فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نقش عمل انسان در ايجاد دوزخ

آرى ; حضرت حق براى احدى از جهانيان ، دوزخ و عذاب را نخواسته و نمى خواهد ، بلكه به تصريح آيات قرآن و روايات ، آتش بازتاب اعمال ناشايست و عقايد ناباب خود انسان است ، مانند زجرى كه يك بيمار نافرمان از فشار بيمارى تحمل مى كند ، هنگاميكه پزشك معالج نسخه مى نويسد بيمار اختيار دارد در اين كه برابر دستور طبيب خود را درمان و درد را نابود سازد ، يا اينكه نسخه را به كنارى اندازد و از عمل به آن خوددارى نمايد ، در نتيجه بيمارى او مزمن و ماندگار و زجرآور مى شود ، اين زجر و درد ، خواست پزشك نيست ، بلكه نتيجه عملكرد بيمار است ، دوزخ هم به همين صورت است ، نتيجه عملكرد زشت انسان در ايام تكليف و محصول فرار او از وظايف و مسؤوليت هاى شرعى و انسانى است .

بنابراين ، خداى عزيز نه سبب ايجاد دوزخ است و نه بندگانش را براى عذاب در دوزخ آفريده و نه به اراده ازلى و ابدى اش براى كسى عذاب را خواسته ، به همين دليل همواره در همه آيات كتاب هاى آسمانى اش به ويژه قرآن مجيد هشدار داده كه خود را از دچار شدن به آتش دوزخ حفظ كنيد و خانواده خود را نيز از گرفتار شدن به عذاب دوزخ نگه داريد .

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ.

اى مؤمنان ! خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ ها است حفظ كنيد . بر آن فرشتگانى خشن و سخت گير گمارده شده اند كه از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمى كنند و آنچه را به آن مأمورند ، همواره انجام مى دهند .

و مى فرمايد :

 إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى * وَإِنَّ لَنَا لَلآخِرَةَ وَالاُْولَى* * فَأَنذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّى.

بى ترديد هدايت كردن بر عهده ماست . * و به يقين دنيا و آخرت در سيطره مالكيّت ماست . * پس شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم .

و نيز گوشزد فرموده :

 وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ..

و از آتشى كه براى كافران آماده شده است بپرهيزيد .

بسوزند چوب درختان بى برسزا خود همين است هر بى برى را

خداى مهربان كجا گفته : دوزخ ساخت من است ؟ ! يا كجا فرموده : من خواهان دوزخ براى بندگانم هستم ؟ ! بلكه به عكس اين بندگان هستند كه با كردار ناشايسته و اخلاق رذيله و تداوم بر كفر و شرك و عصيان و فسق ، خويشتن را سزاوار عذاب مى كنند و چون حضرت حق عادل است حق آنان را همانگونه كه خود خواسته اند و مستحق آن هستند ادا مى كند :

 . . . وَمَا اللهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبَادِ.

و خدا ستمى بر بندگان نمى خواهد  اين بندگان اند كه بر خود ستم روا مى دارند  .

اين انسان است كه با پيمودن راه انحراف و با اجابت دعوت شيطان ، خود را به اين بلاى عظيم و عذاب اليم كه دست ساخته و پرداخته خود اوست دچار مى كند ، وگرنه رحمت حق چنان گسترده است كه هر كسى مى تواند از آن بهره مند شود ، حتى گستردگى رحمت به صورتى است كه بسيارى از دوزخيان از طريق آن و به سبب شفاعت شفيعان نجات مى يابند ، افرادى هم كه ماندگار در دوزخ و جاودانى و هميشگى در آتش اند خود براى خود جاودانه بودن در آتش را تدارك ديده اند نه خدا ، كه خداى مهربان برنامه دينى و تكليف شرعى و قانون و خود سازى ما را آسان نموده تا به سهولت به رشد و كمال برسيم و از اين راه به رحمت خاصه حق متصل گرديم و وارد بهشت شده در آنجا اقامت جاودانه نماييم .

 . . . يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ . . ..

 . . . خدا آسانى و راحت شما را مى خواهد نه دشوارى و مشقت شما را . . .

حضرت حق در قرآن مجيد به طور مكرر بندگانش را به پيمودن راه مستقيم و جاده سلامت و رسيدن به آمرزش و بهشت دعوت نموده است .

 وَاللهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ . ..

و خدا  مردم را  به سراى سلامت و امنيت  كه بهشتِ عنبر سرشت است  دعوت مى كند . . .

 . . . وَاللهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

و خدا به توفيق خود به سوى بهشت و آمرزش دعوت مى كند و آياتش را براى مردم بيان مى فرمايد تا متذكّر شوند .

رحمت الهى آن چنان گسترده است كه اقتضا مى كند بدترين افراد هم خود را مشمول آن سازند و از آتش دوزخ نجات يابند ، حضرت او در قرآن مى فرمايد :

 . . . يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَل مُسَمّىً . 

 . . . او شما را دعوت  به ايمان  مى كند تا همه گناهانتان را بيامرزد و شما را تا سرآمد معينِ  عمرتان  مهلت دهد .

