار و غيرت ، كه در خور طبيعت بشر است ، در مقابل چهل نفر كه در حقيقت ، روح يك سيّد درويش ايرانى بيش نيست ، مقهور گردند » .

3 ـ يكى از دكترهاى بيمارستان « پرت سعيد » كه از نظر نژاد ايرلندى و كاتوليكى مذهب است ، در كتاب خود كه به نام « فلسفه مجامع » است مى گويد :

« شنيده بودم كه مخترع نقشه شطرنج ، خمس مثقال گندم را از خانه اول تا خانه چهلم ، بر حسب قانون تضعيف معمول ، محمول سه هزار شتر مى نمايد ; يا يك من تبريز را به همين ميزان تا خانه چهلم به هفتصد و بيست و هفت ميليون و پنجاه و نه هزار و نهصد و شصت و هشت خروار ، كه مزروع تمام كره و محصول تمام كشتى هاى دنيا و كليه راه هاى آن خواهد بود مى كشاند .

اما نديده بودم كه در پيشرفت نفوذ و اتحاد كلمه و ترقى هيئت جامعه ، يك ملتى ، شديدتر و سخت تر از اين تصاعد در خارج صورت پذيرد ، حال آن تصاعد و ترقى ، چون در وادى اعتبار و كوهستان وهم است ، صعوبتى چندان ندارد ، چه آن كه وادى وهم منزلگاه ضدين و ارتفاع نقيضين هم تواند بود ; ولى در تنگناى تحقق اين سنخ تصاعد ، كه يك سنخ تصاعد محير الاوهام والعقولى است ، انجمن حزب الوطنى مصر ، اول يك سيّد درويش ايرانى بيش نبود . شيخ محمد عبده را جذب نموده ، رفته رفته به چهل نفر و اكنون عمليات آنها در مدت نه ماه به بيست هزار و يك صد و هشتاد و يك نفر ، با سرمايه يك كمپانى معتبرى از تجارت خانه هاى اروپا تصاعد نموده . بديهى است كه اگر هر ماه يك زايش مثل خود نمايد ، به بيست سال نخواهد كشيد كه صفحه پشت و روى كُره زمين ، كمترين ميدان جولان آنها خواهد بود » .

4 ـ رئيس بانك انگليس به يكى از صراف ها مى نويسد :

« برادر عزيز ! از غرايب روزگار اين كه اروپا ، امروز در مصر و فردا در تمام دنيا ، مقهور معدودى گردد كه سلاحشان فقط ديانت و بساطت عيش و جديت در عمل و نوع خواهى است » .

5 ـ يكى از صاحب منصبان انگليس به خانم خود مى نويسد :

« نگار عزيز ! اين قريهه سعادت كه به سرعتى تندتر از سير برق در جامعه مسلمين مى دهد ، گذشته از اين كه ملت بريتانيا خصوصاً و كليه اروپا عموماً بايد از مستملكات خود دست طمع بشويند كه سهل است ; بايد در نقطه مركز دايره منطقه جنوب ، در شمال كره زمين ، حصنى حصين از براى خود تهيه كنند » .

از رد و بدل شدن اين اخبار و گزارشات و مشاهدات سياستمداران انگليس از چگونگى فعاليت و پيشرفت حزب الوطنى ، حكومت انگليس سخت به وحشت افتاد و به وسايلى در صدد منحل ساختن اين انجمن گرديد .

سرانجام حزب الوطنى

« يار قلى » در اين باره چنين مى نگارد :

« از اين رو بر خلاف تمام نواميس بشريت ، دولت ، مسلك بهيميت را پيش گرفت ، اداره عرفيه در مصر اعلان ، و سيّد معظم را روانه اروپا ، شيخ مفتى را سه سال محكوم به تبعيد ، و بعضى از اعضا را گرفتار ، و برخى را در ادارات مستخدم و معاش كلى درباره آنها مقرر داشت » .

