مرگ و فرصت ها، ص: 374
هيچ كس نمىداند.
گفت: يك بار به او گفتم: پشت سر تو چنين حرفى مىزنند، بد مىگويند، بگذار در نماز جمعه بگوييم، مردم نيز تشويق شوند. گفت: من از اينهايى كه پشت سرم حرف مىزنند گذشتم، اما نمىخواهم به كسى بگويى، راضى نيستم.
علامت اول: اخلاص در عمل است. ارزش عمل نيز به همين است كه آزاد از توقع و تماشا و تعريف ديگران انجام بگيرد.
اميرالمؤمنين عليه السلام مظهر اخلاص
وقتى امام زانو روى سينه عمرو بن عبدود گذاشت، او آب دهانش را به صورت اميرالمؤمنين عليه السلام انداخت. اميرالمؤمنين عليه السلام دشمن خدا را كشت، اما بعد از اينكه آب دهان به صورت اميرالمؤمنين عليه السلام انداخت، حضرت مىفرمايد: من ناراحتى خود از انداختن آب دهان به صورتم را با كارم مخلوط نكردم كه به خاطر اين كارش او را بكشم و بگويم: چهل درصد كشتن او براى اين بود كه دلم راحت شود، از اين كه آب دهن به صورت من انداخت. اصلًا براى آن كار و كشتن او پروندهاى جدا درست كرد؛ عصبانى شد و آب دهان انداخت، انداخت كه انداخت، ما مىرويم و صورت خود را آب مىكشيم. اما پرونده كشتن او «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» «1» است، بجنگيد، اما براى خدا، اگر كسى در حق شما كار بدى كرد، با خوبى با او برخورد كنيد، گذشت كنيد، اينها دو پرونده شده. حضرت اين دو پرونده را با هم يكى نكرد، يعنى براى خالى شدن عصبانيت خود، دشمن را از پا درنياورد. «2»
از على آموز اخلاص عمل |
شير حق را دان مطهر از دغل |
|
او خدو انداخت در روى على |
افتخار هر نبى و هر ولى «3» |
|
يعنى از روى عصبانيت خود و ديگران، كارى نكنيد. شما كه داريد مايه
______________________________ (1)- بقره (2): 190؛ «و در راه خدا با كسانى كه با شما مىجنگند بجنگيد.»
(2)- مستدرك الوسائل: 18/ 28، باب 23، حديث 21921؛ «أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ لَمَّا أَدْرَكَ عَمْرَو بْنَ عَبْدَ وُدٍّ لَمْ يَضْرِبْهُ فَوَقَعُوا فِي عَلِيٍّ عليه السلام فَرَدَّ عَنْهُ حُذَيْفَةُ فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مَهْ يَا حُذَيْفَةُ فَإِنَّ عَلِيّاً عليه السلام سَيَذْكُرُ سَبَبَ وَقْفَتِهِ ثُمَّ إِنَّهُ ضَرَبَهُ فَلَمَّا جَاءَ سَأَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَنْ ذَلِكَ قَالَ قَدْ كَانَ شَتَمَ أُمِّي وَ تَفَلَ فِي وَجْهِي فَخَشِيتُ أَنْ أَضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفْسِي فَتَرَكْتُهُ حَتَّى سَكَنَ مَا بِي ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِي اللَّهِ.»
(3)- مولوى.