 

سپاس گذارى

از مسؤوليت ها و وظايف مهم انسان حق شناسى و سپاسگزارى است و چون صاحب و مالك اصلى هر نعمت و رحمت خداست بايد فقط او را پرستيد .

 وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ . . ..

و پروردگارت فرمان قاطع داده است كه : جز او را نپرستيد . . .

و دنبال بحث پرستش خدا مى فرمايد :

 . . . وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً . . ..

 . . . و به پدر و مادر نيكى كنيد . . .

رمز اينكه احسان و حق شناسى پدر و مادر را بلافاصله پس از پرستش خدا بيان مى فرمايد همان رمزى است كه در پرستش خدا بيان مى فرمايد و همان رمزى است كه در پرستش و شكرگزارى خدا است ، بايد فقط خدا را بپرستيم تا شكرگزار اين همه نعمت و رحمت بى پايان او در خلقت و آفرينش خود باشيم و بايد پس از خدا پدر و مادر را سپاس و حرمت گزاريم چرا كه اين دو واسطه فيض و رحمت خدا در خلقت و هستى ما بوده اند .

حضرت امام رضا (عليه السلام) فرموده :

« مَنْ لَمْ يَشْكُرْ وَالِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللهَ ».

هركه شكرگزار پدر و مادرش نباشد خدا را شكر نكرده است .

 

حكايت شگفت انگيز از رحمت الهى

راستى پدر و مادر و به ويژه مادر در هر نوعى از انواع جانداران چه منبع شگفتى از محبت و لطف نسبت به فرزند هستند .

در كتابى به نام « شگفتى هاى طبيعت » خواندم كه يكى از غربى ها مى گويد : خانه ام خانه اى بزرگ و باصفا بود و در جوار آن زمين هاى زراعتى زيادى وجود داشت ، من همواره سحرخيز بودم ، روزى صبح زود از پشت درِ خانه ام صداى ناله سوزناك گربه اى را شنيدم ، در را باز كردم و با تماشاى گربه دلم به حال او سوخت ، به اين خاطر برايش صبحانه آوردم ولى نخورد ، ناله كنان برگشت و گويى مرا به دنبال خود مى طلبد ، دنبالش حركت كردم ، در ميان مزرعه اى وارد كاهدان شد ، من هم وارد شدم ، ديدم به تازگى پنج نوزاد زاييده كه هنوز چشمانشان باز نشده بود و بناگاه اطراف مادر را گرفتند و گربه هم با ديدن من كه وضع بچه هايش را ديدم آرام گرفت .

صبح فردا صحنه ديروز به خاطرم آمد ، تحريك شدم كه سراغ گربه و بچه هايش بروم ، ظرفى پر از شير با خود بردم وقتى به محل رسيدم ديدم گربه ماده مرده و نوزادان پستان خشك او را مى مكند ، تصميم گرفتم تا نوزادان به جايى برسند از آنها پذيرايى كنم .

به حقيقت رحمت خدا و آثارش چه مى كند ؟ ! به گربه مادّه مى فهماند كه از عمر تو بيش از يك روز نمانده ، پرستارى ديگر براى نوزادان بگمار تا نوزادانت را سرپرستى كند و از آنها پذيرايى نمايد .

 

حكايت ديگر از رحمت الهى

نشانى ديگر از رحمت خدا اين داستان شگفت انگيز است :

دانشمندى چينى مى گويد : روزى سرد در بيرون شهر بر فراز كوه هاى نزديك راه پيمايى مى كردم ، در مسير خود گنجشك هايى را ديدم كه روى بركه اى يخ زده نشسته اند و مى كوشند كه با سوراخ كردن قشر يخ به وسيله نوك هاى خود آبى براى نوشيدن پيدا كنند ، هر بار كه جايى از يخ را نوك مى زدند و بر اثر ضخامت يخ نتيجه نمى گرفتند به نوك زدن جاى ديگر مى پرداختند ، ولى همه اين تلاش ها به جهت ضخامت يخ بى ثمر بود به ناگاه ديدم يكى از گنجشك ها به روى يخ خوابيد !

گمان كردم كه بى چاره آسيبى ديده و به اين خاطر به پشت روى يخ افتاده است ، ولى گمان من به زودى باطل شد طولى نكشيد كه گنجشك مزبور از جاى برخاست و گنجشك ديگرى بر جاى او خوابيد ، پس از لحظاتى چند كه از خوابيدن او مى گذشت از جاى برخاست و خوابگاه خود را به سومى سپرد و سومى به چهارمى و چهارمى به پنجمى و اين روش ادامه يافت .

هر گنجشكى با بدن گرم خود لحظه اى چند به روى يخ مى خوابيد و سپس برمى خاست و جاى خود را به ديگرى مى سپرد ، كم كم يخ نازك و نازك تر شد به يكباره گنجشك ها به قشر نازك يخ هجوم برده و با نوك هاى خود به سوراخ كردن پرداختند ، سوراخى ايجاد شد و همگى به نوشيدن آب مشغول شدند تا سيراب گرديدند !