تنها ادعا نيست

خوانندگان محترم ! روشنفكرى يك انسان مانند سيّد جمال الدين ، كه اسلام را به مفهوم واقعيش درك كرده بود ، در حركت دادن مسلمين به سوى سعادت ملاحظه كرديد ، و اقرار سياستمداران و بزرگان غرب را هم راجع به پيشرفت حزب الوطنى در سايه اسلام ، و سقوط استعمار را در صورت برقرارى حزب الوطنى مطالعه نموديد ، هم چنين بيدارى اميركبير را در اصلاح جامعه در سطور قبل خوانديد ; پس ادعاى نجات جامعه اسلامى ، در سايه عمل به قرآن و توجه به رهبران بيدار دينى و مؤمن ادعاى محض نيست ، بلكه حقيقتى است كه عقل سالم به آن اعتراف دارد .

آرى ! اگر آن روزها تمام افراد جامعه اسلامى بيدار بودند ، نمى گذاشتند استعمار با كمك عمال خطرناكش ; يعنى دولت هاى به ظاهر اسلامى ، برنامه هايى هم چون حزب الوطنى و نقشه هاى اصلاحى را برهم بزنند ، و مردانى همچون قائم مقام و اميركبير و سيّد جمال الدين و . . . را تبعيد يا به قتل برسانند .

البته سهم زمامداران اسلامى ، و فرمانروايان ممالك مسلمان نشين ، در باز گذاشتن دست استعمار و فراهم آوردن ذلت مسلمين ، از همه بيشتر بوده است ; زيرا تمام قواى مهم كشورهاى اسلامى ، از قبيل : فرهنگ ، ثروت ، ارتش ، معادن ، در دست آنها و به اراده آنهاست .

قرآن مجيد و روايات اسلامى ، درباره اين گونه فرمانروايان و مسئوليتشان در برابر جامعه اسلامى ، مسائلى دارد كه ذيلاً به آنها اشاره مى شود :

فرمانروايان در قرآن و حديث

1 ـ خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد :

( فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ * أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ )(1) .

« پس اگر [ از خدا و پيامبر ] روى گردان شويد آيا از شما جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد كنيد و [ بر سر مال و منال دنيا  ]قطع رحم نماييد ؟ * آنان [ كه روى گردانند ] كسانى هستند كه خدا لعنتشان كرده و گوش [ دل  ]شان را كر و چشم [ بصيرت ] شان را كور كرده است » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محمد (47) : 22 ـ 23 .

2 ـ « ابن ابى الحديد » در « شرح نهج البلاغه » و « علامه مجلسى » در «بحار الانوار» از « زيد بن صوحان » روايت كرده اند كه : در « ذى قار » حضور على (عليه السلام)مشرف بودم ; در حالى كه آن جناب عمامه سياهى كه به ساج پيچيده شده بود بر سر داشت و خطبه مى خواند ; تا آنجا كه فرمود :

وَقَدْ عَلِمَ اللهُ سُبْحانَهُ اِنّى كُنْتُ كارِهاً لِلْحُكُومَةِ بَيْنِ اُمَّةِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) وَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ ما مِنْ وال يَلِىَ شَيْئاً مِنْ اَمْرِ اُمَّتِى اِلاّ اَتى بِهِ يَوْمَ القِيامَةِ مُغْلُولَةٌ يَدَهُ اِلى عُنُقِهِ عَلى رُؤوسِ الْخَلايِقِ ثُمَّ يَنْشُرُ كِتابَهُ فَاِنْ كانَ عادِلاً نَجى وَاِنْ كانَ جائِراً هَوى(1) .

« خداى سبحان مى داند كه من فرمانروايى در ميان امت محمد (صلى الله عليه وآله) را مكروه مى دارم ; زيرا از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود : هيچ زمامدارى نيست كه در امر امت من ، متصدى فرمانروايى شود ، جز اين كه روز قيامت او را در حضور خلايق مى آورند ، در حالى كه دستش به گردنش بسته ، آنگاه نامه عملش را مى گشايند ; اگر عادل بود نجات مى يابد و اگر ستمكار بود هلاك مى شود » .

3 ـ حضرت صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش و آن جناب از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت مى كند كه : جنابش را درد چشم گرفت و رسول خدا از وى عيادت كرد ، در حالى كه على از شدت درد فرياد مى زد ، نبى بزرگوار فرمود :

يا على ! بيتابى مى كنى ، يا شدت درد است ؟ عرض كرد ! يا رسول الله من هرگز به دردى سخت تر از اين مبتلا نشده ام . رسول خدا فرمود : همين كه فرشته مرگ فرود آيد كه روح شخص فاجر را قبض نمايد ، با خود ميله اى از آتش مى آورد پس روح آن شخص فاجر را از بدن مى كشد ; به طورى كه از جهنم فرياد برمى آيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 32/62 ، باب 1  ، حديث 14 ; شرح نهج البلاغه : 1/309 .

پس على نشست و عرض كرد : يا رسول الله ! حديث خود را بر من تكرار كن كه به حقيقت بدانچه فرمودى ، دردم فراموش شد ، آيا كسى از امت تو را از اين عذاب هست ؟ فرمود : آرى ، حاكم ستمكار ، خورنده مال يتيم ، گواه دهنده به دروغ(1) .

4 ـ مرحوم آيت الله العظمى « خويى » در شرح نهج البلاغه اى كه نوشته است ، از كتاب « بحار » و « امالى » روايت كرده است كه : اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود : خدا در آسمان هاى خود ، و بالاى عرش قدرتش ، اين حقيقت را مى داند كه من اين گونه فرمانروايى بر امت را كراهت داشتم ، تا اين كه شما اجتماع نموديد و من آن را پذيرفتم و اين كراهت من به خاطر آن است كه شنيدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود :

هر زمامدارى كه رهبر امت من بعد از من شود ، در روز قيامت بپا داشته مى شود و نامه عملش را فرشتگان مى گشايند ; پس اگر نجات يابد بواسطه عدلش بوده و اگر ستم كرده است صراط او را مى جنباند ; آنچنان جنباندنى كه مفاصلش از يك ديگر گسيخته مى شود ، تا آن كه فاصله هر عضوى از اعضاى او با عضو ديگر مسافت صد ساله راه باشد ، به طورى كه صراط هم از شدت عذاب او بسوزد ، پس اول چيزى كه از او به آتش افكنده مى شود ، بينى او و رخساره قرص صورتش مى باشد(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 3/253 ، حديث 10 ; وسائل الشيعه : 27/228 ، باب 12 ، حديث 33655 .

2 ـ شرح نهج البلاغه ، خويى : 13/ 69

5 ـ قال على (عليه السلام) :

اَيُّما وال اِحْتَجَبَ عَنْ حَوائِجِ النّاسِ اِحْتَجَبَ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنْ حَوائِجِهِ(1) .

« هر زمامدارى كه از نيازمندى و حوايج مردم روى گرداند ، و به قضاى حوايج آنها نپردازد ; خداى متعال نيز روز قيامت از حوايج او رو بپوشاند » .

6 ـ قال الصادق (عليه السلام) :

مَنْ وَلِىَ شَيْئاً مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَضَيَّعَهُمْ ضَيَّعَهُ اللهُ(2) .

« هر كس چيزى از امور مسلمين را عهده دار شود و آن را ضايع نمايد ، خداى متعال نيز او را ضايع مى گذارد » .

7 ـ قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) :

اِنَّ مِنْ اَعْظَمَ النّاسِ عَذاباً يَوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ اَشْرَكَهُ اللهَ فِى سُلْطانِهِ فَجارَ فِى حُكْمِهِ(3) .

« نبى اكرم فرمود : از مردمان كسى عذابش در روز قيامت از همه بزرگتر و شديدتر است ، كه خدا او را در سلطنت خود شريك كرده باشد و او در حكومت خود ظلم كند » .

8 ـ قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) :

رَجُلانٌ لا تَنالَهُما شِفاعَتِى ; سُلْطانٌ عَسُوفٌ غَشُومٌ وَغالَ فِى الدِّيْنِ وَمارَقَ مِنْهُ(4) .