گنجشك مى داند كه در اين جا بركه آبى بوده و خشك نشده بلكه روى آن يخ بسته است ، گنجشك يخ و زمين سنگى را از هم جدا مى كند و مى داند كه در زير يخ آب است و مى داند كه يخ را با نوك زدن مى توان سوراخ كرد ، مى داند كه بدنش حرارت دارد ، مى داند كه حرارت هنگامى كه با يخ تماس بگيرد يخ را آب مى كند و از قانون حرارت و حركت اطلاع كامل دارد و گرما را به يخ مى رساند ، پس گنجشك از علوم طبيعى آگاه است .

مى داند كه اگر دقيقه اى چند به روى يخ بخوابد سرما نمى خورد ، سينه پهلو نمى كند ، پس گنجشك درس پزشكى خوانده و مدرسه بهداشت را ديده است ! !

مى داند كه پس از چند دقيقه كه به روى يخ خوابيد حرارت پيكرش نقصان مى پذيرد ، اگر خوابيدن را ادامه دهد به خودش زيان رسانيده و براى آب كردن يخ نيز سودمند نخواهد بود ، از جاى برمى خيزد تا تجديد نيرو كند و گنجشك ديگرى به جاى وى بخوابد .

درست در همان نقطه نه اين طرف تر و نه آن طرف تر ، با استعمال طبيعى ترين وسايل قطعى ترين نتيجه را مى گيرد . چنين كارى عقل فوق العاده مى خواهد و به فكرى نيرومند و مغزى دانشمند نياز دارد>و اين همه را مهربانى و رحمت حق در گنجشك تأمين كرده است ! !

 

محروميت از رحمت حق

معنى محروميت

خسران ، يعنى : « تباه كردن سرمايه وجودى خود و خانواده خود » كه پس از اين تباهى تمام راه هاى نجات به روى انسان بسته مى شود و كليدى براى باز كردن قفل مشكلات دنيا و آخرت انسان برجاى نمى ماند .

> أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ . ..

اينان كسانى هستند كه سرمايه وجودشان را تباه كردند . . .

 . . . قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوْا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلاَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ.

 . . . بگو : بى ترديد زيانكاران  واقعى  كسانى هستند كه روز قيامت سرمايه وجودشان و كسانشان را به تباهى داده باشند ; آگاه باشيد ! كه آن همان زيان آشكار است .

در سوره والعصر كسانى را كه آراسته به چهار حقيقت اند از گروه زيانكاران استثنا كرده است .

 إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْر * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.

 كه  بى ترديد انسان در زيان كارى بزرگى است ; * مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند و يكديگر را به حق توصيه نموده و به شكيبايى سفارش كرده اند .

فخر رازى در تفسيرش به سوره والعصر مى نويسد : معناى دقيق خسران برايم روشن نبود تا روزى در گرماى تابستان در ميان بازار به يخ فروشى برخوردم كه پى در پى مى گفت : اگر از من خريد نكنيد اصل سرمايه ام با آب شدن از دستم مى رود و به خسران دچار مى شوم ، آنجا فهميدم كه خسران به معناى تباه شدن سرمايه است

مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى در شرح اينكه انسان در حال خسران است چنين توضيح مى دهد :

زيرا انسان در سراشيبى نابودى عمر و نقصان زندگى است ، هر روزى كه مى گذرد و هر نفسى كه درمى آيد قدرى به پايان زندگانى نزديك مى شود و سرمايه حياتش در حال نابودى است ، حال اگر سرمايه اش از كف برود و طاعتى به دست نياورد ، در طول عمر در زيان است و فرداى قيامت مى بيند هستى خود را از كف داده و مستحق عذاب دائم گشته است

به دعاى آموزنده كميل بنگريد كه ولىّ خدا و عاشق حضرت حق با سوگند و تضرع از معبودش درخواست مى كند كه عمرش را آباد و پربركت و متصل به خدمت و عبادت قرار دهد .

« أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ وَقُدْسِكَ، وَأَعْظَمِ صِفَاتِكُ وَأَسْمَائِكَ ، أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتى مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَةً ، وَبِخِدْمَتِكَ مَوْصُولَةً » .

به حقت و قداستت و بزرگترين صفات و اسمائت از تو درخواست مى كنم كه همه اوقات شبانه روزم را به يادت آباد كنى و پيوسته و دائم به خدمت گزارى ات بدارى .

يا در فرازى ديگر درخواست مى كند :

« قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِى ، وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِى ، وَهَبْ لِىَ الْجِدَّ فِى خَشْيَتِكَ ، وَالدَّوَامَ فِى الاِْتِّصَالِ بِخِدْمَتِكَ ».

به اعضايم در راه خدمتت نيرو بخش و دلم را بر عزم و همت در راه عبادت محكم و استوار ساز و كوشش در راه خشيت و پرواى از عظمتت و مداومت در پيوستن به خدمتت را به من ارزانى دار تا در ميدان هاى پيشتازان به سويت برانم و در ميان شتابندگان به كوى قرب و جوارت سبقت گيرم .

 

خسارت ديدگان

از جمله خسران زدگان و زيانكاران كسانى هستند كه فرداى قيامت وزنه اعمالشان سبك و كار خيرى براى توزين ندارند و نيز افرادى كه خود را از توفيق ايمان به خدا و پيامبر و معصومان و قيامت محروم نمودند و آنانكه دو رويى و نفاق پيشه كردند و دل به شيطان سپردند

خسران ديدگان و زيانكاران مردمى هستند كه وحى الهى و پيامبران و فرهنگ پاك آسمانى و امامان معصوم و اسوه هاى ربانى هم چون ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و يوسف و موسى و عيسى (عليهم السلام) و وجود مبارك پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و حضرت امام حسن و امام حسين (عليهم السلام)و امثال اينان را رها كرده و در برابر فرهنگ هاى مادى و طاغيان و شياطين كمر خم نموده و به پذيرش فرهنگ آنانكه حاصلى جز تخريب بناى انسانيت و ساختمان شخصيت و كرامت آدمى ندارد تن در مى دهند .

 

نمونه هائى از خسارت ديدگان

زندگى ظلمانى

شب جمعه اى براى خواندن دعاى كميل به يكى از زندان هاى معروف تهران دعوت شدم ، پس از پايان مراسم خبر شدم كه تئوريسين و مغز متفكر كمونيست هاى ايران كه به چند زبان زنده دنيا تسلط داشت و مايه اميد روس ها در ميان جوانان مملكت بود در دعا حاضر بوده است .

از مأموران زندان خواستم كه زمينه ديدار مرا با او فراهم آورند ، اين ديدار برقرار شد . به او گفتم پرسشى دارم كه بسيار علاقه مندم به راستى و درستى و بدون لحاظ كردن اينكه يك زندانى هستى به من پاسخ گويى ، جوابش مثبت بود ، سؤال كردم بيش از پنجاه سال است با رهبران بزرگ ماركسيست ها در كشورهاى كمونيستى ملاقات داشتى و خود نيز مبلّغ بى چون و چراى آنان بودى و هزاران نفر را در اين مملكت به اين مكتب وصل كردى ، نهايتاً چه شد و چه ديدى و از عمر خود كه پنجاه سالش را در مطالعه رشته كمونيستى گذراندى و گروه زيادى را به اين رشته دعوت كردى و آنان هم دعوتت را پذيرفتند چه حاصلى به دست آوردى ؟ پاسخ داد : همه عمرم به پوچى گذشت و همه روز و شبم در ظلمات سپرى شد .

 

خسران زده حريص

حضرت امام سجاد (عليه السلام) در سفرى كه از زيارت خانه خدا باز مى گشت به دزد قلدرى برخورد كرد كه از حضرت خواست آنچه پول دارد به او بدهد ، حضرت به او فرمود : آنچه برايم مانده حاضرم دو قسم كنم ، بخشى از آن براى تو و نسبت به آن كمال رضايت را دارم و بخشى هم براى من كه راهم را تا مدينه طى كنم و به شهر و ديار و اهل و عيالم برسم ، دزد نپذيرفت و با كمال بى حيايى و زورگويى همه پول ها را درخواست كرد ، حضرت با يك دنيا مهربانى آنچه داشتند به او مرحمت فرمودند .

چپاولگر نادان از حضرت خواست لباس هايش را نيز به او بدهد و در اين زمينه مقاومت كرد ، امام (عليه السلام) فرمود : خدا به وضع و حال انسان بيناست و عمل و كارش را مى بيند ، بنابراين خدا را در اين برخوردى كه دارى لحاظ كن ، دزد گفت : خدا خواب است ، امام (عليه السلام) به درگاه حق عرضه داشت آيا بنده ات راست مى گويد تو در خوابى ؟ ! ناگاه شير گرسنه اى از راه رسيد و به دزد حمله كرد و به سرعت او را دريد و نابود نمود و شرش را از حضرت امام سجاد (عليه السلام) دفع كرد

رحمت خدا به دست امام چهارم (عليه السلام) به آن دزد روى آورد ، ولى او به سوء اختيار خودش رحمت را نپذيرفت و در چاه خسارت و زيانكارى سرنگون شد !

 

عنايت امام هشتم (عليه السلام)

مرحوم آقا شيخ ابراهيم كه از اولياى حق بود در سفرى از سفرهايش در خراسان بى پول شد ، به حرم حضرت امام رضا (عليه السلام) رفت و عرضه داشت : پسر پيامبر ! من مهمان شمايم ، هزينه برگشت به تهران را ندارم و هزينه برگشت من حدود پانزده تومان است و از شما مى خواهم ، در حال دعا بود كه زائرى يك تومان به او داد و رفت ، به حضرت گفت : مرحمتى شما بايد پانزده تومان باشد ، يك تومان كفايت نمى كند به تدريج پانزده تومان به او رسيد ، زيارت وداع را خواند و از حرم مطهّر بيرون آمد .

آيت الله شيخ حسنعلى نخودكى كه دريايى از زهد و تقوا و كرامت بود كسى را دنبال شيخ ابراهيم فرستاد كه لحظه اى نزد من بيا ، چون به محضر مرحوم نخودكى رسيد به او گفت : شيخ ابراهيم ! حضرت امام رضا (عليه السلام) پانزده تومان به تو مرحمت كرد بيا مرحمتى حضرت را با اين هفتاد تومان عوض كنيم ، من مشتاقم پانزده تومان را به هفتاد تومان بخرم !

آرى ; كسى كه نسبت به فضل و رحمت خدا لياقت نشان دهد بى ترديد از فضل و رحمت حق آن هم به چند برابر بهره مند خواهد شد .