« دو مردند كه به شفاعت من نائل نمى شوند : سلطان ستمكار و ظالم ، غلو كننده در دين و كسى كه چون تير از كمان از حدود دين خارج شود » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى شيخ طوسى : 727 ، مجلس 3 ، حديث 1530 ـ 5 ; وسائل الشيعه : 17/94 ، باب 5 ، حديث 22066 .

2 ـ ثواب الاعمال : 260 ; بحار الانوار : 72/345 ، باب 81 ، حديث 41 .

3 ـ مجموعه ورّام : 1/56 .

4 ـ بحار الانوار : 25/268 ، حديث 11 ; قرب الاسناد : 31 .

9 ـ در نامه اى كه از سلمان به عمر نوشته شده آمده است :

وَاَشْهَدُ اِنّى سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنْ وَلِىَ سَبْعَةٌ مِنَ الْمُسْلِمينَ بَعْدِى ثُمَّ لَمْ يَعْدِلُ بَيْنَهُم لَقِىَ اللهُ وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبانٌ .

« خودم از نبى اكرم شنيدم كه فرمود :

هر كس پس از من زمامدار هفت نفر از مسلمانان شود و بين آنان به عدل و داد رفتار نكند ، خدا را ملاقات مى كند در حالى كه در حق او خشمناك است » .

10 ـ أَيُّما ذُو باب اَغْلَقَ بابَه دُونَ ذَوِى الْحاجاتِ والْخُلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ ، اَغْلَقَ اللهُ بابَه عَنْ حاجَتِهِ وَخُلَّتِهِ وَمَسْكَنَتِهِ(1) .

« هيچ زمامدارى نيست كه در خانه خود را روى حاجتمندان و محتاجان و درويشان ببندد ، مگر اين كه خدا نيز درهاى آسمان را در مقابل حاجت و نيازمندى و درويشى او ببندد(2) » .

آيين مقدس اسلام ، دين انفرادى و معنوى محض نيست ، كه تنها كارش انصراف انسان از دنيا و متوجه گردانيدن او به آخرت تنها باشد ; بلكه قبل از هر چيز يك دين اجتماعى بوده و براى هر قسمتى از شئون جامعه ، قوانينى پيشنهاد كرده كه فرزانگان و فيلسوفان همه در برابرش عاجزند . همت اسلام به تأمين سعادت آدمى در دو زندگى دنيا و آخرت مصروف مى گردد ، يعنى بايد براى دنيا كار كرد چندان كه گوئى هميشه زنده ايم و براى آخرت آنچنان كه گوئى فردا خواهيم مرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عوالى اللآلى : 1/375 ، حديث 98 .

2 ـ حكومت در اسلام : 173 .

اسلام دينى است كه خوشبختى آخرت را زائيده خوشبختى دنيا مى داند ، چه لازمه آن تقويت حق ، اقدام به كار شايسته و تمايل به نيكى است .

هر كس در اين دنيا نتواند لوازم سعادت آخرت را بيابد و كوردل باشد در آخرت نيز كور و گم كننده راه نجات ، محشور خواهد شد .

بنابراين لازم است تمام ملل اسلامى به دنبال احراز مليت ويژه از دست داده خود برگردند و هدف خود را براى تأمين حيات همه جانبه اين آيه قرار دهد :

( تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الاِْثْمِ وَالْعُدْوَانِ )(1) .

« و يكديگر را بر انجام كارهاى خير و پرهيزكارى يارى نماييد ، و يكديگر را بر گناه و تجاوز يارى ندهيد » .

البته براى دريافت فرهنگ اسلام ، بايد از قرآن مجيد و كلمات رهبران اسلامى ; يعنى پيامبر گرامى اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) به طور جامع آگاه و سپس بدانها عمل كرد ; تا به هدف هاى عالى و انسانى رسيد .

براى دريافت كلمات پيشوايان عاليقدر اسلام و درك مفاهيم فرهنگ اسلام ، به كتب اصيل روايى مراجعه نماييد ; زيرا در اين مختصر گنجايش نشان دادن تمام برنامه هاى قرآن و روايات نيست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده (5) : 2 .




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^