 

شيطان رجيم

با توجه به رحمت واسعه الهيه و اينكه هر عاصى و گنهكارى تا پيش از فرا رسيدن مرگ اين شايستگى را دارد كه مشمول رحمت گردد ، اين پرسش به ذهن مى آيد كه چرا ابليس از پيشگاه خدا طرد و رد شد و مورد لعنت و نفرين قرار گرفت و جايگاهش دوزخ ابد گشت .

در اين زمينه لازم است نگاهى هرچند گذرا به كارنامه ابليس بيندازيم .

ابليس از پريان و طايفه جن بود ، ولى همراه فرشتگان و ملائكه الهى به عبادت و پرستش حق اشتغال داشت ولى هنگامى كه كالبد آدم (عليه السلام) از مشتى خاك آفريده شد و سپس خداى مهربان از روح خود به آن كالبد حيات بخشيد ، با اين آفرينش جديد كه نمونه اى از ملك و ملكوت و خاكيان و افلاكيان بود ، فرشتگان و ابليس را آزمود تا صف فروتنان را از مستكبران جدا سازد و آنانكه پذيراى فرمان او به عنوان برنامه تكاملى و فضل و رحمت تشريعى هستند و به دستور حكيمانه و عليمانه اش گردن مى نهند مشخص سازد .

ابليس در اين صحنه آزمايش خودخواهى و خودپرستى نهانش را نشان داد و آلودگى باطن خويش را آشكار ساخت و از سجده بر آدم (عليه السلام)امتناع كرد و با خشمى توأم با كبر فرياد زد :

 قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاََحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً.

 سپس  گفت : مرا خبر ده اين كسى كه او را بر من برترى دادى  سببش چه بود ؟  اگر تا قيامت مهلتم بخشى ، بى ترديد فرزندانش را جز اندكى لجام مى زنم  و به دنبال خود به عرصه هلاكت و نابودى مى كشم . 

او كه از انسان جز جنبه خاكى و مادى چيزى نديده بود ، پيدايش خود را از آتش و سبك شمردن انسان خاكى را مايه برتربينى خود ديد و خود را عالى تر پنداشت و آن را توجيهى براى تكبر و نافرمانيش قرار داد .

 

شيطان و تكبّر

او نخستين متكبرى است كه خودپرستى را به جاى حق پرستى و نخوت را به جاى بندگى برگزيد .

اين ماجرا در آيات و روايات متعددى گزارش شده است .

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) از اين رويداد چنين خبر مى دهد :

خداى سبحان فرشتگان مقربش را به وسيله عزت و كبريايى كه فقط و فقط ويژه اوست و مخصوص ذات حضرتش مى باشد آزمايش كرد ، تا فروتنان آنان را از گردنكشانشان جدا سازد ، خدايى كه درون سينه ها و پنهانى پوشيده را مى دانست چنين فرمود :

من بشرى از گل خواهم آفريد . پس زمانى كه اندامش را درست و نيكو نمودم و از روح خود در او دميدم ، براى او سجده كنيد

با فرمان خدا همه فرشتگان سجده كردند جز ابليس ، خودبينى ابليس را فرا گرفت ، به آفرينش خود بر آدم نازيد و بر نژاد خويش ـ كه از آتش است ـ باليد .

پس او دشمن خدا و امام متعصبان و پيش كسوت مستكبران گشت ، كسى كه اساس تعصب را بى دليل پايه نهاد و با خدا در رداى كبريايى به رقابت پرداخت هم او كه لباس عزت طلبى در بر كرد و پوشش خاكسارى را از تن درآورد

ابليس پيش از اين رويداد داراى مقامى بس ارجمند در عبادت و طاعت بود ، به گونه اى كه فرشتگان پاك تصور مى كردند او نيز فرشته اى است مقرب :

حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

« إنَّ إبليس لَمْ يَكُنْ مِنَ المَلائِكَةِ وَكانَتِ المَلائِكَةُ تَرى أنَّهُ مِنْها ».

بى ترديد ابليس از فرشتگان نبود ولى فرشتگان تصور مى كردند او از جنس آنان است .

همه عباداتش در يك چشم به هم زدن تباه شد و چون خاكسترى بر باد رفت و اين رويداد تلخ به سبب تكبر و خودپسندى بود كه به كفر و عصيان كشيده شد و كم كم ربوبيت تشريعى را انكار كرد و همانند كسانى كه برخى از قوانين و آداب و رسوم مادى گران و طاغيان را بر قوانين آسمانى و وحى الهى ترجيح مى دهند رأى آلوده خود را بر فرمان حق ترجيح داد و زبان حالش نعوذ بالله اين شد كه : خدايا ! من بهتر مى فهمم و بيشتر درك مى كنم و چون نسبت به آدم مقامى برتر هستم تو را نسزد كه به من فرمان دهى بر مشتى خاك بى ارزش سجده كنم .

چنين موضع گيرى يعنى انكار ربوبيت تشريعى و علم الهى و برتر دانستن رأى خود نسبت به فرمان ها و احكام حق چيزى است كه از ابليس بروز كرد و متأسفانه برخى از انسان ها و به تعبير بهتر انسان نماها به همان ديدگاه و همان بيمارى خطرناك استكبار مبتلا هستند .

 

ابليس و رحمت الهى

ابليس پس از اين ماجرا مى توانست مانند آدم (عليه السلام) و حوا كه از خوردن ميوه آن درخت به سختى پشيمان شدند و به درگاه حضرت حق توبه كردند و توبه آنان پذيرفته شد و رحمت دوست از افق وجودشان طلوع كرد ، توبه كند و به پيشگاه حق انابه آورد و از اين گناه عظيم پاك گردد و مشمول رحمت واسعه حق شود ، ولى به كبرش ادامه داد و از خودپرستى اش دست برنداشت .

او خودپرستى ناسازگار است و بيمارى خودپرستى آتشى است بر خرمن بندگى و عبادت ، خدا به سبب تداوم دادن تكبر و خودسرى اش او را خوار و پست كرد و مقام والايش را درهم فرو ريخت و بلند پروازى اش را منكوب كرد و دماغش را به خاك ذلت ماليد و از رحمت و لطف خويش محرومش نمود و اين همه را ابليس با دست خود و به سوء اختيار خويش براى خود فراهم آورد .

 قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ.

 خدا  گفت : از اين  جايگاه والا كه مقام مقربان است  بيرون رو كه رانده شده اى .

و فرمود :

 . . . فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ.

 . . . پس بيرون شو كه قطعاً از خوارشدگانى .

پس خود ابليس خود را بدبخت كرد و اين است سرنوشت هركه خودبين و خودپرست باشد و بدون ترديد هر كس هواى خود را خداى خود قرار دهد و غير حضرت حق را معبود خود گيرد از درگاه خدا دور مى شود .

به اين حقيقت هم بايد توجه داشت كه بيمارى ابليس يك بيمارى واگيردار است ، از اين جهت قرآن و پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) هشدار مى دهند كه اولا عبرت بگيريد و ثانياً مواظب باشيد كه به آن بيمارى مبتلا نشويد و پيرو شيطان نگرديد و قدم جاى قدم او نگذاريد كه تمام بلاها و مصائبى كه بر سر او آمد و بعد از اين مى آيد دامنگير شما هم خواهد شد .

 . . . لَـمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ.

 . . . هر كه از آنان از تو پيروى كند ، بى ترديد جهنم را از همه شما لبريز خواهم كرد .

در هر صورت روشن شد كه ابليس با سوء اختيار خود و عقيده و اخلاق و عمل بدش به ورطه هلاكت افتاد و حضرت حق بى علت و بى سبب و به زور و اجبار او را طرد و لعن نكرد .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد :

خدا از فرشتگان خواست به اداى امانتى كه نزد آنان داشت و وفا به پيمانى كه به آنان سفارش كرده بود در انجام سجده بر آدم و فروتنى براى احترام به او اقدام نمايند ، پس به فرشتگان گفت : بر آدم سجده كنيد ، همگان سجده كردند مگر ابليس كه غرور و تكبر او را گرفت و شقاوت و بدبختى بر او چيره شد و به آفريده شدنش از آتش احساس عزت و برترى نمود و به وجود آمده از گِلى خشكيده را پست و بى مقدار شمرد ، پس خدا هم او را براى سزاوار شدنش به خشم و غضب و به كمال رساندن آزمايش و به انجام رسيدن وعده اش مهلت داد به او گفت : تو از كسانى هستى كه تا وقت معين مهلت در اختيار آنان است.

به اين نكته هم بايد توجه داشت كه آيات قرآن مجيد از اعترافات عاجزانه ابليس درباره مخلَصان پرده برمى دارد و نشان مى دهد كه او همه جا و نسبت به همه افراد توان وسوسه و فريب ندارد نه آنكه نخواهد ، بلكه نمى تواند و عاجز است ، زيرا ابزار شيطان مادّيات و هوس هاست و مخلَصان از نظر معنوى تا جايى پرواز كرده اند كه از تيررس شيطان بالاترند ، آن بزرگواران نه اسير ماديّات اند و نه تأثيرات تزيين و فريب به آنان مى رسد و نه دچار هوا و هوس مى گردند تا توجيهات و تسويلات آنان را منحرف كند ، بسان پرنده اى هستند كه آن قدر اوج گرفته است كه گلوله هاى شكارچى به آن نمى رسد .

 

شيخ انصارى و وسوسه شيطان

روزى در مجلس درس ، يكى از شاگردان شيخ گفت : خوابى براى شما ديده ام ولى شرم دارم آن را نقل كنم ، استاد فرمود : بگو .

عرض كرد : شب گذشته در عالم رؤيا شيطان را در حالت خشم ديدم كه با او ريسمان ها و طناب هايى بود و يك طناب ضخيم او پاره پاره بود ، از فلسفه ريسمان ها و طناب ها پرسيدم .

شيطان گفت : با اين ها مردم را به سوى خود مى كشانم ، اين طناب ضخيم پاره پاره براى استادت شيخ انصارى بوده است كه مى خواستم او را به دام اندازم و تا بازار بكشانمش ، ولى طناب را پاره كرد و پا به فرار گذاشت .

نمى دانم اين خوابم حقيقت دارد يا از خواب هاى پريشان است ؟ شيخ تبسمى كرد و فرمود : آن ملعون راست گفته ، ديروز چند ميهمان به منزل ما وارد شدند و من براى خريد نياز به پول داشتم و پولى نبود جز آنچه نزد من به امانت نهاده بودند ، با خود گفتم صاحب پول راضى است كه من آن را به عنوان قرض بردارم . كنار طاقچه و محل پول ها رفتم تا آنها را بردارم ولى احتياط كردم و برگشتم و به خود گفتم : مرتضى ! شايد از دنيا رفتى ، از كجا زنده بمانى و قرض خود را بپردازى و نهايتاً از اين كار منصرف شدم ! !

 

فلسفه وجود شيطان

اگر كسى بگويد : ابليس كه از دوستى با خدا به دشمنى گراييد و از عبادت و طاعت به نخوت و پستى دست يافت و خود را با سوء اختيار از همنشينى با فرشتگان محروم كرد چرا به او مهلت دادند تا سر راه انسان قرار گيرد و با وسوسه و فريب به زندگى بنى آدم هجوم برد ؟ بايد گفت : با بررسى ساختار و نيروهاى وجود خود و ابعاد روحى و علمى و معنوى خويش درمى يابيم كه استعدادهايى شگفت در وجود ما نهفته است ، ولى رشد و بالندگى آنها در مصاف برخورد با رقيب است .

در جبهه كارزار با حريف استعدادهايمان شكوفا مى شود و اگر حريف و ميدانى نباشد ممكن است جوانه آن قوا خشك شود ، يا به صورت دفينه اى براى هميشه راكد بماند و تحليل برود .

به طور نمونه مى توان گفت : هيچ قهرمانى و ركورددار و يا فرد ممتاز مسابقات علمى جهان در آغاز كار حتى خودش نيز باور ندارد كه چنين نيرويى در اختيار دارد و شكوفايى توان و استعدادش تا اندازه اى مرهون وجود حريف قوى در ميدان و درگيرى و رقابت با اوست .

چون اگر فرضاً حريفى نبود او نيز به كار نمى افتاد و ورزيده و آب ديده نمى شد و مجبور نبود پيوسته و بىوقفه تلاش كند و بنابراين هيچ گاه به اوج نمى رسيد و ورزيده و پيشتاز نمى شد .

روى اين حساب وجود حريفى بسان شيطان لازم است تا با درگيرى با او توانايى هاى عظيم معنوى انسان كه گاهى حتى براى خودمان ناشناخته است رخ نمايد و خود را نشان دهد .

اصولا از ديدگاه قرآن كريم دوره در دنيا زيستن و قرار گرفتن در كاروان سالكان سفر تكاملى و پيدايش مرگ و حيات براى ورزيدگى و آزمون و شناسايى و اثبات بهترين هاست .

 الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً . . ..

آنكه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد . . .

و اين مرحله دنيا نوعى آزمايشگاه و گزينش گاه براى ماست همانگونه كه در سخنان حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است :

« فَفِيهَا اختُبِرْتُمْ وَلِغَيْرِهَا خُلِقْتُم ».

هركس در اينجا بايد خودسازى كند و سرمايه اى فراهم سازد و با كوشش و تلاش سرنوشت خويش را رقم زند .

 وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى.

و اينكه براى انسان جز آنچه تلاش كرده  هيچ نصيب و بهره اى  نيست ، * و اينكه تلاش او به زودى ديده خواهد شد .

با اين توضيح روشن است كه بدون وجود حريف و رقيب ، شكوفايى و رشد و بالندگى پيدا نمى شود و انسان به مجاهدت و خودسازى و درك مقامات و منازل انسانى نمى رسد و در همان مرحله اوليه الفباى استعداد مى ماند ، اگر ميدان هاى جهاد و يا شاهكارهايى چون كربلا نبود ، آيا اوج عظمت و انسانيت و عبوديت رهبران آزادى و انسانيت ، زمينه اى براى جلوه و ظهور مى يافت ؟ و در آن صورت ، فرشتگان حق نداشتند كه انسان را كه مى تواند اشرف موجودات باشد در چهره مفسد و خون ريز و امثال آن ملاحظه كنند ؟

ابليس حريفى است كه با وسوسه هايش زمينه كارزار را فراهم مى كند و در اين صحنه است كه بندگان حق با درگيرى و مبارزه توان فرسا با او به مقابله برمى خيزند و مشتى به سينه دشمن و دست نيازى به درگاه خدا دارند و بر اثر مجاهدت و كوشش و بكارگيرى تقوا به درجات و مدال هاى انسانيت نايل مى گردند .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :

« صافُوا الشَّيطانَ بِالمُجاهَدَةِ وَاغْلِبُوهُ بِالمُخالَفَةِ تُزَكُّوا أنْفُسَكُم وَتَعْلُوا عِنْدَ اللهِ دَرَجاتِكُمْ ».

با كوشش مثبت در برابر شيطان صف بندى كنيد و با نافرمانى از او بر او چيره شويد تا وجودتان رشد يابد و درجاتتان نزد خدا بالا رود .

 

شيطان محك ارزشها

مردان خدا كه به مقام قرب و درجه لقا و جنت وصال رسيدند ، به سبب مجاهدت مداوم با وسوسه هاى دشمن درونى و بيرونى و كسب پيروزى در ميدان جهاد اكبر بوده است ، از اين جهت اين فاتحان را قهرمان واقعى نام نهاده اند و پيكار با شيطان و نفس سركش را جهاد اكبر ناميده اند .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به يارانشان كه با پيروزى از جبهه نبرد برگشته بودند تبريك گفت و هشدار داد :

« مَرْحَباً بِقَوْم قَضَوُا الجِهادَ الاصغَرَ وَبَقِىَ عَلَيْهِمُ الجِهَادُ الأكْبَر ».

آفرين به گروهى كه جهاد كوچك تر را گذشتند و جهاد بزرگتر بر عهده آنان باقى است .

جلال الدين رومى اين روايت را چنين به نظم كشيده است :

اى شهان كُشتيم ما خصم برونماند خصمى زو بتر اندر درون

كشتن اين ، كار عقل و هوش نيست *** شير باطن سخره خرگوش نيست

قد رجعنا مِن جهاد الاصغريم *** با نبى اندر جهاد اكبريم

قوّتى خواهم ز حق دريا شكاف *** تا به ناخن بر كنم اين كوه قاف

سهل شيرى دان كه صف ها بشكند *** شير آن را دان كه خود را بشكند

زيبايى هاى معنوى نيز همانند زيبايى هاى ظاهرى هنگامى جلوه مى كنند كه در كنار زشتى ها باشد و اگر هيچ مزاحم و منافى نباشد زيبايى ها جلوه نمى كنند ، از اين رو گفته اند : زشتى ها حق بزرگى بر گردن زيبايى و جمال دارند ، بنابراين وجود حريفى چون شيطان لازم است تا توانايى هاى عظيم معنوى ما كه حتى براى خود ما هم نامعلوم است رخ نمايد .

 

دنياپرستان

دنيايى كه بسيارى از مردم بر آن دل مى بندند و به قول قرآن مجيد جز متاع اندك و كالايى قليل چيزى نيست و اين دل بستگى سبب مى شود كه عمر خود را در به دست آوردن آن و جمع كردن ثروت ، هزينه كنند و به بستر غفلت بخوابند و از ياد خدا و قيامت غافل شوند و حدود حلال و حرام را پايمال كنند و به حقوق ديگران تجاوز نمايند ، دنيايى است كه نهايتاً ميان انسان و رحمت خدا حايل مى شود و آدمى را از الطاف خاصه حق محروم مى كند و راهى سراشيبى به سوى هلاكت و دوزخ است و انصافاً ارزش ندارد كه انسان يك لحظه از عمر خود را هزينه آن كند ، با توجه به اينكه اينگونه هزينه كردن مساوى با خسارت هاى غير قابل جبران و زيان هاى ابدى است .

اگر انسان با حفظ ايمان و اعتقاد به قيامت به دنيا و مواد و عناصر آن دل ببندد و اين دلبستگى به خاطر اين باشد كه دنيا را به عنوان ابزارى جهت عبادت و خدمت و آباد كردن قيامت بكار گيرد در حقيقت رابطه اى معقول و مثبت با دنيا برقرار كرده و دنيا براى او سرمايه تجارتى مى شود كه سودش ابدى و بهره اش هميشگى است .

 

كلام بهلول در بى ارزشى دنيا

بهلول براى مجسّم كردن بى ارزشى دنياى نامعقول و دنيايى كه دلبستگى به آن سبب خسارت ابدى است ، براى هارون كه از طريق دنيادارى به نخوت و غرور و كبر و طغيان و حمله به حقوق مردم و ريختن خون بى گناهان آلوده شده بود ، از او پرسيد : اگر در بيابانى گرم و كويرى كه آفتاب سوزانش غيرقابل تحمل است تشنه شوى و شدّت تشنگى تو را تا مرز هلاكت و مردن سوق دهد آن گاه آبى پيدا شود كه بايد آن را بخرى تا چه مبلغ حاضرى براى خريد آن آب جهت نجات خود از هلاكت بپردازى ؟ هارون تأملى كرد و گفت : در چنان حالى كه اگر آب نياشامم نابود مى شوم حاضرم نيمى از كشورم را جهت دريافت آب بپردازم .

بهلول با طرح سؤالى ديگر درباره همين آب پرسيد : پس از نوشيدن آب و رفع تشنگى و سپرى شدن مدتى كوتاه اگر دچار فشار ادرار شدى و راه دفع آن بسته شده باشد و تو را در مضيقه و تنگنايى بسيار رنج آور اسير كرده باشد و لحظه به لحظه بر شدّت درد افزوده شود ، براى نجات و بهبودى از اين درد جانكاه و رنج سخت چه مبلغ مى پردازى ؟ هارون گفت : حاضرم نيم ديگر كشورم را بپردازم تا درمان شوم و از آن سختى نجات يابم ، بهلول گفت : كشور و سلطنتى كه با شربتى آب و دفع يك بار ادرار از دست برود چه ارزشى دارد كه براى به دست آوردن و حفظش اين همه فكر و انديشه و عمر هزينه شود و عاقبت هم با مردن از دست انسان برود.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^